🌈🍀چکامه سبز🤍💚
215 subscribers
3.18K photos
370 videos
59 files
237 links
Download Telegram
Audio
ترانه ی زیبای "نجوا"

خواننده : #فرهاد

رستنی‌ها کم نیست،
من و تو کم بودیم،
.....

@chekamehsabz🍀
آنقدر دیر آمدی تا عاقبت پاییز شد
کاسه ی صبرم از این دیر آمدن لبریز شد

تیر دیوانه شد و مرداد هم از شهر رفت
از غمت شهریورِ بیچاره حلق آویز شد

مهر با بی مهری و نامهربانی میرسد
مهربانی در نبودت اندک و ناچیز شد

بی تو یک پاییز ابرم ، نم نمِ باران کجاست؟
بی تو حتّی فکر باران هم خیال انگیز شد

کاش میشد رفت و گم شد در دل پاییز سرد
بوی باران را تنفّس کرد و عطر آمیز شد

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟
آنقدر دیر آمدی تا عاقبت پاییز شد ...

#فرهاد_شریفی


@chekamehsabz🍀
Audio
رستنی‌ها کم نیست،
من و تو کم بودیم،
خشک و پژمرده و تا روی زمین خم بودیم!


گفتنی‌‌ها کم نیست،
من و تو کم گفتیم...

"نجوا"

#فرهاد_مهراد


@chekamehsabz🍀
@haft_eghlim- نجواها
فرهاد مهراد
"نجوا"

رستنی ها کم نیست
من و تو کم بودیم
خشک و پژمرده و تا روی زمین خم بودیم

گفتنی ها کم نیست 
من وتو کم گفتیم 
مثل هذیان دم مرگ
از آغاز چنین در هم و بر هم گفتیم

دیدنی‌ها کم نیست
من و تو کم دیدیم
بی‌سبب از پاییز
جای میلاد اقاقی ها را پرسیدیم

چیدنی ها کم نیست
من و تو کم چیدیم
وقت گل دادن عشق روی دار قالی
بی‌سبب حتی پرتاب گل سرخی را ترسیدیم

خواندنی ها کم نیست
من و تو کم خواندیم
من و تو ساده ترین شکل سرودن را در معبر باد
با دهانی بسته واماندیم

من و تو کم بودیم
من و تو اما در میدانها
اینک اندازه ما می‌خوانیم
ما به اندازه ما می‌بینیم 
ما به اندازه ما می‌چینیم
ما به اندازه ما می‌گوییم
ما به اندازه ما می‌روییم

من و تو کم نه
که باید شب بیرحم و
گل مریم و
 بیداری شبنم باشیم



من و تو خم نه 
و در هم نه
و کم هم نه
که می باید با هم باشیم

من و تو حق داریم
در شب این جنبش
 نبض آدم باشیم

….

من و تو حق داریم
که به اندازه ما هم شده
 با هم باشیم


ترانه سرا:
 #شهریار_قنبری
خواننده:
#فرهاد



@chekamehsabz🍀
در روزهای آخر اسفند،
در نیم‌روز روشن،
وقتی‌ بنفشه‌ها را
با برگ و ریشه و پیوند و خاک
در جعبه‌های کوچک چوبین جای می‌دهند

در روزهای آخر اسفند،
در نیم‌روز روشن،
وقتی‌ بنفشه‌ها را
با برگ و ریشه و پیوند و خاک
در جعبه‌های کوچک چوبین جای می‌دهند
جوی هزار زمزمه‌ی درد و انتظار
در سینه می‌خروشد و بر گونه‌ها روان.
جوی هزار زمزمه‌ی درد و انتظار
در سینه می‌خروشد و بر گونه‌ها روان.
ای کاش آدمی،
وطن‌اش را هم‌چون بنفشه‌ها
می‌شد با خود ببرد هر کجا که خواست!
ای کاش آدمی،
وطن‌اش را هم‌چون بنفشه‌ها
می‌شد با خود ببرد هر کجا که خواست!
در روشنایی باران،
در آفتاب پاک،
در روزهای آخر اسفند،
در نیم‌روز روشن،
وقتی‌ بنفشه‌ها را
با برگ و ریشه و پیوند و خاک
در جعبه‌های کوچک چوبین جای می‌دهند
جوی هزار زمزمه‌ی درد و انتظار
در سینه می‌خروشد و بر گونه‌ها روان.
جوی هزار زمزمه‌ی درد و انتظار
در سینه می‌خروشد و بر گونه‌ها روان.
ای کاش آدمی،
وطن‌اش را هم‌چون بنفشه‌ها
می‌شد با خود ببرد هر کجا که خواست!
ای کاش آدمی،
وطن‌اش را هم‌چون بنفشه‌ها
می‌شد با خود ببرد هر کجا که خواست!
ای کاش آدمی،
وطن‌اش را هم‌چون بنفشه‌ها
می‌شد با خود ببرد هر کجا که خواست!
ای کاش آدمی،
وطن‌اش را هم‌چون بنفشه‌ها
می‌شد با خود ببرد هر کجا که خواست!
ای کاش آدمی،
وطن‌اش را هم‌چون بنفشه‌ها
می‌شد با خود ببرد هر کجا که خواست!
ای کاش آدمی،
وطن‌اش را هم‌چون بنفشه‌ها
می‌شد با خود ببرد هر کجا که خواست!


#کوچ_بنفشه_ها
خواننده : #فرهاد_مهراد
شعر : #شفیعی_کدکنی




@chekamehsabz🍀