او ز من رنجیده است
آن دو چشم نکته بین و نکته گیر
در من آخر نکته ای بد دیده است !
من چه می دانم که او
با چه مقیاسی مرا سنجیده است !
من همان هستم که بودم ، شاید او
چون مرا دیوانه ی خود دیده است
بیوفایی می کند تا بلکه من
دور از دیدار او عاقل شوم !
او نمی داند که من ، دوست می دارم جنون عشق را
من نمی خواهم که حتی لحظه ای
لحظه ای از یاد او غافل شوم !
#فروغ_فرخزاد
@chekamehsabz🍀
آن دو چشم نکته بین و نکته گیر
در من آخر نکته ای بد دیده است !
من چه می دانم که او
با چه مقیاسی مرا سنجیده است !
من همان هستم که بودم ، شاید او
چون مرا دیوانه ی خود دیده است
بیوفایی می کند تا بلکه من
دور از دیدار او عاقل شوم !
او نمی داند که من ، دوست می دارم جنون عشق را
من نمی خواهم که حتی لحظه ای
لحظه ای از یاد او غافل شوم !
#فروغ_فرخزاد
@chekamehsabz🍀
به مادرم گفتم:
دیگر تمام شد
گفتم:
همیشه پیش از آنکه فکر کنی
اتفاق میافتد
باید برای روزنامه
تسلیتی بفرستیم.
#فروغ_فرخزاد
@chekamehsabz🍀
دیگر تمام شد
گفتم:
همیشه پیش از آنکه فکر کنی
اتفاق میافتد
باید برای روزنامه
تسلیتی بفرستیم.
#فروغ_فرخزاد
@chekamehsabz🍀
"از فروغ برای فروغ"
زندگیم غیر از بودن نیست
باور کن!
من از "تبار خونی گلها" چیزی نمیدانم
زمستانی آمد،
من نبودم
و زمستانی رفت،
و باز هم نبودم.
من در میان دو نبودن،
شیفته بودنی چون او بودم
و امروز که نه دیروز است و نه فردا،
باید از "تبار خونی گلها" چیزی دانست
"تبار خونی گلها میدانید" ؟
#فرزاد_سنایی
زمستان 1386
#فروغ.فرخزاد
@chekamehsabz🍀
زندگیم غیر از بودن نیست
باور کن!
من از "تبار خونی گلها" چیزی نمیدانم
زمستانی آمد،
من نبودم
و زمستانی رفت،
و باز هم نبودم.
من در میان دو نبودن،
شیفته بودنی چون او بودم
و امروز که نه دیروز است و نه فردا،
باید از "تبار خونی گلها" چیزی دانست
"تبار خونی گلها میدانید" ؟
#فرزاد_سنایی
زمستان 1386
#فروغ.فرخزاد
@chekamehsabz🍀
🍃
ﺩﺧﺘﺮﻙ ﺧﻨﺪﻩ ﻛﻨﺎﻥ ﮔﻔﺖ ﻛﻪ ﭼﻴﺴﺖ
ﺭﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺣﻠﻘﻪ ﺯﺭ ؟
ﺭﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺣﻠﻘﻪ ﻛﻪ ﺍﻧ.ﮕﺸﺖ ﻣﺮﺍ
ﺍﻳﻦ ﭼﻨﻴﻦ ﺗﻨﮓ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﺑﺮ؟
ﺭﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺣﻠﻘﻪ ﻛﻪ ﺩﺭ ﭼﻬﺮﻩ ﺍﻭ
ﺍﻳﻨﻬﻤﻪ ﺗﺎﺑﺶ ﻭ ﺭﺧﺸﻨﺪﮔﻲ ﺍﺳﺖ؟
🍃
ﻣﺮﺩ ﺣﻴﺮﺍﻥ ﺷﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ
ﺣﻠﻘﻪ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﻲ ﺍﺳﺖ ﺣﻠﻘﻪ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺍﺳﺖ
ﻫﻤﻪ ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﻣﺒﺎﺭﻙ ﺑﺎﺷﺪ
ﺩﺧﺘﺮﻙ ﮔﻔﺖ : ﺩﺭﻳﻐﺎ ﻛﻪ ﻣﺮﺍ
ﺑﺎﺯ ﺩﺭ ﻣﻌﻨﻲ ﺁﻥ ﺷﻚ ﺑﺎﺷﺪ!
🍃
ﺳﺎﻟﻬﺎ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺷﺒﻲ
ﺯﻧﻲ ﺍﻓﺴﺮﺩﻩ ﻧﻈﺮ ﻛﺮﺩ ﺑﺮ ﺁﻥ ﺣﻠﻘﻪ ﺯﺭ
ﺩﻳﺪ ﺩﺭ ﻧﻘﺶ ﻓﺮﻭﺯﻧﺪﻩ ﺍﻭ
ﺭﻭﺯﻫﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺍﻣﻴﺪ ﻭﻓﺎﻱ ﺷﻮﻫﺮ
ﺑﻪ ﻫﺪﺭ ﺭﻓﺘﻪ ﻫﺪﺭ
ﺯﻥ ﭘﺮﻳﺸﺎﻥ ﺷﺪ ﻭ ﻧﺎﻟﻴﺪ ﻛﻪ ﻭﺍﻱ
ﻭﺍﻱ ﺍﻳﻦ ﺣﻠﻘﻪ ﻛﻪ ﺩﺭ ﭼﻬﺮﻩ ﺍﻭ
ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺗﺎﺑﺶ ﻭ ﺭﺧﺸﻨﺪﮔﻲ ﺍﺳﺖ
ﺣﻠﻘﻪ ﺑﺮﺩﮔﻲ ﻭ ﺑﻨﺪﮔﻲ ﺍﺳﺖ........
🍃
#فروغ_فرخزاد
@chekamehsabz🍀
ﺩﺧﺘﺮﻙ ﺧﻨﺪﻩ ﻛﻨﺎﻥ ﮔﻔﺖ ﻛﻪ ﭼﻴﺴﺖ
ﺭﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺣﻠﻘﻪ ﺯﺭ ؟
ﺭﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺣﻠﻘﻪ ﻛﻪ ﺍﻧ.ﮕﺸﺖ ﻣﺮﺍ
ﺍﻳﻦ ﭼﻨﻴﻦ ﺗﻨﮓ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﺑﺮ؟
ﺭﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺣﻠﻘﻪ ﻛﻪ ﺩﺭ ﭼﻬﺮﻩ ﺍﻭ
ﺍﻳﻨﻬﻤﻪ ﺗﺎﺑﺶ ﻭ ﺭﺧﺸﻨﺪﮔﻲ ﺍﺳﺖ؟
🍃
ﻣﺮﺩ ﺣﻴﺮﺍﻥ ﺷﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ
ﺣﻠﻘﻪ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﻲ ﺍﺳﺖ ﺣﻠﻘﻪ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺍﺳﺖ
ﻫﻤﻪ ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﻣﺒﺎﺭﻙ ﺑﺎﺷﺪ
ﺩﺧﺘﺮﻙ ﮔﻔﺖ : ﺩﺭﻳﻐﺎ ﻛﻪ ﻣﺮﺍ
ﺑﺎﺯ ﺩﺭ ﻣﻌﻨﻲ ﺁﻥ ﺷﻚ ﺑﺎﺷﺪ!
🍃
ﺳﺎﻟﻬﺎ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺷﺒﻲ
ﺯﻧﻲ ﺍﻓﺴﺮﺩﻩ ﻧﻈﺮ ﻛﺮﺩ ﺑﺮ ﺁﻥ ﺣﻠﻘﻪ ﺯﺭ
ﺩﻳﺪ ﺩﺭ ﻧﻘﺶ ﻓﺮﻭﺯﻧﺪﻩ ﺍﻭ
ﺭﻭﺯﻫﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺍﻣﻴﺪ ﻭﻓﺎﻱ ﺷﻮﻫﺮ
ﺑﻪ ﻫﺪﺭ ﺭﻓﺘﻪ ﻫﺪﺭ
ﺯﻥ ﭘﺮﻳﺸﺎﻥ ﺷﺪ ﻭ ﻧﺎﻟﻴﺪ ﻛﻪ ﻭﺍﻱ
ﻭﺍﻱ ﺍﻳﻦ ﺣﻠﻘﻪ ﻛﻪ ﺩﺭ ﭼﻬﺮﻩ ﺍﻭ
ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺗﺎﺑﺶ ﻭ ﺭﺧﺸﻨﺪﮔﻲ ﺍﺳﺖ
ﺣﻠﻘﻪ ﺑﺮﺩﮔﻲ ﻭ ﺑﻨﺪﮔﻲ ﺍﺳﺖ........
🍃
#فروغ_فرخزاد
@chekamehsabz🍀
Audio
"قهر"
نگه دگر بسوی من چه می کنی؟
چو در برِ رقیب من نشسته ای
به حیرتم که بعد از آن فریب ها
تو هم پی فریب من نشسته ای
به چشم خویش دیدم آن شب ای خدا
که جام خود به جام دیگری زدی
چو فال حافظ آن میانه باز شد
تو فال خود به نام دیگری زدی
برو... برو... بسوی او، مرا چه غم
تو آفتابی... او زمین... من آسمان
بر او بتاب زآنکه من نشسته ام
به ناز روی شانه ستارگان
بر او بتاب زآنکه گریه می کند
در این میانه قلب من به حال او
کمال عشق باشد این گذشت ها
دل تو مال من، تن تو مال او
تو که مرا به پرده ها کشیده ای
چگونه ره نبرده ای به راز من؟
گذشتم از تن تو زانکه در جهان
تنی نبود مقصد نیاز من
اگر بسویت این چنین دویده ام
به عشق عاشقم نه بر وصال تو
به ظلمت شبان بی فروغ من
خیال عشق خوشتر از خیال تو
کنون که در کنار او نشسته ای
تو و شراب و دولت وصال او!
گذشته رفت و آن فسانه کهنه شد
تن تو ماند و عشق بی زوال او!
شعر : #فروغ_فرخزاد
خوانش : #محمدرضا_م
@chekamehsabz🍀
نگه دگر بسوی من چه می کنی؟
چو در برِ رقیب من نشسته ای
به حیرتم که بعد از آن فریب ها
تو هم پی فریب من نشسته ای
به چشم خویش دیدم آن شب ای خدا
که جام خود به جام دیگری زدی
چو فال حافظ آن میانه باز شد
تو فال خود به نام دیگری زدی
برو... برو... بسوی او، مرا چه غم
تو آفتابی... او زمین... من آسمان
بر او بتاب زآنکه من نشسته ام
به ناز روی شانه ستارگان
بر او بتاب زآنکه گریه می کند
در این میانه قلب من به حال او
کمال عشق باشد این گذشت ها
دل تو مال من، تن تو مال او
تو که مرا به پرده ها کشیده ای
چگونه ره نبرده ای به راز من؟
گذشتم از تن تو زانکه در جهان
تنی نبود مقصد نیاز من
اگر بسویت این چنین دویده ام
به عشق عاشقم نه بر وصال تو
به ظلمت شبان بی فروغ من
خیال عشق خوشتر از خیال تو
کنون که در کنار او نشسته ای
تو و شراب و دولت وصال او!
گذشته رفت و آن فسانه کهنه شد
تن تو ماند و عشق بی زوال او!
شعر : #فروغ_فرخزاد
خوانش : #محمدرضا_م
@chekamehsabz🍀