دخترکی
از جنس تاریکی
هم آغوش با تنهایی
تسلیم
در بستر دردناک و کبود طاعون
ابلیس
نامش را
زمزمه می کند
و بر لبان سیاه دخترک
رژ می کشد..
#روژان_ب
@chekamehsabz🍀
از جنس تاریکی
هم آغوش با تنهایی
تسلیم
در بستر دردناک و کبود طاعون
ابلیس
نامش را
زمزمه می کند
و بر لبان سیاه دخترک
رژ می کشد..
#روژان_ب
@chekamehsabz🍀
مرا میان آبیِ پیراهنت پنهان کن
میترسم از سایه هایی شوم
از آنانیکه مرا از آفتاب میدزدند
مرا در آغوش بگیر شبیه مرغکی بیقرار
میان شهر، پشت نگاه بیرحم آدمها
مرا ببوس شبیه لمس بال پروانه بدست نسیمی بهاری
تا بداند جهانی بیرحم که زنی زخمی
در آبیِ پیراهن مردی ساکن شده است بدون هراس
بگذار یک زن در تمام این سرزمین
از عمق وجود لبخند بزند
بیا و باور مرا در عشق نقاشی کن
میان قابِ سپید مهتاب
#ترنم
@chekamehsabz🍀
میترسم از سایه هایی شوم
از آنانیکه مرا از آفتاب میدزدند
مرا در آغوش بگیر شبیه مرغکی بیقرار
میان شهر، پشت نگاه بیرحم آدمها
مرا ببوس شبیه لمس بال پروانه بدست نسیمی بهاری
تا بداند جهانی بیرحم که زنی زخمی
در آبیِ پیراهن مردی ساکن شده است بدون هراس
بگذار یک زن در تمام این سرزمین
از عمق وجود لبخند بزند
بیا و باور مرا در عشق نقاشی کن
میان قابِ سپید مهتاب
#ترنم
@chekamehsabz🍀
او رهایم کرد و جایش سنگ شد
"امـــــــــــــا"
تو رهایم کردی وجایت زخم شد
هردو رفتند ومن تنها شدم
"امـــــــــــــا"
آن سنگ کجا واین زخم کجا
#سیروان_حبیبی
@chekamehsabz🍀
"امـــــــــــــا"
تو رهایم کردی وجایت زخم شد
هردو رفتند ومن تنها شدم
"امـــــــــــــا"
آن سنگ کجا واین زخم کجا
#سیروان_حبیبی
@chekamehsabz🍀
Forwarded from اتچ بات
🍂
تو مال مَنی
خودم کشفت کرده ام
تو با "من" می خندی
با "من" گریه می کنی
دردِ دلت را با "من" می گویی...
دیوانه...!
دلت برایِ "من" تنگ می شود
ضربان قلبت با "من" بالا می رود
با سکوتم
با صدایم
با حضورم
با غیبتم
تو مال مَنی...
این بلاها را خودم سَرَت آورده ام
به "من" می گویی دوستت دارم
و دوست داری آن را از زبان "من"
فقط "من" بشنوی...
برای که می توانی مثل بچه ها ناز کنی
نازت را بخرد
و به تو دست نزند؟
چه کسی با یک کلمه
با یک نگاه
دلت را می ریزد،
بعد خودش آن را جمع می کند و سَرِ جایش می گذارد...؟
چه کسی احساست را تَر و خشک می کند
اشکت را درمی آورد
بعد پاک می کند؟
چه کسی
پیش از آن که حرفت را شروع کنی،
تا تَهِ آن را نَفَس می کشد؟
دیوانه!
"من" زحمتت را کشیده ام
تا بفهمی
هنوز می توانی
شیطنت کنی
انتظار بِکِشی
تپش قلب بگیری
عاشق شوی...
تو حق نداری
خودت را از من
و من را از خودت بگیری
تو حق نداری
" خودت " را از خودت بگیری
من شکایت می کنم از طرف هر دویمان
از تو...
به تو...
چه کسی قلب مرا آب و جارو می کند
دانه می پاشد
تا کلمات، مثل کبوتر
از سَر و کولِ من بالا بروند؟
چه کسی همان بلاهایی را که من سَرِ تو آوردم
سَرِ من آورده؟
من مال توام
دیوانه!
زحمتم را کشیده ای
کشفم کرده ای... نترس!
چند سوال می پرسم و می روم...
یک: چند سال پیرَت کرده اند؟
دو: چند سال جوانَت کرده ام؟
سه: از دلت بپرس مال کیست؟
چهار: اگر جایِ خدا بودی،با ما چه می کردی؟
پنج: کجا برویم ؟
دستت را به من بده...
شعر : زنده یاد #افشین_یداللهی
خوانش : #محمدرضا_م
@chekamehsabz🍀
تو مال مَنی
خودم کشفت کرده ام
تو با "من" می خندی
با "من" گریه می کنی
دردِ دلت را با "من" می گویی...
دیوانه...!
دلت برایِ "من" تنگ می شود
ضربان قلبت با "من" بالا می رود
با سکوتم
با صدایم
با حضورم
با غیبتم
تو مال مَنی...
این بلاها را خودم سَرَت آورده ام
به "من" می گویی دوستت دارم
و دوست داری آن را از زبان "من"
فقط "من" بشنوی...
برای که می توانی مثل بچه ها ناز کنی
نازت را بخرد
و به تو دست نزند؟
چه کسی با یک کلمه
با یک نگاه
دلت را می ریزد،
بعد خودش آن را جمع می کند و سَرِ جایش می گذارد...؟
چه کسی احساست را تَر و خشک می کند
اشکت را درمی آورد
بعد پاک می کند؟
چه کسی
پیش از آن که حرفت را شروع کنی،
تا تَهِ آن را نَفَس می کشد؟
دیوانه!
"من" زحمتت را کشیده ام
تا بفهمی
هنوز می توانی
شیطنت کنی
انتظار بِکِشی
تپش قلب بگیری
عاشق شوی...
تو حق نداری
خودت را از من
و من را از خودت بگیری
تو حق نداری
" خودت " را از خودت بگیری
من شکایت می کنم از طرف هر دویمان
از تو...
به تو...
چه کسی قلب مرا آب و جارو می کند
دانه می پاشد
تا کلمات، مثل کبوتر
از سَر و کولِ من بالا بروند؟
چه کسی همان بلاهایی را که من سَرِ تو آوردم
سَرِ من آورده؟
من مال توام
دیوانه!
زحمتم را کشیده ای
کشفم کرده ای... نترس!
چند سوال می پرسم و می روم...
یک: چند سال پیرَت کرده اند؟
دو: چند سال جوانَت کرده ام؟
سه: از دلت بپرس مال کیست؟
چهار: اگر جایِ خدا بودی،با ما چه می کردی؟
پنج: کجا برویم ؟
دستت را به من بده...
شعر : زنده یاد #افشین_یداللهی
خوانش : #محمدرضا_م
@chekamehsabz🍀
Telegram
attach 📎
#داستان_کوتاه
رفت سراغ دستمال یزدی آبی رنگش ، هروقت تنها بود و بی حوصله برش می داشت ، کمی نمش می کرد و می افتاد به جون کلیدهای برق و چارچوب ها. حالا نساب کی بساب ! اول رفت سراغ کلید لوستر پذیرایی ، زیرلب گفت " ذلیل مرده ها از بس با دست چرب و چیل نور این وامونده رو کم و زیاد کردن شده عین کلید برق توالت عمومی". همین که دستمال خیس رو گذاشت رو کلید یه صدای جیغ بلند از پشت سر شنید و تمام وجودش لرزید ، از ترس قالب تهی کرد بسم اللهی گفت و برگشت ، هیشکی نبود چند ثانیه مات و متحیر تمام خونه رو ورانداز کرد و یکی دوبار انگشت کوچیکه رو کرد تو گوشش انگار که میخواد صاحب صدا رو از ته گوش میانیش پیدا کنه. وقتی از این گوش تیز کردنا و چِش گردوندنا چیزی عایدش نشد ابرویی بالا انداخت و خواست که برگرده سمت کلید برق و کارشو شروع کنه که یهو یه صدایی گفت : " خسته نشدی از بس شستی و سابیدی؟ کی می خوای دست از رفت و روب برداری؟ " با نفس حبس شده تو سینه سرشو بالا کرد و دید یه جفت چشم براق و یه دهن کوچولو روی لوستر میبینه ، همونجا جیغ زد و ولو شد روی فرش ولی اونقدری هوش و حواسش سر جاش بود که حرفای لوستر پنج شاخه کریستالی رو بشنوه که می گفت " بس نیست گلی خانم؟ بس نیست اینقدر تمییز کاری؟ این همه شستشو ، رفت و روب؟ برای کی؟ برای چی؟ دلت نمی خواد یه ذره هوای خودتو داشته باشی؟
گلی همون جور گیج و مات نگاه می کرد چند دقیقه طول کشید تا خودشو جمع و جور کنه تا به چشماش اعتماد کنه و باورش بشه لوستر جون گرفته، بعد با صدای خفه ای جواب داد : تمییز کاری نکنم که این خونه کپک می زنه با این بچه های شلوغ و شلخته !
دوباره لوستر شروع کرد : " خب بزنه ! دلت کپک نزنه مهمه گلی خانم ول کن اون کلید منو ، کثیفه که باشه پاشو یه استکان چای بریز و بشین کنار پنجره "
بعد یکی از آویزهای کریستالیشو بلند کرد و اشاره کرد سمت پنجره .
" ببین ! تازه یه نم بارون زده و شمعدونیات سر حال اومدن ، معطل نکن تو هم پا شو برای خودت چای بریز و از باغچه ی قشنگت لذت ببر"
گلی که هنوز منگ سخنگویی لوستر بود بلند شد نمیدونست دقیقا چرا بلند شده؟ اصلا خوابه یا بیدار ؟ با خودش فکر کرد عقلشو از دست داده ولی دیگه هول و ولا نداشت حتی اگه همه اینا خواب و خیال بود ، خیال قشنگی بود . همین که یه هم صحبت داشت تو زندگی ای که بچه ها سر درس و مشق بودن و حاجی سرش تو حساب و کتاب، هم صحبتی لوستر هم قشنگ بود براش. برای خودش چای ریخت و کنارش نبات گذاشت و رفت نشست کنار پنجره . همین که نشست لوستر پنج شاخه گفت : " پنجره رو وا کن نترس خاک نمیاد تازه بارون اومده " . گلی هم که پُر شده بود از شور کودکانه مثل بچه های حرف گوش کن پنجره رو باز کرد و مشغول استکان چای اش شد. تو تمام مدت هم لوستر ساکت بود و نگاش می کرد. بعد از چند دقیقه احساس کرد خیلی خوابش میاد همونجا سرشو گذاشت رو میز و خودش رو سپرد به نسیم خنک بهاری.
تو خواب شیرینی بود که با صدای جیغ و داد و " آمبولانس خبر کنید " به سختی چشماشو وا کرد ، ولی این بار پشت میز عسلی نبود !! درست وسط حیاط نقش زمین بود و کلی آدم چشم دوخته بودن به چشماش تا ببینن هنوز زنده است یا نه؟
نویسنده :
#شهرزاد_مقدادی
@chekamehsabz🍀
رفت سراغ دستمال یزدی آبی رنگش ، هروقت تنها بود و بی حوصله برش می داشت ، کمی نمش می کرد و می افتاد به جون کلیدهای برق و چارچوب ها. حالا نساب کی بساب ! اول رفت سراغ کلید لوستر پذیرایی ، زیرلب گفت " ذلیل مرده ها از بس با دست چرب و چیل نور این وامونده رو کم و زیاد کردن شده عین کلید برق توالت عمومی". همین که دستمال خیس رو گذاشت رو کلید یه صدای جیغ بلند از پشت سر شنید و تمام وجودش لرزید ، از ترس قالب تهی کرد بسم اللهی گفت و برگشت ، هیشکی نبود چند ثانیه مات و متحیر تمام خونه رو ورانداز کرد و یکی دوبار انگشت کوچیکه رو کرد تو گوشش انگار که میخواد صاحب صدا رو از ته گوش میانیش پیدا کنه. وقتی از این گوش تیز کردنا و چِش گردوندنا چیزی عایدش نشد ابرویی بالا انداخت و خواست که برگرده سمت کلید برق و کارشو شروع کنه که یهو یه صدایی گفت : " خسته نشدی از بس شستی و سابیدی؟ کی می خوای دست از رفت و روب برداری؟ " با نفس حبس شده تو سینه سرشو بالا کرد و دید یه جفت چشم براق و یه دهن کوچولو روی لوستر میبینه ، همونجا جیغ زد و ولو شد روی فرش ولی اونقدری هوش و حواسش سر جاش بود که حرفای لوستر پنج شاخه کریستالی رو بشنوه که می گفت " بس نیست گلی خانم؟ بس نیست اینقدر تمییز کاری؟ این همه شستشو ، رفت و روب؟ برای کی؟ برای چی؟ دلت نمی خواد یه ذره هوای خودتو داشته باشی؟
گلی همون جور گیج و مات نگاه می کرد چند دقیقه طول کشید تا خودشو جمع و جور کنه تا به چشماش اعتماد کنه و باورش بشه لوستر جون گرفته، بعد با صدای خفه ای جواب داد : تمییز کاری نکنم که این خونه کپک می زنه با این بچه های شلوغ و شلخته !
دوباره لوستر شروع کرد : " خب بزنه ! دلت کپک نزنه مهمه گلی خانم ول کن اون کلید منو ، کثیفه که باشه پاشو یه استکان چای بریز و بشین کنار پنجره "
بعد یکی از آویزهای کریستالیشو بلند کرد و اشاره کرد سمت پنجره .
" ببین ! تازه یه نم بارون زده و شمعدونیات سر حال اومدن ، معطل نکن تو هم پا شو برای خودت چای بریز و از باغچه ی قشنگت لذت ببر"
گلی که هنوز منگ سخنگویی لوستر بود بلند شد نمیدونست دقیقا چرا بلند شده؟ اصلا خوابه یا بیدار ؟ با خودش فکر کرد عقلشو از دست داده ولی دیگه هول و ولا نداشت حتی اگه همه اینا خواب و خیال بود ، خیال قشنگی بود . همین که یه هم صحبت داشت تو زندگی ای که بچه ها سر درس و مشق بودن و حاجی سرش تو حساب و کتاب، هم صحبتی لوستر هم قشنگ بود براش. برای خودش چای ریخت و کنارش نبات گذاشت و رفت نشست کنار پنجره . همین که نشست لوستر پنج شاخه گفت : " پنجره رو وا کن نترس خاک نمیاد تازه بارون اومده " . گلی هم که پُر شده بود از شور کودکانه مثل بچه های حرف گوش کن پنجره رو باز کرد و مشغول استکان چای اش شد. تو تمام مدت هم لوستر ساکت بود و نگاش می کرد. بعد از چند دقیقه احساس کرد خیلی خوابش میاد همونجا سرشو گذاشت رو میز و خودش رو سپرد به نسیم خنک بهاری.
تو خواب شیرینی بود که با صدای جیغ و داد و " آمبولانس خبر کنید " به سختی چشماشو وا کرد ، ولی این بار پشت میز عسلی نبود !! درست وسط حیاط نقش زمین بود و کلی آدم چشم دوخته بودن به چشماش تا ببینن هنوز زنده است یا نه؟
نویسنده :
#شهرزاد_مقدادی
@chekamehsabz🍀
"پابند "
پابند ڪسی شدم
ڪه شاید فقط آرزو شود برایم
امــــــــــا !
میخواهم ساده بخوانم تمام اورا
شاید روزی آرزویم شود آرزویش
#سیروان_حبیبی
@chekamehsabz🍀
پابند ڪسی شدم
ڪه شاید فقط آرزو شود برایم
امــــــــــا !
میخواهم ساده بخوانم تمام اورا
شاید روزی آرزویم شود آرزویش
#سیروان_حبیبی
@chekamehsabz🍀
تو در آغوش شب خفته ای
و
شب در آغوش من
بیدار است!
شب را دوست می دارم
از پس گذشته های مه آلود...
که عشق همچون کودکی
میان بازوان گره خورده ات
به خواب می رفت
و رویا
در آسمان خواب
رنگ طلایی اش را
به طلیعه ی خورشید فردا پیوند می زد...
شب را دوست می دارم
که در انقطاع بیداری و خواب
تو را از میان خاطرات دورم
می ربایم و " بی تو بودن" را
دمی از یاد می برم...
دلیارم!
در بستر چشمان من
بخواب.....
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
و
شب در آغوش من
بیدار است!
شب را دوست می دارم
از پس گذشته های مه آلود...
که عشق همچون کودکی
میان بازوان گره خورده ات
به خواب می رفت
و رویا
در آسمان خواب
رنگ طلایی اش را
به طلیعه ی خورشید فردا پیوند می زد...
شب را دوست می دارم
که در انقطاع بیداری و خواب
تو را از میان خاطرات دورم
می ربایم و " بی تو بودن" را
دمی از یاد می برم...
دلیارم!
در بستر چشمان من
بخواب.....
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
با من برقص
بامن سماع کن
با نوای دلانگیز سازم
به گنجشکها بگو
آواز سر دهند
به باد بگو
موهایم را نوازش کند
با توام؛
خدایا،
میشنوی صدایم را؟
#روژان_ب
@chekamehsabz🍀
بامن سماع کن
با نوای دلانگیز سازم
به گنجشکها بگو
آواز سر دهند
به باد بگو
موهایم را نوازش کند
با توام؛
خدایا،
میشنوی صدایم را؟
#روژان_ب
@chekamehsabz🍀
زندگی کن
دانه باش
جوانه بزن
درخت شو
با شاخههای پر شکوفه
خدایت را مناجات کن
آسمان باش
برای پرنده
انگیزهی پرواز باش
کنون
خودت را رها کن
روحت را
به اوج ببر
تمامش کن...
شعر و نقاشی از : #روژان_ب
@chekamehsabz🍀
دانه باش
جوانه بزن
درخت شو
با شاخههای پر شکوفه
خدایت را مناجات کن
آسمان باش
برای پرنده
انگیزهی پرواز باش
کنون
خودت را رها کن
روحت را
به اوج ببر
تمامش کن...
شعر و نقاشی از : #روژان_ب
@chekamehsabz🍀
یک لحظه مرا به عشق خواندی رفتی
یک عمر بر این جاده نگه دوخته ام
کس با دلِ سرکشم دگر یار نشد
آن سرو منم, کز غم تو سوخته ام
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
یک عمر بر این جاده نگه دوخته ام
کس با دلِ سرکشم دگر یار نشد
آن سرو منم, کز غم تو سوخته ام
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
تصویرت را دارم
و
گاهی صدایت را..
اما خودمانیم
دیگر خودی برایت مانده است هنوز؟
#افشین_داراب_بیگی
@chekamehsabz🍀
و
گاهی صدایت را..
اما خودمانیم
دیگر خودی برایت مانده است هنوز؟
#افشین_داراب_بیگی
@chekamehsabz🍀
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را!
سمرقند و بخارا !؟!هه!من اورا سخت می کوبم
و می گریانمش هر دم،همان چشمان شهلا را
دلش را سخت می تازم به طعن و اخم و بیمهری
همان هندوی, خالش را کنم صد بار استهزا!
برایش خانه ای سازم پر از سقف و پر از دیوار
که از خاطر برد پرواز ، بی امیدِ فرداها!
به او بخشم بخارایی که برجا مانده از چنگیز
که ویران و پر از درد است و خاموش است و وانفسا
...
بیا ای ترک شیرازی،دل سنگم به دست آور!
برایت ارمغان دارم، فریب و تیره بختی را!!!
#مرجانه_جعفریان (بیت اول:حافظ)
@chekamehsabz🍀
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را!
سمرقند و بخارا !؟!هه!من اورا سخت می کوبم
و می گریانمش هر دم،همان چشمان شهلا را
دلش را سخت می تازم به طعن و اخم و بیمهری
همان هندوی, خالش را کنم صد بار استهزا!
برایش خانه ای سازم پر از سقف و پر از دیوار
که از خاطر برد پرواز ، بی امیدِ فرداها!
به او بخشم بخارایی که برجا مانده از چنگیز
که ویران و پر از درد است و خاموش است و وانفسا
...
بیا ای ترک شیرازی،دل سنگم به دست آور!
برایت ارمغان دارم، فریب و تیره بختی را!!!
#مرجانه_جعفریان (بیت اول:حافظ)
@chekamehsabz🍀
.
"تنهایی"
همیشه،
یکی هست،
که مثل هیچکس نیست!
من،
در انجمن
"مثل هیچکسها"
گم شده ام!
و "هیچکس" نیست
که پیدایم کند!
شعر : #مرجانه_جعفریان
خوانش : #محمدرضا_م
@chekamehsabz🍀
"تنهایی"
همیشه،
یکی هست،
که مثل هیچکس نیست!
من،
در انجمن
"مثل هیچکسها"
گم شده ام!
و "هیچکس" نیست
که پیدایم کند!
شعر : #مرجانه_جعفریان
خوانش : #محمدرضا_م
@chekamehsabz🍀
"پرستوی خیال "
قلم آرام گرفت .
در چهره ای محبتی دید ;
ساده و بی ادعا کنارش اسکان گرفت .
چشم ازچشم جهانش بر گرفت .
شمعی روشن کرد وکنار سجاده اش سجده ای بر خالق قلبش گرفت .
تنها نیازش را از خدای یوسفش با چشم آسوده ای گریست .
ڪه طوقی بر گرندش آراسته است
تا جان دهد بهر نازش شاید لایق نامش شود .
پرستوی خیال ......
#سیروان_حبیبی
@chekamehsabz🍀
قلم آرام گرفت .
در چهره ای محبتی دید ;
ساده و بی ادعا کنارش اسکان گرفت .
چشم ازچشم جهانش بر گرفت .
شمعی روشن کرد وکنار سجاده اش سجده ای بر خالق قلبش گرفت .
تنها نیازش را از خدای یوسفش با چشم آسوده ای گریست .
ڪه طوقی بر گرندش آراسته است
تا جان دهد بهر نازش شاید لایق نامش شود .
پرستوی خیال ......
#سیروان_حبیبی
@chekamehsabz🍀
Audio
آنقدر دوستت دارم
که هر چه بخواهی همان را بخواهم
اگر بروی شادم
اگر بمانی شادتر
تو را شادتر می خواهم !
با من یا بی من
بی من اما
شادتر اگر باشی
کمی
- فقط کمی -
ناشادم
و این همان عشق است ...
عشق همین تفاوت است
همین تفاوت که به مویی بسته است
و چه بهتر که به موی تو بسته باشد!
خواستن تو تنها يک مرز دارد
و آن نخواستن توست
و فقط يک مرز ديگر
و آن آزادی توست
تو را آزاد مى خواهم ...
#پابلو_نرودا
خوانش : #محمدرضا_م
@chekamehsabz🍀
که هر چه بخواهی همان را بخواهم
اگر بروی شادم
اگر بمانی شادتر
تو را شادتر می خواهم !
با من یا بی من
بی من اما
شادتر اگر باشی
کمی
- فقط کمی -
ناشادم
و این همان عشق است ...
عشق همین تفاوت است
همین تفاوت که به مویی بسته است
و چه بهتر که به موی تو بسته باشد!
خواستن تو تنها يک مرز دارد
و آن نخواستن توست
و فقط يک مرز ديگر
و آن آزادی توست
تو را آزاد مى خواهم ...
#پابلو_نرودا
خوانش : #محمدرضا_م
@chekamehsabz🍀
Forwarded from 🌈🍀چکامه سبز❤🤍💚 (Marjaneh)
بار دیگر
صبح شد!
رویاهای نقره ایم!
در تیغ خورشید
بی رنگ می شود
و خیال دیدارت،
آب میشود
چون تن سپید و سرد
آدم برفی!
هه!
از آنهمه ابر سواری
دو تکه ذغال برجا ماند و
یک شال گردن خیس...
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
صبح شد!
رویاهای نقره ایم!
در تیغ خورشید
بی رنگ می شود
و خیال دیدارت،
آب میشود
چون تن سپید و سرد
آدم برفی!
هه!
از آنهمه ابر سواری
دو تکه ذغال برجا ماند و
یک شال گردن خیس...
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
Forwarded from 🌈🍀چکامه سبز❤🤍💚 (Marjaneh)