خودکشی رسم بدی بود اگر...
چهار پایه بوی کفش می داد
خودکشی رسم بدی بود...
طناب بوی رخت
خودکشی رسم بدی...
سم بوی قرص قلب می داد
خودکشی رسم...
کودکی بوی نان خالی
خودکشی...
بوی بستر تند تجاوز
خود...
بوی هدایت
کشی...
بوووووی مرگ
خ خ خ خ خ خ خ...
رقص پاااااااااآ
خودکشی رسم بدی بود اگر....
#فرزادسنایی
#یادش_گرامی
#کیومرث_پوراحمد
@chekamehsabz🍀
چهار پایه بوی کفش می داد
خودکشی رسم بدی بود...
طناب بوی رخت
خودکشی رسم بدی...
سم بوی قرص قلب می داد
خودکشی رسم...
کودکی بوی نان خالی
خودکشی...
بوی بستر تند تجاوز
خود...
بوی هدایت
کشی...
بوووووی مرگ
خ خ خ خ خ خ خ...
رقص پاااااااااآ
خودکشی رسم بدی بود اگر....
#فرزادسنایی
#یادش_گرامی
#کیومرث_پوراحمد
@chekamehsabz🍀
sar omad zemestoon(www.caafe.tk)
shaghayegh kamali(www.caafe.tk)
"آفتابکارانِ جنگل"
سر اومد زمستون
شکفته بهارون
گل سرخ خورشید باز اومد و شب شد گریزون
گل سرخ خورشید باز اومد و شب شد گریزون
کوهها لالهزارن
لالهها بیدارن
تو کوهها دارن گل گل گل آفتابو میکارن
تو کوهها دارن گل گل گل آفتابو میکارن
توی کوهستون دلش بیداره
تفنگ و گل و گندم داره مییاره
توی سینهاش جان جان جان
توی سینهاش جان جان جان
یه جنگل ستاره داره جان جان
یه جنگل ستاره داره
سر اومد زمستون
شکفته بهارون
گل سرخ خورشید باز اومد و شب شد گریزون
گل سرخ خورشید باز اومد و شب شد گریزون
لبش خندهٔ نور
دلش شعلهٔ شور
صداش چشمه ویادش، آهوی جنگل دور
توی کوهستون
دلش بیداره
تفنگ و گل و گندم داره مییاره
توی سینهاش جان جان جان
توی سینهاش جان جان جان
یه جنگل ستاره داره جان جان
یه جنگل ستاره داره....
شاعر : #سعید_سلطانپور
اجرا: #شقایق_کمالی
@chekamehsabz🍀
سر اومد زمستون
شکفته بهارون
گل سرخ خورشید باز اومد و شب شد گریزون
گل سرخ خورشید باز اومد و شب شد گریزون
کوهها لالهزارن
لالهها بیدارن
تو کوهها دارن گل گل گل آفتابو میکارن
تو کوهها دارن گل گل گل آفتابو میکارن
توی کوهستون دلش بیداره
تفنگ و گل و گندم داره مییاره
توی سینهاش جان جان جان
توی سینهاش جان جان جان
یه جنگل ستاره داره جان جان
یه جنگل ستاره داره
سر اومد زمستون
شکفته بهارون
گل سرخ خورشید باز اومد و شب شد گریزون
گل سرخ خورشید باز اومد و شب شد گریزون
لبش خندهٔ نور
دلش شعلهٔ شور
صداش چشمه ویادش، آهوی جنگل دور
توی کوهستون
دلش بیداره
تفنگ و گل و گندم داره مییاره
توی سینهاش جان جان جان
توی سینهاش جان جان جان
یه جنگل ستاره داره جان جان
یه جنگل ستاره داره....
شاعر : #سعید_سلطانپور
اجرا: #شقایق_کمالی
@chekamehsabz🍀
چه خوش روزی بود روز جدایی
اگر با وی نباشد بی وفایی
اگر چه تلخ باشد فرقت یار
درو شیرین بود امید دیدار
خوشست اندوه تنهایی کشیدن
اگر باشد امید یار دیدن
وصال دوست را آهوست بسیار
عتاب و خشم و ناز و جنگ و آزار
بتر آهو به عشق اندر ملالست
یکی میوه که شاخ او وصالت
فراق دوست سر تا سر امیدست
ز روز خرمی دل را نویدست
دلم هرگه که بی صبری سگالد
ز تنهایی و بی یاری بنالد
همی گویم دلا گر رنج یابی
روا باشد که روزی گنج یابی
چو دی ماه فراق ما سر آید
بهار وصلت و شادی در آید
چه باشد گر خوری یک سال تیمار
چو بینی دوست را یک لحظه دیدار
اگر یک روز با دلبر خوری نوش
کنی اندوه صد ساله فراموش
نیی ای دل تو کم از باغبانی
نه مهر تو کمست از گلستانی
نیینی باغبان چون گل بکارد
چه مایه غم خورد تا گل بر آرد
به روز و شب بود بی صبر و بی خواب
گهی پیراید او را گه دهد آب
گهی از بهر او خوابش رمیده
گهی خارش به دست اندر خلیده
به امید آن همه تیمار بیند
که تا روزی برو گل بار بیند
نبینی آنکه دارد بلبلی را
که از بانگش طرب خیزد دلی را
دهد او را شب و روز آب و دانه
کند از عود و عاجش ساز خانه
بدو باشد همیشه خرم و گش
بدان امید کاو بانگی کند خوش
نبینی آنکه در دریا نشیند
چه مایه زو نهیب و رنج بیند
همیشه بی خور و بی خواب باشد
میان موج و باد و آب باشد
نه با این ایمنی بیند نه با آن
گهی از خواسته ترسد گه از جان
به امید آن همه دریا گذارد
که تا سودی بیابد زانچه دارد
نبینی آنکه جوهر جوید از کان
به کان در آزماید رنج چندان
نه شب خسپد نه روز آرام گیرد
نه روزی رنج او انجام گیرد
همیشه سنگ و آهن بار دارد
همیشه کوه کندن کار دارد
به امید آن همه آزار یابد
که شاید گوهری شهوار یابد
اگر کار جهان امید و آزست
همه کس را بدین هر دو نیازست
همیشه تا بر آید ماه و خورشید
مرا باشد به مهرت آز و امید
مرا در دل درخت مهربانی
به چه ماند به سرو بوستانی
نه شاخش خشک گردد گاه گرما
نه برگش زرد گردد گاه سرما
همیشه سبز و نغز و آبدارست
تو پنداری که روزش بهارست
ترا در دل درخت مهربانی
به چه ماند بر اشجار خزانی
برهنه گشته و بی بار مانده
گل و برگش برفته خار مانده
همی دارم امید روزگاری
که باز آید ز مهرش نوبهاری
وفا باشد خجسته برگ و بارش
گل صد برگ باشد خشک خارش
سه چندان کز منست امیدواری
ز تو بینم همی نومیدواری
منم چون شاخ تشنه در بهاران
توی همچون هوا با ابر باران
منم درویش با رنج و بلا جفت
توی قارون بی بخشایش و زفت
همی گریم به درد و زین بتر نیست
که جز گریه مرا کار دیگر نیست
چه بیچاره بود آن سوکواری
که جز گریه ندارد هیچ کاری
چو بیمارم که در زاری و سستی
نبرّد جانش امید از درستی
چنان مرد غریبم در جهان خوار
به یاد زادبوم خویش بیمار
نشسته چون غریبان بر سر راه
همی پرسم ز حالت گاه وبی گاه
مرا گویند زو امید بر دار
که نومیدی امیدت ناورد باد
همی گویم به پاسخ تا به جاوید
به امیدم به امیدم به امید
نبرّم از تو امید ای نگارین
که تا از من نبرّد جان شیرین
مرا تا عشق صبر از دل براندست
بدین امید جان من بماندست
نسوزد جان من یکباره در تاب
که امیدت زند گه گه برو آب
گر امیدم نماند وای جانم
که بی امید یک ساعت نمانم
#فخرالدین_اسعد_گرگانی
@chekamehsabz🍀
اگر با وی نباشد بی وفایی
اگر چه تلخ باشد فرقت یار
درو شیرین بود امید دیدار
خوشست اندوه تنهایی کشیدن
اگر باشد امید یار دیدن
وصال دوست را آهوست بسیار
عتاب و خشم و ناز و جنگ و آزار
بتر آهو به عشق اندر ملالست
یکی میوه که شاخ او وصالت
فراق دوست سر تا سر امیدست
ز روز خرمی دل را نویدست
دلم هرگه که بی صبری سگالد
ز تنهایی و بی یاری بنالد
همی گویم دلا گر رنج یابی
روا باشد که روزی گنج یابی
چو دی ماه فراق ما سر آید
بهار وصلت و شادی در آید
چه باشد گر خوری یک سال تیمار
چو بینی دوست را یک لحظه دیدار
اگر یک روز با دلبر خوری نوش
کنی اندوه صد ساله فراموش
نیی ای دل تو کم از باغبانی
نه مهر تو کمست از گلستانی
نیینی باغبان چون گل بکارد
چه مایه غم خورد تا گل بر آرد
به روز و شب بود بی صبر و بی خواب
گهی پیراید او را گه دهد آب
گهی از بهر او خوابش رمیده
گهی خارش به دست اندر خلیده
به امید آن همه تیمار بیند
که تا روزی برو گل بار بیند
نبینی آنکه دارد بلبلی را
که از بانگش طرب خیزد دلی را
دهد او را شب و روز آب و دانه
کند از عود و عاجش ساز خانه
بدو باشد همیشه خرم و گش
بدان امید کاو بانگی کند خوش
نبینی آنکه در دریا نشیند
چه مایه زو نهیب و رنج بیند
همیشه بی خور و بی خواب باشد
میان موج و باد و آب باشد
نه با این ایمنی بیند نه با آن
گهی از خواسته ترسد گه از جان
به امید آن همه دریا گذارد
که تا سودی بیابد زانچه دارد
نبینی آنکه جوهر جوید از کان
به کان در آزماید رنج چندان
نه شب خسپد نه روز آرام گیرد
نه روزی رنج او انجام گیرد
همیشه سنگ و آهن بار دارد
همیشه کوه کندن کار دارد
به امید آن همه آزار یابد
که شاید گوهری شهوار یابد
اگر کار جهان امید و آزست
همه کس را بدین هر دو نیازست
همیشه تا بر آید ماه و خورشید
مرا باشد به مهرت آز و امید
مرا در دل درخت مهربانی
به چه ماند به سرو بوستانی
نه شاخش خشک گردد گاه گرما
نه برگش زرد گردد گاه سرما
همیشه سبز و نغز و آبدارست
تو پنداری که روزش بهارست
ترا در دل درخت مهربانی
به چه ماند بر اشجار خزانی
برهنه گشته و بی بار مانده
گل و برگش برفته خار مانده
همی دارم امید روزگاری
که باز آید ز مهرش نوبهاری
وفا باشد خجسته برگ و بارش
گل صد برگ باشد خشک خارش
سه چندان کز منست امیدواری
ز تو بینم همی نومیدواری
منم چون شاخ تشنه در بهاران
توی همچون هوا با ابر باران
منم درویش با رنج و بلا جفت
توی قارون بی بخشایش و زفت
همی گریم به درد و زین بتر نیست
که جز گریه مرا کار دیگر نیست
چه بیچاره بود آن سوکواری
که جز گریه ندارد هیچ کاری
چو بیمارم که در زاری و سستی
نبرّد جانش امید از درستی
چنان مرد غریبم در جهان خوار
به یاد زادبوم خویش بیمار
نشسته چون غریبان بر سر راه
همی پرسم ز حالت گاه وبی گاه
مرا گویند زو امید بر دار
که نومیدی امیدت ناورد باد
همی گویم به پاسخ تا به جاوید
به امیدم به امیدم به امید
نبرّم از تو امید ای نگارین
که تا از من نبرّد جان شیرین
مرا تا عشق صبر از دل براندست
بدین امید جان من بماندست
نسوزد جان من یکباره در تاب
که امیدت زند گه گه برو آب
گر امیدم نماند وای جانم
که بی امید یک ساعت نمانم
#فخرالدین_اسعد_گرگانی
@chekamehsabz🍀
حوالی عصر است
درروزگارانی از بهار
ومن در آستانه زنانگی ام
غمگین باز نشسته ام
وتازه ترین برفهای نشسته بر گیسوانم را میشمارم.
سالها بعد روایت میکنند
وی در روزگارانی می زیسته است که
جذابیت زنانه اش مغلوب فقر شد...
روزگارانی که
صفرهای لعنتی کارت های اعتباری،
چون اعداد نفرینی طلسمی مخوف،
ریشه هرگل سرخی که میشد به معشوق هدیه داد را خشکانیده بود!
ما زنانی بودیم با روحی بظرافت شعر
و در هیبتی مردانه
در کش و قوس زندگانی،
ترنسهایی خسته
که شانه های ظریفشان
زیر بار شرافتشان
ستبر شد.
#شکوفه_پورصفری
@chekamehsabz🍀
درروزگارانی از بهار
ومن در آستانه زنانگی ام
غمگین باز نشسته ام
وتازه ترین برفهای نشسته بر گیسوانم را میشمارم.
سالها بعد روایت میکنند
وی در روزگارانی می زیسته است که
جذابیت زنانه اش مغلوب فقر شد...
روزگارانی که
صفرهای لعنتی کارت های اعتباری،
چون اعداد نفرینی طلسمی مخوف،
ریشه هرگل سرخی که میشد به معشوق هدیه داد را خشکانیده بود!
ما زنانی بودیم با روحی بظرافت شعر
و در هیبتی مردانه
در کش و قوس زندگانی،
ترنسهایی خسته
که شانه های ظریفشان
زیر بار شرافتشان
ستبر شد.
#شکوفه_پورصفری
@chekamehsabz🍀
Forwarded from 🌈🍀چکامه سبز❤🤍💚 (م ج)
سحر آرام سر زد از شبانگاه,پرستو بر گلی غمازه ای کرد
درخت کاج باران را تکاند و,به عشوه پا شد و خمیازه ای کرد
دلم در سینه آرامش ندارد,که دیگر بار صبح است و نه ای تو
فغان ابر و باران هم درآمد,شفق نالید و شعر تازه ای کرد
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
درخت کاج باران را تکاند و,به عشوه پا شد و خمیازه ای کرد
دلم در سینه آرامش ندارد,که دیگر بار صبح است و نه ای تو
فغان ابر و باران هم درآمد,شفق نالید و شعر تازه ای کرد
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
#عکسواره
ما برای دوباره مردنمان،
نیاز به روز دوباره داشتیم!
حق را در حوالی سکوت بخاک سپردیم.
ما خیلی فقیر بودیم و
چاره ای جز بافتن طناب برای جلاد نبود
وحتی خدا هم شک نکرد
به تظاهر قهقهه هایمان زیر باران
با اشکهایی
که زیر باران پیدا نبود.
#شکوفه_پورصفری
@chekamehsabz🍀
ما برای دوباره مردنمان،
نیاز به روز دوباره داشتیم!
حق را در حوالی سکوت بخاک سپردیم.
ما خیلی فقیر بودیم و
چاره ای جز بافتن طناب برای جلاد نبود
وحتی خدا هم شک نکرد
به تظاهر قهقهه هایمان زیر باران
با اشکهایی
که زیر باران پیدا نبود.
#شکوفه_پورصفری
@chekamehsabz🍀
#عکسواره
با فکری رخوت انگیز
از خوابی بی ثمر
به اجبار روزمرگی
زندگی نامه ای
برای یادگاری
به سالها سپری میکنم
وهم آلود و کرخت...
#مهناز_رضا_زاده
@chekamehsabz🍀
با فکری رخوت انگیز
از خوابی بی ثمر
به اجبار روزمرگی
زندگی نامه ای
برای یادگاری
به سالها سپری میکنم
وهم آلود و کرخت...
#مهناز_رضا_زاده
@chekamehsabz🍀
#عکسواره
می ترسم
می ترسم از زیستن دوباره
تکراری مداوم
در خیال شومِ تنهایی.
اندوه سحر و غم بی قراری.
می برد مرا تا روزنه های این زخم کهنه،
نجوای استخوانهای برهنه.
ساعتهای غمگین و بوسیدن مرگ
در انبوه نبایدها،
می ترسم
از زیستن دوباره
تکراری مداوم
در خیال شوم تنهایی.
می ترسم...
#شرفی
@chekamehsabz🍀
می ترسم
می ترسم از زیستن دوباره
تکراری مداوم
در خیال شومِ تنهایی.
اندوه سحر و غم بی قراری.
می برد مرا تا روزنه های این زخم کهنه،
نجوای استخوانهای برهنه.
ساعتهای غمگین و بوسیدن مرگ
در انبوه نبایدها،
می ترسم
از زیستن دوباره
تکراری مداوم
در خیال شوم تنهایی.
می ترسم...
#شرفی
@chekamehsabz🍀
#عکسواره
خواب میجوشد
از
بند،بندِ استخوان
چراغها پرسه میزنند
روی مردمکها...
نفس فقیر است
در خرابههای گلو...
و من
همچون گیاهی خشک
که خواب جوانه میبیند
بالاخره؛
روزی؛
در انعقاد سپیده
پر خواهم زد...
#فیروزه
@chekamehsabz🍀
خواب میجوشد
از
بند،بندِ استخوان
چراغها پرسه میزنند
روی مردمکها...
نفس فقیر است
در خرابههای گلو...
و من
همچون گیاهی خشک
که خواب جوانه میبیند
بالاخره؛
روزی؛
در انعقاد سپیده
پر خواهم زد...
#فیروزه
@chekamehsabz🍀
#عکسواره
اتاقهای تاریک
مهمانیهای شلوغ
شور و شراب
شب های سرد
وسوسه های هم آغوشی
خمیازه های بیخوابی
تخت خوابهای فلزی
قلبهای یخی
کابوس های شبانه
صبح فردا
بیداری و استفراغ
خماری بعد بد مستی
صورت شسته شده
اتومبیل و خیابان
ازدحام و هراس
کار و کار و کار
شنبه های سختِ بعدٍ جمعه
آدمها و ماشینها
نان و زندان
بی تعادلیِ ترازوی عدالت
قاضی و محکوم
زندگی.....
مرگ............
تمام قصه ی تکراریِ حل شده در زمان
#ترنم
@chekamehsabz🍀
اتاقهای تاریک
مهمانیهای شلوغ
شور و شراب
شب های سرد
وسوسه های هم آغوشی
خمیازه های بیخوابی
تخت خوابهای فلزی
قلبهای یخی
کابوس های شبانه
صبح فردا
بیداری و استفراغ
خماری بعد بد مستی
صورت شسته شده
اتومبیل و خیابان
ازدحام و هراس
کار و کار و کار
شنبه های سختِ بعدٍ جمعه
آدمها و ماشینها
نان و زندان
بی تعادلیِ ترازوی عدالت
قاضی و محکوم
زندگی.....
مرگ............
تمام قصه ی تکراریِ حل شده در زمان
#ترنم
@chekamehsabz🍀
#عکسواره
مسابقه ای احمقانه
بر مسیری دوار
تا مرگ..
یکایک پشت هم نوبت به نوبت
همان سیزیوف محکوم.
چیست این همه هیاهوی بيهوده؟
زندگی نباتی پست تر از حیوان..
چه ابلهانه است
ساختن کلماتی همچون هدف
و لازم دانسنتش برای معنای زندگی
آری..حیوانات چنین کلماتی نساخته اند
پس هرگز در توهم معنا نزیسته اند
تمام آنچه علم و فرهنگش مینامیم
هرگز مزیتی نیست
وتنها به خوردن بیشتر یا کار کمتر میانجامد
براستی معنای معنا چسیت؟
جز توهمی دیگر ..تو در تو ..
و در نهایت همان نقطه صفر..
#افشین_د
@chekamehsabz🍀
مسابقه ای احمقانه
بر مسیری دوار
تا مرگ..
یکایک پشت هم نوبت به نوبت
همان سیزیوف محکوم.
چیست این همه هیاهوی بيهوده؟
زندگی نباتی پست تر از حیوان..
چه ابلهانه است
ساختن کلماتی همچون هدف
و لازم دانسنتش برای معنای زندگی
آری..حیوانات چنین کلماتی نساخته اند
پس هرگز در توهم معنا نزیسته اند
تمام آنچه علم و فرهنگش مینامیم
هرگز مزیتی نیست
وتنها به خوردن بیشتر یا کار کمتر میانجامد
براستی معنای معنا چسیت؟
جز توهمی دیگر ..تو در تو ..
و در نهایت همان نقطه صفر..
#افشین_د
@chekamehsabz🍀
#عکسواره
ترس
کنارم می خوابد
تمام شب!
و شادمانگی را
می مکد
از لبانم!
جنازه ام
به فلق می آویزد
هر روز!
ذره ای از آفتاب
برای راه رفتن
موقت
امیدوار...
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
ترس
کنارم می خوابد
تمام شب!
و شادمانگی را
می مکد
از لبانم!
جنازه ام
به فلق می آویزد
هر روز!
ذره ای از آفتاب
برای راه رفتن
موقت
امیدوار...
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
#عکسواره
تمام تخت و تنم تیر می کشد...
در شب و شهوت،
در سکوت و سکس و رخوت.
تمام تخت و تنم تیر می کشد...
در هُرمِ نفسهایِ داغِ لبهایِ آماسیده اتاق،
در زیر خاموشیِ چراغ.
تمام تخت و تنم تیر می کشد...
در همهمه موریانه ها،
در زیر تخت و پایه ها.
تمام تخت و تنم تیر می کشد...
و طنابی که از سقف آویزان است،
و بهاری که برگ ریزان است.
تمام تخت و تنم تیر می کشد...
در تاریکایِ تاریکِ این شبِ دِیجور،
تا سحر و خورشید
و تا من،این وصله ناجور.
تمام تخت و تنم تیر می کشد...
با خواب در پیکار،
در صلحِ با بیدار.
تمام تخت و تنم تیر می کشد...
تخت و تنم تیر می کشد...
و تنم تیر می کشد...
#فرزادسنایی
#فروردین۱۴۰۲
@chekamehsabz🍀
تمام تخت و تنم تیر می کشد...
در شب و شهوت،
در سکوت و سکس و رخوت.
تمام تخت و تنم تیر می کشد...
در هُرمِ نفسهایِ داغِ لبهایِ آماسیده اتاق،
در زیر خاموشیِ چراغ.
تمام تخت و تنم تیر می کشد...
در همهمه موریانه ها،
در زیر تخت و پایه ها.
تمام تخت و تنم تیر می کشد...
و طنابی که از سقف آویزان است،
و بهاری که برگ ریزان است.
تمام تخت و تنم تیر می کشد...
در تاریکایِ تاریکِ این شبِ دِیجور،
تا سحر و خورشید
و تا من،این وصله ناجور.
تمام تخت و تنم تیر می کشد...
با خواب در پیکار،
در صلحِ با بیدار.
تمام تخت و تنم تیر می کشد...
تخت و تنم تیر می کشد...
و تنم تیر می کشد...
#فرزادسنایی
#فروردین۱۴۰۲
@chekamehsabz🍀
رنگ غروب جامانده بر پنجره
نگاه باران و
بکارت واژه های پراکنده.
گویی تمام شادی های نزیسته
میان مردمک هایم پیداست.
دلیل گناه من!
شب، نشسته بر این آشفته حالی
و من
در حوالی خاطراتِ رفته
بوسه های خشکیده را خاک می کنم.
#شرفی
@chekamehsabz🍀
نگاه باران و
بکارت واژه های پراکنده.
گویی تمام شادی های نزیسته
میان مردمک هایم پیداست.
دلیل گناه من!
شب، نشسته بر این آشفته حالی
و من
در حوالی خاطراتِ رفته
بوسه های خشکیده را خاک می کنم.
#شرفی
@chekamehsabz🍀
کدامین باغ بهار خواهد توانست
عطر تن تورا
از سر من بیرون کنند؟!
رنج مرا
حافظ
بین مصرع های عاشقانه اش
به تماشا نشسته است
بین درد و درمان...
بین از گریز تو به تو پناه بردن!
در بیماری لاعلاجم
عشق می ورزم
روحم را در تابوتم میگذارم و
در غروب دلگیر جمعه ای در بهار
به خاک میسپارم...
و در رستاخیز
ناقوس صدای تو
برمیخیزم
به چهره تنهای خودم بی تو
در آینه چنگ می اندازم و
ناخواسته..
بیگناه..
عاصی ...
از قلبت خون میچکانم
وتو
آن سرابی که من با تماشایت رفع عطش میکنم!
#شکوفه_پورصفری
@chekamehsabz🍀
عطر تن تورا
از سر من بیرون کنند؟!
رنج مرا
حافظ
بین مصرع های عاشقانه اش
به تماشا نشسته است
بین درد و درمان...
بین از گریز تو به تو پناه بردن!
در بیماری لاعلاجم
عشق می ورزم
روحم را در تابوتم میگذارم و
در غروب دلگیر جمعه ای در بهار
به خاک میسپارم...
و در رستاخیز
ناقوس صدای تو
برمیخیزم
به چهره تنهای خودم بی تو
در آینه چنگ می اندازم و
ناخواسته..
بیگناه..
عاصی ...
از قلبت خون میچکانم
وتو
آن سرابی که من با تماشایت رفع عطش میکنم!
#شکوفه_پورصفری
@chekamehsabz🍀