🌈🍀چکامه سبز🤍💚
216 subscribers
3.18K photos
370 videos
59 files
237 links
Download Telegram
Audio
@poet_voice
در این جا چار زندان است...

#احمدشاملو

@chekamehsabz🍀
در اینجا چار  زندان است، به هر زندان دو چندان نقب
در هر نقب چندین حجره، در هر حجره چندین مرد، در زنجیر....
از این زنجیریان، یک تن، زنش را در تب تاریک بهتانی
به ضرب دُشنه ای کشته است.
از این مردان، یکی، در ظهر تابستان سوزان،
نان فرزندان خود را، بر سر برزن، به خون نان فروش سخت دندان گرد... آغُشته است.
از اینان، چند کس، در خلوت یک روز باران ریز، بر راه ربا خواری، نشسته اند
کسانی، در سکوت کوچه، از دیوار کوتاهی به روی بام جستند
کسانی، نیم شب، در گورهای تازه، دندان طلای مردگان را می شکسته اند.
من اما هیچ کس را، در شبی تاریک و توفانی نکشتم
من اما راه بر مرد ربا خواری نبستم
من اما نیمه های شب ز بامی بر سر بامی نجستم.
در این جا چار زندان است، به هر زندان دو چندان نقب و
در هر نقب چندین حجره، در هر حجره چندین مرد در زنجیر...
در این زنجیریان هستند مردانی، که مردار زنان را دوست می دارند.
در این زنجیریان هستند مردانی، که در رویایشان هر شب، زنی 
در وحشت مرگ از جگر بر می کشد فریاد.
من اما در زنان چیزی نمی یابم
گر آن همزاد را روزی نیابم ناگهان، خاموش
من اما در دل کُهسار رویاهای خود، جز انعکاسِ سردِ آهنگِ صبورِ این علف های بیابانی
که میرویند و میپوسند و می خشکند و می ریزند، با چیزی ندارم گوش.
مرا گر خود نبود این بند، شاید بامدادی همچو یادی دور و لغزان،
می گذشتم از تراز خاک سردِ پست....
جرم این است
جرم این است.

#احمدشاملو

@chekamehsabz🍀
من فکر می کنم
هرگز نبوده قلب من
این گونه گرم و سرخ

احساس می کنم
در بدترین دقایق این شام مرگ زای
چندین هزار چشمه خورشید
در دلم
می جوشد از یقین

احساس می کنم
در هر کنار و گوشه این شوره زار یاس
چندین هزار جنگل شاداب
ناگهان
می روید از زمین

***

آه ای یقین گمشده، ای ماهی گریز
در برکه های آینه لغزیده تو به تو
من آبگیر صافیم، اینک! به سحر عشق
از برکه های آینه راهی به من بجو

***
من فکر می کنم
هرگز نبوده
دست من
این سان بزرگ و شاد:

احساس می کنم
در چشم من
به آبشر اشک سرخگون
خورشید بی غروب سرودی کشد نفس؛

احساس می کنم
در هر رگم
به تپش قلب من
کنون
بیدار باش قافله ئی می زند جرس.

***
آمد شبی برهنه ام از در
چو روح آب
در سینه اش دو ماهی و در دستش آینه
گیسوی خیس او خزه بو، چون خزه به هم.

من بانگ بر کشیدم از آستان یأس:
« آه ای یقین یافته، بازت نمی نهم!»


#احمدشاملو

@chekamehsabz🍀
آه اگر آزادی سرودی می خواند
کوچک همچون گلوگاه پرنده ای
هیچ کجا ، دیواری فروریخته برجای نمی ماند
سالیان بسیار نمی بایست دریافتن را

که هر ویرانه نشانی از غیاب انسانی ست
که حضور انسان آبادانی ست
همچون زخمی همه عمر
خونابه چکیده
همچون زخمی همه عمر
به دردی خشک تپنده
به نعره ای چشم بر جهان گشوده
به نفرتی از خود شونده
غیاب بزرگ چنین بود
سرگذشت ویرانه چنین بود!
آه اگر آزادی سرودی می خواند کوچک ، کوچکترحتا ،
از گلوگاه یکی پرنده

#احمدشاملو

@chekamehsabz🍀
بهاری دیگر آمده است
آری
اما برای آن زمستان‌ها که گذشت
نامی نیست
نامی نیست

#احمدشاملو

@chekamehsabz🍀
مثِ برفایی تو.
تازه آبم که بشن برفا و عُریون بشه کوه
مثِ اون قله‌ی مغرورِ بلندی
که به ابرای سیاهی و به بادای بدی می‌خندی…

#احمدشاملو

@chekamehsabz🍀
نمی‌توانم زیبا نباشم
عشوه‌یی نباشم در تجلیِ جاودانه.
 
چنان زیبایم من
که گذرگاهم را بهاری نابخویش آذین می‌کند:
در جهانِ پیرامنم
هرگز
خون
عُریانی‌ جان نیست
و کبک را
هراسناکیِ‌ سُرب
از خرام
باز
نمی‌دارد.
 
چنان زیبایم من
که الله‌اکبر
وصفی‌ست ناگزیر
که از من می‌کنی.
زهری بی‌پادزهرم در معرضِ تو.
جهان اگر زیباست
مجیزِ حضورِ مرا می‌گوید. ــ
 
ابلهامردا
عدوی تو نیستم من
انکارِ تواَم.
 
#احمدشاملو

@chekamehsabz🍀
مرا تو
بی سببی
نیستی.
به راستی
صلت ِ کدام قصیده ای
ای غزل ؟
ستاره باران ِ جواب ِ کدام سلامی به آفتاب
از دریچه تاریک ؟
کلام از نگاه ِ تو شکل می بندد.
خوشا نظر بازیا که تو آغاز می کنی!
 
پس پشت مردمکان ات
فریاد کدام زندانی ست
که آزادی را
به لبان ِ بر آماسیده
گل سرخی پرتاب می کند؟ ــ
ورنه
این ستاره بازی
حاشا
چیزی بدهکار ِ آفتاب نیست.
 
نگاه از صدای تو ایمن می شود.
چه مؤمنانه نام مرا آواز می کنی!
 
و دلت
کبوتر آشتی ست،
در خون تپیده
به بام تلخ.
 
با این همه
چه بالا
چه بلند
پرواز می کنی!

#احمدشاملو

@chekamehsabz🍀
سرودِ ابراهیم در آتش
 


در آوارِ خونینِ گرگ‌ومیش
دیگرگونه مردی آنک،
که خاک را سبز می‌خواست
و عشق را شایسته‌ی زیباترینِ زنان
که این‌اش
           به نظر
هدیّتی نه چنان کم‌بها بود
که خاک و سنگ را بشاید.
 
چه مردی! چه مردی!
                         که می‌گفت
قلب را شایسته‌تر آن
که به هفت شمشیرِ عشق
                                 در خون نشیند
و گلو را بایسته‌تر آن
که زیباترینِ نام‌ها را
                       بگوید.
و شیرآهن‌کوه مردی از اینگونه عاشق
میدانِ خونینِ سرنوشت
به پاشنه‌ی آشیل
                       درنوشت.ــ
رویینه‌تنی
           که رازِ مرگش
اندوهِ عشق و
غمِ تنهایی بود.
 

 
«ــ آه، اسفندیارِ مغموم!
    تو را آن به که چشم
    فروپوشیده باشی!»
 

 
«ــ آیا نه
          یکی نه
                  بسنده بود
    که سرنوشتِ مرا بسازد؟
 
    من
    تنها فریاد زدم
                     نه!
 
    من از
          فرورفتن
                   تن زدم.
 
    صدایی بودم من
    ــ شکلی میانِ اشکال ــ،
    و معنایی یافتم.
 
    من بودم
    و شدم،
    نه زانگونه که غنچه‌یی
                              گُلی
    یا ریشه‌یی
                 که جوانه‌یی
    یا یکی دانه
                 که جنگلی ــ
    راست بدانگونه
    که عامی‌مردی
                     شهیدی؛
    تا آسمان بر او نماز بَرَد.
 

 
    من بی‌نوا بند‌گکی سربراه
                                   نبودم
    و راهِ بهشتِ مینوی من
    بُز روِ طوع و خاکساری
                              نبود:
    مرا دیگرگونه خدایی می‌بایست
    شایسته‌ی آفرینه‌یی
    که نواله‌ی ناگزیر را
                           گردن
                                کج نمی‌کند.
 
    و خدایی
    دیگرگونه
    آفریدم».
 

 
دریغا شیرآهن‌کوه مردا
                           که تو بودی،
و کوهوار
پیش از آن که به خاک افتی
نستوه و استوار
                  مُرده بودی.
 
اما نه خدا و نه شیطان ــ
سرنوشتِ تو را
                  بُتی رقم زد
که دیگران
           می‌پرستیدند.
بُتی که
        دیگران‌اش
                   می‌پرستیدند.
 
#احمدشاملو

@chekamehsabz🍀
در خلوت ِ روشن با تو گريسته‌ام/براي ِ خاطر ِ زندگان،
و در گورستان ِ تاريک با تو خوانده‌ام/زيباترين ِ سرودها را
زيرا که مردگان ِ اين سال
عاشق‌ترين ِ زندگان بوده‌اند
!

#احمدشاملو
#ولنتاین💔

@chekamehsabz🍀