🌈🍀چکامه سبز🤍💚
217 subscribers
3.17K photos
365 videos
58 files
236 links
Download Telegram
وه که از آتش گل عشق و محبت سر زده ست
تا که زردی را ز رخ بزداید و سرخی دهد

#مرجانه_جعفریان

#چهارشنبه_سوری_مبارک
❤️💚




@chekamehsabz🍀
#چهارشنبه_سوری

خاک آخرین قاب عکس روی طاقچه را گرفت. می خواست بگذارد سرجایش اما نمی توانست چشم از قاب بردارد، نمی توانست دل بکند. وقتی بین انگشت هایش بود احساس می کرد به آدم های توی قاب نزدیک تر است. خانه را به هر زور و زحمتی بود تمییز کرده بود. با همه ی دردهای موذی استخوان هایش جنگیده بود تا یک بار دیگر در هفتاد سالگی مثل آن قدیم ها خودش خانه تکانی کند. مثل آن روزها که شبیه آدم توی قاب بود. روزهایی که بچه ها کوچک بودند و خانه شان حیاط داشت. آن قدر جان و توان داشت که خودش همه ی خانه را یک نفری خانه تکانی می کرد. می ماند شیشه ها و پرده هایشان که کار حاج ستار بود برای جمعه ی آخر سال. پنجشنبه اش را می رفتند سر خاک و جمعه اش حاجی به قول خودش " تیر خلاص" خانه تکانی را میزد. امسال اما تک تک بچه ها روزی چند بار زنگ زده بودند و قسمش داده بودند که کلثوم خانم را نیاورد برای خانه تکانی، که کرونا آمده و شوخی بردار نیست. گفته بودند ما هم نمیاییم. نه برای خانه تکانی نه عید دیدنی. اما خودش دلش نمی رفت خانه تمییز نشده باشد و سال را تحویل بگیرد. به هر زحمتی بود همه جا را نرم نرمک تمییز کرده بود حتی شیشه ها و پرده هایی را که سال ها بود کلثوم خانوم به جای حاج ستار تمییزشان می کرد با بخارشو برق انداخته بود. می دانست دستش دیگر مثل قبل نمی شود ولی مهم نبود باید وقتی سال جدید را تحویل می گرفت همه جا برق می زد. حتی سبزه را هم خودش سبز کرده بود. کاری که سال ها کنارش گذاشته بود. نگاهی به عکس انداخت و به حاج ستار سی و پنج ساله گفت: " فکرشو می کردی یه روزی طلا خانومت با پنج تا بچه  اینجوری تک و تنها به یه عکس زل بزنه؟" چشمش به عکس بود که صدای زنگ‌ تلفن از خاطره ها بیرونش کشید. دلش نمی خواست جواب بدهد. با خودش گفت : گور بابای این زندگی که واسه دو روز بیشتر موندن توش حتی بچه هامم نباید ببینم" پیام گیر گوشی روشن شد! نوه ی کوچکش می گفت : " سلام مامانی ! چارشنبه سوریت مبارک! مامان میگه غروب که شد پنبه بذارین تو گوشت مردم کرونا حالیشون نیست یه چی میترکونن خدای نکرده برای قلبتون خوب نیست". یادش آمد آخرین سه شنبه ی سال است. قاب را سر جایش گذاشت و با خودش گفت: " پاشم ! پاشم یه آشی درست کنم آجیل نمی تونم بخرم، دست آش پختن که دارم....


#شهرزاد_مقدادی


@chekamehsabz🍀
Forwarded from 🌈🍀چکامه سبز🤍💚 (Marjaneh)
وه که از آتش گل عشق و محبت سر زده ست
تا که زردی را ز رخ بزداید و سرخی دهد

#مرجانه_جعفریان

#چهارشنبه_سوری_مبارک
❤️💚




@chekamehsabz🍀
از روی آتش پریدن
بی هیچ سرخی
که همه زردیم
آتش اما شعله ور است
و امید خورشید تا سحر است...

#فرزادسنایی
#چهارشنبه.سوری
#اسفند۹۸

@chekamehsabz🍀
Forwarded from 🌈🍀چکامه سبز🤍💚 (Marjaneh)
وه که از آتش گل عشق و محبت سر زده ست
تا که زردی را ز رخ بزداید و سرخی دهد

#مرجانه_جعفریان

#چهارشنبه_سوری_مبارک
❤️💚




@chekamehsabz🍀
شعله امشب
در رقص آتش
واژه ها دارد بر زبان،

چمباتمه...
خیره...
گوش بر آتشم امشب:
سحر نزدیک است،
دو قدم مانده به مهر،
راهی نیست،
خورشید در همین حوالیست...

شعله می رقصد،
با تیرگی می جنگد،
گوش کن،
واژه ها دارد بر زبان...

#آنی
#فرزادسنایی
#چهارشنبه_سوری۱۴۰۰

@chekamehsabz🍀