🌈🍀چکامه سبز🤍💚
228 subscribers
3.17K photos
365 videos
58 files
236 links
Download Telegram
"آن عاشقان شرزه"
 

 آن عاشقان شرزه که با شب نزیستند
رفتند و شهر خفته ندانست کیستند

 فریادشان تموج شط حیات بود
 چون آذرخش در سخن خویش زیستند

مرغان پر گشوده ی طوفان که روز مرگ
دریا و موج و صخره بر ایشان گریستند

 می گفتی ای عزیز ! سترون شده ست خاک
اینک ببین برابر چشم تو چیستند

 هر صبح و شب به غارت طوفان روند و باز
باز آخرین شقایق این باغ نیستند

#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
گر تو خاموش بمانی
چه کسی خواهد بود که گواهی دهد:
"اینجا، بودند
عاشقانی که زمین را به دگر آیینی
خواستند آذین بندند و
چه شیدا بودند!"

#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
در این آفاق ظلمانی
چنین بیدار و دریاوار
تویی تنها که می‌خوانی

19 مهر ماه
#زادروز #محمدرضا_شفیعی_کدکنی
گرامی باد


@chekamehsabz🍀
گفتم :
-" این باغ ار گل سرخ بهاران بایدش ؟..."
گفت :
-" صبری تا كران روزگاران بایدش
تازیانه ی رعد و نیزه ی آذرخشان نیز هست,
گر نسیم و بوسه های نرم باران بایدش."
گفتم :
-"آن قربانیان پار , آن گلهای سرخ ؟..."
گفت :
-"آری..."
ناگهانش گریه آرامش ربود,
وز پی خاموشی طوفانی اش
گفت : -"اگر در سوك شان
ابر می خواهد گریست,
هفت دریای جهان  یك قطره باران بایدش."
گفتمش :
-"خالی ست شهر از عاشقان , وینجا نماند
مرد راهی تا هوای كوی یاران بایدش."
گفت :
-" چون روح بهاران  آید از اقصای شهر ,
مردها جوشد ز خاك,
آنسان كه از باران گیاه,
و آنچه می باید كنون
صبر مردان و دل امیدواران بایدش."


 #محمدرضا_شفیعی_کدکنی


@chekamehsabz🍀
بیاد دختر آبی که به آرزوی آزادی نرسید و رفت😔😔


به کجا چنین شتابان؟

گون از نسیم پرسید:

دل من گرفته زین جا
هوس سفر نداری
ز غبار این بیابان؟

همه آرزویم اما
چه کنم که بسته پایم.

به کجا چنین شتابان؟

به هر آن کجا که باشد
به جز این سرا، سرایم

سفرت به خیر اما تو و دوستی، خدا را
چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی
به شکوفه‌ها، به باران
برسان سلام ما را.


#محمدرضا_شفیعی_کدکنی

@chekamehsabz🍀
شهر خاموش من آن روح بهارانت کو؟
شور و شیدایی انبوه هزارانت کو؟
می خزد در رگ هر برگ تو خوناب خزان
نکهت صبحدم و بوی بهارانت کو؟
کوی و بازار تو میدان سپاه دشمن
شیهه ی اسب و هیاهوی سوارانت کو؟
زیر سرنیزه ی تاتار چه حالی داری؟
دلِ پولادوش شیر شکارانت کو؟
سوت و کور است شب و میکده ها خاموش اند
نعره و عربده ی باده گسارانت کو؟
چهره ها در هم و دلها همه بیگانه ز هم
روز پیوند و صفای دل یارانت کو؟
آسمانت همه جا سقف یکی زندان است
روشنای سحر این شب تارانت کو؟


#محمدرضا_شفیعی_کدکنی


@chekamehsabz🍀
▪️دالانی به حافظه تاریخی

بعد از سقوط سلطنت، در همین چند سال اخیر، روشنفکران و کتاب‌خوانان ایران تازه به این فکر افتاده‌اند که «ما حافظه تاریخی نداریم.» راست است و این حقیقت قابل کتمان نیست. در کجای جهان، در قرن بیستم، اگر فرّخی یزدی (غرض شخص او نیست، بلکه منظور شاعری آزاده و میهن دوست و شجاع از طراز اوست)کشته می‌شد، کسی از گورجای او بی‌خبر می‌ماند؟ نمی‌دانم شما تاکنون به این نکته توجه کرده‌اید که هیچ‌کس نمی‌داند جای به خاکسپاری فرخی یزدی کجا بوده است؟
این دیگر قبر فرخی سیستانی نیست که مربوط به یازده قرن پیش از این باشد و بگویند در حمله تاتار از میان رفته است. فرخی یزدی در سال تولد من و همسالان من کشته شده است و شاید قاتلان او، که آن جنایت را در زندان قصر مرتکب شدند، هنوز زنده باشند. عمر طبیعی نسل قاتلان او چیزی حدود ۹۰ ـ ۹۵ سال است.
چرا هیچ‌کس نمی‌داند که قبر فرخی یزدی کجاست؟ خواهید گفت: «شاید در فلان گورستانی بوده است که اینک تبدیل به پارک شده است.» در آن صورت این پرسش تلخ‌تر به میان خواهد آمد که چرا ما این چنین ناسپاس و فراموشکاریم که محلی که فرخی یزدی در آن مدفون شده است تبدیل به پارک شود و یک سنگ یادبود برای او در آن پارک نگذاریم؟
در کجای دنیا چنین چیزی امکان‌پذیر است؟ شاعری که مانند آرش کمانگیر، تمام هستی خود را در تیر شعر خود نهاده است و با دیکتاتوری بی‌رحم زمانه به ستیزه برخاسته است و در زندان‌‌ همان نظام با «آمپول هوا» او را کشته‌اند، چرا باید محل قبر او را هیچ‌کس نداند؟ خواهید گفت: «از ترس نظام دیکتاتوری آن روز، کسی جرأت نکرده است که آن را ثبت و ضبط کند.» همه می‌دانند که دو سال بعد از مرگ فرخی یزدی آن نظام دیکتاتوری«کُن فیکون» شده است. چرا کسانی که بعد از فروپاشی آن نظام آن همه دشنام‌ها نثار بنیادگذارش کردند به فکر این نیفتادند که در جایی به ثبت و ضبط محل خاکسپاری فرخی یزدی بپردازند؟
هیچ عذری در این ماجرا پذیرفته نیست. هیچ خردمندی این‌گونه عذر‌ها را نخواهد پذیرفت. در فرنگستان، همین‌طور که در خیابان راه می‌روید می‌بینید که بر دیوار بسیاری از ساختمان‌ها، پلاک یا سنگی نهاده‌اند و بر آن نوشته‌اند که فلان شاعر یا نویسنده یا دانشمند، در فلان تاریخ دو روز یا یک هفته درین ساختمان زندگی کرده است. جای دوری نمی‌روم. در همین دوره بعد از سقوط سلطنت، یعنی در بیست سال اخیر، اولیای محترم حضرت عبدالعظیم (به صرف گذشت سی‌ سال و رفع مانع فقهی) قبر بدیع‌الزمان فروزانفر، بزرگ‌ترین استاد در تاریخ دانشگاه تهران و یکی از نوادر فرهنگ ایران زمین را، به مبلغ یک میلیون تومان (در آن زمان قیمت یک اتومبیل پیکان دست سوم) به یک حاجی بازاری فروختند. هیچ‌کس این حرف را باور نمی‌کند. من خود نیز باور نمی‌کردم تا ندیدم.
قصه ازین قرار بود که روزی خانمی به منزل ما زنگ زدند و گفتند: «من الان در روزنامه اطلاعات مشغول خواندن مقاله شما درباره استاد بدیع‌الزمان فروزانفر هستم.» به ایشان عرض کردم که من در هیچ روزنامه‌ای مقاله نمی‌نویسم از جمله «اطلاعات» حتما از کتابی نقل شده است. ایشان، آن‌گاه خودشان را معرفی کردند: خانم دکتر گل گلاب، استاد دانشگاه تهران، به نظرم دانشکده علوم. پس ازین معرفی دانستم که ایشان دختر مرحوم دکتر حسین گل گلاب استاد برجسته دانشگاه تهران هستند که عمّه ایشان ـ خواهر مرحوم دکتر گل گلاب ـ همسر استاد فروزانفر بود. آن‌گاه خانم دکتر گل گلاب با لحن سوگوار مُصرّی خطاب به من گفتند: «آیا شما می‌دانید که قبر استاد فروزانفر را، اولیای حضرت عبدالعظیم به یک نفر تاجر به مبلغ یک میلیون تومان فروخته‌اند؟» من در آن لحظه، «به دست و پای بمردم». ولی باور نکردم تا خودم رفتم و به چشم خویشتن دیدم. در کجای دنیا چنین واقعه‌ای، آن هم در پایان قرن بیستم، امکان‌پذیر است؟ از چنین ملتی چگونه باید توقع حافظه تاریخی داشت؟
حق دارند کسانی که می‌گویند «ما حافظه تاریخی نداریم» فقر حافظه تاریخی ما نتیجه نداشتن «آرشیو ملی» است؛ نه در قیاس با فرانسه و انگلستان که در قیاس با همسایگانمان. آرشیو ما کجا و آرشیو عثمانی (یعنی ترکیه قرن اخیر) کجا؟!! .اگر شما از دولت فرانسه بپرسید که «در فلان تاریخ، و در فلان قهوه‌خانه خیابان شانزه‌لیزه، آقای ویکتور هوگو یک فنجان قهوه خورده است؛ صورت حساب آن روز ویکتور هوگو، در آن کافه مورد نیاز من است»، فوراً از آرشیو ملی فرانسه می‌پرسند و به شما پاسخ می‌دهند، اما ما جای قبر فرخی یزدی را نمی‌دانیم!

👤 #محمدرضا_شفیعی_کدکنی
📚 گزیدهٔ مقالهٔ محمّد رضا شفیعی کدکنی دربارهٔ حافظهٔ تاریخی و فقر آرشیو ملّی

@chekamehsabz🍀
گفتم : -" این باغ ار گل سرخ بهاران بایدش ؟..."
گفت : -" صبری تا كران روزگاران بایدش
تازیانه ی رعد و نیزه ی آذرخشان نیز هست,
گر نسیم و بوسه های نرم باران بایدش."
گفتم : -" آن قربانیان پار , آن گلهای سرخ ؟..."
گفت : -"آری..." ناگهانش گریه آرامش ربود,
وز پی خاموشی طوفانی اش
گفت : -" اگر در سوك شان ابر می خواهد گریست,
هفت دریای جهان یك قطره باران بایدش."
گفتمش : -" خالی ست شهر از عاشقان ,
وینجا نماند مرد راهی تا هوای كوی یاران بایدش."
گفت : -" چون روح بهاران آید از اقصای شهر ,
مردها جوشد ز خاك, آنسان كه از باران گیاه,
و آنچه می باید كنون صبر مردان و دل امیدواران بایدش

#محمدرضا_شفیعی_کدکنی

@chekamehsabz🍀
"آن عاشقان شرزه"
 

 آن عاشقان شرزه که با شب نزیستند
رفتند و شهر خفته ندانست کیستند

 فریادشان تموج شط حیات بود
 چون آذرخش در سخن خویش زیستند

مرغان پر گشوده ی طوفان که روز مرگ
دریا و موج و صخره بر ایشان گریستند

 می گفتی ای عزیز ! سترون شده ست خاک
اینک ببین برابر چشم تو چیستند

 هر صبح و شب به غارت طوفان روند و باز
باز آخرین شقایق این باغ نیستند

#محمدرضا_شفیعی_کدکنی


@chekamehsabz🍀