روی لبهایت حروف نامم را هجی میکنی
وَ من، چه دارم که در صدایت بریزم؟
جز مشتی کلمه!
چند سطر دلواپسی!
یا ترانهای اندوه بار!
هربار به این آشیانه میرسی
هر بار مرا صدا میزنی
چندین چکاوک در گلویت
آواز خونین سر میدهند؟
میخواهم از خودم بیرون بزنم
از این جهان تنگ و تاریک
از لایههای درهم تنیدهی اندوه
باید
بر دشت سرخ لالههایی بِدوم
که از خون جگر رنگ گرفتهاند
میخواهم
قهوه نوش نگاه تو باشم!
آرام صدایت کنم
و نامت را بر بال شاپرکها
مشق عشق بنویسم
تا در حریر بالهایشان نوازش شوی
و حصر پیلهی دلتنگیام را بگشایی
نام تو را
بر شاخههای نارنج، شکوفه بکشم
تا
غرق در بهاری با طراوت و معطر بمانی
نام تو را روی دامن سپید قاصدکها
فوت کنم
تا پر شور
هزاران خبر عاشقانه را
روی پنجرههای بی قرار عشاق مخابره کنند
تو را آبی میکشم، وسیع و زلال
به بوم سپید خیالم
خورشید روشنی که
گندمزار طلائی گیسوانم را، رنگ آفتاب میزنی
که از اشتیاق خوشه خوشه
به هم آغوشی نسیم به رقص میآیند.
دوباره مرا صدایم کن!
#روژان_ب
@chekamehsabz🍀
وَ من، چه دارم که در صدایت بریزم؟
جز مشتی کلمه!
چند سطر دلواپسی!
یا ترانهای اندوه بار!
هربار به این آشیانه میرسی
هر بار مرا صدا میزنی
چندین چکاوک در گلویت
آواز خونین سر میدهند؟
میخواهم از خودم بیرون بزنم
از این جهان تنگ و تاریک
از لایههای درهم تنیدهی اندوه
باید
بر دشت سرخ لالههایی بِدوم
که از خون جگر رنگ گرفتهاند
میخواهم
قهوه نوش نگاه تو باشم!
آرام صدایت کنم
و نامت را بر بال شاپرکها
مشق عشق بنویسم
تا در حریر بالهایشان نوازش شوی
و حصر پیلهی دلتنگیام را بگشایی
نام تو را
بر شاخههای نارنج، شکوفه بکشم
تا
غرق در بهاری با طراوت و معطر بمانی
نام تو را روی دامن سپید قاصدکها
فوت کنم
تا پر شور
هزاران خبر عاشقانه را
روی پنجرههای بی قرار عشاق مخابره کنند
تو را آبی میکشم، وسیع و زلال
به بوم سپید خیالم
خورشید روشنی که
گندمزار طلائی گیسوانم را، رنگ آفتاب میزنی
که از اشتیاق خوشه خوشه
به هم آغوشی نسیم به رقص میآیند.
دوباره مرا صدایم کن!
#روژان_ب
@chekamehsabz🍀
و نه آفتاب سر باز ایستادن خواهد داشت و نه باران و نه این بلا غروب را از ما خواهد سِتاند و نه آسمان روی از ما خواهد گرداند، که یگانه خواهد ماند زندگی؛ که زاده خواهد شد هر روز از میان مرگ، عشق و امید.
پن: هرچند غروب پشت این پنجره الان خیلی چیزارو کم داره، بسیار چیزها و یک تن...❤️💚
#روژان_ب
@chekamehsabz🍀
پن: هرچند غروب پشت این پنجره الان خیلی چیزارو کم داره، بسیار چیزها و یک تن...❤️💚
#روژان_ب
@chekamehsabz🍀
#عکسواره
زنی را تصور کن
با دستهای خیس
کمری خمیده
زانوهایش را در آغوش کشیده
در گوشهی حمام،
بغضش میترکد
و تو آرام بر او سرازیر میشوی!
و گمان میکنی خوشبختترین مرد جهانی..!
زنی را تصور کن
پشت میز مطالعه
با چشمانی خسته
با بغضهای شکسته
و تو
به آرامی در چای سردش حل میشوی!
و گمان میکنی خوشبختترین مرد جهانی..!
زنی را تصور کن
کودکی در آغوشش خواب
در دست دیگرش کتاب
تو در را میگشایی
و خیال میکنی خوشبختترین مرد جهانی..!
تمام زنها را تصور کن
همه از عشق رنجیدهاند
و از چشمان زنِ اول وارد فاضلاب میشوند
و مردانی که خیال میکنند خوشبختاند...!
#روژان_ب
@chekamehsabz🍀
زنی را تصور کن
با دستهای خیس
کمری خمیده
زانوهایش را در آغوش کشیده
در گوشهی حمام،
بغضش میترکد
و تو آرام بر او سرازیر میشوی!
و گمان میکنی خوشبختترین مرد جهانی..!
زنی را تصور کن
پشت میز مطالعه
با چشمانی خسته
با بغضهای شکسته
و تو
به آرامی در چای سردش حل میشوی!
و گمان میکنی خوشبختترین مرد جهانی..!
زنی را تصور کن
کودکی در آغوشش خواب
در دست دیگرش کتاب
تو در را میگشایی
و خیال میکنی خوشبختترین مرد جهانی..!
تمام زنها را تصور کن
همه از عشق رنجیدهاند
و از چشمان زنِ اول وارد فاضلاب میشوند
و مردانی که خیال میکنند خوشبختاند...!
#روژان_ب
@chekamehsabz🍀
لبخند میزند!
در این چهرهی بیگانه
دنبال چشمهای آشنایی میگردم
آلزایمر! چقدر سپید است
کودکیست، بازیگوش که سکوت را لابهلای
سلولهایم آرام آرام با مدادش
سیاه میکند
مرغ عشق بیجفتی که گوشهی قفس آوازش
را گم کرده و بال و پر عاشقانههایش را
چیدهاند
فراموشی
ملحفهایست که تمام لکههایش زدوده شده و
روی بند رخت بیاختیار
تاب میخورد
انگار
دیوارهای این خانه همیشه ساکتند
از این پنجرههای کور و کر
صدایی به بیرون پرتاب نمیشود
دهان دوختهام
ساعتها بیگانهتر از همیشهاند و
زمان
بیهودهترین اتفاقی که ثانیههای این قرنطینه
را دور میزند
گیج میزنم به رخوت دائمی ضلعهای
مساوی این مربع
اتاقی که هرچقدر طول و عرضش را متر میکنی
محیطیست که جز چند خاطرهی مخدوش
هیچ چیز را به یادت نمیآورد
آه خاطرات!
ویروس هایی مُسریاند
دهان باز کنی در بندبندت تلنبار میشوند
نگاهش میکنم!
اندوه از چشم هایم نشت میکند
لبخند میزند
خنده هایش مرا می آشوبد
نفسم تنگ و
بختکی گلویم را میفشارد
هِی زن!
این صدایی که در حنجره ات خناق گرفته
خفهات میکند.
#روژان_ب
@chekamehsabz🍀
در این چهرهی بیگانه
دنبال چشمهای آشنایی میگردم
آلزایمر! چقدر سپید است
کودکیست، بازیگوش که سکوت را لابهلای
سلولهایم آرام آرام با مدادش
سیاه میکند
مرغ عشق بیجفتی که گوشهی قفس آوازش
را گم کرده و بال و پر عاشقانههایش را
چیدهاند
فراموشی
ملحفهایست که تمام لکههایش زدوده شده و
روی بند رخت بیاختیار
تاب میخورد
انگار
دیوارهای این خانه همیشه ساکتند
از این پنجرههای کور و کر
صدایی به بیرون پرتاب نمیشود
دهان دوختهام
ساعتها بیگانهتر از همیشهاند و
زمان
بیهودهترین اتفاقی که ثانیههای این قرنطینه
را دور میزند
گیج میزنم به رخوت دائمی ضلعهای
مساوی این مربع
اتاقی که هرچقدر طول و عرضش را متر میکنی
محیطیست که جز چند خاطرهی مخدوش
هیچ چیز را به یادت نمیآورد
آه خاطرات!
ویروس هایی مُسریاند
دهان باز کنی در بندبندت تلنبار میشوند
نگاهش میکنم!
اندوه از چشم هایم نشت میکند
لبخند میزند
خنده هایش مرا می آشوبد
نفسم تنگ و
بختکی گلویم را میفشارد
هِی زن!
این صدایی که در حنجره ات خناق گرفته
خفهات میکند.
#روژان_ب
@chekamehsabz🍀
از خود گذشتهایم
هزاران هزار سال...
افتاده بر زمین
با چشمهای پر شده از حسرتی عظیم
بالی همه شکسته و قلبی شکستهتر
با شانههای خم شده
از کوه خستهتر...
گفتند: “جنس دوم جادوی خلقتیم”
هم زادهی چپیم
هم خوابمان چپ است....
دستهایمان بسته
در آرزوی زیر پا...بهشت!!
با چشم های تا ابد کبود...
ماندیم در یکی نبود و
هیچ کس نبود...
با اینهمه، ولی
ما هرچه کمتریم
در عشق سرتریم
با عطر سیب سرخ
از جنس نور ناب
ما با خدای عاطفهها هم برابریم...
#روژان_ب
@chekamehsabz🍀
هزاران هزار سال...
افتاده بر زمین
با چشمهای پر شده از حسرتی عظیم
بالی همه شکسته و قلبی شکستهتر
با شانههای خم شده
از کوه خستهتر...
گفتند: “جنس دوم جادوی خلقتیم”
هم زادهی چپیم
هم خوابمان چپ است....
دستهایمان بسته
در آرزوی زیر پا...بهشت!!
با چشم های تا ابد کبود...
ماندیم در یکی نبود و
هیچ کس نبود...
با اینهمه، ولی
ما هرچه کمتریم
در عشق سرتریم
با عطر سیب سرخ
از جنس نور ناب
ما با خدای عاطفهها هم برابریم...
#روژان_ب
@chekamehsabz🍀
نام من زن است
همانم که
پنجرهها همیشه
چشم انتظار رسیدنم هستند
برسم
پردهها را کنار بزنم
زندگی را
به خانه دعوت کنم
و نور را
و عشق را ...
#روژان_ب
@chekamehsabz🍀
همانم که
پنجرهها همیشه
چشم انتظار رسیدنم هستند
برسم
پردهها را کنار بزنم
زندگی را
به خانه دعوت کنم
و نور را
و عشق را ...
#روژان_ب
@chekamehsabz🍀
از آسمان سیب میبارد
میان خرمن گندم
و خون بهای هبوط
سقوط میکند
به ظلمتی عمیق..
اینجا
در اعماق خاکستریِ تبعید
شانههای شکستهی ما
سالهاست
سنگینی جنون و عصیان را
به دوش میکشد..
میان طوفان قصهها
راه را از کلاغی پرسیدهایم
که خودش
هیچوقت
به خانهاش نرسیده بود...
#روژان_ب
@chekamehsabz🍀
میان خرمن گندم
و خون بهای هبوط
سقوط میکند
به ظلمتی عمیق..
اینجا
در اعماق خاکستریِ تبعید
شانههای شکستهی ما
سالهاست
سنگینی جنون و عصیان را
به دوش میکشد..
میان طوفان قصهها
راه را از کلاغی پرسیدهایم
که خودش
هیچوقت
به خانهاش نرسیده بود...
#روژان_ب
@chekamehsabz🍀
پیامبر مونثی هستم
زاده از بطنی پاک
فرود امده از
ابری مسموم
و
دنیایی که جز غُل و زنجیر
چیزی نبود
بگو نوح کجاست؟!
سوار شوم برسفینهی نجاتش
که آلودگی این دنیا
را با هفت دریا
نتوان شست...
#روژان_ب
@chekamehsabz🍀
زاده از بطنی پاک
فرود امده از
ابری مسموم
و
دنیایی که جز غُل و زنجیر
چیزی نبود
بگو نوح کجاست؟!
سوار شوم برسفینهی نجاتش
که آلودگی این دنیا
را با هفت دریا
نتوان شست...
#روژان_ب
@chekamehsabz🍀