امروز ۱۹ بهمن سالگرد درگذشت #سیاوش_کسرایی شاعر، نقاش، عضو کانون نویسندگان ایران و از فعالان سیاسی چپگرای تاریخ معاصر ایران است.
@chekamehsabz🍀
@chekamehsabz🍀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
باور نمیکند دل من مرگ خویش را
نه نه من این یقین را باور نمیکنم
تا همدم من است نفسهای زندگی
من با خیال مرگ دمی سر نمیکنم..
با صدای : #سیاوش_کسرایی
@chekamehsabz🍀
نه نه من این یقین را باور نمیکنم
تا همدم من است نفسهای زندگی
من با خیال مرگ دمی سر نمیکنم..
با صدای : #سیاوش_کسرایی
@chekamehsabz🍀
Forwarded from عکس نگار
"به سرخی آتش به طعمِ دود"
ای واژه خجسته آزادی!
با این همه خطا
با این همه شکست که ماراست
آیا به عمر من تو تولد خواهی یافت ؟
خواهی شکفت ای گلِ پنهان
خواهی نشست آیا روزی به شعرِ من ؟
آیا تو پا به پای فرزندانم رشد خواهی داشت ؟
ای دانه نهفته
آیا درختِ تو
روزی در این کویر به ما چتر می زند ؟
گفتم دگر به غم ندهم دل ولی دریغ
غم با تمام دلبریش می برد دلم
فریاد ای رفیقان فریاد
مُردم ز تنگ حوصلگی ها، دلم گرفت:
وقتی غرور چشمش را با دست می کَند و کینه بر زمین های باطل
می افکند شیار
وقتی گوزنهای گریزنده
دل سیر از سیاحتِ کشتارگاهِ عشق
مشتاقِ دشت بی حصار آزادی
همواره
در معبر قرق
قلبِ نجیب خود را آماج می کنند
غم می کِشد دلم
غم می بَرد دلم
بر چشم های من
غم می کند زمین و زمان تیره و تباه
آیا دوباره دستی
از برترین بلندی جنگل
از درّه های تنگ
-صندوقخانه های پنهان این بهار -
از سینه های سوخته ی صخره های سنگ
گل خارهای خونین خواهد چید ؟
آیا هنوز هم
آن میوه ی یگانه ی آزادی
آن نوبرانه را
باید درون آن سبد سبز جُست و بس ؟
با باد شیونی است
در بادها زنی است که می موید
در پای گاهواره این تلّ و تپّه ها
غمگین زنی است که لالایی می گوید:
ای نازنینِ من گل صحرایی!
ای آتشین شقایقِ پُر پَر
ای پانزده پَرِ متبرکِ خونین
بر بادرفته از سرِ این ساقه ی جوان
من زیست می دهم به تو در باغِ خاطرم
من در درونِ قلبم در این سفال سرخ
عطرِ امیدهای تو را غَر٘س می کنم
من بر درختِ کهنه ی اسفند می کَنَم به شب عید
نام سعیدِ سفیدت را ای سیاهکلِ ناکام !
گفتم نمی کشند کسی را
گفتم به جوخه های آتش
دیگر نمی برندش کسی را
گفتم کبود، رنگ شهیدانِ عاشق است
غافل من ای رفیق
دور از نگاهِ غمزده تان، هرزه گوی من
به بی گاه می برند
بی نام می کشند
خاموش می کنند صدای سرود و تیر
این رنگ باز ها
نیرنگ ساز ها
گل های سرخ روی سراسیمه رُسته را
در پرده می کشند به رخساره ی کبود
بر جا به کامِ ما
گل واژه ای به سرخی آتش به طعم دود
زنده یاد
#سیاوش_کسرایی
@chekamehsabz🍀
ای واژه خجسته آزادی!
با این همه خطا
با این همه شکست که ماراست
آیا به عمر من تو تولد خواهی یافت ؟
خواهی شکفت ای گلِ پنهان
خواهی نشست آیا روزی به شعرِ من ؟
آیا تو پا به پای فرزندانم رشد خواهی داشت ؟
ای دانه نهفته
آیا درختِ تو
روزی در این کویر به ما چتر می زند ؟
گفتم دگر به غم ندهم دل ولی دریغ
غم با تمام دلبریش می برد دلم
فریاد ای رفیقان فریاد
مُردم ز تنگ حوصلگی ها، دلم گرفت:
وقتی غرور چشمش را با دست می کَند و کینه بر زمین های باطل
می افکند شیار
وقتی گوزنهای گریزنده
دل سیر از سیاحتِ کشتارگاهِ عشق
مشتاقِ دشت بی حصار آزادی
همواره
در معبر قرق
قلبِ نجیب خود را آماج می کنند
غم می کِشد دلم
غم می بَرد دلم
بر چشم های من
غم می کند زمین و زمان تیره و تباه
آیا دوباره دستی
از برترین بلندی جنگل
از درّه های تنگ
-صندوقخانه های پنهان این بهار -
از سینه های سوخته ی صخره های سنگ
گل خارهای خونین خواهد چید ؟
آیا هنوز هم
آن میوه ی یگانه ی آزادی
آن نوبرانه را
باید درون آن سبد سبز جُست و بس ؟
با باد شیونی است
در بادها زنی است که می موید
در پای گاهواره این تلّ و تپّه ها
غمگین زنی است که لالایی می گوید:
ای نازنینِ من گل صحرایی!
ای آتشین شقایقِ پُر پَر
ای پانزده پَرِ متبرکِ خونین
بر بادرفته از سرِ این ساقه ی جوان
من زیست می دهم به تو در باغِ خاطرم
من در درونِ قلبم در این سفال سرخ
عطرِ امیدهای تو را غَر٘س می کنم
من بر درختِ کهنه ی اسفند می کَنَم به شب عید
نام سعیدِ سفیدت را ای سیاهکلِ ناکام !
گفتم نمی کشند کسی را
گفتم به جوخه های آتش
دیگر نمی برندش کسی را
گفتم کبود، رنگ شهیدانِ عاشق است
غافل من ای رفیق
دور از نگاهِ غمزده تان، هرزه گوی من
به بی گاه می برند
بی نام می کشند
خاموش می کنند صدای سرود و تیر
این رنگ باز ها
نیرنگ ساز ها
گل های سرخ روی سراسیمه رُسته را
در پرده می کشند به رخساره ی کبود
بر جا به کامِ ما
گل واژه ای به سرخی آتش به طعم دود
زنده یاد
#سیاوش_کسرایی
@chekamehsabz🍀
Forwarded from عکس نگار
باور نمی کند، دل من مرگ خویش را
نه، نه من این یقین را باور نمی کنم
تا همدم من است، نفسهای زندگی
من با خیال مرگ دمی سر نمی کنم
آخر چگونه گل، خس و خاشک می شود ؟
آخر چگونه، این همه رویای نو نهال
نگشوده گل هنوز
ننشسته در بهار
می پژمرد به جان من و، خاک می شود ؟
در من چه وعده هاست
در من چه هجرهاست
در من چه دستها به دعا مانده روز و شب
اینها چه می شود ؟
آخر چگونه این همه عشاق بی شمار
آواره از دیار
یک روز بی صدا
در کوره راه ها همه خاموش می شوند ؟
باور کنم که دخترکان سفید بخت
بی وصل و نامراد
بالای بامها و کنار دریاچه ها
چشم انتظار یار، سیه پوش می شوند ؟
باور نمی کنم که عشق نهان می شود به گور
بی آنکه سر کشد گل عصیانی اش ز خاک
باور کنم که دل
روزی نمی تپد
نفرین برین دروغ، دروغ هراسناک
پل می کشد به ساحل آینده شعر من
تا رهروان سرخوشی از آن گذر کنند
پیغام من به بوسه لبها و دستها
پرواز می کند
باشد که عاشقان به چنین پیک آشتی
یک ره نظر کنند
در کاوش پیاپی لبها و دستهاست
کاین نقش آدمی
بر لوحه زمان
جاوید می شود
این ذره ذره گرمی خاموش وار ما
یک روز بی گمان
سر می زند جایی و خورشید می شود
تا دوست داری ام
تا دوست دارمت
تا اشک ما به گونه هم می چکد ز مهر
تا هست در زمانه یکی، جان دوستدار
کی مرگ می تواند
نام مرا بروبد از یاد روزگار ؟
بسیار گل که از کف من برده است باد
اما من غمین
گلهای یاد کس را پرپر نمی کنم
من مرگ هیچ عزیزی را
باور نمی کنم
می ریزد عاقبت
یک روز برگ من
یک روز چشم من هم در خواب می شود
زین خواب چشم هیچ کسی را گریز نیست
اما درون باغ
همواره عطر باور من، در هوا پر است
#سیاوش_کسرایی
@chekamehsabz🍀
نه، نه من این یقین را باور نمی کنم
تا همدم من است، نفسهای زندگی
من با خیال مرگ دمی سر نمی کنم
آخر چگونه گل، خس و خاشک می شود ؟
آخر چگونه، این همه رویای نو نهال
نگشوده گل هنوز
ننشسته در بهار
می پژمرد به جان من و، خاک می شود ؟
در من چه وعده هاست
در من چه هجرهاست
در من چه دستها به دعا مانده روز و شب
اینها چه می شود ؟
آخر چگونه این همه عشاق بی شمار
آواره از دیار
یک روز بی صدا
در کوره راه ها همه خاموش می شوند ؟
باور کنم که دخترکان سفید بخت
بی وصل و نامراد
بالای بامها و کنار دریاچه ها
چشم انتظار یار، سیه پوش می شوند ؟
باور نمی کنم که عشق نهان می شود به گور
بی آنکه سر کشد گل عصیانی اش ز خاک
باور کنم که دل
روزی نمی تپد
نفرین برین دروغ، دروغ هراسناک
پل می کشد به ساحل آینده شعر من
تا رهروان سرخوشی از آن گذر کنند
پیغام من به بوسه لبها و دستها
پرواز می کند
باشد که عاشقان به چنین پیک آشتی
یک ره نظر کنند
در کاوش پیاپی لبها و دستهاست
کاین نقش آدمی
بر لوحه زمان
جاوید می شود
این ذره ذره گرمی خاموش وار ما
یک روز بی گمان
سر می زند جایی و خورشید می شود
تا دوست داری ام
تا دوست دارمت
تا اشک ما به گونه هم می چکد ز مهر
تا هست در زمانه یکی، جان دوستدار
کی مرگ می تواند
نام مرا بروبد از یاد روزگار ؟
بسیار گل که از کف من برده است باد
اما من غمین
گلهای یاد کس را پرپر نمی کنم
من مرگ هیچ عزیزی را
باور نمی کنم
می ریزد عاقبت
یک روز برگ من
یک روز چشم من هم در خواب می شود
زین خواب چشم هیچ کسی را گریز نیست
اما درون باغ
همواره عطر باور من، در هوا پر است
#سیاوش_کسرایی
@chekamehsabz🍀
...
روزگاری بود
روزگار تلخ و تاری بود
بخت ما چون روی بدخواهان ما تیره
دشمنان بر جان ما چیره
شهر سیلی خورده هذیان داشت
بر زبان بس داستان های پریشان داشت
زندگی سرد و سیه چون سنگ
روز بدنامی
روزگار ننگ
غیرت اندر بندهای بندگی پیچان
عشق در بیماری دلمردگی بیجان
فصل ها فصل زمستان شد
صحنه ی گلگشت ها گم شد ، نشستن در شبستان شد
در شبستان های خانوشی
می تراوید از گل اندیشه هاعطر فراموشی
ترس بود و بال های مرگ
کس نمی جنبید، چون بر شاخه، برگ از برگ
سنگر آزادگان خاموش
خیمه گاه دشمنان پرجوش
مرزهای ملک
همچو سر حدات دامنگستر اندیشه بی سامان
برج های شهر
همچو باروهای دل ، بشکسته و ویران
دشمنان بگذشته از سرحدّ و از بارو
هیچ سینه کینه ای در بر نمی اندوخت
هیچ دل مهری نمی ورزید
هیچکس دستی بسوی کس نمی آورد
هیچ کس در روی دیگر کس نمی خندید
باغ های آرزو بی برگ
آسمان اشک ها پربار
گرمروآزادگان در بند
روسپی نامردمان درکار
انجمن ها کرد دشمن
رایزن ها گرد هم آورد دشمن
تا به تدبیری که در ناپاک دل دارند
هم بدست ما شکست ما براندیشند
...
#سیاوش_کسرایی
بخش هایی از #حماسه_آرش
@chekamehsabz🍀
روزگاری بود
روزگار تلخ و تاری بود
بخت ما چون روی بدخواهان ما تیره
دشمنان بر جان ما چیره
شهر سیلی خورده هذیان داشت
بر زبان بس داستان های پریشان داشت
زندگی سرد و سیه چون سنگ
روز بدنامی
روزگار ننگ
غیرت اندر بندهای بندگی پیچان
عشق در بیماری دلمردگی بیجان
فصل ها فصل زمستان شد
صحنه ی گلگشت ها گم شد ، نشستن در شبستان شد
در شبستان های خانوشی
می تراوید از گل اندیشه هاعطر فراموشی
ترس بود و بال های مرگ
کس نمی جنبید، چون بر شاخه، برگ از برگ
سنگر آزادگان خاموش
خیمه گاه دشمنان پرجوش
مرزهای ملک
همچو سر حدات دامنگستر اندیشه بی سامان
برج های شهر
همچو باروهای دل ، بشکسته و ویران
دشمنان بگذشته از سرحدّ و از بارو
هیچ سینه کینه ای در بر نمی اندوخت
هیچ دل مهری نمی ورزید
هیچکس دستی بسوی کس نمی آورد
هیچ کس در روی دیگر کس نمی خندید
باغ های آرزو بی برگ
آسمان اشک ها پربار
گرمروآزادگان در بند
روسپی نامردمان درکار
انجمن ها کرد دشمن
رایزن ها گرد هم آورد دشمن
تا به تدبیری که در ناپاک دل دارند
هم بدست ما شکست ما براندیشند
...
#سیاوش_کسرایی
بخش هایی از #حماسه_آرش
@chekamehsabz🍀
...
روزگاری بود
روزگار تلخ و تاری بود
بخت ما چون روی بدخواهان ما تیره
دشمنان بر جان ما چیره
شهر سیلی خورده هدیان داشت
بر زبان بس داستانهای پریشان داشت
زندگی سرد و سیه چون سنگ
روز بدنامی
روزگار ننگ
غیرت اندر بندهای بندگی بی جان
عشق در بیماری دلمردگی بی جان
...
بخشی از #حماسه_آرش
سروده ی #سیاوش_کسرایی
@chekamehsabz🍀
روزگاری بود
روزگار تلخ و تاری بود
بخت ما چون روی بدخواهان ما تیره
دشمنان بر جان ما چیره
شهر سیلی خورده هدیان داشت
بر زبان بس داستانهای پریشان داشت
زندگی سرد و سیه چون سنگ
روز بدنامی
روزگار ننگ
غیرت اندر بندهای بندگی بی جان
عشق در بیماری دلمردگی بی جان
...
بخشی از #حماسه_آرش
سروده ی #سیاوش_کسرایی
@chekamehsabz🍀
باور نمی کند دل من مرگ خویش را
نه،نه من اين يقين را باور نمي كنم
تا همدم من است نفس هاي زندگي
من با خيال مرگ دمي سر نمي كنم
آخر چگونه گل خس وخاشاك ميشود؟
آخر چگونه اينهمه روياي نونهال
نگشوده گل هنوز
ننشسته در بهار
مي پژمرد به جان من وخاك ميشود
در من چه وعده هاست
در من چه هجرهاست
در من چه دست ها به دعا مانده روز وشب
اينها چه ميشود؟
آخر چگونه اينهمه عشاق بي شمار
آواره از ديار
يكروز بيصدا
در كوره راه ها همه خاموش ميشوند
باور كنم كه دختركان سفيد بخت
بي وصل ونامراد
بالاي بام ها وكنار دريچه ها
چشم انظار يار،سيه پوش ميشوند
باور كنم كه عشق نهان ميشود به گور
بي آنكه سركشد گل عصيانيش زخاك
باور كنم كه دل
روزي نمي تپد
نفرين برين دروغ،دروغ هراسناك
پل مي كشد به ساحل آينده شعر من
تا رهروان سرخوشي از آن گذر کنند
پيغام من به بوسه لب ها ودست ها
پرواز مي كند
باشد كه عاشقان به چنين پيك آشتي
يكره نظر كنند
در كاوش پياپي لب ها ودست هاست
كاين نقش آدمي
بر لوحه زمان
جاويد ميشود
اين ذره ذره گرمي خاموش وار ما
يكروزبيگمان
سر مي زندزجايي وخورشيد ميشود
تا دوست داريم
تادوست دارمت
تا اشك ما به گونه هم مي چكد زمهر
تا هست در زمانه يكي جان دوستدار
كي مرگ مي تواند
نام مرا بروبد از ياد روزگار؟
بسيار گل كه از كف من برده است ياد
اما من غمين
گل هاي ياد كس را پرپرنمي كنم
من مرگ هيچ عزيزي را
باور نمي كنم
مي ريزد عاقبت
يكروز برگ من
يكروز چشم من هم در خواب ميشود
زين خواب چشم هيچكس را گريزي نيست
اما درون باغ
همواره عطر باور من در هوا پر است
#سیاوش_کسرایی
@chekamehsabz🍀
نه،نه من اين يقين را باور نمي كنم
تا همدم من است نفس هاي زندگي
من با خيال مرگ دمي سر نمي كنم
آخر چگونه گل خس وخاشاك ميشود؟
آخر چگونه اينهمه روياي نونهال
نگشوده گل هنوز
ننشسته در بهار
مي پژمرد به جان من وخاك ميشود
در من چه وعده هاست
در من چه هجرهاست
در من چه دست ها به دعا مانده روز وشب
اينها چه ميشود؟
آخر چگونه اينهمه عشاق بي شمار
آواره از ديار
يكروز بيصدا
در كوره راه ها همه خاموش ميشوند
باور كنم كه دختركان سفيد بخت
بي وصل ونامراد
بالاي بام ها وكنار دريچه ها
چشم انظار يار،سيه پوش ميشوند
باور كنم كه عشق نهان ميشود به گور
بي آنكه سركشد گل عصيانيش زخاك
باور كنم كه دل
روزي نمي تپد
نفرين برين دروغ،دروغ هراسناك
پل مي كشد به ساحل آينده شعر من
تا رهروان سرخوشي از آن گذر کنند
پيغام من به بوسه لب ها ودست ها
پرواز مي كند
باشد كه عاشقان به چنين پيك آشتي
يكره نظر كنند
در كاوش پياپي لب ها ودست هاست
كاين نقش آدمي
بر لوحه زمان
جاويد ميشود
اين ذره ذره گرمي خاموش وار ما
يكروزبيگمان
سر مي زندزجايي وخورشيد ميشود
تا دوست داريم
تادوست دارمت
تا اشك ما به گونه هم مي چكد زمهر
تا هست در زمانه يكي جان دوستدار
كي مرگ مي تواند
نام مرا بروبد از ياد روزگار؟
بسيار گل كه از كف من برده است ياد
اما من غمين
گل هاي ياد كس را پرپرنمي كنم
من مرگ هيچ عزيزي را
باور نمي كنم
مي ريزد عاقبت
يكروز برگ من
يكروز چشم من هم در خواب ميشود
زين خواب چشم هيچكس را گريزي نيست
اما درون باغ
همواره عطر باور من در هوا پر است
#سیاوش_کسرایی
@chekamehsabz🍀