داغ
زمین سرد
فرزندان خود را می بلعد و
استخوانهای تو میان جاده های در هم پیچیده ، لاله می شوند.
چقدر ترس دارم
در دوزخ هم جوانِ مرده را ، مادر نباشد.
می ترسم از فردا
که فکر بلعیدن امروز است.
می ترسم از سهم کم دیدنت
چیزهای ناگفته را، مرگ را مادر شنید...
نعره های این تازیانه بر پوستِ آسمان
ردی ست به پهنای مردن.
می ترسم
از اینگونه خلوت شدن جهان
از تماشای سکوت.
این سو روزنه های دلتنگی
آن سو بوسه های آفتاب
می ترسم از رویاهایی که تو را به غارت می برند.
تو حق داری بدانی
پشت پلکهایم زمستان است.
می ترسم
می ترسم
می ترسم
در دوزخ هم جوانِ مرده را
مادر نباشد.
#شرفی
@chekamehsabz🍀
زمین سرد
فرزندان خود را می بلعد و
استخوانهای تو میان جاده های در هم پیچیده ، لاله می شوند.
چقدر ترس دارم
در دوزخ هم جوانِ مرده را ، مادر نباشد.
می ترسم از فردا
که فکر بلعیدن امروز است.
می ترسم از سهم کم دیدنت
چیزهای ناگفته را، مرگ را مادر شنید...
نعره های این تازیانه بر پوستِ آسمان
ردی ست به پهنای مردن.
می ترسم
از اینگونه خلوت شدن جهان
از تماشای سکوت.
این سو روزنه های دلتنگی
آن سو بوسه های آفتاب
می ترسم از رویاهایی که تو را به غارت می برند.
تو حق داری بدانی
پشت پلکهایم زمستان است.
می ترسم
می ترسم
می ترسم
در دوزخ هم جوانِ مرده را
مادر نباشد.
#شرفی
@chekamehsabz🍀
#عکسواره
می ترسم
می ترسم از زیستن دوباره
تکراری مداوم
در خیال شومِ تنهایی.
اندوه سحر و غم بی قراری.
می برد مرا تا روزنه های این زخم کهنه،
نجوای استخوانهای برهنه.
ساعتهای غمگین و بوسیدن مرگ
در انبوه نبایدها،
می ترسم
از زیستن دوباره
تکراری مداوم
در خیال شوم تنهایی.
می ترسم...
#شرفی
@chekamehsabz🍀
می ترسم
می ترسم از زیستن دوباره
تکراری مداوم
در خیال شومِ تنهایی.
اندوه سحر و غم بی قراری.
می برد مرا تا روزنه های این زخم کهنه،
نجوای استخوانهای برهنه.
ساعتهای غمگین و بوسیدن مرگ
در انبوه نبایدها،
می ترسم
از زیستن دوباره
تکراری مداوم
در خیال شوم تنهایی.
می ترسم...
#شرفی
@chekamehsabz🍀
رنگ غروب جامانده بر پنجره
نگاه باران و
بکارت واژه های پراکنده.
گویی تمام شادی های نزیسته
میان مردمک هایم پیداست.
دلیل گناه من!
شب، نشسته بر این آشفته حالی
و من
در حوالی خاطراتِ رفته
بوسه های خشکیده را خاک می کنم.
#شرفی
@chekamehsabz🍀
نگاه باران و
بکارت واژه های پراکنده.
گویی تمام شادی های نزیسته
میان مردمک هایم پیداست.
دلیل گناه من!
شب، نشسته بر این آشفته حالی
و من
در حوالی خاطراتِ رفته
بوسه های خشکیده را خاک می کنم.
#شرفی
@chekamehsabz🍀
موهای تو
آرام
جنون این روزهای سخت است.
گویی میان همهمه
می پیچد به ساقه ی سبزِ اندامِ پرنده
موهای تو
آرام
می رقصد میان انگشتان باد
گویی هجوم نور است به لبهای دوخته
موهای تو
آرام
لرزش از وحشتِ آوار است
در کنج فرداهای سوخته
موهای تو
آرام
آشفته حالی ست
بر بام وطن.
#شرفی
@chekamehsabz🍀
آرام
جنون این روزهای سخت است.
گویی میان همهمه
می پیچد به ساقه ی سبزِ اندامِ پرنده
موهای تو
آرام
می رقصد میان انگشتان باد
گویی هجوم نور است به لبهای دوخته
موهای تو
آرام
لرزش از وحشتِ آوار است
در کنج فرداهای سوخته
موهای تو
آرام
آشفته حالی ست
بر بام وطن.
#شرفی
@chekamehsabz🍀
#عکسواره
می ترسم
می ترسم
می ترسم از اهل اعترافهای برهنه.
از نقاب سخت خنده
بر دیوارهای گیج گمشده.
می ترسم
از پوچی این، یکی شدن های مبهم.
از سایه های سرگردان
و باورهای ستمگرانه در انزوای تقلید.
#شرفی
@chekamehsabz🍀
می ترسم
می ترسم
می ترسم از اهل اعترافهای برهنه.
از نقاب سخت خنده
بر دیوارهای گیج گمشده.
می ترسم
از پوچی این، یکی شدن های مبهم.
از سایه های سرگردان
و باورهای ستمگرانه در انزوای تقلید.
#شرفی
@chekamehsabz🍀
آنجا که زمین با لهجه ی پرواز
رها از مرزهای تپنده، و
وحشتِ سوگندهایِ داغ
و تکرارهایِ غمگینِ بی حاصلِ این حصار تنگ
به شعله های دیوانه
سرود شادی می خواند.
آن روز
همانجا
بی جان
انتهای ماجراهای پوچ
کنارِ رقصِ آتش و گلوله
ز گور مردگان
خدا را میجویم...
#شرفی
@chekamehsabz🍀
رها از مرزهای تپنده، و
وحشتِ سوگندهایِ داغ
و تکرارهایِ غمگینِ بی حاصلِ این حصار تنگ
به شعله های دیوانه
سرود شادی می خواند.
آن روز
همانجا
بی جان
انتهای ماجراهای پوچ
کنارِ رقصِ آتش و گلوله
ز گور مردگان
خدا را میجویم...
#شرفی
@chekamehsabz🍀
چند شب بر من بگذرد اگر؟
نامت کم می شود از حنجره.
بیهوده در آغوش تو، به خواب نرفته ام
به دیدار انسان تن داده ام.
چند ابر بر من ببارد اگر؟
نامت کم می شود از حنجره.
راز رهگذرهای حوالی حوصله ام را
وسعت غمگین انسان می داند
و چه کم مرده ام
میان مردمکهای خیس.
چند تن بر این خنده های زلال بمیرد اگر؟
نامت کم می شود از حنجره
که غبار دردِ نشسته بر پلک های دلتنگی
می پیچد میان خمیازه های پروانه
آنجا که باران در آغوش خاک جان می سپارد.
مرگ همین جاست.
میان چگونه زیستن
چگونه مردن
چگونه عشق را تاب آوردن.
#شرفی
@chekamehsabz🍀
نامت کم می شود از حنجره.
بیهوده در آغوش تو، به خواب نرفته ام
به دیدار انسان تن داده ام.
چند ابر بر من ببارد اگر؟
نامت کم می شود از حنجره.
راز رهگذرهای حوالی حوصله ام را
وسعت غمگین انسان می داند
و چه کم مرده ام
میان مردمکهای خیس.
چند تن بر این خنده های زلال بمیرد اگر؟
نامت کم می شود از حنجره
که غبار دردِ نشسته بر پلک های دلتنگی
می پیچد میان خمیازه های پروانه
آنجا که باران در آغوش خاک جان می سپارد.
مرگ همین جاست.
میان چگونه زیستن
چگونه مردن
چگونه عشق را تاب آوردن.
#شرفی
@chekamehsabz🍀
#عکسواره
یاد در هم تنیده ی باد
می پیچد،
میان تصویرهای گیج انزوا
چون پرنده
در نوازش آسمان برهنه
#شرفی
@chekamehsabz🍀
یاد در هم تنیده ی باد
می پیچد،
میان تصویرهای گیج انزوا
چون پرنده
در نوازش آسمان برهنه
#شرفی
@chekamehsabz🍀
*وارث نور*
بازمانده تمام رنج ها
چند شب بر تو بتابد ؟
چند ماه بر تو بگرید؟
چند شعر بر مادر بمیرد؟
تو
آرام
رود می شوی؟
کوه می شوی؟
از این مسافت اندوه
عاشق می شوی؟
بازمانده تمام رنج ها
ای کمی بالاتر از حضور غم
شب،
نشسته بر عبور نازک خواب های تکراری ات.
و دلشوره های مزاحم
به گور مردگان،
نقاب سخت خنده را
در شیار ماجراهای پوچ زیستن
می چیند.
بازمانده تمام رنج ها
حجمی غمناک از آفرینش
درون توست
رها از مرزهای تپنده.
موج های غمگین این حصار تنگ،
شادی را ربود
و بر پیکر بی گور مادرت آرام گرفت.
بازمانده تمام رنج ها
در سراسر سینه ی تو،
نور می آید،
از زخم هایت ستاره.
اندیشه های سپید تو،
در خلوت این خزان فرو می رود
و شعر می شود.
بازمانده تمام رنج ها
بی هیچ احساسی
تلخ
دشوار
زنده ای
اما
کمی دور از زندگی
#شرفی
@chekamehsabz🍀
بازمانده تمام رنج ها
چند شب بر تو بتابد ؟
چند ماه بر تو بگرید؟
چند شعر بر مادر بمیرد؟
تو
آرام
رود می شوی؟
کوه می شوی؟
از این مسافت اندوه
عاشق می شوی؟
بازمانده تمام رنج ها
ای کمی بالاتر از حضور غم
شب،
نشسته بر عبور نازک خواب های تکراری ات.
و دلشوره های مزاحم
به گور مردگان،
نقاب سخت خنده را
در شیار ماجراهای پوچ زیستن
می چیند.
بازمانده تمام رنج ها
حجمی غمناک از آفرینش
درون توست
رها از مرزهای تپنده.
موج های غمگین این حصار تنگ،
شادی را ربود
و بر پیکر بی گور مادرت آرام گرفت.
بازمانده تمام رنج ها
در سراسر سینه ی تو،
نور می آید،
از زخم هایت ستاره.
اندیشه های سپید تو،
در خلوت این خزان فرو می رود
و شعر می شود.
بازمانده تمام رنج ها
بی هیچ احساسی
تلخ
دشوار
زنده ای
اما
کمی دور از زندگی
#شرفی
@chekamehsabz🍀
اینجا
میان چشمان خشک دیوار
سالهاست،
عقربه ها جامانده اند.
تنهایی می گریزد
به جان خانه،
و بغض این دلتنگی
می بلعد
خواب حضورت را.
بیا
که غنچه های عقیم بوسه را تن کنیم.
#شرفی
@chekamehsabz🍀
میان چشمان خشک دیوار
سالهاست،
عقربه ها جامانده اند.
تنهایی می گریزد
به جان خانه،
و بغض این دلتنگی
می بلعد
خواب حضورت را.
بیا
که غنچه های عقیم بوسه را تن کنیم.
#شرفی
@chekamehsabz🍀
#عکسواره
با مردمکهای او
جهان را میبینی
با لبهایش
نام کوچکت جان می گیرد
با دستهایش
خوابها را می نویسی
رازهای دست نخورده
بر قلبها می مانند
و با باران
از لابه لای فصل های یخ زده
دور می شوند
اشک می شوند
بر گوشه ای
و تو دوباره زنده می شوی .
#شرفی
@chekamehsabz🍀
با مردمکهای او
جهان را میبینی
با لبهایش
نام کوچکت جان می گیرد
با دستهایش
خوابها را می نویسی
رازهای دست نخورده
بر قلبها می مانند
و با باران
از لابه لای فصل های یخ زده
دور می شوند
اشک می شوند
بر گوشه ای
و تو دوباره زنده می شوی .
#شرفی
@chekamehsabz🍀