Forwarded from اتچ بات
.
زخمیِ عشقم و بر هر لب من
صد سخن است
بینوا دل که اسیرِ ستمِ
خویشتن است
قفل و زندان فقطش
آهن و زنجیر که نیست
روح و جان خسته و نالان
وسط پیرهن است
قصهی خود بنوشتیم و
به بادش دادیم
مانده جسمی که غریبانه ترین
در وطن است
می دویدیم میان گل و صحرا
شادان
حال چون گمشده آهو
که به دشت و دمن است
دست سرد تو مرا گفت
تمام است تمام
خوش سخن بودم و اینک
مهر ها بر دهن است
شعر : #مرجانه_جعفریان
خوانش : #محمدرضا_م
@chekamehsabz🍀
زخمیِ عشقم و بر هر لب من
صد سخن است
بینوا دل که اسیرِ ستمِ
خویشتن است
قفل و زندان فقطش
آهن و زنجیر که نیست
روح و جان خسته و نالان
وسط پیرهن است
قصهی خود بنوشتیم و
به بادش دادیم
مانده جسمی که غریبانه ترین
در وطن است
می دویدیم میان گل و صحرا
شادان
حال چون گمشده آهو
که به دشت و دمن است
دست سرد تو مرا گفت
تمام است تمام
خوش سخن بودم و اینک
مهر ها بر دهن است
شعر : #مرجانه_جعفریان
خوانش : #محمدرضا_م
@chekamehsabz🍀
Telegram
attach 📎
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
سیال، همچون باد
می روی و
من، نبودنت را
حیران به نظاره می نشینم
....
روی نرمینِ تنِ ابر
نقشِ رفتنت
حک می شود
در قاب خاکستری آسمان!
و زمین زیر پایم فرومی ریزد...
آه !
کاش باران ببارد
کاش...!
✍ #مرجانه_جعفریان
🎙 #محمدرضا_م
@chekamehsabz🍀
سیال، همچون باد
می روی و
من، نبودنت را
حیران به نظاره می نشینم
....
روی نرمینِ تنِ ابر
نقشِ رفتنت
حک می شود
در قاب خاکستری آسمان!
و زمین زیر پایم فرومی ریزد...
آه !
کاش باران ببارد
کاش...!
✍ #مرجانه_جعفریان
🎙 #محمدرضا_م
@chekamehsabz🍀
Forwarded from 🌈🍀چکامه سبز❤🤍💚 (م ج)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from 🌈🍀چکامه سبز❤🤍💚 (م ج)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from اتچ بات
.
تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام،
دوست می دارم.
تو را به جای همه روزگارانی که نمی زیسته ام،
دوست می دارم.
برای خاطر عطر نان گرم،
برای خاطر برفی که آب می شود،
و برای خاطر نخستین گل ها،
تو را به خاطر دوست داشتن،
دوست می دارم.
تو را به جای همه کسانی که دوست نمی دارم،
دوست می دارم...
شعر : #پل_الوار
خوانش : #محمدرضا_م
@chekamehsabz🍀
تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام،
دوست می دارم.
تو را به جای همه روزگارانی که نمی زیسته ام،
دوست می دارم.
برای خاطر عطر نان گرم،
برای خاطر برفی که آب می شود،
و برای خاطر نخستین گل ها،
تو را به خاطر دوست داشتن،
دوست می دارم.
تو را به جای همه کسانی که دوست نمی دارم،
دوست می دارم...
شعر : #پل_الوار
خوانش : #محمدرضا_م
@chekamehsabz🍀
Telegram
attach 📎
Audio
.
"شعر مشترک"
مثل آهی بی اثر دارم به پایان می رسم
دست در دست اجل تیمار میخواهم چکار
(خانوم گل)
حرفها دارم برایت مهربانِ بی نظیر
گوش کن بی تو دگر گفتار می خواهم چکار
(مرجانه جعفریان)
شمع در بادم، خموشی سهم من از زندگیست
داغ بر دل دارم و پروانه میخواهم چکار
(خانوم گل)
ای تمام من! تویی آن یوسف گمگشته ام
با شراب چشم تو خمار می خواهم چکار
(مرجانه جعفریان)
خوانش : #محمدرضا_م
@chekamehsabz🍀
"شعر مشترک"
مثل آهی بی اثر دارم به پایان می رسم
دست در دست اجل تیمار میخواهم چکار
(خانوم گل)
حرفها دارم برایت مهربانِ بی نظیر
گوش کن بی تو دگر گفتار می خواهم چکار
(مرجانه جعفریان)
شمع در بادم، خموشی سهم من از زندگیست
داغ بر دل دارم و پروانه میخواهم چکار
(خانوم گل)
ای تمام من! تویی آن یوسف گمگشته ام
با شراب چشم تو خمار می خواهم چکار
(مرجانه جعفریان)
خوانش : #محمدرضا_م
@chekamehsabz🍀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
سیال، همچون باد
می روی و
من، نبودنت را
حیران به نظاره می نشینم
....
روی نرمینِ تنِ ابر
نقشِ رفتنت
حک می شود
در قاب خاکستری آسمان!
و زمین زیر پایم فرومی ریزد...
آه !
کاش باران ببارد
کاش...!
✍ #مرجانه_جعفریان
🎙 #محمدرضا_م
@chekamehsabz🍀
سیال، همچون باد
می روی و
من، نبودنت را
حیران به نظاره می نشینم
....
روی نرمینِ تنِ ابر
نقشِ رفتنت
حک می شود
در قاب خاکستری آسمان!
و زمین زیر پایم فرومی ریزد...
آه !
کاش باران ببارد
کاش...!
✍ #مرجانه_جعفریان
🎙 #محمدرضا_م
@chekamehsabz🍀
Forwarded from اتچ بات
"کلاغ"
من کلاغی هستم
روی یک کاج کهن,
لانه ای درهم و برهم دارم!
نام من بی تردید,
واژه ای مشئوم است!
مثل تاریکی و شر!
در دل هر قصه,
راوی بی انصاف,
با من و صوت حزین دل من,
-غم آوای سحرگاه و غروب-
صحنه ای می سازد
از بدی و وحشت و شر!
من که زشتم
و سیاه!
و صدایم خوش نیست!
من که هر رهگذری
بر پرم سنگ زده است!
من که پیغامبرم
بر خبری خوف انگیز!
من در این سایه ی پنهان
و بر این کاج بلند!
می نشینم تنها
می نویسم از مهر
می سرایم با شوق
و به عابرهای سرگردان می گویم
آی مردم!
عشق را دریابید
عشق بادا جاوید
من کلاغی هستم!
یک کلاغ تنها
یک کلاغ شاعر...
شعر از : #مرجانه_جعفریان
خوانش از : #محمدرضا_م
@chekamehsabz🍀
من کلاغی هستم
روی یک کاج کهن,
لانه ای درهم و برهم دارم!
نام من بی تردید,
واژه ای مشئوم است!
مثل تاریکی و شر!
در دل هر قصه,
راوی بی انصاف,
با من و صوت حزین دل من,
-غم آوای سحرگاه و غروب-
صحنه ای می سازد
از بدی و وحشت و شر!
من که زشتم
و سیاه!
و صدایم خوش نیست!
من که هر رهگذری
بر پرم سنگ زده است!
من که پیغامبرم
بر خبری خوف انگیز!
من در این سایه ی پنهان
و بر این کاج بلند!
می نشینم تنها
می نویسم از مهر
می سرایم با شوق
و به عابرهای سرگردان می گویم
آی مردم!
عشق را دریابید
عشق بادا جاوید
من کلاغی هستم!
یک کلاغ تنها
یک کلاغ شاعر...
شعر از : #مرجانه_جعفریان
خوانش از : #محمدرضا_م
@chekamehsabz🍀
Telegram
attach 📎
Audio
"سیاه رود"
آی دیوانه!
یادت هست؟
باران می بارید بر سیاه رود و
تو!
چتر می آویختی بر درخت،
که لانه ی مورچگان را
سقف باشد...
و آواز غمناک سر می دادی،گاه!
و می خندیدی ،پس آنگاه!
و مهربانی و دیوانگی را
در عشق می آمیختی
و کاسه کاسه می بخشیدی
همگان را...
و می گفتی:
"من می میرم و آنجا،
آنسوی سیاه رود
برایت خانه ای خواهم ساخت
بدون سقف!
بدون دیوار!
و در آن
ضیافتها بر پای خواهیم داشت
و میزبان قهرمانانی خواهیم بود،
که دیگر نمی میرند...
و آنگاه!
مردی...!
شعر از : #مرجانه_جعفریان
خوانش از : #محمدرضا_م
@chekamehsabz🍀
آی دیوانه!
یادت هست؟
باران می بارید بر سیاه رود و
تو!
چتر می آویختی بر درخت،
که لانه ی مورچگان را
سقف باشد...
و آواز غمناک سر می دادی،گاه!
و می خندیدی ،پس آنگاه!
و مهربانی و دیوانگی را
در عشق می آمیختی
و کاسه کاسه می بخشیدی
همگان را...
و می گفتی:
"من می میرم و آنجا،
آنسوی سیاه رود
برایت خانه ای خواهم ساخت
بدون سقف!
بدون دیوار!
و در آن
ضیافتها بر پای خواهیم داشت
و میزبان قهرمانانی خواهیم بود،
که دیگر نمی میرند...
و آنگاه!
مردی...!
شعر از : #مرجانه_جعفریان
خوانش از : #محمدرضا_م
@chekamehsabz🍀
Audio
"سیاه رود"
آی دیوانه!
یادت هست؟
باران می بارید بر سیاه رود و
تو!
چتر می آویختی بر درخت،
که لانه ی مورچگان را
سقف باشد...
و آواز غمناک سر می دادی،گاه!
و می خندیدی ،پس آنگاه!
و مهربانی و دیوانگی را
در عشق می آمیختی
و کاسه کاسه می بخشیدی
همگان را...
و می گفتی:
"من می میرم و آنجا،
آنسوی سیاه رود
برایت خانه ای خواهم ساخت
بدون سقف!
بدون دیوار!
و در آن
ضیافتها بر پای خواهیم داشت
و میزبان قهرمانانی خواهیم بود،
که دیگر نمی میرند...
و آنگاه!
مردی...!
شعر از : #مرجانه_جعفریان
خوانش از : #محمدرضا_م
@chekamehsabz🍀
آی دیوانه!
یادت هست؟
باران می بارید بر سیاه رود و
تو!
چتر می آویختی بر درخت،
که لانه ی مورچگان را
سقف باشد...
و آواز غمناک سر می دادی،گاه!
و می خندیدی ،پس آنگاه!
و مهربانی و دیوانگی را
در عشق می آمیختی
و کاسه کاسه می بخشیدی
همگان را...
و می گفتی:
"من می میرم و آنجا،
آنسوی سیاه رود
برایت خانه ای خواهم ساخت
بدون سقف!
بدون دیوار!
و در آن
ضیافتها بر پای خواهیم داشت
و میزبان قهرمانانی خواهیم بود،
که دیگر نمی میرند...
و آنگاه!
مردی...!
شعر از : #مرجانه_جعفریان
خوانش از : #محمدرضا_م
@chekamehsabz🍀
.
برهنه به بستر بیکسی مُردن، تو از یادم نمیروی
خاموش به رساترین شیونِ آدمی، تو از یادم نمیروی
گریبانی برای دریدنِ این بغضِ بیقرار، تو از یادم نمیروی
سفری ساده از تمامِ دوستتْ دارمِ تنهایی،
تو از یادم نمیروی
سوزَنریزِ بیامانِ باران، بر پیچک و ارغوان،
تو از یادم نمیروی
تو... تو با من چه کردی که از یادم نمیروی؟!
دیر آمدی... دُرُست!
پرستارِ پروانه و ارغوان بودی، دُرُست!
مراقب خواناترین ترانه از هقهقِ گریه بودهای، دُرُست!
رازدارِ دل اهل باران بودهای، دُرُست!
خواهرِ غمگینترین خاطراتِ دریا بودهای، دُرُست!
اما از من و این اندوهِ پُرسینه بیخبر، چرا؟
آه که چقدر سرانگشتِ خسته بر بُخار این شیشه کشیدم!
چقدر کوچه را تا باورِ آسمان و کبوتر
تا خوابِ سرشاخه در شوقِ نور
تا صحبتِ پسین و پروانه پائیدم و تو نیامدی!
باز عابران، همان عابرانِ خستهی همیشگی...!
باز خانه، همان خانه و
کوچه، همان کوچه و
شهر، همان شهر...!
من اما از همان اولِ بارانِ بیقرار میدانستم
دیدار دوبارهی ما مُیَسّر است...
شعر: #سیدعلی_صالحی
خوانش : #محمدرضا_م
@chekamehsabz🍀
برهنه به بستر بیکسی مُردن، تو از یادم نمیروی
خاموش به رساترین شیونِ آدمی، تو از یادم نمیروی
گریبانی برای دریدنِ این بغضِ بیقرار، تو از یادم نمیروی
سفری ساده از تمامِ دوستتْ دارمِ تنهایی،
تو از یادم نمیروی
سوزَنریزِ بیامانِ باران، بر پیچک و ارغوان،
تو از یادم نمیروی
تو... تو با من چه کردی که از یادم نمیروی؟!
دیر آمدی... دُرُست!
پرستارِ پروانه و ارغوان بودی، دُرُست!
مراقب خواناترین ترانه از هقهقِ گریه بودهای، دُرُست!
رازدارِ دل اهل باران بودهای، دُرُست!
خواهرِ غمگینترین خاطراتِ دریا بودهای، دُرُست!
اما از من و این اندوهِ پُرسینه بیخبر، چرا؟
آه که چقدر سرانگشتِ خسته بر بُخار این شیشه کشیدم!
چقدر کوچه را تا باورِ آسمان و کبوتر
تا خوابِ سرشاخه در شوقِ نور
تا صحبتِ پسین و پروانه پائیدم و تو نیامدی!
باز عابران، همان عابرانِ خستهی همیشگی...!
باز خانه، همان خانه و
کوچه، همان کوچه و
شهر، همان شهر...!
من اما از همان اولِ بارانِ بیقرار میدانستم
دیدار دوبارهی ما مُیَسّر است...
شعر: #سیدعلی_صالحی
خوانش : #محمدرضا_م
@chekamehsabz🍀
Telegram