🌈🍀چکامه سبز🤍💚
215 subscribers
3.18K photos
370 videos
59 files
237 links
Download Telegram
از کدام باید بگریزم
از خیابان های صبح
که بوی نان نمی دهد
یا سکوت شبهای شهرم که بوی خون...
هر شب
روی شانه هایم
به بار سنگین فرو افتاده ای
در تاول پاهایم
به مسیری بی سرانجام
وبر گلویم
به فریادی ناتمام
جای زخمی
تازه می شود
خاکستری خیابان های شهرم
دیگر بوی عطش برای کاهی کاغذ کتابهای ممنوعه نمی دهد
و فریاد های گلو بریده ی خیابان
نه برای آزادی
که
صدای زخمی از هم گسیخته ی گرسنگی ست
که در بی سرانجامی خود دفن می شود
و من هنوز
به خاطرات جوانی ام می اندیشم
که گل نبود
گلوله های سرخ بود
بر گلوی خیابان
از کدام یک بگریزم
بر کدام یک بگریم
بر جای خالی آزادی
از بار سنگین فروافتاده از شانه هایم
یا جای خالی نان
در سفره ی کودکان شهرم
از کدام یک بگریزم

#مریم_ک

@chekamehsabz🍀
و شعری گاه
کوهی را بر می آشوبد
و اشک
آه
اشک مذاب از شکسته ی دل
سنگ را می شکند
چه دروغ های زیبایی!
کجایید سخنوران جهان
که من
اینجا
هر چه واژه ی شکسته بود
به ریسمان کشیدم
و هرچه اشک بود
از این چشمان شعله ور
بر سر این ویرانه ریختم
دریغ اما
دریغ از یک تکه آهن و آجر
که برخیزد
از گلوی زخمی سرزمینم
آه نفرین
به دست های بی کفایتت ای تو!
که به نوشتن شعری راضی شد
و چشمانت
که به ریختن اشکی!
بر پیکر معصوم وطن
نفرین به تو
ای من شاعر!

#مریم_ک

@chekamehsabz🍀
#عکسواره

به فریب شاخه ای آشنا
انگشت بر گلویم فشردی
مشت فریاد را بغض کردم
دم نزدم
هر نفسم جوانه شد
به بهانه ی لبخندی
طناب دار
بر شاخه هایم گره زدید
سبز تر شدم
برای فریاد شادی کودکان
نه لبخندی فریبکار
نه آغوشی که طعم مرگ دارد
مرا نکشت
تبری سهمگین باید
که ریشه های مرا
دوباره به پوزخند جوانه نصیبتان کند

#مریم_ک

@chekamehsabz🍀
Audio
یک مصرع خالی و مست
تلو تلو خوران
خود را میان جمجمه ام
بر دار می کند
یک مصرع خالی و پست
خود را
به فریادی
میان مردمکهایم رگبار می کند
یک مصرع خالی ودیوانه
با گردش خاکستری سیگار
چون روح سرگردان
از میان لبانم
تکثیر می شود
و من
لجباز و نا امید
خیره به آخرین دانه ی قرص مسکن
فریاد می زنم
دیگر بس است
بگذار مغز خسته ام
خاکستری مرگ غزل شود
که
هرگز برای تو
عاشقانه ای دیگر
نخواهم سرود

#مریم_ک

@chekamehsabz🍀
طاقتت نیست
دیوانگی مرا
می شکنی
آرام
چون صخره ی ایستاده
مقابل موج
راهت را بکش و برو
آرامشم را
به پای تسلیم مگذار
اقیانوس را
از عبور چوبین کشتی
حتی
خراشی بر تن نمی افتد

#مریم_ک

@chekamehsabz🍀
#شبانه_سبز

نزدیک نیمه شب است کوچه در سکوتش به خواب رفته و ساعت بر شیشه می کوبد نشسته ام روبه روی کتابخانه به کتابهای خوانده و نخوانده نگاه می کنم زخمی کهن از میانه ی کاغذهای کاهی دهان باز می کند مثل ماری خوش خط و خال و می لغزد میان حاشیه نوشت های کمرنگ خاکستری کتابها لای شیرازه های خاک گرفته روی قفسه های چوبی و از میان گلهای قرمز قالی خودش را می رساند روبه روی من
زل می زند در چشمهایم:
-کجای زندگی ات ایستاده ای
- نمی دانم شاید میانه ی راه شاید پایان چه کسی از پایان خبر دارد؟
-پایان؟!(پوزخند می زند) تو سالهاست خط سرخ پایان را رد کرده ای !
نگاهش می کنم
در گوشه ی چشمهای خالی اش خون هزار اشک نریخته لخته شده و میان دندانهای نیش نا منظمش تکه های آرزوهای مثله شده ام می پوسد
نگاهم را می دزدم
به روبه رو خیره می شوم
راستی کدام راه
کدام میانه
کدام پایان؟!
مگر تمام این تلاقی لبخند و درد که نامش زندگی ست حکایت دایره ی تکراری طلوع و غروب نیست؟
گیرم که لحظه ای به فریاد های پوچ شادی و ساعتی به ضجه های خالی اندوه !
رها کن!
دلم هزار یک آرزوی نمی توانم و دیگر نمی شود را می خواهد که میان دندان های بی رحمت تکه تکه شده اند
با چشمهای به خون آغشته اش مغرور به من خیره می شود
روی نزدیک ترین بته جقه ی قالی چنبره می زند
- این تکه های آخر را به من بده و تمامش کن به امید کدام روشنی نشسته ای
نگاهم را می دزدم بر می خیزم و بی تفاوت از کنارش می گذرم
همانقدر بی تفاوت که امروز از مقابل نگاه های هرزه ی مردان مدعی شهر
مشت هایم را گره می کنم
فریاد می زند
سرانجام این آخرین تکه ی روشن امید هم سهم من خواهد شد
روی بر می گردانم و در تاریکی خانه فریاد می زنم
نه تا زمانی که نفس می کشم
ساعت را روی هفت صبح کوک می کنم و به بستر می خزم
صدای دوره گردی پیر سکوت کوچه را می شکند

#کابوس_نویس
#مریم_ک

@chekamehsabz🍀
#عکسواره

باید از این میانه برخیزم
شاید
جای بهتری باشد
که تیرهایش هنوز
به رسم اجدادشان
بوی دروغ نمی دهند
رنگ درخت دارند
جایی دور
جایی برای آسوده مردن

#مریم_ک

@chekamehsabz🍀
می بینم
سایه ام را
دور می شود
به دنبال ردپایت
ماشه را می چکانم!
و شلیک!
بر میان جمجمه ام
این مرگ باید تازه بماند

#مریم_ک

@chekamehsabz🍀
شب خودش را به شیشه چسبانده
و سکوت مهتابی پنجره
از پرتگاه خاطره ات
سر می خورد
کجای بیخوابی ام تو را
گریه کنم
بر پلکهایی که تسلیم نمی شود
تا چشمهایی که تو را می جویند
بوی تنت
روی تار و پود این بستر
سماع می کند
و من
در خیالت می چرخم
می چرخم
می چرخم
و در سرگیجه ی این گرداب
به تیره ترین پرتگاه روحم پرتاب می شوم
آه
با من بگو
چگونه می شود
چگونه می شود
تو را از خاطر برد
تویی که منی
و چون رگهایم
در من گره خورده ای
در سکوت خاکستری ات
آنسوی شهر
نفسی عمیق بکش
صدای نفس هایت را هنوز
در گودی گردنم
حس می کنم

#مریم_ک

@chekamehsabz🍀
این بهار
حتما جوانه خواهم زد
با خودش زمزمه می کرد باز
نیکمت چوبی پیر

#مریم_ک

@chekamehsabz🍀
نمی چکند اشکهایم
شعله می شوند
خون جاری ست
از بلندای دماوند
از دهان به آتش گشوده ی تفتان
از خروش پاک سیروان
از لابه لای ورق های دیوان حافظ
و خورشید هر غروب
بر جنازه ی خونین نوجوانی
شاهرگش را می برد
آه ایرانم
از جای هر گلوله و ترکش قدیمی و تازه
برتنت
چشمه ی خون می جوشد و من
با تو گیسو می برم و فریاد می زنم
و اشک نه
آتش می جهد از چشمانم
شاید تو دوباره
ققنوس وار
جوان زاده شوی

#مریم_ک

@chekamehsabz🍀
رد طناب
بر گلوی سحرگاه
ضربه
به چهارپایه ی چوبین
و آخرین رعشه های تن
سقوط از دمپایی پلاستیکی واژگون
استخوان گلوی خورشید
شکسته است
و آسمان هر صبح
خون بالا می آورد

#مریم_ک

@chekamehsabz🍀
رد دار و مازوت
گلویم را می خراشد
از گلوی کودکی لاغراندام
کلاغی می پرد
روی شانه ام می نشیند
خاله
فال می خری؟
و دستهای چوبی ام را زیر پاهای کلاغ
می لرزد
خورشید دودآلود
از شانه ی دیگرم طلوع می کند
و کلاغ
اینبار
خبر از پاییز نمی دهد

#مریم_ک

@chekamehsabz🍀
اما زمین
بیهوده نلرزیده است
بی گمان
جایی نیمه شب
مردی ته مانده ی سیگارش را
له کرده زیر پا
روی خاک سرد
جایی که زیر آن
عشق تمام زندگی اش
آرمیده است
با رد سرخ گلوله بر بدن

#مریم_ک

@chekamehsabz🍀
#عکسواره

سرخی خون من
غروب روزگار توست
که بر نگاه ما شتک زده
ما خورشید قلابی قدرتت را
با زخمهایمان
بر خاک نشانده ایم

#مریم_ک

@chekamehsabz🍀
هیاهوی مترو با بوی مانده ی خستگی مسافران
یا هیاهوی کافه
با بوی مانده ی قهوه و سیگار
فرقی نمی کند
وقتی
درون تو
سیاهچاله ای ست
که هر صدایی را درونش
می کشد
من در بی صدایی خود گم شدم
مثل جنازه ی سنگی ستاره ای که
میلیون ها سال پیش
مرده است
اما هنوز روی زمین
آدمها به روشنی اش دل خوش می کنند

#مریم_ک

@chekamehsabz🍀
امیدهای واهی حافظ
به شکر آنکه پرده برافکند روز وصال
کدام وصال!
شبروان خیال
در دود خاکستری سیگار
سرفه می کنند
و در زیر سیگاری کافه می میرند
این دیوان کهنه ی حافظ را
روی میز چوبی کافه
تا به حال
چند دست امیدوار ورق زده اند!
یارب از مادر گیتی به چه طالع زادم
مرا استاد حتی الف قامت دوست یاد نداده بود
دل به چه خوش می کنم
به دروغ های دلپذیر شعر
که از احسن اوست اکذب او؟
ثانیه ها در فنجان خالی می خشکند
و صدای موسیقی کافه
به روح خسته ام تجاوز می کند!
فاعلاتن مفاعلن فع لن
کوکب بخت مرا
کدام منجم در کدام دریای بی سرانجام
غرق کرده بود
نه باد شرطه ای درکار است
و نه
دیدار آشنایی
قطره های جوهر خودکار
به تلخ ترین گلایه ها
در دفتر خاطرات دفن می شود
و حافظ
کز می کند در قاب کاغذی دیوانش
سیگاری آتش می زند
و با نگاه خالی اش
به من خیره می شود
زبان خامه ندارد....

#مریم_ک

@chekamehsabz🍀