در یک ماه حرام
در آن کافه غیر مجاز
از کتابی بی خبر برای مترجمش می گویی
و نشانی می پرسی
وبا
جا گذاشتن رد سرچشمه صورتی لبهایش
پاسخ میدهد
چه شتابان از همه چراغ های قرمز شهر رد شدیم
با تن و دل
زیر آن رعشه صاعقه وار
با آن سیب ممنوعه افطار کردیم
و چه کج سلیقه بود
جهانی که روی زمین هم آدم و حوا را تاب نیاورد
#محسن_شریفی
@chekamehsabz🍀
در آن کافه غیر مجاز
از کتابی بی خبر برای مترجمش می گویی
و نشانی می پرسی
وبا
جا گذاشتن رد سرچشمه صورتی لبهایش
پاسخ میدهد
چه شتابان از همه چراغ های قرمز شهر رد شدیم
با تن و دل
زیر آن رعشه صاعقه وار
با آن سیب ممنوعه افطار کردیم
و چه کج سلیقه بود
جهانی که روی زمین هم آدم و حوا را تاب نیاورد
#محسن_شریفی
@chekamehsabz🍀
کدامیک درد ناک تر است
استعدادی که شکوفا نشده
یا استعدادی که به هدر رفته
زندگی با یک عشق
بی فرجام
یا زندگی بدون عشق
#محسن_شریفی
@chekamehsabz🍀
استعدادی که شکوفا نشده
یا استعدادی که به هدر رفته
زندگی با یک عشق
بی فرجام
یا زندگی بدون عشق
#محسن_شریفی
@chekamehsabz🍀
#عکسواره
چه دشوار است
سخن گفتن
از گریستن
بر چیستی زیستن
سکوت اما جایز نیست
فریاد بزن
و کلمه در استعاره قفل بی کلید اندیشه شد
و زبان میزبان حکایت چیستی زیستن
نه
مهری
نه
آهی
نه
غیظی
نه امیدی
تمام کلمات من در یک طرف معادله
و یک علامت سوال بزرگ در سوی دیگر است
ای موسای گمگشته کلید
سفر طولانی است
خضر اما نیست
#محسن_شریفی
@chekamehsabz🍀
چه دشوار است
سخن گفتن
از گریستن
بر چیستی زیستن
سکوت اما جایز نیست
فریاد بزن
و کلمه در استعاره قفل بی کلید اندیشه شد
و زبان میزبان حکایت چیستی زیستن
نه
مهری
نه
آهی
نه
غیظی
نه امیدی
تمام کلمات من در یک طرف معادله
و یک علامت سوال بزرگ در سوی دیگر است
ای موسای گمگشته کلید
سفر طولانی است
خضر اما نیست
#محسن_شریفی
@chekamehsabz🍀
فرشته
یا مقدس
اخرین روز بهاری آخرین جلسه درس سردخانه و انبار بود
دانشجو ها از گرمی هوا شکایت داشتند
استاد کلید تند و پمپ کولر را زد اما فراموش کرد کلید روشن را بزنه
به شوخی گفتم :
استاد یه کولر نمی تونی روشن کنی
سرد خونه درس میدی ؟
و کلاس از خنده منفجر شد
نمیدونستم همین شوخی ساده
سر آغاز یه دوستی کهنه میشه .
بین دختر های کلاس
دختری بود
که همیشه لباس و جواهرات و ماشین لوکس استفاده می کرد
اما هیچ وقت با کسی صحبت نمی کرد .
بارها دیده بودم وقتی کسی میخواد سر صحبت را باز کنه
جواب میداد :
بله
متوجه منظورتان نشدم
یا
منظورتان چیه
همین سکوت و جلوه ثروت همیشه موجی از شایعات را میساخت
بقیه دختر ها اعتقاد داشتن :
فرشته از همسرش جدا شده و مهر خور است، مگه میشه یه نفر با این سن این همه دارایی و ثروت داشته باشه .
اما بعد از اون شوخی من با استاد سردخانه گره های کور این راز برای من باز شد
هیچ وقت نفهمیدم تو اون شوخی ساده من چی بود که بعد از اون روز همیشه کنار من مینشست هر بار که همدیگرو میدیدم لبخند میزد
اواسط امتحانات در راه برگشت تو ماشین کنار من نشست
و برای جزوه گرفتن تلفن من را گرفت
و سر آغاز دوستی قدیمی شد .
فرشته آخرین دختر از یک خانواده با هفت دختر و یک پسر در انتها بود
پدرش از تاجران و صادر کنندگان مشهور شهر تبریز
به امید داشتن وارث ذکور ی شایسته
مرتب صاحب فرزند شده بود
تا رسیدن به فرشته به در بسته خورده بود.
همیشه با حسرت و خشم میگفت پدرم منو تو خونه پسر صدا می کرد
که نمیدونی چقدر شنیدنش سخت بود .
یه روز بعد از اینکه به خواستگاری
پسر همکارش نه گفته بودم
برای همیشه از خونه بیرون اومدم .
اما هیچ وقت ریشه ها را قطع نکرده بود با اینکه هیچ وقت با پدرش حرف نمی زد
تو شعبه شرکت پدرش در تهران کار می کرد.
یه بار ازش پرسیدم
به نظرت مادر ها مقدس هستند
جواب داد
من شش تا خواهر متاهل دارم که تو یه ازدواج سنتی هستند
من تصمیم گرفتم این زنجیره را قطع کنم
زندگی بدون سایه پدر
و شوهر خیلی سخته
اما بهتر از زندگی بدون عشق و احترامه
زندگی بدون بچه سخته
اما آسانتر از داشتن بچه ایه که یادگار عشق نیست
نمیدونم خواهر های بزرگتر که همه مادر بودن چه آوازی در گوشش زمزمه کرده بودن
و پدر چه میراث روانی در ذهنش باقی گذاشته بود
اما هر بار که از سینما یا تاتر بر می گشتیم وقت خدا حافظی
با همان لبخند سر کلاس سردخانه میگفت:
حیف نمی تونم به هیچ مردی اعتماد کنم .
فرشته نقش مادر بودن را انتخاب نکرده بود
اما
خودش فرشته خودش شده بود .
#محسن_شریفی
@chekamehsabz🍀
یا مقدس
اخرین روز بهاری آخرین جلسه درس سردخانه و انبار بود
دانشجو ها از گرمی هوا شکایت داشتند
استاد کلید تند و پمپ کولر را زد اما فراموش کرد کلید روشن را بزنه
به شوخی گفتم :
استاد یه کولر نمی تونی روشن کنی
سرد خونه درس میدی ؟
و کلاس از خنده منفجر شد
نمیدونستم همین شوخی ساده
سر آغاز یه دوستی کهنه میشه .
بین دختر های کلاس
دختری بود
که همیشه لباس و جواهرات و ماشین لوکس استفاده می کرد
اما هیچ وقت با کسی صحبت نمی کرد .
بارها دیده بودم وقتی کسی میخواد سر صحبت را باز کنه
جواب میداد :
بله
متوجه منظورتان نشدم
یا
منظورتان چیه
همین سکوت و جلوه ثروت همیشه موجی از شایعات را میساخت
بقیه دختر ها اعتقاد داشتن :
فرشته از همسرش جدا شده و مهر خور است، مگه میشه یه نفر با این سن این همه دارایی و ثروت داشته باشه .
اما بعد از اون شوخی من با استاد سردخانه گره های کور این راز برای من باز شد
هیچ وقت نفهمیدم تو اون شوخی ساده من چی بود که بعد از اون روز همیشه کنار من مینشست هر بار که همدیگرو میدیدم لبخند میزد
اواسط امتحانات در راه برگشت تو ماشین کنار من نشست
و برای جزوه گرفتن تلفن من را گرفت
و سر آغاز دوستی قدیمی شد .
فرشته آخرین دختر از یک خانواده با هفت دختر و یک پسر در انتها بود
پدرش از تاجران و صادر کنندگان مشهور شهر تبریز
به امید داشتن وارث ذکور ی شایسته
مرتب صاحب فرزند شده بود
تا رسیدن به فرشته به در بسته خورده بود.
همیشه با حسرت و خشم میگفت پدرم منو تو خونه پسر صدا می کرد
که نمیدونی چقدر شنیدنش سخت بود .
یه روز بعد از اینکه به خواستگاری
پسر همکارش نه گفته بودم
برای همیشه از خونه بیرون اومدم .
اما هیچ وقت ریشه ها را قطع نکرده بود با اینکه هیچ وقت با پدرش حرف نمی زد
تو شعبه شرکت پدرش در تهران کار می کرد.
یه بار ازش پرسیدم
به نظرت مادر ها مقدس هستند
جواب داد
من شش تا خواهر متاهل دارم که تو یه ازدواج سنتی هستند
من تصمیم گرفتم این زنجیره را قطع کنم
زندگی بدون سایه پدر
و شوهر خیلی سخته
اما بهتر از زندگی بدون عشق و احترامه
زندگی بدون بچه سخته
اما آسانتر از داشتن بچه ایه که یادگار عشق نیست
نمیدونم خواهر های بزرگتر که همه مادر بودن چه آوازی در گوشش زمزمه کرده بودن
و پدر چه میراث روانی در ذهنش باقی گذاشته بود
اما هر بار که از سینما یا تاتر بر می گشتیم وقت خدا حافظی
با همان لبخند سر کلاس سردخانه میگفت:
حیف نمی تونم به هیچ مردی اعتماد کنم .
فرشته نقش مادر بودن را انتخاب نکرده بود
اما
خودش فرشته خودش شده بود .
#محسن_شریفی
@chekamehsabz🍀
جوانی بیست و چهار پنج ساله
نظافتچی هتل، به تصویر پسر بچه
چهار پنج ساله با عشق در تلفنش زل زده
برای باز کردن سر صحبت همین بهانه کافی است
می گوید نونزده ساله بوده که همسر باردارش را در پاکستان با رویای کار و پول ترک کرده
چند ماه در مغازه ای کار میکرده
و کارفرما دستمزدش را پرداخت نکرده
ساجد می گفت از سر خشم با چوب چند ضربه به کارفرما زده
و چون ضربات از کمر به بالا بوده
طبق استدلال قاضی ترک
نوعا کشنده بوده
و به پنج سال زندان محکوم شده
در دانشگاه زندان فارسی را از استاد های ایرانی یاد گرفته
و چند هفته ای است اززندان آزاد شده
تمام آرزوی ساجد جمع کردن پول خرج برگشت به پاکستان بود
ساجد از آرزوهای بر باد رفته می گفت
و دهها سوال بی جواب در ذهن من میساخت :
بهتر نبود خشمت را کنترل میکردی؟
یه لحظه انتقام به محرومیت از دیدار پنج ساله فرزند می ارزید؟
شاید روزی که مسلمانان پاک و پاکیزه
پاکستان تصمیم جدایی از هندوستان را قطعی کرده بودند سرنوشت ساجد ها رقم خورده بود
حوصله ساجد سررفت
باز به سراغ قوطی سیگارش رفت
و دوباره به عکس پسری که هرگز ندیده بود خیره شد
#محسن_شریفی
@chekamehsabz🍀
نظافتچی هتل، به تصویر پسر بچه
چهار پنج ساله با عشق در تلفنش زل زده
برای باز کردن سر صحبت همین بهانه کافی است
می گوید نونزده ساله بوده که همسر باردارش را در پاکستان با رویای کار و پول ترک کرده
چند ماه در مغازه ای کار میکرده
و کارفرما دستمزدش را پرداخت نکرده
ساجد می گفت از سر خشم با چوب چند ضربه به کارفرما زده
و چون ضربات از کمر به بالا بوده
طبق استدلال قاضی ترک
نوعا کشنده بوده
و به پنج سال زندان محکوم شده
در دانشگاه زندان فارسی را از استاد های ایرانی یاد گرفته
و چند هفته ای است اززندان آزاد شده
تمام آرزوی ساجد جمع کردن پول خرج برگشت به پاکستان بود
ساجد از آرزوهای بر باد رفته می گفت
و دهها سوال بی جواب در ذهن من میساخت :
بهتر نبود خشمت را کنترل میکردی؟
یه لحظه انتقام به محرومیت از دیدار پنج ساله فرزند می ارزید؟
شاید روزی که مسلمانان پاک و پاکیزه
پاکستان تصمیم جدایی از هندوستان را قطعی کرده بودند سرنوشت ساجد ها رقم خورده بود
حوصله ساجد سررفت
باز به سراغ قوطی سیگارش رفت
و دوباره به عکس پسری که هرگز ندیده بود خیره شد
#محسن_شریفی
@chekamehsabz🍀
عادت نداشتم قصه ها را از ته بخوانم
در کتاب تاریخ سینما
به فصل گذشته صامت رسیدیم
اما خیالت ساکت نشد
با لالایی خیالت به خواب می روم
با رویای ناطقت تا صبح نقش مهر میزنم
و روزها با دلخوشی خیال رویایت به شب می رسد
#محسن_شریفی
@chekamehsabz🍀
در کتاب تاریخ سینما
به فصل گذشته صامت رسیدیم
اما خیالت ساکت نشد
با لالایی خیالت به خواب می روم
با رویای ناطقت تا صبح نقش مهر میزنم
و روزها با دلخوشی خیال رویایت به شب می رسد
#محسن_شریفی
@chekamehsabz🍀
کلمه نبود
غزل نبود
تو را در سویه پنهان نشانه ها دیده بودم
و کلمه آمد
تو را در سویه پنهان کلمات شنیده ام
کسی ورای سویه ها
نه تورا دیده
و نه شنیده
ای مهربان ترین
تو را در سویه پنهان نشانه و کلمه دوست دارم
#محسن_شریفی
@chekamehsabz🍀
غزل نبود
تو را در سویه پنهان نشانه ها دیده بودم
و کلمه آمد
تو را در سویه پنهان کلمات شنیده ام
کسی ورای سویه ها
نه تورا دیده
و نه شنیده
ای مهربان ترین
تو را در سویه پنهان نشانه و کلمه دوست دارم
#محسن_شریفی
@chekamehsabz🍀
یک شطرنج
دو بازیگر
یکی با استراتژی هوس
یکی با تاکتیک قلبی
یکی با نقاب مهر
یکی در توهم مهر
یکی در عطش
یکی در ولع
یه رود به دریا
یه مسیل به فاضلاب
یکی دنبال ابزار
یکی شیفته ابراز
یکی تا نیاز داره بالا میبره
یکی تا ولع داره نمی بینه
یکی بالا میاره
یکی ایمان نمیاره
یکی برد برده
یکی باخت باخته
#محسن_شریفی
@chekamehsabz🍀
دو بازیگر
یکی با استراتژی هوس
یکی با تاکتیک قلبی
یکی با نقاب مهر
یکی در توهم مهر
یکی در عطش
یکی در ولع
یه رود به دریا
یه مسیل به فاضلاب
یکی دنبال ابزار
یکی شیفته ابراز
یکی تا نیاز داره بالا میبره
یکی تا ولع داره نمی بینه
یکی بالا میاره
یکی ایمان نمیاره
یکی برد برده
یکی باخت باخته
#محسن_شریفی
@chekamehsabz🍀
در فراسوی بوسه هایت
من، مردم
و
دنیا
گم شد
در فراسوی آغوشت
تو، زندگی
و
معجزه
پیدا شد
در آستانه بهار
قلبت
با
صدا
و لبخند زیبای روی لبت
به ما
فرمان شادی میداد
#محسن_شریفی
@chekamehsabz🍀
من، مردم
و
دنیا
گم شد
در فراسوی آغوشت
تو، زندگی
و
معجزه
پیدا شد
در آستانه بهار
قلبت
با
صدا
و لبخند زیبای روی لبت
به ما
فرمان شادی میداد
#محسن_شریفی
@chekamehsabz🍀
با چه لرزشی
در دل ثبت شدی
که این حجم از دل را رنگ گل بخشیدی!
و
همه مستی
همه هشیاری
به رنگ دلم
این رنگ
به رخساره رسیده !
کجا توان
پنهانت کرد
#محسن_شریفی
@chekamehsabz🍀
در دل ثبت شدی
که این حجم از دل را رنگ گل بخشیدی!
و
همه مستی
همه هشیاری
به رنگ دلم
این رنگ
به رخساره رسیده !
کجا توان
پنهانت کرد
#محسن_شریفی
@chekamehsabz🍀
با
تو
در حقیقت شریک می شوم
بیا حقیقت را قسمت کنیم
ای گویای بی زبان
همه سر چشم شدی
و از دیدنت چه حاصل!!!
هزار بار هم که دیده باشی
وقتی یکبار نگویی
بینا و نا بینا بودنت
دیگر
چه فرقی می کند
وقتی فراوان درانتظار شنیدنی
گوش هم که داشته باشی
جایی که کلمه نیست کر میشوی
و من
در هوای شنیدن کلمه
کر شدم
اما
زبان شعرم لال نشد
#محسن_شریفی
@chekamehsabz🍀
تو
در حقیقت شریک می شوم
بیا حقیقت را قسمت کنیم
ای گویای بی زبان
همه سر چشم شدی
و از دیدنت چه حاصل!!!
هزار بار هم که دیده باشی
وقتی یکبار نگویی
بینا و نا بینا بودنت
دیگر
چه فرقی می کند
وقتی فراوان درانتظار شنیدنی
گوش هم که داشته باشی
جایی که کلمه نیست کر میشوی
و من
در هوای شنیدن کلمه
کر شدم
اما
زبان شعرم لال نشد
#محسن_شریفی
@chekamehsabz🍀
#عکسواره
دستش از رفتن کوتاه بود
خیالش اما شوق رفتن داشت
ورشکسته روی اسب بازنده
شرط می بست
اسب لنگ به مرگ میخندید
در خوابش چهار نعل میرقصید
#محسن_شریفی
@chekamehsabz🍀
دستش از رفتن کوتاه بود
خیالش اما شوق رفتن داشت
ورشکسته روی اسب بازنده
شرط می بست
اسب لنگ به مرگ میخندید
در خوابش چهار نعل میرقصید
#محسن_شریفی
@chekamehsabz🍀
فلسفه زندگی، یعنی پیرزنی نحیف که در سهگانه رنگهای کیشلوفسکی با تمام توان میخواد بطری رو در سطل زباله بیاندازه اما نمیتونه...
همون پیرزنی که در آبی، ژولی به طرف خورشید نگاه میکنه و چشمانش رو میبنده و اونرو نمیبینه...
در سفید کارول اینقدر بدبختی داره که به اون اهمیت نمیده و در قرمز والنتین خوشقلب در نهایت کمکش می کنه...
#محسن_شریفی
@chekamehsabz🍀
همون پیرزنی که در آبی، ژولی به طرف خورشید نگاه میکنه و چشمانش رو میبنده و اونرو نمیبینه...
در سفید کارول اینقدر بدبختی داره که به اون اهمیت نمیده و در قرمز والنتین خوشقلب در نهایت کمکش می کنه...
#محسن_شریفی
@chekamehsabz🍀
#عکسواره
از جمجمه کودک میکروسفال
تا فشار توده مغزی سالخورده ای
خمیدگی زمان و فضا
کرنش به تیر رس قضای توست
از عدم با کون صدایم زدی
از زخم هایم مپرس
که
هزاران اشک در مویه هایم
سرگردان الرحیل توست
ای یگانه حاکم مدعی
عهدی به سابقه الست
میان من و توست
#محسن_شریفی
@chekamehsabz🍀
از جمجمه کودک میکروسفال
تا فشار توده مغزی سالخورده ای
خمیدگی زمان و فضا
کرنش به تیر رس قضای توست
از عدم با کون صدایم زدی
از زخم هایم مپرس
که
هزاران اشک در مویه هایم
سرگردان الرحیل توست
ای یگانه حاکم مدعی
عهدی به سابقه الست
میان من و توست
#محسن_شریفی
@chekamehsabz🍀
مسأله این است
در حیات
وحش
یا گم می شوی
یا گم
می کنی
اما هنوز
کودک درون من
در من گم نشده
#محسن_شریفی
@chekamehsabz🍀
در حیات
وحش
یا گم می شوی
یا گم
می کنی
اما هنوز
کودک درون من
در من گم نشده
#محسن_شریفی
@chekamehsabz🍀
#عکسواره
در بی قانونی خفاش ها خفته بودیم
چشم دیدن
چشم تر مارا هم نداشتند
در خیزش بر تاریکی
به عزم رقص برخاستیم
به تعزیر آن همه خورشید که درما
می سوخت
پنجه بر چشم ها ساییدند
اما
به شکوه زرد کوه
که در زاینده رود جاریست
خونی که از چشم ما جاری شد
باز باغ را سبز خواهد کرد
#محسن_شریفی
@chekamehsabz🍀
در بی قانونی خفاش ها خفته بودیم
چشم دیدن
چشم تر مارا هم نداشتند
در خیزش بر تاریکی
به عزم رقص برخاستیم
به تعزیر آن همه خورشید که درما
می سوخت
پنجه بر چشم ها ساییدند
اما
به شکوه زرد کوه
که در زاینده رود جاریست
خونی که از چشم ما جاری شد
باز باغ را سبز خواهد کرد
#محسن_شریفی
@chekamehsabz🍀
در کوچه
و از خانه یکی از همسایه ها
صدای گریه نوزادی عاصی
طنین انداز شده
فریادهایی در همه جهات
ناهمگون
ناکوک
اما پرتوان
به وسعت کوچه
و به حجم خانه هایش
آیا تلاش نوزاد انسانی
برای فهماندن خواسته اش
به جهان
فیلسوفانه نیست
#محسن_شریفی
@chekamehsabz🍀
و از خانه یکی از همسایه ها
صدای گریه نوزادی عاصی
طنین انداز شده
فریادهایی در همه جهات
ناهمگون
ناکوک
اما پرتوان
به وسعت کوچه
و به حجم خانه هایش
آیا تلاش نوزاد انسانی
برای فهماندن خواسته اش
به جهان
فیلسوفانه نیست
#محسن_شریفی
@chekamehsabz🍀