من به آسمان می نگرم
پاهایم روی زمین است
سرگردان...
میانِ آسمان و زمین،
در دور دست نقطه ایست،
خورشید است آیا...؟
مانده هنوز اما،
از شب پاسی.
به چشمم نمی آید خوابی هنوز،
می نشینم در کنجی،
حلّاج وار...
و پنبه می زنم تمام خودم را،
شاید خروسی بخواند
یا از مناره شهر
کسی بگوید: خدا بزرگ است.
خورشید...
خروس...
و بانگ موذن
سحرگاه منست.
راست می گفت شاملوی بزرگ،
"خورشید همچون دشنامی بر می آید.."
-بر آمد-
"و روز شرمساری جبران ناپذیری است..."
آری، آری...
پیش از آنکه در سیاهی محو شوم
از خورشید چیزی بگوی،
خدا را خود خواهم یافت...
#فرزادسنایی
#فروردین۱۴۰۰
#بیخوابی
@chekamehsabz🍀
پاهایم روی زمین است
سرگردان...
میانِ آسمان و زمین،
در دور دست نقطه ایست،
خورشید است آیا...؟
مانده هنوز اما،
از شب پاسی.
به چشمم نمی آید خوابی هنوز،
می نشینم در کنجی،
حلّاج وار...
و پنبه می زنم تمام خودم را،
شاید خروسی بخواند
یا از مناره شهر
کسی بگوید: خدا بزرگ است.
خورشید...
خروس...
و بانگ موذن
سحرگاه منست.
راست می گفت شاملوی بزرگ،
"خورشید همچون دشنامی بر می آید.."
-بر آمد-
"و روز شرمساری جبران ناپذیری است..."
آری، آری...
پیش از آنکه در سیاهی محو شوم
از خورشید چیزی بگوی،
خدا را خود خواهم یافت...
#فرزادسنایی
#فروردین۱۴۰۰
#بیخوابی
@chekamehsabz🍀
مرا کفرِ کدام آه،
این گونه می آزارد
که گاه سرد است...
که گاه سرد است...
که گاه سرد است...
این چه زمستانِ استخوان سوزی است،
در سوزِ یخبندانِ مغزم
زوزه گرگی گرسنه
درندگیم را به دندان می کشد.
نفرین کدام مردابِ متروکه است،
می کِشد مرا،
در عمقِ سکون خود.
مرا...
مرا...
مرا...
کفرِ کدام آه
این گونه می آزارد.
زانو می زنم،
از کعبه ابراهیم
تا معبد بودا،
فریاد می زنم
خدایگانِ هست و نیست را،
و به کیفرِ کفرِ این آه
یوغ بر گردن،
میخ بر تن،
برهنه پا
بر مذاب های گداخته،
ایستاده...
زهرِ زجر را
تا عمق استخوان می کشم.
خداوندگار شب های تنهاییم،
واژه ها،
حضرت شعر،
منم...
مُفلِسِ درمانده رنجور،
منم...
خلقت را،
وصله ناجور
منم...
طلسمِ آهِ یک لیلی بی مجنون
تو هم در مانده ای
کفرِ این آه را؟
من به حافظ،
"که هر دم آید غمی از نو به مبارکبادم..."
من به مولانا،
"کز نفیرم مرد و زن نالیده اند..."
من به هیچ...
من به پوچی...
من به غم...
من به ماتم دل بسته ام.
ذره...
ذره...
ذره...
می چکاندم
بر خاک
کفرِ این آه...
#فرزادسنایی
#اردیبهشت ۱۴۰۰
#بیخوابی
@chekamehsabz🍀
این گونه می آزارد
که گاه سرد است...
که گاه سرد است...
که گاه سرد است...
این چه زمستانِ استخوان سوزی است،
در سوزِ یخبندانِ مغزم
زوزه گرگی گرسنه
درندگیم را به دندان می کشد.
نفرین کدام مردابِ متروکه است،
می کِشد مرا،
در عمقِ سکون خود.
مرا...
مرا...
مرا...
کفرِ کدام آه
این گونه می آزارد.
زانو می زنم،
از کعبه ابراهیم
تا معبد بودا،
فریاد می زنم
خدایگانِ هست و نیست را،
و به کیفرِ کفرِ این آه
یوغ بر گردن،
میخ بر تن،
برهنه پا
بر مذاب های گداخته،
ایستاده...
زهرِ زجر را
تا عمق استخوان می کشم.
خداوندگار شب های تنهاییم،
واژه ها،
حضرت شعر،
منم...
مُفلِسِ درمانده رنجور،
منم...
خلقت را،
وصله ناجور
منم...
طلسمِ آهِ یک لیلی بی مجنون
تو هم در مانده ای
کفرِ این آه را؟
من به حافظ،
"که هر دم آید غمی از نو به مبارکبادم..."
من به مولانا،
"کز نفیرم مرد و زن نالیده اند..."
من به هیچ...
من به پوچی...
من به غم...
من به ماتم دل بسته ام.
ذره...
ذره...
ذره...
می چکاندم
بر خاک
کفرِ این آه...
#فرزادسنایی
#اردیبهشت ۱۴۰۰
#بیخوابی
@chekamehsabz🍀
چقدر این شبها آشناست
بیخوابی ها
بی قراری ها
و نوشتن ها
چقدر روحم سرگردانست
جسمم بوی خاک میدهد
چقدر بی تابم امشب
چقدر خودم را حراج گذاشتم
و جارِ "من فروشیم"
در دل تاریخ پیچید،
چقدر من شرمگین خودم هستم
چقدر من "تو" را درشعر جا گذاشتم
وقت تنگ است،
و من باید بنویسم،
شاید فردا دیر باشد....
#آنی
#بیخوابی
#فرزادسنایی
#اسفند۴۰۰
@chekamehsabz🍀
بیخوابی ها
بی قراری ها
و نوشتن ها
چقدر روحم سرگردانست
جسمم بوی خاک میدهد
چقدر بی تابم امشب
چقدر خودم را حراج گذاشتم
و جارِ "من فروشیم"
در دل تاریخ پیچید،
چقدر من شرمگین خودم هستم
چقدر من "تو" را درشعر جا گذاشتم
وقت تنگ است،
و من باید بنویسم،
شاید فردا دیر باشد....
#آنی
#بیخوابی
#فرزادسنایی
#اسفند۴۰۰
@chekamehsabz🍀
می نویسم شعر
تا فردایی...
باشم
و همین ردً پا کافیست
تا بدانند
"به کجا می روم آخر،
ننمایی وطنم..."
سالها پیش،
در سماعی مرگ آسا
تا آسمان رفتم
و باز...
زمین شد وطنم
می چرخم
می چرخم
می چرخم
و در سرگیجه های سرم،
داد "انا الحق" می زنم،
پنبه میزنم خودم را
حلاج وار
و کسی فریاد میزند
"احرام دگر بند
ببین یار کجاست..."
گوشم سوت می کشد،
سوزن بان خط عوض میکند،
و من در روی پل "وِرِسک"
سرگردان،
ترس سقوط دارم....
خوابم نمی آید به چشم،
و هی قلم می تراشم،
دو سر تراش
تا از اباطیل و اراجیف جا نمانم
کجاست آیا
انکه میگوید به من،
بنویس
بنویس
بنویس
اراجیف و تُرَهات و موهومات
کاشکی قلم نبود،
جوهر نبود،
و کاغذ...
من میرفتم
به همان جا که گفت:
"از کجا آمده ام..."
#فرزادسنایی
#آنی
#مولوی
#شاعرگمنام(احرام دگر بند...)
#بیخوابی
#کویرسیرجان
#اسفند۱۴۰۰
@chekamehsabz🍀
تا فردایی...
باشم
و همین ردً پا کافیست
تا بدانند
"به کجا می روم آخر،
ننمایی وطنم..."
سالها پیش،
در سماعی مرگ آسا
تا آسمان رفتم
و باز...
زمین شد وطنم
می چرخم
می چرخم
می چرخم
و در سرگیجه های سرم،
داد "انا الحق" می زنم،
پنبه میزنم خودم را
حلاج وار
و کسی فریاد میزند
"احرام دگر بند
ببین یار کجاست..."
گوشم سوت می کشد،
سوزن بان خط عوض میکند،
و من در روی پل "وِرِسک"
سرگردان،
ترس سقوط دارم....
خوابم نمی آید به چشم،
و هی قلم می تراشم،
دو سر تراش
تا از اباطیل و اراجیف جا نمانم
کجاست آیا
انکه میگوید به من،
بنویس
بنویس
بنویس
اراجیف و تُرَهات و موهومات
کاشکی قلم نبود،
جوهر نبود،
و کاغذ...
من میرفتم
به همان جا که گفت:
"از کجا آمده ام..."
#فرزادسنایی
#آنی
#مولوی
#شاعرگمنام(احرام دگر بند...)
#بیخوابی
#کویرسیرجان
#اسفند۱۴۰۰
@chekamehsabz🍀