📝 آرمان سادگی کامو
آثار ادبی و تولیدات فکری متفکران، تنها بخش آشکار کوه یخ است. ما فقط بخش اندکی از شخصیت آنها را در این آثار مییابیم. اگر کسی حوصله کند و زندگی و زمانه این متفکران را بررسی کند، با لایههای دیگری مواجه خواهد شد که چه بسا بر فهم ما از این آثار ادبی و نویسندگانشان تأثیر جدی خواهد گذاشت. آلبر کامو یکی از این شخصیتها است که گاه آنچه مینویسد با آنچه زیست میکند، در تعارض است. البته این اختصاص به کامو ندارد. کمابیش دیگران نیز چنین هستند. اما غالبا از این حالت خود غافل هستند. عرصه تفکر، عرصه خودنگری و خودشناسی است.
کتاب «آرمان سادگی» (آیریس رادیش، مهشید میرمعزی، تهران، ثالث، 1395، 356 صفحه) پرتوی بر قسمت پنهان این کوه یخ میافکند و ما را با سویههای پنهان او آشنا میکند. به روایت زندگینامه نویس کامو، او در کل زندگیاش با تعارضات لاینحلی زیست و هرگز نتوانست از پس خودش برآید. در مصاحبهای که پس از مرگش منتشر شد از او پرسیده بودند: از چه بیش از همهچیز متنفر است؟ و او پاسخ داده بود از «جهت تاریک من». (ص305)
او که در الجزایرزاده شده و کودکی و نوجوانی خود را در آنجا گذرانده بود، در جنگ استقلال این کشور جانب فرانسه را گرفت و در سخنانی معروف گفت: «من میان عدالت و مادرم، مادرم را ترجیح میدهم» و بدین ترتیب، بر ضد استقلال الجزایر موضع گرفت. به زنان توجه جدی داشت، اما هرگز عشق را جدی نمیگرفت و «انسانها را تا حد معیار تمام چیزها بالا میبرد، اما انسانیت دور و برش چندان او را تحت تأثیر» قرار نمیداد. (ص71)
از نوجوانی و پس از آنکه مشخص شد سل دارد، به اپیکتتوس رواقی علاقهمند شد و تا پایان عمر آثار رواقی را میخواند، اما به گونه دیگری میزیست. تا آنجا که بین دو قطب عیاشی و ریاضت گیر کرده بود. شعار تسلط بر خویشتن میداد، اما در عمل به گونه دیگری بود. (ص 168)
ویراستاری انتشارات گالیمار را، که با آلمانیهای اشغالگر همکاری میکرد، پذیرفته بود و در عین حال با اعضای جنبش مقاومت در دفتر کار خود دیدار میکرد «تناقضهای زندگی دیگر از این بزرگتر نمیشود» (ص185) . البته ممکن است این همکاری محمل و پوششی برای فعالیت مخفی او بوده باشد. با آنکه خود به تناقضهای زندگی خویش کمابیش وقوف داشت، به گفته معشوقهاش، ماریا ساکارس،: «هرگز تلاش نکرد حتی یکی از تناقضهای خود را حل کند. هیچگاه نمیخواست زندگی و هستی خود را محدود کند.» (ص 199) در عین ارتباط گسترده با زنان، در مجموع از آنها متنفر بود؛ تنفری «خردکننده». از نظر او «زن، جز در عشق، کسالتبار است» (ص336)
با آنکه متفکری نقاد بود، ظرفیت نقد را نداشت و چون «انسان طاغی» منتشر و نقدهایی متوجه او شد، به همه آنها پاسخ داد. هنگامی که نقدی از ژانسون در له تان مدرن، که سردبیر آن سارتر بود، منتشر شد، او به جای سکوت یا بیتفاوتی طی نامهای هفده صفحهای به سردبیر از خود دفاع کرد. سارتر هم با پاسخی دوازده صفحهای او را کاملا منزوی کرد و گفت که کامو حتی اجازه بحث درباره کارش را به کسی نمیدهد و تنها سرهایی را میپذیرد که در مقابل او خم میشوند. (ص 249) پاسخ سارتر چنان او را در هم شکست که «کامو از این ضربه بهبودی» نیافت (ص251) .
زندگی پرشوری داشت و از زندگی در خانوادهای کارگری به اوج موفقیت رسید، شهرت و اعتبار کافی کسب کرد و در 44 سالگی جایزه نوبل را دریافت، با این حال روایت خودش از زندگیاش روایت سردی است و مبتنی بر بیتوجهی، تا جایی که در یادداشتهای خود از 1935 تا 1959 «هیچ نکته شخصی ننوشته است» و هیچ اشارهای به خلقیات و عشق و فرزندانش ندارد. (ص72)
در اواخر زندگیاش، کامو این گونه دست به جمعبندی آن میزند: «حالا در میان تکه پارهها پرسه میزنم، بدون قانون هستم، شقه شده، تنها و پذیرای این تنهایی، تسلیم ویژگیها و ناتوانیهای خود. و باید حقیقتی را پس از آنکه تمام زندگی خود را در نوعی دروغ گذراندم، بازسازی کنم.» (ص282)
خواندن این کتاب خوشخوان، فارغ از برخی سوگیریهای آشکار و نهانش، بار دیگر به ما یادآوری میکند که انسان کامل وجود ندارد و هر کسی باید در حالی که صلیبی بر دوش گرفته است، بکوشد تکه پارههای وجودش را همساز کند و طرحی ماندنی از زندگیاش پی ریزد.
سید حسن اسلامی اردکانی
ستون #در_ستایش_جزییات / صفحه آخر روزنامه اعتماد، چهارشنبه 13 آذر
+ دربارۀ یادداشتهای کامو
@chaparpublishing
آثار ادبی و تولیدات فکری متفکران، تنها بخش آشکار کوه یخ است. ما فقط بخش اندکی از شخصیت آنها را در این آثار مییابیم. اگر کسی حوصله کند و زندگی و زمانه این متفکران را بررسی کند، با لایههای دیگری مواجه خواهد شد که چه بسا بر فهم ما از این آثار ادبی و نویسندگانشان تأثیر جدی خواهد گذاشت. آلبر کامو یکی از این شخصیتها است که گاه آنچه مینویسد با آنچه زیست میکند، در تعارض است. البته این اختصاص به کامو ندارد. کمابیش دیگران نیز چنین هستند. اما غالبا از این حالت خود غافل هستند. عرصه تفکر، عرصه خودنگری و خودشناسی است.
کتاب «آرمان سادگی» (آیریس رادیش، مهشید میرمعزی، تهران، ثالث، 1395، 356 صفحه) پرتوی بر قسمت پنهان این کوه یخ میافکند و ما را با سویههای پنهان او آشنا میکند. به روایت زندگینامه نویس کامو، او در کل زندگیاش با تعارضات لاینحلی زیست و هرگز نتوانست از پس خودش برآید. در مصاحبهای که پس از مرگش منتشر شد از او پرسیده بودند: از چه بیش از همهچیز متنفر است؟ و او پاسخ داده بود از «جهت تاریک من». (ص305)
او که در الجزایرزاده شده و کودکی و نوجوانی خود را در آنجا گذرانده بود، در جنگ استقلال این کشور جانب فرانسه را گرفت و در سخنانی معروف گفت: «من میان عدالت و مادرم، مادرم را ترجیح میدهم» و بدین ترتیب، بر ضد استقلال الجزایر موضع گرفت. به زنان توجه جدی داشت، اما هرگز عشق را جدی نمیگرفت و «انسانها را تا حد معیار تمام چیزها بالا میبرد، اما انسانیت دور و برش چندان او را تحت تأثیر» قرار نمیداد. (ص71)
از نوجوانی و پس از آنکه مشخص شد سل دارد، به اپیکتتوس رواقی علاقهمند شد و تا پایان عمر آثار رواقی را میخواند، اما به گونه دیگری میزیست. تا آنجا که بین دو قطب عیاشی و ریاضت گیر کرده بود. شعار تسلط بر خویشتن میداد، اما در عمل به گونه دیگری بود. (ص 168)
ویراستاری انتشارات گالیمار را، که با آلمانیهای اشغالگر همکاری میکرد، پذیرفته بود و در عین حال با اعضای جنبش مقاومت در دفتر کار خود دیدار میکرد «تناقضهای زندگی دیگر از این بزرگتر نمیشود» (ص185) . البته ممکن است این همکاری محمل و پوششی برای فعالیت مخفی او بوده باشد. با آنکه خود به تناقضهای زندگی خویش کمابیش وقوف داشت، به گفته معشوقهاش، ماریا ساکارس،: «هرگز تلاش نکرد حتی یکی از تناقضهای خود را حل کند. هیچگاه نمیخواست زندگی و هستی خود را محدود کند.» (ص 199) در عین ارتباط گسترده با زنان، در مجموع از آنها متنفر بود؛ تنفری «خردکننده». از نظر او «زن، جز در عشق، کسالتبار است» (ص336)
با آنکه متفکری نقاد بود، ظرفیت نقد را نداشت و چون «انسان طاغی» منتشر و نقدهایی متوجه او شد، به همه آنها پاسخ داد. هنگامی که نقدی از ژانسون در له تان مدرن، که سردبیر آن سارتر بود، منتشر شد، او به جای سکوت یا بیتفاوتی طی نامهای هفده صفحهای به سردبیر از خود دفاع کرد. سارتر هم با پاسخی دوازده صفحهای او را کاملا منزوی کرد و گفت که کامو حتی اجازه بحث درباره کارش را به کسی نمیدهد و تنها سرهایی را میپذیرد که در مقابل او خم میشوند. (ص 249) پاسخ سارتر چنان او را در هم شکست که «کامو از این ضربه بهبودی» نیافت (ص251) .
زندگی پرشوری داشت و از زندگی در خانوادهای کارگری به اوج موفقیت رسید، شهرت و اعتبار کافی کسب کرد و در 44 سالگی جایزه نوبل را دریافت، با این حال روایت خودش از زندگیاش روایت سردی است و مبتنی بر بیتوجهی، تا جایی که در یادداشتهای خود از 1935 تا 1959 «هیچ نکته شخصی ننوشته است» و هیچ اشارهای به خلقیات و عشق و فرزندانش ندارد. (ص72)
در اواخر زندگیاش، کامو این گونه دست به جمعبندی آن میزند: «حالا در میان تکه پارهها پرسه میزنم، بدون قانون هستم، شقه شده، تنها و پذیرای این تنهایی، تسلیم ویژگیها و ناتوانیهای خود. و باید حقیقتی را پس از آنکه تمام زندگی خود را در نوعی دروغ گذراندم، بازسازی کنم.» (ص282)
خواندن این کتاب خوشخوان، فارغ از برخی سوگیریهای آشکار و نهانش، بار دیگر به ما یادآوری میکند که انسان کامل وجود ندارد و هر کسی باید در حالی که صلیبی بر دوش گرفته است، بکوشد تکه پارههای وجودش را همساز کند و طرحی ماندنی از زندگیاش پی ریزد.
سید حسن اسلامی اردکانی
ستون #در_ستایش_جزییات / صفحه آخر روزنامه اعتماد، چهارشنبه 13 آذر
+ دربارۀ یادداشتهای کامو
@chaparpublishing