O.o°کانال کافه رمان آنلاین°o.O
163 subscribers
58 photos
600 videos
42 files
708 links
-من عاشق کتاب‌ها هستم
من عاشق آن لحظه‌ای هستم
که کتابی را باز میکنم
و درآن غرق میشوم…

با کتاب می‌شود از دنیا گریخت
و وارد دنیایی شد
که بسیار از دنیای تو جالب‌تر است

لینک گروه ؛https://t.me/joinchat/WENDYJ1zp0cEAnxA
Download Telegram
به کمک مهماندار همراه لاله روی صندلی های خودمون جای گرفتیم.
لاله به خاطر فوبیای به ارتفاع چشم بند صورتیشو زده بود و بدون توجه به بودن من خوابید.
تک خندی زدمو وقتی هواپیما اوج گرفت #کمربند و باز کردم و بلند شدم

- Ma'am, what can I do for you?
(خانم، چه کمکی میتونم به شما بکنم؟)

- Oh I have to go to the bathroom
(اوه من باید به دستشویی برم)

لبخندی به صورتم زد و راهنماییم کرد کدوم سمت برم


سنگینی نگاهیو روی خودم حس کردم.
اخمی کردم و یه لحظه برگشتم که نگاه خیره مردی چهار شونه و #هیکلی ای رو شکار کردم.

آب دهنمو قورت دادم و سعی کردم خودمو آروم کنم که قرار نیست اتفاقی بیوفته.
نفسی گرفتم اما وقتی از جاش بلند شد، هول شده برگشتم که با صورت تو سینه کسی رفتم.


دستشو سریع دورم #حلقه کرد و محکم نگهم داشت و سرمو روی سینش فشار داد.
وحشت زده از عطر آشنایی که مشاممو پر کرده بود، تند تند نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم تکونی بخورم.
اما هر لحظه بدنم #تحلیل میرفت.

انگار فهمید که دیگه نمیتونم حرکتی انجام بدم.
سریع بغلم کرد و روبه مهماندار چیزی به انگلیسی گفت و سمت اتاقکی مارو بردن.


حالت تهو گرفته بودم.
نه نمیخواستم با این مرد بی رحم تنها باشم.
قطره اشکی از گونم سرازیر شد و همه قدرتمو جمع کردم تا فریاد بزنم و کمک بخوام..
اما چیزی جز یه #ناله ی آروم از دهنم بیرون نیومد.

متوجه حالتام شد که ترسیدم.
نگاه دقیقی به چشمای لرزونم انداخت و
نیشخندی زد.
خم شد کنار گوشم با تمسخر نجوا کرد:

- هیـشش!! دختر کوچولوی من ترسیده؟
میدونه قراره تاوان اشتباهاتشو بدجوری پس بده؟

بوسه ای گوشه لبم زد و من از این بی حسی و ناتوانیم باز نالیدم.
روی تختی درازم کرد و ماسک اکسیژن و روی صورتم گذاشت.

خیره به چشمام #دکمه های مانتومو دونه به دونه باز کرد رو به شخص غریبه ای گفت

- شایان مواظب باش کسی این سمتا نیاد
خودتم برو درم ببند

- چشم اقا

وقتی در بسته شد، خونسرد #شلوارمو از پام دراورد و روم خیمه زد

خودشو بهم فشرد و آروم گفت

- هــووم..
از مال چند سال پیش خیلی تو پر تر شدی.

کمی بلند شد و #زیپ شلوارشو باز کرد. حسام داشت برمیگشت.
جای گازا و زبون زدنای #خیسش بیشتر به مرگ نزدیکم میکرد
با حس.....

https://t.me/joinchat/AAAAAEDG3FR0-C_Btf7DAQ

خانزاده ای که واس تلافی اول توی هواپیما بهش تجاوز میکنه بعد....😳
#پارت_واقعی🔥
#بزرگسالان_خشن🔥
#ارباب_رعیتی_متفاوت🔥
⁠ ⁠ - آقا امیر یل کیسه آبم پاره شده!!!!!🔞

حورا نگاهی به پیراهن #خیسش انداخت و این را با فریاد گفت.
امیر یل به سرعت خودش را به اتاقش رساند و نگاهی به چشمان گریان حورا انداخت.

- چی شده؟؟

حورا با خجالت روسری‌اش را جلوتر کشید و با گریه جواب داد:

- فکر کنم وقت زایمانمه... کیسه... آبم پاره شده.

امیر یل نگاهش را پاهای خیس حورا انداخت و به سرعت به سمتش رفت.

- باید بریم بیمارستان. میتونی راه بری؟

با بغض سرش را به نشانه نفی تکان داد.

امیر یل از خیسی آب، چندشش میشد اما حورا کسی را جز او نداشت!
دست انداخت زیر پاهای حورا و خواست در آغوشش بکشد که اجازه نداد.

- نه خیسم! لباستون...

- مهم نیست باید بریم بیمارستان.

- نه آقا امیر یل!

این بار عصبی شد و فریاد زد.

- یعنی چی حورا؟ کیسه آبت پاره شده میدونی یعنی چی؟؟ یعنی بچه الان توی خشکیه! یعنی دیر بجنبیم خفه میشه!



حورا سرش را با گریه تکان داد و گفت:

- میدونم آقا امیر یل... اما... شما #نامحرمین!

امیر یل سرش را به نشانه تاسف تکان داد و بدون توجه به مخالف‌های حورا، او را در #آغوش کشید و راهی شد..

نگاهی به حورا که سرش را با خجالت در سینه‌اش پنهان کرده بود انداخت و گفت:

- زایمان و روندش خجالت نداره حورا جان. باید بابتش هزار بار به خودت ببالی که لایق مادر شدن بودی!

- مادر شدن بدون اسم شوهر توی شناسنامه!!! ننگ آقا امیر یل... بی آبرویی... نه افتخار.

ناخواسته خم شد و آهسته روی موهای حورا را #بوسه زد‌ و جواب داد:

- پسرخاله من محرمت بوده حورا... تو از محرمت بچه داری. چرا خودتو آزار میدی؟

سرش را با خجالت در سینه امیر یل پنهان کرد و با بغض لب زد:

- چه فایده که غیر از شما کسی باورم نکرد؟؟ شدم وبال گردن شمایی که هفت پشت غریبه‌ای.

حورا را روی صندلی عقب خواباند و دستش را میان دستش گرفت و گفت:

- من جون میدم براتون. جون میدم واسه فسقلی تو شکمت. تو وبال گردن من نیستی یادگاریه آرش. تو تاج روی سرمی.

حورا میان بغض لبخند زد و زیر لب زمزمه کرد:

- #برادرانه‌هاتون و یادم نمیره...⛔️

تلخ لبخند زد و پشت دست حورا را #بوسید‌.

- کاش یادت بره... کاش ذهنت پر شه از عشق‌بازی‌هام!!! من برادرانه خرجت نکردم... عشق دادم بهت!‼️

https://t.me/joinchat/VyDJOEo4EshExTjc


#پارت‌واقعی‌رمان‼️

https://t.me/joinchat/VyDJOEo4EshExTjc
دستی روی سرم کشید و #قلاده چرم مشکی رنگ و به همراه #زنجیر به گردنم وصل کرد
پلاگی که دم #سگ ژرمن داشت و جلوی #دهنم گرفت : #خیسش کن توله
سریع #زبونم رو بیرون آوردم و حسابی #خیسش کردم که پشتم رفت و با #فشار پلاگ و تو #کونم فرو کردم
جیغی کشیدم که دستی روی #باسنم کشیدم : امروز قراره حسابی #گاییده بشی #سگ بی‌ارزشم!

چشمام برقی زد، بی صبرانه منتظر بودم تا #ارباب #کصمو جر بده و حسابی #تحقیرم کنه
از همین حالا هم #کصم خیس بود🤤💦🔥

https://t.me/joinchat/UqgtlP15ZJS3xjkZ