O.o°کانال کافه رمان آنلاین°o.O
189 subscribers
58 photos
600 videos
42 files
707 links
-من عاشق کتاب‌ها هستم
من عاشق آن لحظه‌ای هستم
که کتابی را باز میکنم
و درآن غرق میشوم…

با کتاب می‌شود از دنیا گریخت
و وارد دنیایی شد
که بسیار از دنیای تو جالب‌تر است

لینک گروه ؛https://t.me/joinchat/WENDYJ1zp0cEAnxA
Download Telegram
⁠ ⁠ - آقا امیر یل کیسه آبم پاره شده!!!!!🔞

حورا نگاهی به پیراهن #خیسش انداخت و این را با فریاد گفت.
امیر یل به سرعت خودش را به اتاقش رساند و نگاهی به چشمان گریان حورا انداخت.

- چی شده؟؟

حورا با خجالت روسری‌اش را جلوتر کشید و با گریه جواب داد:

- فکر کنم وقت زایمانمه... کیسه... آبم پاره شده.

امیر یل نگاهش را پاهای خیس حورا انداخت و به سرعت به سمتش رفت.

- باید بریم بیمارستان. میتونی راه بری؟

با بغض سرش را به نشانه نفی تکان داد.

امیر یل از خیسی آب، چندشش میشد اما حورا کسی را جز او نداشت!
دست انداخت زیر پاهای حورا و خواست در آغوشش بکشد که اجازه نداد.

- نه خیسم! لباستون...

- مهم نیست باید بریم بیمارستان.

- نه آقا امیر یل!

این بار عصبی شد و فریاد زد.

- یعنی چی حورا؟ کیسه آبت پاره شده میدونی یعنی چی؟؟ یعنی بچه الان توی خشکیه! یعنی دیر بجنبیم خفه میشه!



حورا سرش را با گریه تکان داد و گفت:

- میدونم آقا امیر یل... اما... شما #نامحرمین!

امیر یل سرش را به نشانه تاسف تکان داد و بدون توجه به مخالف‌های حورا، او را در #آغوش کشید و راهی شد..

نگاهی به حورا که سرش را با خجالت در سینه‌اش پنهان کرده بود انداخت و گفت:

- زایمان و روندش خجالت نداره حورا جان. باید بابتش هزار بار به خودت ببالی که لایق مادر شدن بودی!

- مادر شدن بدون اسم شوهر توی شناسنامه!!! ننگ آقا امیر یل... بی آبرویی... نه افتخار.

ناخواسته خم شد و آهسته روی موهای حورا را #بوسه زد‌ و جواب داد:

- پسرخاله من محرمت بوده حورا... تو از محرمت بچه داری. چرا خودتو آزار میدی؟

سرش را با خجالت در سینه امیر یل پنهان کرد و با بغض لب زد:

- چه فایده که غیر از شما کسی باورم نکرد؟؟ شدم وبال گردن شمایی که هفت پشت غریبه‌ای.

حورا را روی صندلی عقب خواباند و دستش را میان دستش گرفت و گفت:

- من جون میدم براتون. جون میدم واسه فسقلی تو شکمت. تو وبال گردن من نیستی یادگاریه آرش. تو تاج روی سرمی.

حورا میان بغض لبخند زد و زیر لب زمزمه کرد:

- #برادرانه‌هاتون و یادم نمیره...⛔️

تلخ لبخند زد و پشت دست حورا را #بوسید‌.

- کاش یادت بره... کاش ذهنت پر شه از عشق‌بازی‌هام!!! من برادرانه خرجت نکردم... عشق دادم بهت!‼️

https://t.me/joinchat/VyDJOEo4EshExTjc


#پارت‌واقعی‌رمان‼️

https://t.me/joinchat/VyDJOEo4EshExTjc