#نقد_مکتب_فرانکفورت
#نقد_آدورنو_و_هورکهایمر
#نقد_مارکسیسم
💢امانیستهای محافظه کار، علم ،خردگرایی،دموکراسی به طور خلاصه آنچه دستاورد روشنگری نامیده میشود را تهدیدی جدی برای بقای تمدن معرفی میکنند!آنان از جامعۀ پیش صنعتی تصویری خیال انگیز و غیر واقعی ارائه میکنند که در آن،انسانها در ارتباط با یکدیگر به سر می بردند، روابط اجتماعی ساده و مستقیم بود، طبیعت پاس داشته می شد و مانند اینها. اما در زیر خواهیم دید که مارکسیست های رادیکال نیز با اومانیست های محافظه کار هم عقیده اند. هورکهایمر و آدورنو در اثر مشترکشان، دیالکتیک روشنگری، مدعی اند که شکل قیاسی علم، سلسله مراتب و زور را بیان میکند!
🔻حس مشترک، «ارتجاعی» است! و علم، پوزیتیویستی. به نظر این دو رومانتیک آلمانی، روشنگری چیزی جز اردوگاه کار نیست! روشنگری، توتالیتاریستی است بدان حد که هیچ سیستمی تا کنون نبوده است. به نظر آنان علت روند شیء شدگی، ریاضیات است: «آن شیوه ای که گالیله طبیعت را به صورت شکل های هندسی و رقم و عدد در آورد، موجب می شود که اندیشه، خود را به شکل... یک فرایند اتوماتیک، شیء کند»؛ یعنی اندیشه به صورت اعداد و حروف و اشکال هندسی در می آید. «صنعت، روح انسانها را به صورت شیء در می آورد.» علم به وجود خویش آگاهی ندارد، صرفا ابزار است.
اما روشنگری فلسفه ایی است که حقیقت را با سیستم علمی یکی میداند. این دو عارف آلمانی به پیروی از لوکاچ معتقدند که «علم، نهاد جهانی بورژوایی است». اما کمونیستی به نام گوران تربورن، در مقاله ی خود به نام «مکتب فرانکفورت»، دربارۀ دیالکتیک روشنگری چنین اظهار نظر می کند:
هورکهایمر و آدورنو می پرسند «چرا به جای این که بشریت به شرایط واقعة انسانی وارد شود، به ورطه ی نوع جدیدی از بربریت یعنی به فاشیسم و نازیسم سقوط کرده است؟ تربورن می افزاید که پاسخ کارل پوپر به همین پرسش در جامعه ی باز و دشمنان آن این است: مارکسیسم، تاریخ گرایی و اوتوپیاپرستی را به جای مهندسی گام به گام اجتماعی ارائه داد و همينها موجب ظهور توتالیتاریسم شدند. و هایک در کتاب خود، راه بردگی، سوسیالیسم و اقتصاد برنامه ریزی شده و دخالت دولت در امور اقتصادی را بر کرسی اتهام مینشاند. البته مکتب فرانکفورت در مورد فاشیسم همچون دیگر موضوعها اندیشه ای تازه و اصیل ندارد؛ بلکه فقط حرفهای ششمین کنگرهی احزاب کمونیست را در مورد فاشیسم تکرار می کند: فاشیسم مرحلۀ اجتناب ناپذیر و نهایی سرمایه داری است . پاسخ هورکهایمر و آدورنو به پرسش فوق کاملا متفاوت با پاسخ پوپر و هایک و ماینکه و هانا آرنت است.
@cafe_andishe95
#نقد_آدورنو_و_هورکهایمر
#نقد_مارکسیسم
💢امانیستهای محافظه کار، علم ،خردگرایی،دموکراسی به طور خلاصه آنچه دستاورد روشنگری نامیده میشود را تهدیدی جدی برای بقای تمدن معرفی میکنند!آنان از جامعۀ پیش صنعتی تصویری خیال انگیز و غیر واقعی ارائه میکنند که در آن،انسانها در ارتباط با یکدیگر به سر می بردند، روابط اجتماعی ساده و مستقیم بود، طبیعت پاس داشته می شد و مانند اینها. اما در زیر خواهیم دید که مارکسیست های رادیکال نیز با اومانیست های محافظه کار هم عقیده اند. هورکهایمر و آدورنو در اثر مشترکشان، دیالکتیک روشنگری، مدعی اند که شکل قیاسی علم، سلسله مراتب و زور را بیان میکند!
🔻حس مشترک، «ارتجاعی» است! و علم، پوزیتیویستی. به نظر این دو رومانتیک آلمانی، روشنگری چیزی جز اردوگاه کار نیست! روشنگری، توتالیتاریستی است بدان حد که هیچ سیستمی تا کنون نبوده است. به نظر آنان علت روند شیء شدگی، ریاضیات است: «آن شیوه ای که گالیله طبیعت را به صورت شکل های هندسی و رقم و عدد در آورد، موجب می شود که اندیشه، خود را به شکل... یک فرایند اتوماتیک، شیء کند»؛ یعنی اندیشه به صورت اعداد و حروف و اشکال هندسی در می آید. «صنعت، روح انسانها را به صورت شیء در می آورد.» علم به وجود خویش آگاهی ندارد، صرفا ابزار است.
اما روشنگری فلسفه ایی است که حقیقت را با سیستم علمی یکی میداند. این دو عارف آلمانی به پیروی از لوکاچ معتقدند که «علم، نهاد جهانی بورژوایی است». اما کمونیستی به نام گوران تربورن، در مقاله ی خود به نام «مکتب فرانکفورت»، دربارۀ دیالکتیک روشنگری چنین اظهار نظر می کند:
هورکهایمر و آدورنو می پرسند «چرا به جای این که بشریت به شرایط واقعة انسانی وارد شود، به ورطه ی نوع جدیدی از بربریت یعنی به فاشیسم و نازیسم سقوط کرده است؟ تربورن می افزاید که پاسخ کارل پوپر به همین پرسش در جامعه ی باز و دشمنان آن این است: مارکسیسم، تاریخ گرایی و اوتوپیاپرستی را به جای مهندسی گام به گام اجتماعی ارائه داد و همينها موجب ظهور توتالیتاریسم شدند. و هایک در کتاب خود، راه بردگی، سوسیالیسم و اقتصاد برنامه ریزی شده و دخالت دولت در امور اقتصادی را بر کرسی اتهام مینشاند. البته مکتب فرانکفورت در مورد فاشیسم همچون دیگر موضوعها اندیشه ای تازه و اصیل ندارد؛ بلکه فقط حرفهای ششمین کنگرهی احزاب کمونیست را در مورد فاشیسم تکرار می کند: فاشیسم مرحلۀ اجتناب ناپذیر و نهایی سرمایه داری است . پاسخ هورکهایمر و آدورنو به پرسش فوق کاملا متفاوت با پاسخ پوپر و هایک و ماینکه و هانا آرنت است.
@cafe_andishe95
لیبراسیون/لیبرالیسم
#نقد_مکتب_فرانکفورت #نقد_آدورنو_و_هورکهایمر #نقد_مارکسیسم 💢امانیستهای محافظه کار، علم ،خردگرایی،دموکراسی به طور خلاصه آنچه دستاورد روشنگری نامیده میشود را تهدیدی جدی برای بقای تمدن معرفی میکنند!آنان از جامعۀ پیش صنعتی تصویری خیال انگیز و غیر واقعی ارائه…
#نقد_مکتب_فرانکفورت
#نقد_آدورنو_و_هورکهایمر
#نقد_مارکسیسم
❌از نظر آدورنو و هورکهایمر فاشیسم خود-تباهی روشنگری لیبرال است!فاشیسم تنها به این معنی حقیقت لیبرالیسم نیست که نابرابری های واقعی و سرکوب شده و نهفته در مبادلۀ ظاهرن آزاد در بازار سرمایه داری را بر ملا می کند،بلکه فاشیسم حقیقت کلِ هدف روشنگریِ بورژوا از بیکن به بعد را نشان می دهد که می خواهد بشر را از زنجیر خرافات برهاند.[یعنی جنبش فاشیسم می کوشد بشر را از قید خرافات رهایی بخشد!]هدف اصلی حمله این دو بازار اقتصاد آزاد و مناسبات تولید سرمایه داری نیست بلکه علوم طبیعی است و همتای تجربی اش در شناخت شناسی.در دیالکتیک روشنگری کل معنای علم و منطق مورد تردید قرار می گیرد.تبیین های مکتب فرانکفورت از فاشیسم نهایتن نمونه ایی از ناتوانی و فقر تئوریک مکتب فرانکفورت است.
♦️موضوع کتاب دیالکتیک روشنگری خود-تباهی خرده بورژوازی است؛اما نظریۀ هورکهاایمر و آدورنو خود نمونه ایی از خود-تباهی روشنفکرانه است.دقیقن همین رادیکالیسم ِمولفان کتاب در مورد رد جامعه و فرهنگ بورژوازی است که جنگ افزارهای نظریه سوسیالیستی (علم)را از دست آنان بیرون می آورد و آنان را وادار می کند به مقطع نویسی فلسفۀ انگارشی (نظری)عقب نشینی کنند.
بدین ترتیب فروکاستن علم به فلسفه در نظریۀ مکتب فرانکفورت که دیالکتیک روشنگری نمونه آن است خصلت مضاعف عرفانی بودن آن را برملا می کند.محکومیت مستقیم منطقِ علوم به عنوان مسئول ظهور فاشیسم سبب می شود فرانکفورتیان نتواند نظریه ایی ارائه دهد که ظهور فاشیسم را بر اثر به هم پیوستن چند عامل بدانند تا با اتکا با چنین نظریه ایی بتوان با فاشیسم به طور موثرتر نبرد کرد.بنابراین هورکهایمر و آدورنو با عقب نشینی از مفاهیم علمی مارکسیستی به انتقاد فلسفی(ایدئولوژیک)از جامعه سرمایه داری می پردازد و می کوشند که فقدان نظریه ایی دربارۀ جامعۀ سرمایه داری را در مکتب فرانکفورت پرده پوشی کنند.
🔷کتابی که مظهر ناتوانی در ارائۀ نظریه ایی دربارۀ جامعۀ مدرن ،یا به قول مارکسیستها ،جامعۀ سرمایه داری است و نیز نمونه ایی بارز از فقر تئوریک در مورد دولت و به خصوص فاشیسم و نازیسم در میان مارکسیستها از جمله اعضای مکتب فرانکفورت است در بین برخی متفلسفان ایرانی یک شاهکار فلسفی شناخته شده است!
هورکهایمر و آدورنو با برقراری رابطۀ علی و معلولی میان روشنگری و فاشیسم ،بدین معنی که فاشیسم تحقق کامل خرافه ستیزی روشنگری است،میان شکل استنتاجی علم و خشونت به کار رفته در نازیسم،میان روشنگری و توتالیتاریسم و برپایی اردوگاه کاراجباری،نشان می دهند که نه درک درک درستی از علیت علمی دارند.نه درک درستی از روشنگری و فاشیسم.
@cafe_andishe95
#نقد_آدورنو_و_هورکهایمر
#نقد_مارکسیسم
❌از نظر آدورنو و هورکهایمر فاشیسم خود-تباهی روشنگری لیبرال است!فاشیسم تنها به این معنی حقیقت لیبرالیسم نیست که نابرابری های واقعی و سرکوب شده و نهفته در مبادلۀ ظاهرن آزاد در بازار سرمایه داری را بر ملا می کند،بلکه فاشیسم حقیقت کلِ هدف روشنگریِ بورژوا از بیکن به بعد را نشان می دهد که می خواهد بشر را از زنجیر خرافات برهاند.[یعنی جنبش فاشیسم می کوشد بشر را از قید خرافات رهایی بخشد!]هدف اصلی حمله این دو بازار اقتصاد آزاد و مناسبات تولید سرمایه داری نیست بلکه علوم طبیعی است و همتای تجربی اش در شناخت شناسی.در دیالکتیک روشنگری کل معنای علم و منطق مورد تردید قرار می گیرد.تبیین های مکتب فرانکفورت از فاشیسم نهایتن نمونه ایی از ناتوانی و فقر تئوریک مکتب فرانکفورت است.
♦️موضوع کتاب دیالکتیک روشنگری خود-تباهی خرده بورژوازی است؛اما نظریۀ هورکهاایمر و آدورنو خود نمونه ایی از خود-تباهی روشنفکرانه است.دقیقن همین رادیکالیسم ِمولفان کتاب در مورد رد جامعه و فرهنگ بورژوازی است که جنگ افزارهای نظریه سوسیالیستی (علم)را از دست آنان بیرون می آورد و آنان را وادار می کند به مقطع نویسی فلسفۀ انگارشی (نظری)عقب نشینی کنند.
بدین ترتیب فروکاستن علم به فلسفه در نظریۀ مکتب فرانکفورت که دیالکتیک روشنگری نمونه آن است خصلت مضاعف عرفانی بودن آن را برملا می کند.محکومیت مستقیم منطقِ علوم به عنوان مسئول ظهور فاشیسم سبب می شود فرانکفورتیان نتواند نظریه ایی ارائه دهد که ظهور فاشیسم را بر اثر به هم پیوستن چند عامل بدانند تا با اتکا با چنین نظریه ایی بتوان با فاشیسم به طور موثرتر نبرد کرد.بنابراین هورکهایمر و آدورنو با عقب نشینی از مفاهیم علمی مارکسیستی به انتقاد فلسفی(ایدئولوژیک)از جامعه سرمایه داری می پردازد و می کوشند که فقدان نظریه ایی دربارۀ جامعۀ سرمایه داری را در مکتب فرانکفورت پرده پوشی کنند.
🔷کتابی که مظهر ناتوانی در ارائۀ نظریه ایی دربارۀ جامعۀ مدرن ،یا به قول مارکسیستها ،جامعۀ سرمایه داری است و نیز نمونه ایی بارز از فقر تئوریک در مورد دولت و به خصوص فاشیسم و نازیسم در میان مارکسیستها از جمله اعضای مکتب فرانکفورت است در بین برخی متفلسفان ایرانی یک شاهکار فلسفی شناخته شده است!
هورکهایمر و آدورنو با برقراری رابطۀ علی و معلولی میان روشنگری و فاشیسم ،بدین معنی که فاشیسم تحقق کامل خرافه ستیزی روشنگری است،میان شکل استنتاجی علم و خشونت به کار رفته در نازیسم،میان روشنگری و توتالیتاریسم و برپایی اردوگاه کاراجباری،نشان می دهند که نه درک درک درستی از علیت علمی دارند.نه درک درستی از روشنگری و فاشیسم.
@cafe_andishe95
لیبراسیون/لیبرالیسم
#نقد_مکتب_فرانکفورت #نقد_آدورنو_و_هورکهایمر #نقد_مارکسیسم ❌از نظر آدورنو و هورکهایمر فاشیسم خود-تباهی روشنگری لیبرال است!فاشیسم تنها به این معنی حقیقت لیبرالیسم نیست که نابرابری های واقعی و سرکوب شده و نهفته در مبادلۀ ظاهرن آزاد در بازار سرمایه داری را بر…
#نقد_مکتب_فرانکفورت
#نقد_آدورنو_و_هورکهایمر
#نقد_مارکسیسم
⚜️ورشکستگی مارکسیسم در فهم جهان مدرن و تبیین جنبشهای توده ایی قرن بیستم را می توان از همین دیالکتیک روشنگری دریافت.ایتالیا هیچگاه پرچمدار ایده آل های روشنگری نبود(مهد رنسانس است نه روشنگری)و آلمان هم که پرچمدار جنگ با روشنگری بود؛یعنی آلمان سرزمین رمانتیکها بود و رمانتیکها چون هگل،شلینگ،مارکس،هایدگر،هورکهایمر،آدورنو،مارکوزه،ودیگراعضای مکتب فرانکفورت که در زمرۀ آنان هستند و دشمنان سوگندخوردۀ ایده آل های روشنگری بودند.در واقع آدورنو و هورکهایمر فقط قصد نبرد با فاشیسم را ندارند بلکه در جنگ با روشنگری به یاری نازی ها و فاشیستها برخاسته اند.ارتجاع چپ (مارکسیستها)یا به دیگر سخن چناح چپ رمانتیسیسم به یاری جناح راست رمانتیسیسم یا ارتجاع راست (فاشیسم و نازیسم)برخاسته است.
❎اگر دیالکتیک روشنگری در ایران آوازه ایی نداشت و بعضی نویسندگان ایرانی اتهاماتی را که این دو ایدئولوگ مارکسیست بر علم و عقل و روشنگری وارد کرده اند طوطی وار تکرار نمی نمودند در اینجا به بررسی و نقدش نمی پرداختیم.مثلن در یکی از مجله های وزین می خوانیم:" ساده دل" ولتر به کوره آدمسوزی آشوویتس انجامید ،"روح القوانین" منتسکیو به کورۀ آدم سوزی دخائو!.هر خواننده ایی که از علّیَتِ علمی اندک درکی داشته باشد از برقراری رابطۀ علت و معلولی بین روح القوانین و ساده دل با کوره های آدم سوزی نازی حیرت می کند!و از خود می پرسد آیا رهبران متعصب نازی به پیروان متعصب ولتر و هولباخ ولامتری ودیدرو بوده اند؟مگر نازی ها به هنگام اشغال پاریس مجسمۀ ولتر را پایین نکشیدند؟مگر هیتلر به پیروی از رمانتیکها ،لیبرالیسم و دموکراسی را فلسفۀ مکانیکی انگلیسیها و فرانسویها نمی دانستند و رد نمی کردند؟ آیا ایده آل های روشنگری بازگشت به وضع قبایل ابتدایی و محو فرد در جمع بود؟مگر هدف جنبش روشنگری تحقق مدارای دینی و تحمل عقاید مخالف نبود؟مگر نقطۀ اتکای فلسفۀ روشنگری سوژه (ذهن و عقلِ فرد)نیست؟مگر جهان و جامعه از دیدگاه و نقطه اتکای خِرَد همین سوژه ،همین فردی که از عقل برخوردار است ساخته و پرداخته نمی شود؟مگر فلسفۀ روشنگری به این سوژه نمی گوید که تو آزادی همه چیز را به پرسش بکِشی و هیچ عقیدۀ تعبّدی را نپذیری و همۀ مراجع را مردود بدانی؟
🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅
در فلسفۀ روشنگری عقل فرد یا به قول روشنفکران به ظاهر تجددخواه ولی باطنن تاریک اندیش ما،عقلِ جزئی ،را به جای عقل کلی می نشانند و علم ،یا باز به قول روشنفکران مذکور "علم جزئی نگر"را به جای حکمت قدیم می گذارند.جهان مدرن ما را همین عقل جزئی نیوتن ها دکارتها و گالیله ها و اینشتاین ها شکل داده اند؛وهمین علم جزئی نگر است که به وضع کیهان در ملیاردها سال پیش پی برده است و همین علم است که مسئله ایی به نام فواصل مکانی را از میان برداشته است. همین علم جزئی دل ذرات و اتم ها را شکافته و مطالعه کرده و دستاوردهای محیرالعقول در بیوشیمی و پزشکی و بیوفیزیک و..دارد.روشننفکران ما پیش از اینکه چنین سخنان بی مایه ایی بگویند بهتر است کمی بیاندیشند و چشم های خود را باز کنند تا پی برند در چه جهانی زیست می کند.جهانی که در آن دیگر لفاظی و رجزخوانی خریداری ندارد و علم بر آن حکومت می کند.هر ملتی که به سلاح علم مجهز شود می تواند در تنازع بقای حاکم بر جهان جان بدر برد.هورکهایمر و آدورنو می گویند که فاشیسم به علم ارج می نهاد،پس علمِ موردِ احترام فاشیستها باید ذاتن چیز بدی باشد .اگر فاشیستها ظاهرن به علم ارج می گذاشتند از سر ناچاری بود،زیرا بقای هرگروهی منوط به این است که چه اندازه به سلاح علم و تکنولوژی مجهز باشد و از ااین حیث چمقدار بر رقبا پیشی گیرد.این دو درست به خصلت علم پی نبرده اند.علم با نظام ارزشی ارتباط پیدا نمی کند.علوم طبیعی مستقل از ارزش-داوریها هستنددر اینجا نیز آدورنو و هورکهایمر بین پدیدۀ فاشیسم و علم رابطۀ علّی علمی برقرار نمی کنند .نه مارکس نه پیروان او درک درستی از علیّتِ علمی ندارند.رابطۀ علّی که مارکس میان پدیده های اجتماعی برقرار میکند از نوعّ رابطۀ علّیِ جادویی-اسطوره ایی است.ماتریالیسم مارکس هم از نوع جادویی-اسطوره ایی است. مارکس و پیروانش بین پدیده های اجتماعی و تاریخی که که هیچگونه ارتباط عِلّی علمی ندارند،رابطۀ عِلّی قائل اند.مثلن مارکس میان مالکیت وسایل تولید و آزادی فردی و اجتماعی رابطۀ عِلّی برقرار می کند و معتقد است با دولتی شدن مالکیت وسایل تولید ،آزادی فردی و اجتماعی به طور کیفی گسترش می یابد.اما با تجربۀ سوسیالیسم در اروپای خاوری و شوروی بطلان چنین رابطۀ عِلّی عیان شد.
@cafe_andishe95
#نقد_آدورنو_و_هورکهایمر
#نقد_مارکسیسم
⚜️ورشکستگی مارکسیسم در فهم جهان مدرن و تبیین جنبشهای توده ایی قرن بیستم را می توان از همین دیالکتیک روشنگری دریافت.ایتالیا هیچگاه پرچمدار ایده آل های روشنگری نبود(مهد رنسانس است نه روشنگری)و آلمان هم که پرچمدار جنگ با روشنگری بود؛یعنی آلمان سرزمین رمانتیکها بود و رمانتیکها چون هگل،شلینگ،مارکس،هایدگر،هورکهایمر،آدورنو،مارکوزه،ودیگراعضای مکتب فرانکفورت که در زمرۀ آنان هستند و دشمنان سوگندخوردۀ ایده آل های روشنگری بودند.در واقع آدورنو و هورکهایمر فقط قصد نبرد با فاشیسم را ندارند بلکه در جنگ با روشنگری به یاری نازی ها و فاشیستها برخاسته اند.ارتجاع چپ (مارکسیستها)یا به دیگر سخن چناح چپ رمانتیسیسم به یاری جناح راست رمانتیسیسم یا ارتجاع راست (فاشیسم و نازیسم)برخاسته است.
❎اگر دیالکتیک روشنگری در ایران آوازه ایی نداشت و بعضی نویسندگان ایرانی اتهاماتی را که این دو ایدئولوگ مارکسیست بر علم و عقل و روشنگری وارد کرده اند طوطی وار تکرار نمی نمودند در اینجا به بررسی و نقدش نمی پرداختیم.مثلن در یکی از مجله های وزین می خوانیم:" ساده دل" ولتر به کوره آدمسوزی آشوویتس انجامید ،"روح القوانین" منتسکیو به کورۀ آدم سوزی دخائو!.هر خواننده ایی که از علّیَتِ علمی اندک درکی داشته باشد از برقراری رابطۀ علت و معلولی بین روح القوانین و ساده دل با کوره های آدم سوزی نازی حیرت می کند!و از خود می پرسد آیا رهبران متعصب نازی به پیروان متعصب ولتر و هولباخ ولامتری ودیدرو بوده اند؟مگر نازی ها به هنگام اشغال پاریس مجسمۀ ولتر را پایین نکشیدند؟مگر هیتلر به پیروی از رمانتیکها ،لیبرالیسم و دموکراسی را فلسفۀ مکانیکی انگلیسیها و فرانسویها نمی دانستند و رد نمی کردند؟ آیا ایده آل های روشنگری بازگشت به وضع قبایل ابتدایی و محو فرد در جمع بود؟مگر هدف جنبش روشنگری تحقق مدارای دینی و تحمل عقاید مخالف نبود؟مگر نقطۀ اتکای فلسفۀ روشنگری سوژه (ذهن و عقلِ فرد)نیست؟مگر جهان و جامعه از دیدگاه و نقطه اتکای خِرَد همین سوژه ،همین فردی که از عقل برخوردار است ساخته و پرداخته نمی شود؟مگر فلسفۀ روشنگری به این سوژه نمی گوید که تو آزادی همه چیز را به پرسش بکِشی و هیچ عقیدۀ تعبّدی را نپذیری و همۀ مراجع را مردود بدانی؟
🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅
در فلسفۀ روشنگری عقل فرد یا به قول روشنفکران به ظاهر تجددخواه ولی باطنن تاریک اندیش ما،عقلِ جزئی ،را به جای عقل کلی می نشانند و علم ،یا باز به قول روشنفکران مذکور "علم جزئی نگر"را به جای حکمت قدیم می گذارند.جهان مدرن ما را همین عقل جزئی نیوتن ها دکارتها و گالیله ها و اینشتاین ها شکل داده اند؛وهمین علم جزئی نگر است که به وضع کیهان در ملیاردها سال پیش پی برده است و همین علم است که مسئله ایی به نام فواصل مکانی را از میان برداشته است. همین علم جزئی دل ذرات و اتم ها را شکافته و مطالعه کرده و دستاوردهای محیرالعقول در بیوشیمی و پزشکی و بیوفیزیک و..دارد.روشننفکران ما پیش از اینکه چنین سخنان بی مایه ایی بگویند بهتر است کمی بیاندیشند و چشم های خود را باز کنند تا پی برند در چه جهانی زیست می کند.جهانی که در آن دیگر لفاظی و رجزخوانی خریداری ندارد و علم بر آن حکومت می کند.هر ملتی که به سلاح علم مجهز شود می تواند در تنازع بقای حاکم بر جهان جان بدر برد.هورکهایمر و آدورنو می گویند که فاشیسم به علم ارج می نهاد،پس علمِ موردِ احترام فاشیستها باید ذاتن چیز بدی باشد .اگر فاشیستها ظاهرن به علم ارج می گذاشتند از سر ناچاری بود،زیرا بقای هرگروهی منوط به این است که چه اندازه به سلاح علم و تکنولوژی مجهز باشد و از ااین حیث چمقدار بر رقبا پیشی گیرد.این دو درست به خصلت علم پی نبرده اند.علم با نظام ارزشی ارتباط پیدا نمی کند.علوم طبیعی مستقل از ارزش-داوریها هستنددر اینجا نیز آدورنو و هورکهایمر بین پدیدۀ فاشیسم و علم رابطۀ علّی علمی برقرار نمی کنند .نه مارکس نه پیروان او درک درستی از علیّتِ علمی ندارند.رابطۀ علّی که مارکس میان پدیده های اجتماعی برقرار میکند از نوعّ رابطۀ علّیِ جادویی-اسطوره ایی است.ماتریالیسم مارکس هم از نوع جادویی-اسطوره ایی است. مارکس و پیروانش بین پدیده های اجتماعی و تاریخی که که هیچگونه ارتباط عِلّی علمی ندارند،رابطۀ عِلّی قائل اند.مثلن مارکس میان مالکیت وسایل تولید و آزادی فردی و اجتماعی رابطۀ عِلّی برقرار می کند و معتقد است با دولتی شدن مالکیت وسایل تولید ،آزادی فردی و اجتماعی به طور کیفی گسترش می یابد.اما با تجربۀ سوسیالیسم در اروپای خاوری و شوروی بطلان چنین رابطۀ عِلّی عیان شد.
@cafe_andishe95
لیبراسیون/لیبرالیسم
#نقد_مکتب_فرانکفورت #نقد_آدورنو_و_هورکهایمر #نقد_مارکسیسم ⚜️ورشکستگی مارکسیسم در فهم جهان مدرن و تبیین جنبشهای توده ایی قرن بیستم را می توان از همین دیالکتیک روشنگری دریافت.ایتالیا هیچگاه پرچمدار ایده آل های روشنگری نبود(مهد رنسانس است نه روشنگری)و آلمان…
#نقد_مکتب_فرانکفورت
#نقد_آدورنو_و_هورکهایمر
#نقد_مارکسیسم
🔻برای درک آنچه آدورنو و هورکهایمر بر ضد علم و خرد روشنگری می گویند باید آثار رمانتیکهای علم ستیز و خرد ستیز اروپایی و از جمله آثار هگل را مطالعه کنیم.بندتو کروچه در بررسی انتقاد برگسون از علم می نویسد:
همۀ انتقاداتی که به سوی علم هدف گیری شده اند.برای کسانی که قبلن انتقاد یاکوبی ،شیلینگ،نوفالیس و دیگر رمانتیکها و به ویژه انتقادات فوق العاده ایی را که هگل از فهم انتزاعی (یعنی فهم تجربی و فهم ریاضی )[و به قوا آدورنو عقل ابزاری]می کند خوانده باشند تازگی ندارد.انتقادهای هگل سراسر کتابهای او را فرا گرفته اند. از کتاب پدیدارشناسی روح تا علم منطق او؛
کسانی که می پندارند انتقاد لوکاچ،هوسرل ،هایدگر و پست مدرن ها از علم و عقل چیز تازه و فوق العاده ایست خوبست نوشته های ویلهلم دیلتای فیلسوف بزرگ آلمانی را تحت عنوان سرگذشت هگل را بخوانند تا از انتقادات کوبندۀ او از علم ستیزی هگل و ادعا های نظام دیالکتیکی او آگاه شوند.دیلتای می نویسد:
"حتی شکل خود-محصور و بستۀ نظام مطلق هگل که می خواهد کل جهان را درک کند با اندیشۀ تکامل تدریجی که در زمان صورت می گیرد در تناقض آشکار است.و نیز با واقعیاتی که بر آن متکیست ناسازگار .چگونه در میان سیستم های متعدد از جهان که بر پایۀ نظریه های متعددِ تحول و تکامل شکل گرفته اند و نیز آیندۀ بیکرانی که در زهدان جهان پنهان است و مدام ساختارهایی تازه را به نمایش می گذار ادعا های هگل را باور کرد؟اگر روح بخواهد بر زمین به شناخت مطلق دست یابد باید مجددن مرکز کاینات شود؛و در واقع تمام فلسفۀ طبیعت هگل از این دیدگاه ساخته شده اند.حرکت و تحول روح بر زمین نیز باید اصولن در فلسفۀ مطلق کشف شود و به فرجام خود برسد؛در این مورد نیز تمامی تاریخ جهان و تاریخ فلسفه[در نظام هگل]از همین دیدگاه ساخته شده است.اندیشۀ تکامل احمقانه بودن اداعاهای نظام های متافیزیکی را که می خواهند برای معماهای جهان راه حلِ قطعی ارائه دهند برملا میکند...از این رو هگل ناگزیر بود به علوم تحصلی-تجربی اعلان جنگ دهد.در همۀ نوشته های هگل نبردی نومیدانه بر ضد علوم طبیعی ،علوم انسانی و تاریخ به چشم میخورد".
❎یدالله موقن مترجم مولف برجسته ایرانی
@cafe_andishe95
#نقد_آدورنو_و_هورکهایمر
#نقد_مارکسیسم
🔻برای درک آنچه آدورنو و هورکهایمر بر ضد علم و خرد روشنگری می گویند باید آثار رمانتیکهای علم ستیز و خرد ستیز اروپایی و از جمله آثار هگل را مطالعه کنیم.بندتو کروچه در بررسی انتقاد برگسون از علم می نویسد:
همۀ انتقاداتی که به سوی علم هدف گیری شده اند.برای کسانی که قبلن انتقاد یاکوبی ،شیلینگ،نوفالیس و دیگر رمانتیکها و به ویژه انتقادات فوق العاده ایی را که هگل از فهم انتزاعی (یعنی فهم تجربی و فهم ریاضی )[و به قوا آدورنو عقل ابزاری]می کند خوانده باشند تازگی ندارد.انتقادهای هگل سراسر کتابهای او را فرا گرفته اند. از کتاب پدیدارشناسی روح تا علم منطق او؛
کسانی که می پندارند انتقاد لوکاچ،هوسرل ،هایدگر و پست مدرن ها از علم و عقل چیز تازه و فوق العاده ایست خوبست نوشته های ویلهلم دیلتای فیلسوف بزرگ آلمانی را تحت عنوان سرگذشت هگل را بخوانند تا از انتقادات کوبندۀ او از علم ستیزی هگل و ادعا های نظام دیالکتیکی او آگاه شوند.دیلتای می نویسد:
"حتی شکل خود-محصور و بستۀ نظام مطلق هگل که می خواهد کل جهان را درک کند با اندیشۀ تکامل تدریجی که در زمان صورت می گیرد در تناقض آشکار است.و نیز با واقعیاتی که بر آن متکیست ناسازگار .چگونه در میان سیستم های متعدد از جهان که بر پایۀ نظریه های متعددِ تحول و تکامل شکل گرفته اند و نیز آیندۀ بیکرانی که در زهدان جهان پنهان است و مدام ساختارهایی تازه را به نمایش می گذار ادعا های هگل را باور کرد؟اگر روح بخواهد بر زمین به شناخت مطلق دست یابد باید مجددن مرکز کاینات شود؛و در واقع تمام فلسفۀ طبیعت هگل از این دیدگاه ساخته شده اند.حرکت و تحول روح بر زمین نیز باید اصولن در فلسفۀ مطلق کشف شود و به فرجام خود برسد؛در این مورد نیز تمامی تاریخ جهان و تاریخ فلسفه[در نظام هگل]از همین دیدگاه ساخته شده است.اندیشۀ تکامل احمقانه بودن اداعاهای نظام های متافیزیکی را که می خواهند برای معماهای جهان راه حلِ قطعی ارائه دهند برملا میکند...از این رو هگل ناگزیر بود به علوم تحصلی-تجربی اعلان جنگ دهد.در همۀ نوشته های هگل نبردی نومیدانه بر ضد علوم طبیعی ،علوم انسانی و تاریخ به چشم میخورد".
❎یدالله موقن مترجم مولف برجسته ایرانی
@cafe_andishe95
🔻من نمی دانم خوب چیست؟
اما می دانم
هر آن چه عده ای زیادی به دنبال آن هستند، بد است.
🖋 والتر بنیامین
➖➖➖➖
#نقد_مکتب_فرانکفورت
شکسپیر و مولیر خوانندگان و دنبال کنندگان زیادی دارند اما مکبث و اتللو و هملت بد و نازل نیستند
حافظ و سعدی خودمان هم
موسیقی پاپ مدونا
فیلم های وسترن آنتونی مان و جان فورد هم
موسیقی راک هم طرفداران زیادی را جذب میکند کنسرتهای عظیم برگزار میشود
رقص و باله هم طرفداران زیادی دارد و...
به نظر می رسد مکتب فرانکفورت تحت تاثیر نخبه گرایی شدید مدرنیستی تاریخ گذشته ایی قرار دارد.که زاده شرایط بحران بزرگ جنگ جهانی دوم و وضع اسفناک آن دوره تاریخیست
نوعی بدبینی غیر عقلانی و افراطی به همه چیز که بخصوص در آدرنو تبلور می یابد
بیشتر مثل جنبش دادا تخریبی و نفی آلود است تا سازنده
و دردوره پست مدرن و پست آوانگارد از تبیین و تحلیل آثار هنری عاجز و ناتوان است
مایۀ لازم برای نقد هنر معاصر را ندارد
وجه مهم هنر پست مدرن غلبه بر نخبه گرایی کوری بود که هنرمند برج عاج نشین و مبارز انعطاف ناپذیری چون پیکاسو را تبلیغ می کرد
که در دوره خود البته بسیار مهم بوده است
در عصر پسا مدرنیسم
با امثال نقاشان بزرگی چون اندی وارهول و دیوید هاکنی و دیگران این نخبه گرایی ستیزه جو از اسب یکه تازی به زیر افتاده و تنها به یکی از انتخابهای موجود برای اهل فرهنگ بدل شده است..
به نظر می رسد امثال اباذری هم با تقلید و تکرار اندیشه مکتب فرانکفورت بیشتر ضد نقد فرهنگیست تا ناقد فرهنگ
موضع او در مورد پاشایی خود به تمامی بلغور کردن ناسنجیدۀ نظرات فرانکفورتیان اولیه برای ایران هزاره جدید بوده است!!!
@cafe_andishe95
اما می دانم
هر آن چه عده ای زیادی به دنبال آن هستند، بد است.
🖋 والتر بنیامین
➖➖➖➖
#نقد_مکتب_فرانکفورت
شکسپیر و مولیر خوانندگان و دنبال کنندگان زیادی دارند اما مکبث و اتللو و هملت بد و نازل نیستند
حافظ و سعدی خودمان هم
موسیقی پاپ مدونا
فیلم های وسترن آنتونی مان و جان فورد هم
موسیقی راک هم طرفداران زیادی را جذب میکند کنسرتهای عظیم برگزار میشود
رقص و باله هم طرفداران زیادی دارد و...
به نظر می رسد مکتب فرانکفورت تحت تاثیر نخبه گرایی شدید مدرنیستی تاریخ گذشته ایی قرار دارد.که زاده شرایط بحران بزرگ جنگ جهانی دوم و وضع اسفناک آن دوره تاریخیست
نوعی بدبینی غیر عقلانی و افراطی به همه چیز که بخصوص در آدرنو تبلور می یابد
بیشتر مثل جنبش دادا تخریبی و نفی آلود است تا سازنده
و دردوره پست مدرن و پست آوانگارد از تبیین و تحلیل آثار هنری عاجز و ناتوان است
مایۀ لازم برای نقد هنر معاصر را ندارد
وجه مهم هنر پست مدرن غلبه بر نخبه گرایی کوری بود که هنرمند برج عاج نشین و مبارز انعطاف ناپذیری چون پیکاسو را تبلیغ می کرد
که در دوره خود البته بسیار مهم بوده است
در عصر پسا مدرنیسم
با امثال نقاشان بزرگی چون اندی وارهول و دیوید هاکنی و دیگران این نخبه گرایی ستیزه جو از اسب یکه تازی به زیر افتاده و تنها به یکی از انتخابهای موجود برای اهل فرهنگ بدل شده است..
به نظر می رسد امثال اباذری هم با تقلید و تکرار اندیشه مکتب فرانکفورت بیشتر ضد نقد فرهنگیست تا ناقد فرهنگ
موضع او در مورد پاشایی خود به تمامی بلغور کردن ناسنجیدۀ نظرات فرانکفورتیان اولیه برای ایران هزاره جدید بوده است!!!
@cafe_andishe95