🍃🌺🍃
#برگ_روزانه
#جهانی_نو
#اکهارت_تله
ادامه ...
بخش قابل ملاحظه ای از جمعیت سیاره زمین اگر تا امروز متوجه نشده باشد، به زودی خواهد فهمید که اکنون بشر گزینه سختی پیش رو دارد؛ مردن یا تکامل! اینک گروه نسبتا کوچک، اما رو به افزایشی، فروپاشی الگوهای دیرینه ذهن «من گرا» و پیدایش بعد جدیدی از آگاهی را در درون خود تجربه می کنند.
آنچه که اکنون در حال پدیدار شدن است، نظام باور، مذهب، نظریات معنوی یا آیین جدید نیست. ما نه تنها به دلیل تاریخ اسطوره ای مان، بلکه به دلیل نظام عقیدتی و باورهای خود، در حال رسیدن به پایان خط هستیم. این دگرگونی، ژرف تر از محتویات ذهن و اندیشه های شماست. در واقع در کانون آگاهی جدید، برتری اندیشه قرار دارد؛ توانایی تازه ای که از اندیشه فراتر می رود و به بُعدی درون خود که به مراتب از اندیشه گسترده تر است، پی می برد. آنگاه شما دیگر هویت خود و معنای این را که کیستید، از جریان بی وقفه افکار که آن را در آگاهی پیشین، خودتان می پنداشتید، نمی گیرید. چه رهایی عظیمی است لحظه ای که پی می بریم آن «صدای درون سر» نیستیم. پس کیستیم؟ کسی که آن را مشاهده می کند؛ هوشیاری پیش از اندیشه، فضایی که فکر، احساسات یا ادراکات در آن پدید می آید.
«من درون» چیزی بیش از هویت سازی با شکل، که در اصل به معنی اَشكال فکر می باشد، نیست. اگر شر حقیقت داشت و حقیقتی نسبی بود، نه مطلق، معنی شر این هم می توانست باشد: هویت سازی کامل با شکل در قالب اَشکال مادی، اَشکال فکر و أشكال احساسات. این فرایند به ناآگاهی تام نسبت به پیوستگی من با کل، یکی بودن حقیقی من با «دیگری» و نیز با سرچشمه می انجامد. این فراموشی، همان گناه نخستین، رنج و گمراهی است. هنگامی که توهم جدایی محض، اصول اندیشه، کلام و رفتار ما باشد و آن را اداره کند، چه دنیایی می توانیم بیافرینیم؟ برای یافتن پاسخ این پرسش، به رفتار انسان ها با همدیگر بنگرید، تاریخ را بخوانید یا امشب اخبار تلویزیون را تماشا کنید.
اگر ساختار ذهن بشر تغییر نکند، ما همواره به باز آفرینی برگشت ناپذیر همان جهان، همان شر و همان کژکاری ادامه خواهیم داد.
صفحات ۲۳-۲۴
@book_tips 🐞
#برگ_روزانه
#جهانی_نو
#اکهارت_تله
ادامه ...
بخش قابل ملاحظه ای از جمعیت سیاره زمین اگر تا امروز متوجه نشده باشد، به زودی خواهد فهمید که اکنون بشر گزینه سختی پیش رو دارد؛ مردن یا تکامل! اینک گروه نسبتا کوچک، اما رو به افزایشی، فروپاشی الگوهای دیرینه ذهن «من گرا» و پیدایش بعد جدیدی از آگاهی را در درون خود تجربه می کنند.
آنچه که اکنون در حال پدیدار شدن است، نظام باور، مذهب، نظریات معنوی یا آیین جدید نیست. ما نه تنها به دلیل تاریخ اسطوره ای مان، بلکه به دلیل نظام عقیدتی و باورهای خود، در حال رسیدن به پایان خط هستیم. این دگرگونی، ژرف تر از محتویات ذهن و اندیشه های شماست. در واقع در کانون آگاهی جدید، برتری اندیشه قرار دارد؛ توانایی تازه ای که از اندیشه فراتر می رود و به بُعدی درون خود که به مراتب از اندیشه گسترده تر است، پی می برد. آنگاه شما دیگر هویت خود و معنای این را که کیستید، از جریان بی وقفه افکار که آن را در آگاهی پیشین، خودتان می پنداشتید، نمی گیرید. چه رهایی عظیمی است لحظه ای که پی می بریم آن «صدای درون سر» نیستیم. پس کیستیم؟ کسی که آن را مشاهده می کند؛ هوشیاری پیش از اندیشه، فضایی که فکر، احساسات یا ادراکات در آن پدید می آید.
«من درون» چیزی بیش از هویت سازی با شکل، که در اصل به معنی اَشكال فکر می باشد، نیست. اگر شر حقیقت داشت و حقیقتی نسبی بود، نه مطلق، معنی شر این هم می توانست باشد: هویت سازی کامل با شکل در قالب اَشکال مادی، اَشکال فکر و أشكال احساسات. این فرایند به ناآگاهی تام نسبت به پیوستگی من با کل، یکی بودن حقیقی من با «دیگری» و نیز با سرچشمه می انجامد. این فراموشی، همان گناه نخستین، رنج و گمراهی است. هنگامی که توهم جدایی محض، اصول اندیشه، کلام و رفتار ما باشد و آن را اداره کند، چه دنیایی می توانیم بیافرینیم؟ برای یافتن پاسخ این پرسش، به رفتار انسان ها با همدیگر بنگرید، تاریخ را بخوانید یا امشب اخبار تلویزیون را تماشا کنید.
اگر ساختار ذهن بشر تغییر نکند، ما همواره به باز آفرینی برگشت ناپذیر همان جهان، همان شر و همان کژکاری ادامه خواهیم داد.
صفحات ۲۳-۲۴
@book_tips 🐞
🍃🌺🍃
#برگ_روزانه
#جهانی_نو
#اکهارت_تله
بهشتی نو و جهانی نو
عنوان این کتاب را از پیش گویی های کتاب مقدس الهام گرفتم و به نظر می رسد که در این دوره بیش از هر زمان دیگری در تاریخ بشر کاربرد داشته باشد. در هر دو کتاب عهد عتیق و عهد جديد، صحبت از فروپاشی نظام دنیای موجود و پیدایش «بهشتی نو و جهانی نو» شده است. ما باید بدانیم که در اینجا منظور از بهشت، موقعیت و مکان نیست، بلکه آن قلمرو درونی آگاهی می باشد. این معنای نهانی کلمه و نیز تفسیری ست که در آموزه های حضرت مسیح (ع) آمده است. از سویی دیگر، سیاره زمین نمود بیرونی به صورت شکل بوده و همیشه بازتابی از درون است. آگاهی جمعی بشر و حیات روی سیاره ما به گونه ای ذاتی با هم پیوستگی دارند. «بهشت نو» پیدایش حالت دگرگون شده آگاهی بشر و «جهانی نو» بازتاب آن در قلمرو مادی است. از آنجا که هستی و آگاهی بشر به گونه ای ذاتی با حیات این سیاره یکی است، با فروپاشی آگاهی گذشته، تغییرات شدید و ناگهانی جغرافیایی و آب و هوایی در بسیاری از بخش های زمین به طور همزمان پدید می آید که هم اکنون شاهد برخی از این تغییرات طبیعی هستیم.
صفحه ۲۵
@book_tips 🐞
#برگ_روزانه
#جهانی_نو
#اکهارت_تله
بهشتی نو و جهانی نو
عنوان این کتاب را از پیش گویی های کتاب مقدس الهام گرفتم و به نظر می رسد که در این دوره بیش از هر زمان دیگری در تاریخ بشر کاربرد داشته باشد. در هر دو کتاب عهد عتیق و عهد جديد، صحبت از فروپاشی نظام دنیای موجود و پیدایش «بهشتی نو و جهانی نو» شده است. ما باید بدانیم که در اینجا منظور از بهشت، موقعیت و مکان نیست، بلکه آن قلمرو درونی آگاهی می باشد. این معنای نهانی کلمه و نیز تفسیری ست که در آموزه های حضرت مسیح (ع) آمده است. از سویی دیگر، سیاره زمین نمود بیرونی به صورت شکل بوده و همیشه بازتابی از درون است. آگاهی جمعی بشر و حیات روی سیاره ما به گونه ای ذاتی با هم پیوستگی دارند. «بهشت نو» پیدایش حالت دگرگون شده آگاهی بشر و «جهانی نو» بازتاب آن در قلمرو مادی است. از آنجا که هستی و آگاهی بشر به گونه ای ذاتی با حیات این سیاره یکی است، با فروپاشی آگاهی گذشته، تغییرات شدید و ناگهانی جغرافیایی و آب و هوایی در بسیاری از بخش های زمین به طور همزمان پدید می آید که هم اکنون شاهد برخی از این تغییرات طبیعی هستیم.
صفحه ۲۵
@book_tips 🐞
🍃🌺🍃
#برگ_روزانه
#جهانی_نو
#اکهارت_تله
«من درون» وضعیت کنونی بشر
واژگان، چه با صدا بیان شوند و چه به صورت اندیشه ناگفته باقی بمانند، می توانند کم و بیش تأثیر یک خواب مصنوعی را بر شما داشته باشند. شما خود را به راحتی در آنها گم می کنید و به خواب مصنوعی می روید و کاملا به این باور می رسید که گاه واژه ای را بر چیزی می چسبانید، می دانید که آن چیز چیست. حقیقت این است که شما نمی دانید آن چیست. شما فقط رازی را با برچسبی پوشانیده اید. هر چه، مانند پرنده، حتی یک سنگ کوچک و به طور یقین بشر، در نهایت نافهمیدنی است، زیرا از ژرفای نامفهومی برخوردار است. همه آنچه را می فهمیم، تجربه می کنیم و در باره اش می اندیشیم، سطح ظاهری حقیقت است که کمتر از نوک یک کوه یخی می باشد.
در زیر آن سطح ظاهری، نه تنها همه چیزها با همدیگر، بلکه با سرچشمه کل هستی نیز که خود از آن آمده اند، پیوند دارند. گل یا پرنده و حتی یک سنگ می تواند راه بازگشت به پروردگار، به منشأ و خود شما را نشانتان بدهد. هنگامی که به چیزی می نگرید یا آن را در دستان خود می گیرید و بی آن که واژه یا برچسبی ذهنی به آن تحمیل کنید، به آن اجازه بودن می دهید، حسی از شگفتی و احترام در شما پدید می آید. جوهر آن به آرامی خود را به شما می نمایاند و جوهر خودتان را به شما باز می تاباند. از این روست که هنرمندان بزرگ، این جوهر ذاتی را احساس می کنند و در انتقال آن حس از طریق هنرشان موفق می شوند. ون گوگ نگفت : «این فقط یک صندلی ست» او به صندلی نگریست و نگریست. این هنرمند، جوهره بودن صندلی را حس کرد. سپس در برابر بوم نقاشی نشست و قلم مو را به دست گرفت. ارزش آن صندلی باید معادل کمتر از چند دلار بوده باشد، ولی نقاشی همان صندلی، امروز بیش از بیست و پنج میلیون دلار به فروش می رسد.
ادامه دارد ...
صفحات ۲۷-۲۸
@book_tips 🐞
#برگ_روزانه
#جهانی_نو
#اکهارت_تله
«من درون» وضعیت کنونی بشر
واژگان، چه با صدا بیان شوند و چه به صورت اندیشه ناگفته باقی بمانند، می توانند کم و بیش تأثیر یک خواب مصنوعی را بر شما داشته باشند. شما خود را به راحتی در آنها گم می کنید و به خواب مصنوعی می روید و کاملا به این باور می رسید که گاه واژه ای را بر چیزی می چسبانید، می دانید که آن چیز چیست. حقیقت این است که شما نمی دانید آن چیست. شما فقط رازی را با برچسبی پوشانیده اید. هر چه، مانند پرنده، حتی یک سنگ کوچک و به طور یقین بشر، در نهایت نافهمیدنی است، زیرا از ژرفای نامفهومی برخوردار است. همه آنچه را می فهمیم، تجربه می کنیم و در باره اش می اندیشیم، سطح ظاهری حقیقت است که کمتر از نوک یک کوه یخی می باشد.
در زیر آن سطح ظاهری، نه تنها همه چیزها با همدیگر، بلکه با سرچشمه کل هستی نیز که خود از آن آمده اند، پیوند دارند. گل یا پرنده و حتی یک سنگ می تواند راه بازگشت به پروردگار، به منشأ و خود شما را نشانتان بدهد. هنگامی که به چیزی می نگرید یا آن را در دستان خود می گیرید و بی آن که واژه یا برچسبی ذهنی به آن تحمیل کنید، به آن اجازه بودن می دهید، حسی از شگفتی و احترام در شما پدید می آید. جوهر آن به آرامی خود را به شما می نمایاند و جوهر خودتان را به شما باز می تاباند. از این روست که هنرمندان بزرگ، این جوهر ذاتی را احساس می کنند و در انتقال آن حس از طریق هنرشان موفق می شوند. ون گوگ نگفت : «این فقط یک صندلی ست» او به صندلی نگریست و نگریست. این هنرمند، جوهره بودن صندلی را حس کرد. سپس در برابر بوم نقاشی نشست و قلم مو را به دست گرفت. ارزش آن صندلی باید معادل کمتر از چند دلار بوده باشد، ولی نقاشی همان صندلی، امروز بیش از بیست و پنج میلیون دلار به فروش می رسد.
ادامه دارد ...
صفحات ۲۷-۲۸
@book_tips 🐞
🍃🌺🍃
#برگ_روزانه
#جهانی_نو
#اکهارت_تله
خود توهمی
واژه «من»، بزرگترین اشتباه و ژرف ترین حقیقت را - بسته به این که چگونه به کار رود - در خود دارد. واژه «من» همراه با کلمه های وابسته مانند «مرا»، «خودم» و «مال من»، در کاربرد قراردادی آن، نه تنها بیشترین کلمه به کار رفته در زبان، بلکه یکی از گمراه کننده ترین واژه ها است. در کاربرد معمول و همه روزه، واژه «من» به خطای نخستین که تعبیری نادرست از آن کسی که شما هستید و حسی واهی از هویت است، صورت بیرونی می دهد. «من درون»، این است. آلبرت اینشتین، کسی که بینشی ژرف نه تنها از حقیقت، فضا و زمان، بلکه از طبیعت بشر داشت، این حس فریبنده از خود را «توهمی عینی از آگاهی» نامیده است. این خود فریبنده اساس همه تعابیر یا بهتر بگوییم، تعبیرهای نادرست از حقیقت، فرایند تفکر، ارتباط و برخورد با دیگران می شود. حقیقت شما بازتابی از توهم نخستین می گردد.
مژده آن که چنان چه بتوانید توهم را به عنوان توهم تشخیص دهید، محو خواهد شد. شناخت توهم، پایان آن نیز هست. بقای توهم به این بستگی دارد که آن را به نادرست، حقیقت بدانید. با دیدن آن کسی که نیستید، حقیقت آن کسی که هستید، خودش پدیدار می شود. این تحولی است که با مطالعه آرام و دقیق این بخش و بخش بعدی در باره سازواره خود کاذب که ما آن را «من درون» می خوانیم، در شما روی می دهد. پس طبیعت این خود فریبنده چیست؟
آنچه که معمولا وقتی می گویید «من» به آن اشاره دارید، آن کسی که هستید، نیست. از طریق عمل وسیع کاهش گری، ژرفای بی کران آن کسی که هستید، با صدایی که توسط تارهای صوتی به وجود می آید یا با اندیشه ای از «من» یا هر آنچه که «من» خود را با آن یکی می داند، اشتباه گرفته می شود. پس، «من»، «مال من» و «خود من» معمولی به چه چیزی اشاره می کند؟
ادامه دارد ...
صفحات ۲۹-۳۰
#اکهارت_تله
@book_tips 🐞
#برگ_روزانه
#جهانی_نو
#اکهارت_تله
خود توهمی
واژه «من»، بزرگترین اشتباه و ژرف ترین حقیقت را - بسته به این که چگونه به کار رود - در خود دارد. واژه «من» همراه با کلمه های وابسته مانند «مرا»، «خودم» و «مال من»، در کاربرد قراردادی آن، نه تنها بیشترین کلمه به کار رفته در زبان، بلکه یکی از گمراه کننده ترین واژه ها است. در کاربرد معمول و همه روزه، واژه «من» به خطای نخستین که تعبیری نادرست از آن کسی که شما هستید و حسی واهی از هویت است، صورت بیرونی می دهد. «من درون»، این است. آلبرت اینشتین، کسی که بینشی ژرف نه تنها از حقیقت، فضا و زمان، بلکه از طبیعت بشر داشت، این حس فریبنده از خود را «توهمی عینی از آگاهی» نامیده است. این خود فریبنده اساس همه تعابیر یا بهتر بگوییم، تعبیرهای نادرست از حقیقت، فرایند تفکر، ارتباط و برخورد با دیگران می شود. حقیقت شما بازتابی از توهم نخستین می گردد.
مژده آن که چنان چه بتوانید توهم را به عنوان توهم تشخیص دهید، محو خواهد شد. شناخت توهم، پایان آن نیز هست. بقای توهم به این بستگی دارد که آن را به نادرست، حقیقت بدانید. با دیدن آن کسی که نیستید، حقیقت آن کسی که هستید، خودش پدیدار می شود. این تحولی است که با مطالعه آرام و دقیق این بخش و بخش بعدی در باره سازواره خود کاذب که ما آن را «من درون» می خوانیم، در شما روی می دهد. پس طبیعت این خود فریبنده چیست؟
آنچه که معمولا وقتی می گویید «من» به آن اشاره دارید، آن کسی که هستید، نیست. از طریق عمل وسیع کاهش گری، ژرفای بی کران آن کسی که هستید، با صدایی که توسط تارهای صوتی به وجود می آید یا با اندیشه ای از «من» یا هر آنچه که «من» خود را با آن یکی می داند، اشتباه گرفته می شود. پس، «من»، «مال من» و «خود من» معمولی به چه چیزی اشاره می کند؟
ادامه دارد ...
صفحات ۲۹-۳۰
#اکهارت_تله
@book_tips 🐞
🍃🌺🍃
#برگ_روزانه
#جهانی_نو
#اکهارت_تله
ادامه ...
وقتی یک کودک خردسال توالی صداهایی را که تارهای صوتی پدر و مادرش تولید می کنند و نام اوست می آموزد، واژه ای را که در ذهن به اندیشه تبدیل می شود، با آن کسی که خودش است، یکی می پندارد. در این مرحله، برخی از کودکان خودشان را سوم شخص خطاب می کنند؛ مانند «جانی گرسنه است» کودک خیلی زود واژه جادویی «من» را یاد می گیرد و آن را با نام خود که پیش تر با کسی که اوست برابر شمرده است، یکسان می انگارد. سپس اندیشه های دیگر از راه می رسند و با اندیشه «من نخستین» در می آمیزند. گام بعدی، اندیشه های من و مال من است که برای برچسب زدن بر چیزهایی که به گونه ای بخشی از «من» هستند، به کار می رود. این، همان یکی دانستن خود با اشیا، یعنی اختصاصی کردن چیزها و در نهایت، اندیشه هایی برای نمایاندن چیزها با حسی از خود و به موجب این حس، هویت گرفتن از آنهاست. زمانی که اسباب بازی «من» می شکند یا از «من» گرفته می شود، رنجی شدید پیش می آید. این رنج نه به علت ارزشی که آن اسباب بازی دارد، بلکه به دلیل اندیشه «مال من» ایجاد می شود، زیرا کودک به زودی علاقه اش را به آن از دست خواهد داد و اسباب بازی یا چیز دیگری جایگزین آن خواهد شد. به این ترتيب اسباب بازی، بخشی از رشد حس کودک از خود یا «من» شده است.
بنابراین با رشد بچه، اندیشه «من نخستین»، اندیشه های دیگری را به سوی خود جذب می کند. به این ترتیب او با جنسیت، مالکیت، جسم دریافت شده حسی ملیت، نژاد، مذهب و حرفه هویت می یابد. عوامل دیگری که «من» از آنها هویت می گیرد، نقش هایی مثل مادر، پدر، همسر و مانند اینها هستند. دستیابی به دانش یا عقاید، دوست داشتن ها و نداشتن ها و رویدادهایی که در گذشته برای «من» اتفاق افتاده است و خاطرات آنها نیز افکاری هستند که احساس «من» از خود را به عنوان «من و داستان من» تعریف می کنند. این ها فقط برخی از عواملی هستند که مردم حس هویت خود را از آنها می گیرند. این عوامل در نهایت چیزی بیش از افکاری نیستند که به گونه ای ناپایدار با این حقیقت که همه آنها با حسی از خود پنهان شده اند، در کنار هم قرار گرفته اند. این ساختار ذهنی چیزی است که شما معمولا هنگام گفتن «من» به آن اشاره می کنید. دقیق تر بگوییم: بیشتر اوقات این شما نیستید که می گویید یا فکر می کنید «من»، بلکه برخی از جنبه های ساختاری ذهنی، یعنی آن خود من گر است، هر گاه که هوشیار شوید، باز هم از واژه «من» استفاده خواهید کرد، اما این «من» از جایی ژرف تر، از درون شما خواهد آمد.
بسیاری از مردم هنوز به طور کامل از جریان بی وقفه ذهن، از تفکر اجباری که بیشتر تکراری و بیهوده است، هویت می گیرند. هیچ «منی» جدا از فرایند افکار و احساساتی که با آن همراه است، وجود ندارد. این، مفهوم ناآگاهی معنوی است. وقتی گفته می شود این صدای درون سر آنهاست که هرگز از صحبت دست نمی کشد، می گویند : «چه صدایی؟!» یا با خشم، آن را انکار می کنند. البته این واکنش، همان صدا، همان فکر کننده و همان ذهن مشاهده نشده است، می شود به این صدا به صورت موجودیتی نگاه کرد که آنها را به تصرف خود در آورده است.
برخی از مردم هرگز نخستین باری را که از یکسانی با افکارشان جدا شدند و این گونه لحظه ای گذرا از یکی بودن با محتوای ذهن خود و رسیدن به هوشیار بودن در پس زمینه را تجربه کردند، از یاد نمی برند. برای بعضی دیگر، این حرکت به اندازه ای اندک و مختصر است که به سختی متوجه آن می شوند یا فقط ورود جریان شادی و آرامش درونی را، بی آن که دلیلش را بدانند، حس می کنند.
صفحات ۳۰-۳۱
@book_tips 🐞
#برگ_روزانه
#جهانی_نو
#اکهارت_تله
ادامه ...
وقتی یک کودک خردسال توالی صداهایی را که تارهای صوتی پدر و مادرش تولید می کنند و نام اوست می آموزد، واژه ای را که در ذهن به اندیشه تبدیل می شود، با آن کسی که خودش است، یکی می پندارد. در این مرحله، برخی از کودکان خودشان را سوم شخص خطاب می کنند؛ مانند «جانی گرسنه است» کودک خیلی زود واژه جادویی «من» را یاد می گیرد و آن را با نام خود که پیش تر با کسی که اوست برابر شمرده است، یکسان می انگارد. سپس اندیشه های دیگر از راه می رسند و با اندیشه «من نخستین» در می آمیزند. گام بعدی، اندیشه های من و مال من است که برای برچسب زدن بر چیزهایی که به گونه ای بخشی از «من» هستند، به کار می رود. این، همان یکی دانستن خود با اشیا، یعنی اختصاصی کردن چیزها و در نهایت، اندیشه هایی برای نمایاندن چیزها با حسی از خود و به موجب این حس، هویت گرفتن از آنهاست. زمانی که اسباب بازی «من» می شکند یا از «من» گرفته می شود، رنجی شدید پیش می آید. این رنج نه به علت ارزشی که آن اسباب بازی دارد، بلکه به دلیل اندیشه «مال من» ایجاد می شود، زیرا کودک به زودی علاقه اش را به آن از دست خواهد داد و اسباب بازی یا چیز دیگری جایگزین آن خواهد شد. به این ترتيب اسباب بازی، بخشی از رشد حس کودک از خود یا «من» شده است.
بنابراین با رشد بچه، اندیشه «من نخستین»، اندیشه های دیگری را به سوی خود جذب می کند. به این ترتیب او با جنسیت، مالکیت، جسم دریافت شده حسی ملیت، نژاد، مذهب و حرفه هویت می یابد. عوامل دیگری که «من» از آنها هویت می گیرد، نقش هایی مثل مادر، پدر، همسر و مانند اینها هستند. دستیابی به دانش یا عقاید، دوست داشتن ها و نداشتن ها و رویدادهایی که در گذشته برای «من» اتفاق افتاده است و خاطرات آنها نیز افکاری هستند که احساس «من» از خود را به عنوان «من و داستان من» تعریف می کنند. این ها فقط برخی از عواملی هستند که مردم حس هویت خود را از آنها می گیرند. این عوامل در نهایت چیزی بیش از افکاری نیستند که به گونه ای ناپایدار با این حقیقت که همه آنها با حسی از خود پنهان شده اند، در کنار هم قرار گرفته اند. این ساختار ذهنی چیزی است که شما معمولا هنگام گفتن «من» به آن اشاره می کنید. دقیق تر بگوییم: بیشتر اوقات این شما نیستید که می گویید یا فکر می کنید «من»، بلکه برخی از جنبه های ساختاری ذهنی، یعنی آن خود من گر است، هر گاه که هوشیار شوید، باز هم از واژه «من» استفاده خواهید کرد، اما این «من» از جایی ژرف تر، از درون شما خواهد آمد.
بسیاری از مردم هنوز به طور کامل از جریان بی وقفه ذهن، از تفکر اجباری که بیشتر تکراری و بیهوده است، هویت می گیرند. هیچ «منی» جدا از فرایند افکار و احساساتی که با آن همراه است، وجود ندارد. این، مفهوم ناآگاهی معنوی است. وقتی گفته می شود این صدای درون سر آنهاست که هرگز از صحبت دست نمی کشد، می گویند : «چه صدایی؟!» یا با خشم، آن را انکار می کنند. البته این واکنش، همان صدا، همان فکر کننده و همان ذهن مشاهده نشده است، می شود به این صدا به صورت موجودیتی نگاه کرد که آنها را به تصرف خود در آورده است.
برخی از مردم هرگز نخستین باری را که از یکسانی با افکارشان جدا شدند و این گونه لحظه ای گذرا از یکی بودن با محتوای ذهن خود و رسیدن به هوشیار بودن در پس زمینه را تجربه کردند، از یاد نمی برند. برای بعضی دیگر، این حرکت به اندازه ای اندک و مختصر است که به سختی متوجه آن می شوند یا فقط ورود جریان شادی و آرامش درونی را، بی آن که دلیلش را بدانند، حس می کنند.
صفحات ۳۰-۳۱
@book_tips 🐞
🍃🌺🍃
#برگ_روزانه
شما برای خاموش کردن تلویزیون دست دراز می کنید و دستگاه کنترل از راه دور را بر می دارید، ولی به جای خاموش کردن آن، شروع می کنید به تغییر کانال های تلویزیون. نیم ساعت یا یک ساعت بعد باز هم در حال تماشای تلویزیون هستید، ولی همچنان با زدن دکمه، کانال ها را عوض می کنید. با این حال به نظر می رسد دکمه خاموش کردن روی دستگاه، تنها دکمه ای ست که نمی توانید آن را فشار دهید. همچنان به تماشای تلویزیون ادامه می دهید، نه برای آن که برنامه ای جالب، توجه شما را به خود جلب کرده است، بلکه دقیقاً به این دلیل که برنامه جالبی نمی یابید.
زمانی که به این کار عادت کنید، هر چه برنامه ها کم مایه تر و بی معناتر باشند، بیش تر اعتیاد آور می شوند. اگر برنامه های تلویزیون جالب و فکر بر انگیز بودند، کاری می کردند تا دوباره ذهن شما را برای فکر کردن مستقل تحریک کنند، یعنی آگاهی بیش تر به وجود می آوردند که جذاب تر از خلسه تلویزیونی ست. آن گاه که توجه شما دیگر فقط توسط تصاویر روی صفحه تلویزیون به طور کامل میخکوب نمی شد.
در صورتی که محتوای برنامه از کیفیت ویژه ای برخوردار باشـد، تا اندازه ای می تواند اثر وارونه بگذارد و گاه حتـى تـأثیر بی حس کننـده ذهـن و آن خـواب مصنوعی را که تلویزیون می آفریند، خنثی سازد. برخی برنامه هـا هـم هستند که برای خیلی از مردم بسیار یاری بخش بوده اند؛ برنامه هایی که زندگی ایـن عـده را دگرگون ساخته، قلب هایشان را گشوده و آن ها را بیش تر آگاه کرده اند. حتی برخی از برنامه های خنده آور، با وجودی که به موضوع خاصی نمی پردازند، امـا بـا نشـان دادن تصاویر مسخره آمیز از حماقت های بشر و «من درون»، می توانند ناخواسته به برنامه های معنوی تبدیل شوند.
این گونه برنامه ها به ما می آموزند که نباید هیچ چیز را جدی گرفت و نگرش به زندگی باید همراه با آسان گیری باشد و از همه مهم تر آن که با خنداندنمان به ما آموزش می دهند. خنده به گونه ای چشمگیر هـم رهایی بخش و هم شفا دهنده است. با این حال، بسیاری از برنامـه هـای تلویزیونی همچنان در اختیار عده ایست که کاملاً توسط «من درون» خود اداره می شوند و از این رو دستور کار پنهانی تلویزیون با خواب کردن شما به اداره کننـده شـمـا تبـديل می شود یا بهتر بگوییم، فرمان نا آگاه شدن به شما می دهد. اما همچنان ظرفیت و توانایی بسیلر بزر. و ناشناخته ای در حوزه تلویزیون وجود دارد.
#اکهارت_تله
#جهانی_نو
@book_tips 🐞
#برگ_روزانه
شما برای خاموش کردن تلویزیون دست دراز می کنید و دستگاه کنترل از راه دور را بر می دارید، ولی به جای خاموش کردن آن، شروع می کنید به تغییر کانال های تلویزیون. نیم ساعت یا یک ساعت بعد باز هم در حال تماشای تلویزیون هستید، ولی همچنان با زدن دکمه، کانال ها را عوض می کنید. با این حال به نظر می رسد دکمه خاموش کردن روی دستگاه، تنها دکمه ای ست که نمی توانید آن را فشار دهید. همچنان به تماشای تلویزیون ادامه می دهید، نه برای آن که برنامه ای جالب، توجه شما را به خود جلب کرده است، بلکه دقیقاً به این دلیل که برنامه جالبی نمی یابید.
زمانی که به این کار عادت کنید، هر چه برنامه ها کم مایه تر و بی معناتر باشند، بیش تر اعتیاد آور می شوند. اگر برنامه های تلویزیون جالب و فکر بر انگیز بودند، کاری می کردند تا دوباره ذهن شما را برای فکر کردن مستقل تحریک کنند، یعنی آگاهی بیش تر به وجود می آوردند که جذاب تر از خلسه تلویزیونی ست. آن گاه که توجه شما دیگر فقط توسط تصاویر روی صفحه تلویزیون به طور کامل میخکوب نمی شد.
در صورتی که محتوای برنامه از کیفیت ویژه ای برخوردار باشـد، تا اندازه ای می تواند اثر وارونه بگذارد و گاه حتـى تـأثیر بی حس کننـده ذهـن و آن خـواب مصنوعی را که تلویزیون می آفریند، خنثی سازد. برخی برنامه هـا هـم هستند که برای خیلی از مردم بسیار یاری بخش بوده اند؛ برنامه هایی که زندگی ایـن عـده را دگرگون ساخته، قلب هایشان را گشوده و آن ها را بیش تر آگاه کرده اند. حتی برخی از برنامه های خنده آور، با وجودی که به موضوع خاصی نمی پردازند، امـا بـا نشـان دادن تصاویر مسخره آمیز از حماقت های بشر و «من درون»، می توانند ناخواسته به برنامه های معنوی تبدیل شوند.
این گونه برنامه ها به ما می آموزند که نباید هیچ چیز را جدی گرفت و نگرش به زندگی باید همراه با آسان گیری باشد و از همه مهم تر آن که با خنداندنمان به ما آموزش می دهند. خنده به گونه ای چشمگیر هـم رهایی بخش و هم شفا دهنده است. با این حال، بسیاری از برنامـه هـای تلویزیونی همچنان در اختیار عده ایست که کاملاً توسط «من درون» خود اداره می شوند و از این رو دستور کار پنهانی تلویزیون با خواب کردن شما به اداره کننـده شـمـا تبـديل می شود یا بهتر بگوییم، فرمان نا آگاه شدن به شما می دهد. اما همچنان ظرفیت و توانایی بسیلر بزر. و ناشناخته ای در حوزه تلویزیون وجود دارد.
#اکهارت_تله
#جهانی_نو
@book_tips 🐞