Book_tips
18.3K subscribers
6.78K photos
2.12K videos
67 files
417 links
اهدای کتاب اهدای کلمه است.
کلمات نور هستند، باعث می‌شوند زندگی را بهتر ببینیم.

ارتباط با ادمین
@zarnegar503
@Missino

تبلیغات
@booktips_ads


❤️ تاریخ تاسیس کانال❤️
26, March, 2016

گروه بوک تیپس
https://t.me/+XJ1JFjF5FsllNjA8
Download Telegram
🍃🌺🍃
#داستانک
#سفرنامه_حج قسمت ۹

صبح جمعه هنوز وقت اذان صبح نرسیده در مسجدالحرام بودم. با زحمت در میان صفوف شلوغ نمازگزاران قرار گرفتم. امام جماعتی که هرگز اکثر مامومین او را ندیده ‌و فقط صدای رسای او را می‌شنوند در رکعت اول آیه سجده‌دار خواند و خود به سجده رفت و بیشتر حاجیان و از جمله مرا در حیرت و تردید گذاشت: "چه باید بکنم؟ هیچ‌وقت این‌جور نماز نخوانده‌ام و از آداب آن بی‌خبرم. پدر آمرزیده! بیشتر از ۶ هزار آيه را ول کرده‌ای و چسبیده‌ای به آيه سجده‌دار؟ میان بیش از صد هزار پیغمبر جرجیس را انتخاب می‌کنی؟"

این کار او باعث سردرگمی میان نمازگزارانی شد  که به این گونه نماز خواندن آشنایی نداشتند؛ به خصوص ایرانی‌ها. خلاصه که مجبور شدم دوباره نماز را اعاده کنم. از این دست مقولات که حاصل اختلاف در احکام دینی است کم نمی‌باشد. اهل‌سنت کمتر در قید بعضی آداب شیعی در ادای نماز هستند. نماز مغرب را قبل از غروب کامل خورشید می‌خوانند، به اتصال صفوف اعتنایی ندارند و گاه زنان در صفوف مردان و یا جلوتر از آنان می‌ایستند.

پس از نماز صبح از درب دیگری بیرون آمدم. هتل‌های جدیدی که با تراشیدن کوه محیط بر کعبه ساخته شده‌اند بسیار مجلل هستند و محل سکونت حاجیان متمول. همین‌طور که محو تماشای یکی از هتل‌ها بوده و به نمای زیبا و سنگ‌های گران‌قیمت آن می‌نگریستم، چشمم افتاد به نام هتل؛ الغزالی. نامی که خنده بر لبم آورد. آخر چه نسبتی میان اندیشمند بزرگ اسلامی  ایرانی قرن پنجم و چنین هتلی وجود داشت؟ قرار است کدام گره کور فلسفی، کلامی یا فقهی در این هتل گشوده شود؟ به بالای سرم نگاه کردم. زن و مردی در حال خوردن صبحانه بودند؛ درست مشرف به خانه خدا. پول که داشته باشی همه چیز در خدمت توست: صبحانه آن هم با طعم  غزالی طوسی. این که چای داغ را در هوای مطبوع رستوران هتل مزمزه کنی و در زیر پایت هزاران نفر حاجی، بانوان و بینوا در حال جابه‌جایی باشند و صد متر آن طرف‌تر نورافکن‌های هنوز روشن نماد توحید و یادگار معماری ابراهیم و پسرش تو را به خود بخوانند، چیزی در حد پرواز بر روی ابرهاست.

فکر کردم که اگر ابوحامد غزالی زنده بود و تلفیق صنعت هتلداری مدرن و سنت حج را می‌دید و این‌گونه سنت را رفیق شفیق و هم آغوش مدرنیته می‌یافت؛ بی‌هیچ جنگ و جدالی، قلم را  بر لیقه مرکب فشرده تا به جای تهافت الفلاسفه در نقد فلسفه و طعنه به منطقیون و اهل تفلسف، تعاون التجاره والدّین می‌نوشت؛ روزگار غریبی است...

ادامه دارد...

#دکتر_علی_رادان

#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان

@book_tips 🐞
🍃🌺🍃
#داستانک
#سفرنامه_حج قسمت ۱۰

مسجدالحرام پُر است از نظافتکاران و خدمه بنگلادشی و پاکستانی اردو زبان. در هتلی که هستیم، به گمان این که خدمتکار جوانی که هر روز سطل زباله اتاق را خالی می‌کند بنگلادشی است، باب گفتگو را با او گشودم. معلوم شد که اهل میانمار است و از اقلیت مسلمان روهینگیا و اذیت و آزار اکثریت بودایی، او و خانواده‌اش را فراری داده و برای درآوردن نان، جان در خدمت کارفرمای عرب فرسوده می‌سازد.

به جهت استقرار صدها نفر از این دست کارگران محوطه داخلی و خارجی حرم همیشه پاکیزه است و از زباله معمول خبری نیست. اما وضعیت در داخل شهر مکه و دورتر از حرم اینگونه نیست.  ترمینال که اتوبوس‌های آن مسافران را رایگان به حرم برده و می‌آورد مملو از زباله است؛ بیشتر ظروف پلاستیکی و کاغذی، لیوان‌ها و بطری‌های مصرف شده. در آنجا حتی یک کارگر که متصدی نظافت باشد ندیدم. حاکمان سعودی چون میزبانی ریاکار عمل می‌کنند که سالن پذیرایی خانه را مجلل ساخته و در چشم میهمان آراسته و در تنظیف آن کوتاهی نکرده ولی آشپزخانه‌اش پُر از ظروف نشسته و آلوده‌ می‌باشد.

فکر نمی‌کردم که چهره زشت فقر و گدایی را در مکه عریان و آشکار ببینم ولی در اشتباه بودم. دستفروشی و حتی گدایی در اطراف حرم رایج است و بیشتر دستفروشان زنانی هستند که در زیر ردای سیاه عربی تنها دو چشم پیدا دارند و حسن یا قبح وجه آنان بر ما پوشیده است. گدایان علیل جسمی و کودکان سائل هم با حضور میلیون‌ها زائر چشم بر دست مردم داشته و بی‌نصیب به خانه‌های خود باز نمی‌گردند.

دولت سعودی با تمام ثروتی که دارد و در سال‌های اخیر با هزینه‌های گزاف سعی در القای چهره جدیدی از خود به جهانیان داشته، نمی‌تواند از پوست ضخیم مذهب به شدت محافظه‌کار وهابیت و تاریخ بدوی خود خارج شده و پوست‌اندازی کند. صحبت از بدویت شد ناگفته نگذارم که من تا اينجا نیامده بودم و مقاله آقای رسول جعفریان در باب مراودات ایران و عثمانی در زمینه سفر حج را نخوانده بودم گمان نمی‌کردم که تا همین ۱۰۰ سال پیش در مکه بازار برده فروشی وجود داشته است.

واقعیت تلخ آن است که یکی از تفریحات حجاج ايرانی در اواخر عصر قاجاریه پس از به جای آوردن مناسک حج دیدن برده‌هایی بوده که در معرض فروش قرار گرفته بودند. بدین خاطر   امین‌الدوله رجل معروف دوره ناصری که مدت کوتاهی هم صدراعظم مظفرالدین‌ شاه بوده بر حال یک زن برده که به فارسی تکلم می‌کرده رقت آورده و از باب ترحم با دادن پانصد تومان او را خریده و اسباب استخلاص آن زن بیچاره را در مکه فراهم آورده است.

چهره روز عربستان را می‌شود در همین عدم توازن دید. در کنار هتل‌های جدید و فن‌آوری‌های نوین و زرق و برق روزگار نو مأموران وزارت امر به معروف و نهی از منکر با شدت و غلظت زائران را از بعضی کارها باز می‌دارند. وقتی در کنار کعبه به عنوان تیمُن مقام ابراهیم را لمس نمودم با اعتراض یکی از این مأموران روبرو شدم که: "هذا شی و لاتمسح" و دریافتم که در زیر این پوسته نازک مدرنیت پر شکوه، عقاید به شدت کهنه  محمد بن عبدالوهاب حضوری زنده و تاثیرگذار دارد و شاید روزی همین باورهای دیرین وَبال گردن اقدامات جهشی و شتاب‌زده حاکمان جوان سعودی شود.

ادامه دارد...

#دکتر_علی_رادان

#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان

@book_tips 🐞
🍃🌺🍃
#داستانک
#سفرنامه_حج قسمت ۱۱

حاجیان به واقع به میهمانی خدا آمده‌اند ولی به حسب ظاهر میزبان دولت عربستان است. میزبان باید در اکرام میهمان بکوشد و اسباب راحتی او را فراهم آورد. اگر از حق نگذریم و بخواهیم جانب انصاف را فرو نگذاریم میزبان در این رابطه بد عمل نکرده است. هتل‌ها به اندازه است و حمل‌و‌نقل روان. خوراک حجاج کمبودی ندارد و خدمات دیگر در دسترس می‌باشد. نمی‌توان از پر شماری حجاج آسان گذشت که خود مهمترین مشکل را ایجاد کرده است. گرچه عربستان سعی کرده با سهمیه‌بندی حضور زائران را محدود سازد ولی خیل مشتاقان این سفر هر ساله میلیون‌ها تن را به این سرزمین می‌کشاند و کار برای دولت میزبان سخت می‌نماید.

می‌ماند رفتار نیروهای امنیتی که کارنامه سعودی‌ها در این قسمت قابل قبول نیست. یعنی جایی که پای نیروی انسانی به میان می‌آید کُمیت عربستان می‌لنگد. من این را می‌گذارم به پای رسوب فرهنگ بدوی این قوم. عادات و رسوم دیرینه اجتماعی چیزی نیست که به آسانی دست از سر مردم یک سرزمین بردارد. تا صد سال پیش، حاجیان از دست راهزنان بدوی خواب به چشمشان نمی‌آمد و حاکمان تضعیف شده عثمانی برای مقابله با دزدان سرگردنه گیر بی‌پروایی که مور و ملخ‌وار بر سر زائران و اموال آنان مانند  بختک فرود می‌آمدند درمانده بودند راه به جایی نمی‌بردند. اقبال ما حاجیان امسال بلند است؛ نه صد سال پیش، این راه را آمدیم و نه حتی جلوتر. کسانی که چند دهه قبل این راه را طی کردند و گزارش آن زمان را می‌دهند از رفتار خشن و تند پلیس سعودی داستان‌ها دارند.

حالا ما با سر و صدای بلند، فریادهایی که بر سرمان می‌کشند و حداکثر هل دادن آن‌ها مواجه‌ایم ولی در گذشته نه چندان دور، ضرب و شتم زائران از سوی آنان که خود باید حافظ امنیت می‌بودند امری معمول بوده است. این طور که معلوم است هر چه عقربه زمان بیشتر به گذشته بر می‌گردد، غلظت خشونت با زائران هم بیشتر بوده است.

این موضوع در سفر نامه‌های برجامانده از سوی رجال حاکم در ایران که در اواسط و اواخر قاجاریه به حج آمده بودند به چشم می‌خورد اما شاید هیچ‌یک به اندازه ماجرای گردن زدن ابوطالب یزدی زائر ایرانی از سوی حکومت سعودی در سال ۱۳۲۲ نمی‌تواند این خشونت را دردناک‌تر جلوه نماید. وی که در آن زمان، تنها ۲۲سال داشته و با همسر جوانش به حج آمده بود، در حین طواف دچار گرمازدگی و سپس تهوع می‌شود. آلودگی ناشی از استفراغ این حاجی ایرانی، از سوی دولت عربستان عمدی تلقی شده و تلاش‌های مرحوم محسن صدر نماینده دولت ایران در حج که خود روزگاری وزیر عدلیه بوده به جایی نمی‌رسد و زائر جوان و غریب یزدی پس از یک محاکمه یک مرحله‌‌ای غیر قابل فرجام، محکوم به اعدام می‌شود. نه متهم زبان قاضی و شاهدان را می‌دانسته و نه از خدمات محامیون (وکلای دادگستری) برخوردار بوده است. زائر بیچاره فردای روز دستگیری در مروه و در جلوی چشمان حاجیان دیگر کشورها گردن زده می‌شود؛به همین راحتی!

روابط دو دولت برای پنج سال قطع می‌شود و آنچه از بیهوده بر زمین ریخته می‌شود، خون زائر بخت‌ برگشته است. حالا چه مأموران سعودی بر سرمان بانگ بزنند و یا با تندی ما را به جلو و عقب رفتن بخوانند "رهرو منزل عشقیم و ز سر حد عدم... تا به اقلیم وجود این همه راه آمده‌ایم"


ادامه دارد...

#دکتر_علی_رادان

#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان

@book_tips 🐞
🍃🌺🍃

#داستانک
#سفرنامه_حج قسمت ۱۲

بیش از سی‌سال قبل حاجیان بازگشته از سفر حج به ما می‌گفتند که در عربستان، نوشابه غیرالکلی را به یک ریال می‌فروشند. حالا سر از خاک بردارند و ببینند که همچنان نرخ این مایع خوش طعم گازدار ثابت مانده است. احتمال می‌دهم که من نیز سر به تیره تراب فرو برم و صاحبان ترکه‌ام سی سال بعد با استعجاب از این سخن بگویند که قیمت این نوشابه جلادهنده جگر عطش‌زدگان همچنان بر روی یک ریال جا خوش کرده و قصد صعود به بالا را ندارد.

امروز سر میز صبحانه یک حاجی با خودش یک قرص نان آورده بود؛ به اندازه تافتون و به حجم بربری و به نرمی لواش. گفت که از نانوایی کنار هتل که شاطرش افغانی بوده، به یک ریال سعودی خریده است. کیفیت نان خوب بود و اندازه آن به قاعده. دیدم که افاغنه در همه جای خاورمیانه منتشرند؛ دیار عجم، مملکت عرب. یک ریال سعودی هم اینک ۱۷ هزار تومان است و فکر کردم که قیمت این  نان فوق طاقت پول ماست. از کارگری که در رستوران هتل کار می‌کرد پرسیدم که چقدر اجرت ماهیانه می‌گیرد؟ اول امتناع می‌کرد ولی با اصرار معلوم شد که ۳ هزار ریال سعودی درآمد دارد. کارگران از پرداخت مالیات معاف هستند و البته کارگران متخصص و یا مشغول در کارهای حساس چون تاسیسات نفتی درآمدهای بیشتری کسب می‌نمایند. این‌ها را نمی‌نویسم که بحث اقتصاد خرد یا کلان را وسط بکشم چون از این رشته علمی نیانداخته‌ام و خدا‌ را‌ شکر دوران علامگی نیز سپری شده است ولی اقتصاد خواندن و دانستن یکی نیست.

زنبیل به زن خانه‌دار  و حقوق آخر ماه به کارگر و کارمند درس عملی اقتصاد می‌دهد؛ تجربه‌ای که فوق علم است. امتحان این درس هم در محل خرید برگزار می‌شود. بگذریم؛ عربستان توانسته بر دهنه توسن لجوج نرخ تورم لگام بزند. اکنون این نرخ بین دو تا سه درصد است و این اقدام، احساس امنیتی به صاحبان مشاغل، حرف و بقیه مردم می‌دهد که زندگی خود را دارای ثبات  ببینند. آمارها نشان می‌دهد که نرخ تورم پایین سرمایه‌گذاری مولد را در کشور بیابانی عربستان بالا برده است. بی‌جهت نیست که بخش کشاورزی با تولید بعضی محصولات راهبردی چون گندم، جو، برای صادرات بعضی محصولات خیز برداشته است.

چه کسی باور می‌کرد که عربستان با این اقلیم خشک و صحرایی هندوانه تولید کند؛ جل‌الخالق که پول نفت و همت بلند چه‌ها که نمی‌کند. نمی‌خواهم ایران و عربستان را مقایسه کنم که بی‌انصافی است. ما درست یا غلط در چند دهه اخیر زیر شدیدترین تحریم‌ها بوده‌ایم؛ اقتصاد ما کشتی دکل شکسته‌ای را می‌ماند که ناخدا لاحول‌گویان سکان آن را در دست دارد تا مبادا به سنگی بخورد و یا در گردابی فرو برود. کاری هم ندارم که توریسم مذهبی سالیانه ۹ میلیارد دلار به جیب حاکمان این کشور می‌ریزد، مفت چنگشان!خدا داده به روزشان؛ ولی از چیزی که مطمئن هستم این است که حق کشور ریشه‌دار و تاریخی ایران از بازار جهانی و رفاه اجتماعی نباید باشد.

شاید باید در این شهر مقدس که خدا به آن قسم خورده از دین و معنویت گفت ولی کی است که نداند آن که معاش ندارد، بی‌معاد است.

ادامه دارد...

#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان

@book_tips 🐞
🍃🌺🍃
#داستانک
#سفرنامه_حج قسمت ۱۳

اینجا شرطه سعودی همه مردان و زنان زائر را به یک نام می‌شناسد و درباره‌شان تبعیض روا نمی‌دارد؛ حجّی. آن هم با 'ح' که از حلق بیرون می‌آید و آهنگ تند و غلیظ‌ عربی را رساتر می‌سازد. در شروع سفر که همسفران شروع کردند به هم حاجی حاجی گفتن خنده‌ام می‌گرفت: "بابا هنوز نه به بار است و نه به دار. بگذارید پا از کشور عجم به بلاد عرب که گذاشتید و آفتاب تموز حجاز بر سر مو دار و بی‌مویتان خورد، آن وقت حاجی حاجی راه بیاندازید. شما هم که شده‌اید عین دانشجویان سال اول طب که تا ثبت‌نام در ترم اول دانشکده را شروع می‌کنند به یکدیگر دکتر دکتر می‌گویند".

واقعیت این است که لفظ حاجی در گذشته تاریخی ما ارج داشته و زود خرج کسی نمی‌شد. حاجی رنج بسیار می‌برد، مال بسیار صرف می‌کرد تا به مقام شامخ حاجی نائل می‌شد. برای همین هم این پیشوند آسان به دست نیامده، به سادگی به کلاه کسی نمی‌چسبید.

برای نمونه نگاه کنید به فرمان مشهور ناصرالدین‌شاه در باب قتل میرزا تقی خان امیرکبیر: "نوکر استان ملایک پاسبان پیشخدمت خاصه دولت ابدمدت حاجی علی خان مراغه‌ای" پیش مرگ امير شد، یا حتی اگر شاه بر سر تغیّر با کسی بوده که حج گذاشته بود احترام این لفظ را حفظ می‌کرد: "حاجی محسن خان مشیرالدوله از سفارت کبری اسلامبول معزول است...".

پهلوی‌هایی که آمدند خیلی رسوم قدیمه بر افتاد و از آن جمله بود استفاده از کلمه حاجی برای رجال مستفرنگ دولتی. دیگر این کلمه پیشوندی مناسب برای اعیان و رجال حکومتی ریش‌تراشیده کراوات‌بسته نبود. نخست وزیران پهلوی دوم، دیگر میرزا علی خان امین‌الدوله و میرزا علی اصغر خان امین‌السلطان صدر اعظم‌های قاجاری نبودند که راهی حج شوند، آن‌ها که جای خود داشتند دیگر حج رفتن وزرا و و کلای مجلسین هم امّلی و فناتیک‌گرایی تلقی می‌شد. وقتی می‌شد چپ و راست به پاریس و لندن رفت و از مصاحبت با پَری‌رویان دل‌رُبای اروپایی لذت برد چرا راهی جهنم دره‌ای به نام عربستان شوند، با آن لباس‌های قرون وسطایی و مردم سیه‌چرده و کثیف.

حالا مرحوم سید حسن تقی‌زاده، چهره نام آشنای سیاست ایران در انقلاب مشروطه و پس از آنکه در سال‌های آخر عمر عزم سفر حج کرد و چون پای توانایی برای رفتن نداشت، اعمال را بر روی صندلی چرخ‌دار انجام داد نقض قاعده بود. حاجی منحصر بود به کاسب بازار با تیپی که صادق هدایت در داستان حاجی آقا توصیف کرده است. انقلاب که شد یکباره ایران پرتاب شد به آن طرف پشت بام. دیگر حج رفته و نرفته شدند حاجی. او که نه دیار عرب دیده بود و نه روی عرب، شد حاجی تمام عیار.

نباید بخیل بود، من هم نیستم، وقتی همه چیز به قول جوانان کیلویی شد چرا این مقوله نشود. زمانی که قضات دادگاه‌ها از دادسرا و دادگاه همگی را حاجی و حاج آقا خطاب می‌کنند، نمی‌دانم قضات زن دادسرا را چه می‌نامند؟ حاجیه خانم، حاج خانم، معلوم است که هر که در اداره‌ای مسند کاری است و پشت میزی قرار گرفته، خواه تیغ تیز بر صورتش آشناست و یا لحیه او انباشته از موی سیاه یا سفید و یا هر دو است حاجی آقا خوانده شود.

آن کس که دلی نشکند و دستی بگیرد و خلقی نگدازد حاجی است، گرچه چند روزی میهمان کعبه نبوده است. حاجی از نظر سعدی شیرازی باید چون شتر باشد؛ خار خور و باربَر. بیراه نگفته آن حکیمِ سخن قدیم:
از من بگوی حاجی مردم گزای را...کاو پوستین خلق به آزار می‌درد...حاجی تو نیستی شتر است از برای آنک... بیچاره خار می‌خورد و بار می‌برد.

ادامه دارد..

#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان

@book_tips 🐞
🍃🌺🍃
#داستانک
#سفرنامه_حج قسمت ۱۴

ارتباط کلامی با زائران افغانی فشاری به من وارد نمی‌کند؛ مانند حرف زدن با حاجیان عرب یا انگلیسی زبان نیست که مدام در ذهنم به دنبال لغت بگردم و مِن و مِن‌ کُنان چون کامیونی که در سر بالایی جاده جان می‌کند، از این در به آن در بزنم. زبان فارسی پل محکمی است که ما و آن‌ها را به هم متصل ساخته است. افغان پشتون هم فارسی می‌داند؛ ولی کم. به هرحال گلیمش را هرطور که هست از آب بیرون می‌کشد.

پشتون‌های افغانی را نمی‌شود از پاکستانی‌ها متمایز کرد. در سبک پوشش‌ مانند هم هستند. یا دستاری بر سر بسته‌اند و یا کلاه مدوری بر سردارند. نمی‌گذارند که سر لخت باشد؛ برعکس پا. جوراب نمی‌پوشند و پاها را عریان رها کرده‌اند؛ آسان و بی‌دردسر. ریش‌ها بلند است و سرها تراشیده. ریش‌های بلند به اقتضای سن حاجیان بیشتر سفید است که بعضی آن را رنگ کرده‌اند؛ سرخ و نارنجی و گاه دو رنگی. این هیات قیافه واحدی از آن‌ها می‌سازد. از پشت سر که به آن‌ها نگریسته شود گردن‌های کلفت یا باریکی مشاهده می‌شوند که سرهای تراشیده‌ای را حمل می‌کند.

تعجب کردم که تمام آن‌ها حکومت طالبان را به جمهوری سابق ترجیح می‌دادند. وقتی علت را سوال می‌کردم، جملگی از آرامش دوره طالبان می‌گفتند. حق دارند؛ سال‌ها جنگ بی‌پایان با بیگانه و خودی و خونریزی دائمی باعث شده تا آزادی را در پای امنیت قربانی کنند. نمی‌توانم ملامتشان کنم. من سبک‌بار ایستاده در ساحلی را می‌مانم که اگر بر کشتی شکسته به گرداب فرود آمده تمسخر کنم راه بی‌انصافی پیموده‌ام.

بیشتر افغانان با سختی پول سفر حج را فراهم آورده‌اند. حاجی افغانی می‌گفت که طالب ۴۰۰۰ دلار از او و دیگران گرفته تا تذکره سفر دهد. گفتم غم مخور جانا که همدرد هستیم و دولت همسایه شما در غرب هم پول گزافی از جیب ما در آورده تا گذرنامه سفر را در جیب دیگرمان بگذارد. دیگری که فارسی را روان صحبت می‌کرد گفت که در شفاخانه کار می‌کند و نِرس است. ترکیب بدیع شفاخانه و نرس لبخند به لبم آورد. خنده مرا که دید از شغلم پرسید. گفتم که وکیل دادگستری هستم. این بار او بود که خندید و گفت: "طالب مجوز کار وکیل مدافع زن را باطل کرده و در وُلُسوالی ما دیگر، عدلیه وکیل مرد هم ندارد". بیچاره زن! چه گناهی جز زن بودن دارد که طالب، مجوز اشتغال از او باز ستانده و تنها نزول در خانه با برقعی بر صورت را شایسته او می‌داند. طالبان آتش جنگ را خاموش کرده و نایره باز ستاندن حقوق اجتماعی را روشن کرده‌اند؛ یعنی این به آن در!

صبح نماز را با جماعت در مسجدالحرام خواندم. قدری تلاوت قرآن کردم و دیدم خواب گریبانم را گرفته و رهایم نمی‌کند. می‌خواست مرا در خود زندان کند. بعضی حاجیان آرام آرام در گوشه و کنار مسجد و در خنکای تلاش کولرهای جاندار بر روی فرش‌ها خوابیده بودند. راه آنان را رفتم و همرنگ جماعت شدم؛ فارغ و آسوده. خواب مرا با خود برد و زندانیم ساخت. کمتر از ساعتی بعد که چشم باز کردم، حال خوشی داشتم. بیرون آمدم زمزمه کنان "یا رب این حال خوش از ما مَسِتان".

در اتوبوسی که برای بازگشت به هتل سوار شده بودم با پیرمردی افغانی هم صحبت شدم. خوش‌سخن بود. گفتم و شنیدم. زودتر پياده می‌شد. دستم را گرفت که: "چایی داریم، نان هم هست، میهمان ما باش". به وجد آمده از این سادگی و بی‌ریایی تشکر کردم. دعایم مستجاب شده بود.

ادامه دارد...

#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان

@book_tips 🐞
🍃🌺🍃
#داستانک
#سفرنامه_حج قسمت ۱۵

مکه شهر جالبی است. از این نظر که اگر کعبه در آن نبود، هيچ نداشت. نه آب و هوای معتدل و لطیفی دارد که کسی را به خود جلب کند و نه مناظر دلکش و خاطره‌انگیزی که خاطر کسی را شاد کند. مکه با آنکه از دریای عرب فاصله زیادی ندارد ولی در سرزمین خشک و سوزانی واقع شده است. بی‌جهت نبود که ابراهیم در دعایش برای زن و فرزند مکه را وادی غیر قابل کشت و زرع خوانده است (انی اسکنتُ من ذریتی بواد غیر ذی زرع)؛ نه آبی برای شرب داشته و نه خاک حاصل‌خیزی برای کشاورزی؛ یک جهنم دره به معنای واقعی. اگر نبود رحم خدا بر طفل هاجر اینجا رنگ آبادانی به خود نمی‌دید.

سرزمینی که از شیون کودک و ضجه مادر رنگ خرمی یافت، زمانی که کودک از شدت تشنگی در حال مرگ بود و مادر درمانده‌اش از شدت استیصال از چپ به راست می‌دوید و یمین و یسار را در طلب آب جستجو می‌کرد و ناامید و دل‌شکسته نزد فرزند برمی‌گشت و حال نزار طفل مادر را به زاری وا می‌داشت و مهر مادری او را به تکاپوی دوباره... تا دعای مادر خسته، راه گم کرده، سرگردان و پریشان و ناامید به ثمر نشست و چشمه از زیر پای کودکش جوشید و گریه، اشک شوق شد و ناله، لبخند آرامش.

کاروان‌های بدویان که گله‌ها در پی آب و سبزی می‌بردند، چشمه را دیدند و گویی غنیمت جسته‌اند بار سفر برای همیشه گشودند و شدند مقیم؛ دعای ابراهیم اجابت شده بود.

در مسجدالحرام به یاد داستان هاجر و آن روز واقعه و آن ساعات دردناکی که بر مادر تنها و غریب رفته بود و فریادرسی نداشت به دنبال قبر او گشتم و نیافتم. از دو ناظر رسمی سعودی  سوال کردم؛ یکی گیج و منگ نمی‌دانست هاجر کی است و گمان می‌کرد در جستجوی زنی به آن نام هستم و آن دیگری بلند خندید که: "من التی تبحث عنها؟ ام اسماعيل؟" دانسته بود که چه می‌خواهم و نمی‌فهمید چرا. خنده‌اش از آن بود که این زائر، خانه خدا را گذاشته و رد پای کنیزی مصری را در اینجا جستجو می‌کند. جوری نگاهم کرد که پزشک امراض روانی در بیمارش.

مکه در میان کوه‌های کوتاه احاطه شده است. با آنکه کوه‌ها از هر طرف سر برآورده‌اند ولی هوایش به شدت گرم و خشک است. سعودی‌ها کوه‌ها را شکافته و چندین تونل زده‌اند تا راه‌های دسترسی به مسجدالحرام را کوتاه کنند و کرده‌اند. کوه‌ها حتی در درون شهر هم هستند، زیر نگاه زائرانی که به دنبال سنگ‌های رمی جمرات می‌گردند. چنین مختصاتی از یک شهر را در هيچ یک از شهرهای ایران ندیده‌ام.

شهر، دیگر آن وادی برهوت نیست. شهر در احاطه هتل‌هاست؛ هر گوشه و کناری فُندقی برافراشته است. شهر نماد دیگری هم دارد؛ انواع مطاعم که ما نام غذاخوری بر آن گذارده‌ایم. از غذای ترک و ازبک و مالزیایی گرفته تا خلیج (همیشه فارس) و هندی و ایرانی. خلاصه که ماده و معنا در کنار هم دل و شکم زائران را پر می‌سازند. آنکه طالب معنویت است راه خانه دوست بر او گشوده است و آنکه طالب چشیدن طعم غذایی متفاوت، درب مغازه‌های گوناگون بر او باز. اینجا غذا ارزان نیست.

ورود به یکی از این مطاعم برای کبیر و صغیر اقلا چهل ریال سعودی خرج دارد؛ گفتم تا آب به دهان نیاورید و اندیشه‌ای به سر راه ندهید؛ دیگر خود دانید.

ادامه دارد...

#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان

@book_tips 🐞
🍃🌺🍃

#سفرنامه_حج قسمت ۱۶

اینجا در مکه وضع بد نیست؛ آنچه باید باشد، هست؛ از حمل‌و‌نقل قابل قبول، امنیت و آب و خوراک به اندازه. البته استفاده همه حاجیان از امکانات به فراخور ثروت کشورشان می‌باشد. حاجیانی را دیدم که در مسجدالحرام، سجاده خود را سفره کرده‌اند و نان سفره را با افزودنی دیگر که نمی‌دانم چه بود، می‌خوردند. زن زائری اردو زبان هم توانسته بود فلاسک چای را از دید ماموران، پنهانی به مسجد آورد و در صحن خنک آن ضیافتی بَر پا کند به صرف چای و شاید حلوایی. می‌خوردند و می‌خندیدند و فارغ بودند از غم دنیا. 

بعضی سفره‌ها اینگونه نیست، الوان است از انواع ماکولات مطبوع. ایرانیان را می‌توان در شمار این دسته قرار داد. به ایرانی‌ها بد نمی‌گذرد؛ چون هر حاجی چیزی در حدود دویست میلیون تومان در این سفر هزینه کرده که پول کمی نیست. هر روز یک نوع غذا می‌دهند؛ گرم و غیرتکراری از انواع خورشت و بریان ایرانی؛ نمی‌گویم عالی است ولی بد هم نیست، آن هم در کشوری دیگر. نان و نوشابه و دیگر آراستنی‌های سفره، عربی است؛الحق که دست کمی از تولیدات ملی ما ندارد که حتی نانش مرغوب‌تر است. نمی‌خواهم از غذا و خوردنی داد سخن بدهم که این سفر برای پرواربندی تن صورت نگرفته ولی برای مقایسه با آنچه می‌خواهم در آخر این مقال بیاورم لازم است. همه هم قانع به این نیستند؛ حاجی را دیدم که در حال خوردن یک نوع خورشت از غذا انتقاد داشت که چرا استیک نمی‌دهند یا مرغ سوخاری و من فقط گوش داده و در دل گفتم: "سرخ کرده می‌خواهی یا آبدار؟"

امروز صبح خاطرات یک هموطن قدیمی خراسانی از سفر حج را می‌خواندم و آفرین‌ها نثار روحش کردم؛ جناب ناصر خسرو. چه‌ها که این مرد ادیب و کم‌نظیر صحنه ادب ایران در این سفر از نبودی معاش و فلاکت روزگار نکشیده است. از بیچارگی اعراب و بادیه‌نشینان نوشته و فقر و فاقه فوق تصور آنان. به ضرورت مقال چند نمونه را از قلم شیرین و جادویی خودش نقل می‌کنم. بد نیست؛ کاش آن حاجی استیک‌خور هم بخواند.

این شما و این ناصرخسرو قبادیانی: "قومی به عرب بودند که پیران هفتاد ساله من را حکایت کرده که جز شیر شتر چیزی نخورده بودند چه در این بادیه‌ها چیزی نیست جز علفی شور که شتر می‌خورد و ایشان گمان می‌کردند که همه عالم چنین باشد... چون همراهان ما سوسمار می‌دیدند می‌کشتند و می‌خوردند و هر کجا عرب بود شیر شتر می‌دوشیدند و نه سوسمار توانستم خورد و نه شیر شتر... از این نماز شام تا نماز شام دیگر چیز کمی می‌خورند همچون رمضان... و این مردم عظیم بدبخت باشند و دوریش... و هیچ چیز دنیاوی با من نبود جز دو سله (زنبیل ) کتاب و ایشان مردمی گرسنه و برهنه و جاهل باشند و کتاب نمی‌خریدند...و عربی گفت که تو را به بصره برم به سی دینار و با من هیچ نبود کرا (کرایه) دهم... و به نسیه می‌بردند. به ضرورت قبول کردم...".

این‌ها را امروز برای بعضی همسفران می‌خواندم؛ ناصر خسرو را نمی‌شناختند و یکی از آن میان گفت: "همان جایی است که دارو می‌فروشند". نخندیدم چون دیدم وظیفه‌ای دیگر بر گردنم آمده و آن دعا برای فرهنگ فقیر کشور در مواقف مقدس این سرزمین است. خدا عاقبت مملکت را ختم به خیر کند.

ادامه دارد...
#دکتر_علی_رادان

#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
@book_tips 🐞
🍃🌺🍃

#سفرنامه_حج قسمت ۱۷

در کاروانی که ما را به جزیره العرب آورده بیشتر زائران، زنان هستند. علتش را درست نمی‌دانم ولی چون اکثر حاجیان، افراد پا به سن گذشته می‌باشند، حدس می‌زنم که شوهران با گرفتن قبض ملاقات با  ملک‌الموت  مسافر جهان دیگر شده و زنان بیوه‌شان مسافران مجرد این سفر گشته‌اند.

در مدینه و اینجا در مکه، تعداد زنان زائر کم نیست. افغان‌ها و پاکستانی‌ها کمتر زنانشان را با خود آورده‌اند و برعکس، مسلمانان شرق دور جفت جفت دیده می‌شوند. زنانی که از اندونزی و مالزی و آن حوالی آمده‌اند پرشمارند؛ اگر بیشتر نباشند کمتر هم نیستند. آداب‌ و سنن خود را همراه دارند؛ انضباط، چابکی در حرکت و خوش‌خلقی.

دیروز دیدم که بیرون مسجدالحرام گروهی از آن‌ها از زن و مرد ايستاده‌اند و عکس یادگاری می‌گیرند و با صدای بلند می‌خندند؛ خنده‌هایی که از زائران ایرانی هیچگاه دیده نمی‌شود. برخلاف ما که عبوسی را وقار به حساب می‌آوریم و سرسنگینی را ابهت، بشاش هستند. همسفری بر زنانشان خرده گرفت که زیبایی چندانی ندارند و به قول او "مالی نیستند". دیدم دارد بی‌انصافی می‌کند، پاسخ دادم که: "علف باید به دهن بزی خوش بیاید که آمده؛ مگر نمی‌بینی که چگونه چون پروانه دور همسرانشان می‌چرخند و لحظه‌ای رهایشان نمی‌کنند اوسا" و اوسای ما حرف خودش را تکرار می‌کرد.

زنان آفریقایی چون جنس مذکر خود شاید جز دندان سفیدی در دهان، یکپارچه سیاه هستند؛عموما باریک‌اندام و استخوانی. برای ما که چنین مختصات نژادی را از نزدیک در ایران نمی‌بینیم دیدنی هستند؛ رنگی در میان رنگین‌کمان انسانی و اینجا در میان جمع یا برادری است یا خواهری که زبان دهانش را نمی‌فهمم ولی با زبان دلش بیگانه نیستم؛ از سودان جنگ زده می‌آیند یا مالی و چاد قحطی گرفته یا دیگر  کشورهای مرکزی آفریقا بحران زده با زاد و توشه‌ای اندک و لباس‌هایی رنگی. مردانشان در جلو و  زنان در عقب؛ پوشش‌ها دیدنی است و زنان میزبان؛ چه فروشنده در هتل یا مراقب در اماکن مقدسه یا دستفروش و حتی گدا، همگی عبای سیاه یکپارچه‌ای بر تن دارند که جز دو چشمانشان بقیه اعضای زن پشت آن مستور است.

من مانده‌ام که مجنون بیچاره کجا و کی توانست جمال لیلی دختر عرب بادیه‌نشین را ببیند و دل در او ببندد؛ مفتون و واله از آن عشق سر به بیابان بگذارد و معاشر حیوانات صحرا شود. تلویزیون هتل اما داستان دیگری می‌گويد. در فیلم‌ها و تبلیغاتی که از این جعبه جادویی پخش می‌شود، زنان عرب مکشوفه‌اند وگاه نیمه عریان؛ سیگار می‌کشند و مشروبات الکلی می‌آشامیدند و با مردان معاشرت ‌و گاه مغازله دارند؛ این است تضاد بین آنچه در خیابان‌های مکه و مدینه می‌گذرد با آنچه دولت سعودی دوست دارد آن را به نمایش گذارد.

البته این دو شهر به شدت تحت‌ تاثیر جو مذهبی حاکم بر آن هستند؛ باید ریاض و جده را هم از نزدیک دید و آنگاه به قضاوت نهایی نشست. زنان را رها کنیم، گرچه رهایی از آنان غیر ممکن است.
بعد از نماز مغرب دمپایی‌ام را در شلوغی حرم گم کردم و هر چه به دنبالش گشتم بی‌فایده بود. با پای برهنه راه افتادم به سمت هتل. راه دور بود و  آسفالت‌ها داغ و تا رسیدم، کف پایم شده بود پوست گاومیش هندی. یک جفت دمپایی جدید  شد ۱۰ ریال یعنی ۱۷۰ هزار تومان؛ در ایران قیمت چگونه است؟

ادامه دارد...

#دکتر_علی_رادان

#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان

@book_tips 🐞
🍃🌺🍃
#سفرنامه_حج قسمت ۱۸

شاید روحانی هر کاروانی مهم‌ترین وظیفه خود را بیان مناسک حج بداند؛ ایرادی هم ندارد، چه حج را آداب مخصوصی است. مشکل آن است که چنان آداب و تشریفات این مراسم را در چشم حاجیان پیچیده می‌کنند که بسیاری از آنان و به‌ خصوص زنان دچار نوعی وسواس و حتی استرس شده‌اند.

بی تردید هر عبادتی را پوسته و مغزی است؛ فروگذاردن مغز و پرداختن بیش از اندازه به پوسته، حج را به راه پیچ در پیچ ظواهر هدایت می‌کند که کرده است. اینان که امسال حج می‌گذارند لااقل همگی خواندن و نوشتن می‌دانند، ولی صد هزار حاجی عرب امی و بدوی در حجی که پیامبر آن را راهبری می‌کرد بی‌آنکه پیچیدگی اقوال و نوع انجام مراسم آنان را به دلهره وادارد، اعمال را شایسته و نیکو به جای آوردند.

فربه کردن احکام شرعی و به رنجوری کشاندن  فلسفه حج همه حاجیان را به دنبال پرسش از آداب و شرایط کشانده است. سوالاتی که دیدم مطرح است این گونه می‌باشد: اندازه سنگ‌هایی  که در رمی جمره پرتاب می‌شود، شکل کفش روبازی که باید بر پای داشت و میزان مویی که از  مردان باید تراشیده شود؛ ندیدم کسی از دلیل و چرایی نمادهایی چون رمی شیطان با سنگ و قربانی گوسفند و هفت بار طواف و سعی بپرسد و هیچ روحانی کاروانی را ندیدم که از خطبه معروف حجه‌الوداع حضرت رسول سخنی بگوید.

هر روز که می‌گذرد بر تعداد حاجیان در مکه افزوده می‌شود. عصرها در خیابان‌ها جویی از آدم‌ها در حرکتند و چون به مسجد می‌رسند دریا پدیدار می‌شود. انبوه مردان و زنانی که در تلاش برای ورود به مسجدالحرام پر شتاب و در تکاپو هستند. پلیس تنها اجازه ورود به محل کعبه را به مردانی می‌دهد که احرام بر تن کرده‌اند و دیگر حاجیان می‌توانند در طبقات طواف را به جای آورند.

مأموران از نوعی موانع لاستیکی فشرده برای بستن راه‌ها استفاده می‌کنند. آن‌ها به سادگی قابل جابجایی هستند ولی این موانع گاه برای حاجیان دشواری‌هایی را ایجاد می‌کند. نماز را اهل سنت در وقت خود ادا می‌کنند و چون میان دو نماز ظهر و عصر یا مغرب و عشا قریب یک ساعت و نیم فاصله است، ما که به این گونه نماز خواندن عادت نداریم، نماز دومی را بی‌جماعت خوانده و راهی منزلگاه خود می‌شویم. بعد از نماز مغرب که عزم خروج از مسجد را داشتم دیدم تمام راه‌های منتهی به ایستگاه اتوبوس را بسته‌اند. به هر جا که سرک کشیدم فایده‌ای نداشت.

شرطه سعودی پرتعداد و مصمم ایستاده بود و در مقابل اصرار حاجیان برای گشودن راه مقاومت می‌کرد. چنان "یا الله حاجی حرک" فریاد می‌کردند و به شیوه اعراب از ته حلق 'ح' را تلفظ می‌کردند که من نگران سرنوشت لوزتین آن‌ها شدم! از هر طرف که رفتم راه بسته بود و من خسته و تشنه مستاصل شده بودم. راه زیادی را رفتم و پاهایم دیگر توانی در خود نداشتند. جایی دور از چشم مأموران و پس از سنجش فراوان و نگاه به اطراف از روی یکی از این موانع پریدم و خودم را به قسمت دیگر رساندم. اگر ماموری می‌دید چه می‌گفت یا چه می‌کرد نمی‌دانم و به آن فکر نمی‌کنم. به این فکر می‌کنم که چطور یک  وکیل دادگستری که سال‌های جوانی را پشت سر گذاشته، نه در کشور خودش بلکه در سرزمینی دیگر، با جوانه سری مقرارت را نقض می‌کند و به یاد ایام شباب پرش از روی مانع را تمرین می‌کند.

به خیال آنکه هفت در بسته را گشوده‌ام به ایستگاه رسیدم، ولی چون از راه مالوف نیامده بودم باز با موکلین شریعه فرات روبرو شدم. خسته و عرق‌ریزان و بریده بودم. انتظار این مانع انسانی آخری را نداشتم. هر چه رخصت ورود خواستم بی‌فایده بود. جز زبان خواهش و تمنا راهی نمانده بود: "انا متعّب انا عطشان". سرباز خیلی جوان بود. نگاهم کرد به طرز خاصی و من خسته و تشنه و کوبیده راه طولانی به او. نگاه‌ها متلاقی شد و در حالی که انتظار نداشتم مانع را از سر راهم برداشت. گاهی چشم‌ها گیراتر از زبان‌ها سخن می‌گویند. چشمان آن سرباز جوان را هیچگاه فراموش نخواهم کرد.

ادامه دارد...

#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان

@book_tips 🐞