Book_tips
18.1K subscribers
6.73K photos
2.06K videos
67 files
336 links
اهدای کتاب اهدای کلمه است.
کلمات نور هستند، باعث می‌شوند زندگی را بهتر ببینیم.

ارتباط با ادمین
@zarnegar503
@Missino

تبلیغات
@booktips_ads


❤️ تاریخ تاسیس کانال❤️
26, March, 2016

گروه بوک تیپس
https://t.me/+XJ1JFjF5FsllNjA8
Download Telegram
🍃🌺🍃

فریب دشمن مخور و غرور مداح مخر، که این دام زرق نهاده است و آن دامن طمع گشاده. احمق را ستایش خوش آید چون لاشه که در کعبش دمی فربه نماید.

الا تا نشنوی مدح سخنگوی
که اندک مایه نفعی از تو دارد

که گر روزی مرادش بر نیاری
دو صد چندان عیوبت بر شمارد

#گلستان_سعدی
#حکایت
@book_tips 🐞
🍃🌺🍃
#حکایت

روزی شخص سخنرانی
در میان گروهی از عوام، در فواید سحرخیزی سخن می راند که: ای مردم همانند من که همواره صبح زود از خواب برمی خیزم عمل کنید که فواید بسیاری بر آن است. بهلول که در آن جمع بود گفت: ای خواجه؟ «تو از خواب بر نمی خیزی، از رختخواب بر می خیزی و میان این دو، تفاوت از زمین است تا آسمان.
از خواب برخیزیم نه از رختخواب !!!


@book_tips 🐞
🍃🌺🍃

#حکایت

گفت: پیلی را آوردند بر سر چشمه ای که آب خورد.
خود را در آب می دید و می رمید.
او می پنداشت که از دیگری می رمد.
نمی دانست که از خود می رمد.
همه اخلاق بد از ظلم و کین و حسد و حرص و بیرحمی و کبر چون در توست، نمی رنجی؛ چون آن را در دیگری می بینی، می رمی و می رنجی.


#فیه_مافیه

@book_tips 🐞
🍃🌺🍃

#حکایت

مردکی را چشم درد خاست. پیش #بیطار رفت که دوا کن. بیطار، از آن‌چه در چشم چارپای می‌کند در دیده‌ی او کشید و کور شد. حکومت به داور بردند؛ گفت: بر او هیچ تاوان نیست، اگر این خر نبودی پیش بیطار نرفتی. مقصود از این سخن آن است تا بدانی که هر آن‌که ناآزموده را کار بزرگ فرماید، با آن‌که ندامت برد، به نزدیک خردمندان به خفت رای منسوب گردد.

ندهد هوش‌مند روشن راى         
به فرومایه، کارهاى خطیر
بوریاباف اگر چه بافنده است   
نبرندش به کارگاه حریر

- #سعدی
#گلستان/باب‌ هفتم

@book_tips 🐞
🍃🌺🍃

حلم شتر چنان که معلوم است اگر طفلی مهارش گیرد و صد فرسنگ برد، گردن از متابعتش نپیچد. اما اگر دره‌ای هولناک پیش آید که موجب هلاک باشد و طفل آنجا به نادانی خواهد شدن، زمام از کفش در گسلاند و بیش مطاوعت نکند که هنگام درشتی ملاطفت مذموم است و گویند دشمن به ملاطفت دوست نگردد بلکه طمع زیادت کند.

کسی که لطف کند با تو خاک پایش باش
وگر ستیزه برد در دو چشمش آکن خاک
سخن به لطف و کرم با درشتخوی مگوی
که زنگ خورده نگردد به نرم سوهان پاک

#گلستان_سعدی
#حکایت
@book_tips 🐞
🍃🌺🍃

و گفت: غافلان در حکم خدای زندگانی می‌کنند وذاکران در رحمت خدای و عارفان در قرب خدای.

#تذکرة_الاولیاء_عطار
#حکایت
@book_tips 🐞
🍃🌺🍃

بیشتر آدم‌ها ،
در نوعی بی خبری همیشگی زندگی می‌کنند ...!

آن‌ها همیشه امیدوارند ،
که چیزی اتفاق بیفتد و زندگیشان را دگرگون کند !

حادثه‌ای، برخوردهای اتفاقی، بلیت برنده بخت آزمایی، تغییر سیاست و حکومت ...!

آن‌ها هرگز ،
نمی‌دانند که همه چیز از خودشان آغاز می شود ...!


#مارک_فیشر
#حکایت_آنکه_دلسرد_نشد

@book_tips 🐞
🍃🌺🍃

#حکایت

ده آدمی بر سفره ای بخورند و دو سگ بر مرداری با هم بسر نبرند. حریص با جهانی گرسنه است و قانع به نانی سیر. حکما گفته اند توانگری به قناعت به از توانگری به بضاعت.

روده تنگ به یک نان تهی پرگردد
نعمت روی زمین پر نکند دیده تنگ

#گلستان_سعدی
@book_tips 🐞
🍃🌺🍃

#حکایت

مال از بهر آسایش عمر است نه عمر از بهر گرد کردن مال.
عاقلی را پرسیدند: نیکبخت کیست و بدبختی چیست؟ گفت: نیکبخت آن که خورد و کشت و بدبخت آن که مرد و هشت.


#سعدی
@book_tips 🐞
🍃🌺🍃

#حکایت

ﻋﺘﯿﻘﻪ‌ﻓﺮﻭشی ﺩﺭ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻝ ﺭﻋﯿﺘﯽ ﺳﺎﺩﻩ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪ.
ﺩﯾﺪ ﻛﺎﺳﻪﺍﯼ ﻧﻔﯿﺲ ﻭ ﻗﺪﯾﻤﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﻛﻪ ﺩﺭ ﮔﻮﺷﻪﺍﯼ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﻭ ﮔﺮﺑﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺁﺏ ﻣﯽﺧﻮﺭﺩ.

ﺩﯾﺪ ﺍﮔﺮ ﻗﯿﻤﺖ ﻛﺎﺳﻪ ﺭﺍ ﺑﭙﺮﺳﺪ ﺭﻋﯿﺖ ﻣﻠﺘﻔﺖ ﻣﻄﻠﺐ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﻭ ﻗﯿﻤﺖ ﮔﺮﺍﻧﯽ ﺑﺮ ﺁﻥ ﻣﯽﻧﻬﺪ.
ﻟﺬﺍ ﮔﻔﺖ: ﻋﻤﻮﺟﺎﻥ ﭼﻪ ﮔﺮﺑﻪ ﻗﺸﻨﮕﯽ ﺩﺍﺭﯼ ﺁﯾﺎ ﺣﺎﺿﺮﯼ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﻔﺮﻭﺷﯽ؟

پیرمرد ﮔﻔﺖ: ﭼﻨﺪ ﻣﯽﺧﺮﯼ؟
ﮔﻔﺖ: ﯾﻚ ﺩﺭﻫﻢ.
مرد ﮔﺮﺑﻪ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻋﺘﯿﻘﻪ ﻓﺮﻭﺵﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺧﯿﺮﺵ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻨﯽ.

ﻋﺘﯿﻘﻪ ﻓﺮﻭﺵ ﭘﯿﺶ ﺍﺯﺧﺮﻭﺝ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎ ﺧﻮﻧﺴﺮﺩﯼ ﮔﻔﺖ: ﻋﻤﻮﺟﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﮔﺮﺑﻪ ﻣﻤﻜﻦ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺗﺸﻨﻪﺍﺵ ﺷﻮﺩ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖ ﻛﺎﺳﻪ ﺁﺏ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﻔﺮﻭﺷﯽ.

مرد ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ با این كاسه ﺗﺎ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ پنجاه ﮔﺮﺑﻪ ﻓﺮﻭﺧﺘﻪﺍﻡ، ﻛﺎﺳﻪ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﻧﯿﺴﺖ، عتیقه است.

@book_tips 🐞
🍃🌺🍃

#حکایت

آورده‌اند که مردی پارسا بود و بازرگانی که روغن گوسفند و شهد فروختی با او همسایگی داشت و هر روز قدری از بضاعت خویش برای قوت زاهد فرستادی. زاهد چیزی بکار بردی و باقی را در سبویی کردی و طرفی بنهادی. آخر سبو پر شد. روزی در آن می‌نگریست. اندیشید که اگر شهد و روغن به ده درم بتوانم فروخت و آن را پنج گوسفند خرم، هر پنج بزایند و از نتایج ایشان رم‌ها پیدا آید و مرا استظهاری [پشت‌گرمی] باشد و زنی از خاندانی بزرگ بخواهم، لاشک پسری آید، نام نیکوش نهم و علم و ادب بیاموزمش و اگر تمرّدی نماید بدین عصا ادب فرمایم. این فکرت چنان قوی شد که ناگاه عصا برگرفت و از سر غفلت بر سبوی آویخته زد، در حال بشکست و شهد و روغن بر روی او فرود آمد.

#کلیله_و_دمنه


@book_tips 🐞