سگی از کنار شیری رد می شد چون او را خفته دید، طنابی آورد و شیر را محکم به درختی بست.
شیر بیدار که شد سعی کرد طناب را باز کند اما نتوانست.
در همان هنگام خری در حال گذر بود، شیر به خر گفت: اگر مرا از این بند برهانی نیمی از جنگل را به تو میدهم.
خر ابتدا تردید کرد و بعد طناب را از دور دستان شیر باز کرد.
شیر چون رها شد، خود را از خاک و غبار خوب تکاند، به خر گفت: من به تو نیمی از جنگل را نمیدهم.
خر با تعجب گفت: ولی تو قول دادی.
شیر گفت : من به تو تمام جنگل را می دهم زیرا در جنگلی که شیران را سگان به بند کشند و خران برهانند، دیگر ارزش زندگی کردن ندارد.
#حکایت
#کلیله_و_دمنه
@book_tips
شیر بیدار که شد سعی کرد طناب را باز کند اما نتوانست.
در همان هنگام خری در حال گذر بود، شیر به خر گفت: اگر مرا از این بند برهانی نیمی از جنگل را به تو میدهم.
خر ابتدا تردید کرد و بعد طناب را از دور دستان شیر باز کرد.
شیر چون رها شد، خود را از خاک و غبار خوب تکاند، به خر گفت: من به تو نیمی از جنگل را نمیدهم.
خر با تعجب گفت: ولی تو قول دادی.
شیر گفت : من به تو تمام جنگل را می دهم زیرا در جنگلی که شیران را سگان به بند کشند و خران برهانند، دیگر ارزش زندگی کردن ندارد.
#حکایت
#کلیله_و_دمنه
@book_tips
🍂🌼🍂
لیست اول کتابهای قابل دانلود در بوک تیپس:
#یازده_دقیقه_پائولوکوئلیو
#زبان_بدن
#لذت_فلسفه_ویل_دورانت
#آبی
#هزار_خورشید_تابان
#از_سکس_تا_فراآگاهی
#سیزده_دلیل_برای_اینکه
#بادبادک_باز
#ماهی_سیاه_کوچولو
#مردان_مریخی_و_زنان_ونوسی
#آناکارنینا
#چهار_اثر_از_اسکاول_شین
#بیگانه
#بلندیهای_بادگیر
#تنهایی_پرهیاهو
#سه_شنبه_ها_با_موری
#در_بهشت_پنج_نفر_منتظر_شما_هستند
#زهیر_پائولوکوئلیو
#هفت_گناه_کبیره
#ورونیکا_تصمیم_میگیرد_بمیرد
#در_ساحل_رودخانه_پیدرا_نشستم
#برنده_تنهاست
#جایی_دربهشت
#والکیری_ها
#خاطرات_یک_مغ
#نامه_های_عاشقانه_یک_پیامبر
#کوه_پنجم
#نور_درخشان_او
#وانمود_کن_او_را_نمیبینی
#امیر_کبیر
#جهالت
#قتل_خانم_مگ_گینتی
#بارون_درخت_نشین
#صحرا
#ترز_دکرو
#صخره_برایتون
#زنان_کوچک
#یک_زن_رنج_و_رهایی
#یوهانا_کلفت_آقای_هوفر
#مکالمه_درسیسیل
#بعدازظهر_آقای_آنده_ما
#عشق_سالهای_وبا
#ازدواج_بدون_شکست_گلاسر
#رودخانه_بزرگ
#درخت_زندگی
#زندگی_جنگ_و_دیگر_هیچ
#جهالت
#ناطور_دشت
#مرشد_و_مارگریتا
#یان_رید
#داستان_کودکی_من_چارلی_چاپلین
#خدایان_تشنه_اند
#آقایی_خیلی_پیر_با_بالهای_خیلی_بزرگ
#پرندگان_مرده
#سرزمین_گوجه_های_سبز
#آبروی_از_دست_رفته_کاترینا_بلوم
#دلتنگی_های_نقاش_خیابان_چهل_و_هشتم
#آوریل_شکسته
#جنایات_جنگ_در_ویتنام
#آدم_اول
##دوریت_کوچک
#سر_و_ته_یک_کرباس
#وداع_با_اسلحه
#صدسال_تنهایی
#ازهوا_و_آیینه_ها_شاملو
#چراغها_را_من_خاموش_میکنم
#کلیله_و_دمنه
#سایه_مغول
@book_tips🐞
لیست اول کتابهای قابل دانلود در بوک تیپس:
#یازده_دقیقه_پائولوکوئلیو
#زبان_بدن
#لذت_فلسفه_ویل_دورانت
#آبی
#هزار_خورشید_تابان
#از_سکس_تا_فراآگاهی
#سیزده_دلیل_برای_اینکه
#بادبادک_باز
#ماهی_سیاه_کوچولو
#مردان_مریخی_و_زنان_ونوسی
#آناکارنینا
#چهار_اثر_از_اسکاول_شین
#بیگانه
#بلندیهای_بادگیر
#تنهایی_پرهیاهو
#سه_شنبه_ها_با_موری
#در_بهشت_پنج_نفر_منتظر_شما_هستند
#زهیر_پائولوکوئلیو
#هفت_گناه_کبیره
#ورونیکا_تصمیم_میگیرد_بمیرد
#در_ساحل_رودخانه_پیدرا_نشستم
#برنده_تنهاست
#جایی_دربهشت
#والکیری_ها
#خاطرات_یک_مغ
#نامه_های_عاشقانه_یک_پیامبر
#کوه_پنجم
#نور_درخشان_او
#وانمود_کن_او_را_نمیبینی
#امیر_کبیر
#جهالت
#قتل_خانم_مگ_گینتی
#بارون_درخت_نشین
#صحرا
#ترز_دکرو
#صخره_برایتون
#زنان_کوچک
#یک_زن_رنج_و_رهایی
#یوهانا_کلفت_آقای_هوفر
#مکالمه_درسیسیل
#بعدازظهر_آقای_آنده_ما
#عشق_سالهای_وبا
#ازدواج_بدون_شکست_گلاسر
#رودخانه_بزرگ
#درخت_زندگی
#زندگی_جنگ_و_دیگر_هیچ
#جهالت
#ناطور_دشت
#مرشد_و_مارگریتا
#یان_رید
#داستان_کودکی_من_چارلی_چاپلین
#خدایان_تشنه_اند
#آقایی_خیلی_پیر_با_بالهای_خیلی_بزرگ
#پرندگان_مرده
#سرزمین_گوجه_های_سبز
#آبروی_از_دست_رفته_کاترینا_بلوم
#دلتنگی_های_نقاش_خیابان_چهل_و_هشتم
#آوریل_شکسته
#جنایات_جنگ_در_ویتنام
#آدم_اول
##دوریت_کوچک
#سر_و_ته_یک_کرباس
#وداع_با_اسلحه
#صدسال_تنهایی
#ازهوا_و_آیینه_ها_شاملو
#چراغها_را_من_خاموش_میکنم
#کلیله_و_دمنه
#سایه_مغول
@book_tips🐞
🍃🌺🍃
#حکایت
آوردهاند که مردی پارسا بود و بازرگانی که روغن گوسفند و شهد فروختی با او همسایگی داشت و هر روز قدری از بضاعت خویش برای قوت زاهد فرستادی. زاهد چیزی بکار بردی و باقی را در سبویی کردی و طرفی بنهادی. آخر سبو پر شد. روزی در آن مینگریست. اندیشید که اگر شهد و روغن به ده درم بتوانم فروخت و آن را پنج گوسفند خرم، هر پنج بزایند و از نتایج ایشان رمها پیدا آید و مرا استظهاری [پشتگرمی] باشد و زنی از خاندانی بزرگ بخواهم، لاشک پسری آید، نام نیکوش نهم و علم و ادب بیاموزمش و اگر تمرّدی نماید بدین عصا ادب فرمایم. این فکرت چنان قوی شد که ناگاه عصا برگرفت و از سر غفلت بر سبوی آویخته زد، در حال بشکست و شهد و روغن بر روی او فرود آمد.
#کلیله_و_دمنه
@book_tips 🐞
#حکایت
آوردهاند که مردی پارسا بود و بازرگانی که روغن گوسفند و شهد فروختی با او همسایگی داشت و هر روز قدری از بضاعت خویش برای قوت زاهد فرستادی. زاهد چیزی بکار بردی و باقی را در سبویی کردی و طرفی بنهادی. آخر سبو پر شد. روزی در آن مینگریست. اندیشید که اگر شهد و روغن به ده درم بتوانم فروخت و آن را پنج گوسفند خرم، هر پنج بزایند و از نتایج ایشان رمها پیدا آید و مرا استظهاری [پشتگرمی] باشد و زنی از خاندانی بزرگ بخواهم، لاشک پسری آید، نام نیکوش نهم و علم و ادب بیاموزمش و اگر تمرّدی نماید بدین عصا ادب فرمایم. این فکرت چنان قوی شد که ناگاه عصا برگرفت و از سر غفلت بر سبوی آویخته زد، در حال بشکست و شهد و روغن بر روی او فرود آمد.
#کلیله_و_دمنه
@book_tips 🐞