Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
به مناسبت شهادت حضرت زینب (س)
روضه خوانی #شهیدمحمدآژند در یادمان طلائیه - فاطمیه ۱۳۹۲👆🎬
ارسالی کاربران
@Bisimchi1
روضه خوانی #شهیدمحمدآژند در یادمان طلائیه - فاطمیه ۱۳۹۲👆🎬
ارسالی کاربران
@Bisimchi1
دیدار دانشجویان دانشگاه تهران با خانواده شهید جاوید الاثر محمد آژند به همراه سخنرانی و ذکر مصیبت
پنجشنبه 16اردیبهشت بعد از نماز مغرب
و عشاء
شهریار منزل پدر #شهیدمحمدآژند
@Bisimchi1
پنجشنبه 16اردیبهشت بعد از نماز مغرب
و عشاء
شهریار منزل پدر #شهیدمحمدآژند
@Bisimchi1
بسم رب الشهدا و الصدیقین
به مناسبت بزرگداشت #هفته_معلم
روایتی از یک استاد تحصیل کرده آمریکا که دانشجوی بسیجی اش را معلم خویش خواند ...
3⃣ قسمت سوم :
استاد خطاب به دانشجویان این طور ادامه داد :
«محمد پس از آن چالش ها، در جلسات بعدی بجای اینکه در مباحث علمی وارد بحث شود آخر هر جلسه هدیه کوچکی به من می داد و من به احترام رفتار و منش او می پذیرفتم اما به منزل که می رفتم آن را به کناری می گذاشتم.
ترم که به پایان رسید، یک روز بصورت اتفاقی یکی از آن هدیه ها را باز کردم. کتابچه ی کوچکی بود که به سادگی در جیب جا می شد. روی جلد آن، عکس و نام یک شهید به صورتی که تقریبا تمام جلد را گرفته بود قرار داشت. حوصله خواندنش را نداشتم. میخواستم آن را دوباره به کناری بگذارم اما چیزی در دلم نهیب می زد که حداقل آن کتاب را تورق کنم ...
کتاب را باز کردم. در صفحه سمت راست متن کوتاهی بود و در صفحه سمت چپ تصویری از یک رزمنده؛ صفحات بعدی هم همینطور بود. در صفحه اول به معرفی شهید پرداخته شده بود و در صفحات بعدی خاطرات کوتاهی از زندگی او نوشته شده بود. چند ورقی خواندم و احساس کردم برایم جذاب است. چند دقیقه ای بیشتر نگذشته بود که به انتهای کتاب رسیدم. حسرتی در دلم نشست،
حسی درونم میگفت ای کاش این قدر زود به پایان نمی رسید.
هدیه های بعدی را هم باز کردم. آنها هم از جنس همین کتاب بودند. بعدی و بعدی را هم مطالعه کردم. اشتیاقی برای خواندن آن کتاب ها در من شکل گرفته بود و من، تازه متوجه دنیایی شده بودم که هرگز آن را درک نکرده بودم و در هیچ یک از کتاب هایی که تا کنون خوانده بودم اثری از آن دنیا نبود.
کم کم داشتم از لابلای آن مطالب و خاطرات، با سبک زندگی و شیوه ی مدیریت انسان هایی آشنا می شدم که با دانش من و محاسبات این دنیایی چندان قرابتی نداشت؛
شهیدانی چون صیاد شیرازی، چمران، متوسلیان، همت، خرازی، برونسی، پلارک، باکری و مردان دیگری که نامشان در یادم نیست.
آن روز چیزهای حیرت انگیزی یاد گرفتم و تازه فهمیدم که آقا محمد درباره چه چیزهایی با من سخن می گفت و امروز آن آموخته ها را مدیون معلمی هستم که این کتاب ها را به من هدیه کرد و دنیایی که از آن حرف می زد را با منش و دانشی که با پافشاری از آن دم می زد، با شیوه ای متفاوت به من آموخت.
محمد از دنیای شهدا با من حرف می زد و من از او درس های بزرگی گرفتم. و امروز با تمام افتخار عرض می کنم که آقا محمد عزیز، معلم من بود.»
استاد از دانشجویان خواست که محمد را تشویق کنند تا او بنشیند و سپس ادامه داد :
«من همواره تجربیات و دانش مدیریت و هر آنچه آموخته بودم را به شما منتقل می کردم. این بار هم علاقه مندم تا شما را با یافته های جدیدم آشنا کنم. بچه ها، این ترم پانزده دقیقه اول هر جلسه، یکی از دانشجویان به ترتیب لیست، باید بیاید و زندگی و نحوه مدیریت یکی از شهدا را به صورت کنفرانس ارایه کند. این، به عنوان کار عملی شما خواهد بود ...»
بسی گفتیم و گفتند از شهیدان
شهیدان را شهیدان می شناسند .
#قسمت_پایانی
#شهیدمحمدآژند
https://telegram.me/joinchat/CW2b9zzQtAYsAtZ6-0HRjg
📞بیسیم چی👣
به مناسبت بزرگداشت #هفته_معلم
روایتی از یک استاد تحصیل کرده آمریکا که دانشجوی بسیجی اش را معلم خویش خواند ...
3⃣ قسمت سوم :
استاد خطاب به دانشجویان این طور ادامه داد :
«محمد پس از آن چالش ها، در جلسات بعدی بجای اینکه در مباحث علمی وارد بحث شود آخر هر جلسه هدیه کوچکی به من می داد و من به احترام رفتار و منش او می پذیرفتم اما به منزل که می رفتم آن را به کناری می گذاشتم.
ترم که به پایان رسید، یک روز بصورت اتفاقی یکی از آن هدیه ها را باز کردم. کتابچه ی کوچکی بود که به سادگی در جیب جا می شد. روی جلد آن، عکس و نام یک شهید به صورتی که تقریبا تمام جلد را گرفته بود قرار داشت. حوصله خواندنش را نداشتم. میخواستم آن را دوباره به کناری بگذارم اما چیزی در دلم نهیب می زد که حداقل آن کتاب را تورق کنم ...
کتاب را باز کردم. در صفحه سمت راست متن کوتاهی بود و در صفحه سمت چپ تصویری از یک رزمنده؛ صفحات بعدی هم همینطور بود. در صفحه اول به معرفی شهید پرداخته شده بود و در صفحات بعدی خاطرات کوتاهی از زندگی او نوشته شده بود. چند ورقی خواندم و احساس کردم برایم جذاب است. چند دقیقه ای بیشتر نگذشته بود که به انتهای کتاب رسیدم. حسرتی در دلم نشست،
حسی درونم میگفت ای کاش این قدر زود به پایان نمی رسید.
هدیه های بعدی را هم باز کردم. آنها هم از جنس همین کتاب بودند. بعدی و بعدی را هم مطالعه کردم. اشتیاقی برای خواندن آن کتاب ها در من شکل گرفته بود و من، تازه متوجه دنیایی شده بودم که هرگز آن را درک نکرده بودم و در هیچ یک از کتاب هایی که تا کنون خوانده بودم اثری از آن دنیا نبود.
کم کم داشتم از لابلای آن مطالب و خاطرات، با سبک زندگی و شیوه ی مدیریت انسان هایی آشنا می شدم که با دانش من و محاسبات این دنیایی چندان قرابتی نداشت؛
شهیدانی چون صیاد شیرازی، چمران، متوسلیان، همت، خرازی، برونسی، پلارک، باکری و مردان دیگری که نامشان در یادم نیست.
آن روز چیزهای حیرت انگیزی یاد گرفتم و تازه فهمیدم که آقا محمد درباره چه چیزهایی با من سخن می گفت و امروز آن آموخته ها را مدیون معلمی هستم که این کتاب ها را به من هدیه کرد و دنیایی که از آن حرف می زد را با منش و دانشی که با پافشاری از آن دم می زد، با شیوه ای متفاوت به من آموخت.
محمد از دنیای شهدا با من حرف می زد و من از او درس های بزرگی گرفتم. و امروز با تمام افتخار عرض می کنم که آقا محمد عزیز، معلم من بود.»
استاد از دانشجویان خواست که محمد را تشویق کنند تا او بنشیند و سپس ادامه داد :
«من همواره تجربیات و دانش مدیریت و هر آنچه آموخته بودم را به شما منتقل می کردم. این بار هم علاقه مندم تا شما را با یافته های جدیدم آشنا کنم. بچه ها، این ترم پانزده دقیقه اول هر جلسه، یکی از دانشجویان به ترتیب لیست، باید بیاید و زندگی و نحوه مدیریت یکی از شهدا را به صورت کنفرانس ارایه کند. این، به عنوان کار عملی شما خواهد بود ...»
بسی گفتیم و گفتند از شهیدان
شهیدان را شهیدان می شناسند .
#قسمت_پایانی
#شهیدمحمدآژند
https://telegram.me/joinchat/CW2b9zzQtAYsAtZ6-0HRjg
📞بیسیم چی👣
بسم رب الشهدا و الصدیقین
#دلنوشته ای از خواهر #شهیدمحمدآژند
محمدجان، رجب هم گذشت ...
یاد ماه رجب سال پیش بخیر ...
بالاخره به آرزویی که لیله الرغائب آن سال داشتی رسیدی ...
امسال هم، تو، تمام لیله الرغائب ما بودی؛ تو و مولایت ...
روز مادر که نیامدی، امیدمان به روز میلاد مولا علی علیه السلام بود تا شاید پیکر مطهرت هدیه ی پدرمان شود و شاید اندکی از غم هجران یوسفش بکاهد؛
و فرزندانت روز پدر را بر سر مزارت جشن بگیرند؛
نمیدانی همسرت چه اندازه بیقرار مرد خانه اش بود ...
اما، باز هم تنها بغض ...
وفات عمه سادات هم گذشت اما ...
بی بی جان چه نیکو تمام وجودت را یکجا خریدند و نزد خود نگاه داشتند؛
جسم و جان، هر دو را برای خود خواستند و گویی راضی به بازگشت پیکرت نیستند ...
خوشا به حالت محمد جان؛ امسال در کنار چنین خانمی و چنین مادری بودی ...
حتما امسال، روضه ی بی بی جان را در جمع ائمه علیهم السلام خواندی ...
یاد اعتکاف های سال های قبل بخیر؛
تمام تلاشت را میکردی که معتکف شوی و اگر میسر نمی شد، خادم معتکفین می شدی.
برایشان قرآن و دعا و روضه می خواندی؛
به چشمهاشان اشک و به دلهاشان جلا می دادی و شوق توبه و استغفار را به قلب هاشان می آوردی ...
راستی محمد جان، چند مسجد، اعتکاف ها و خادمی هایت را شهادت خواهند داد؟ مسجد دزفول؟ مسجد میدان خراسان؟ مسجد شهرک انصار تهرانسر؟ مسجد صاحب الزمان؟ مسجد امیرالمومنین؟
جانم به فدایت عزیزدل خواهر،
به تو می اندیشم و اینکه چه اندازه دست پر و آبرومند و روسفیدی ... الحمدلله؛
به حالت غبطه میخورم، اما، دلم گرم است ...
به دعایت، به نگاهت، و به شفاعتت ...
اعمال ام داوود امسالمان به نیابت از تو بود؛
مدام می گفتیم : «اللهم تقبل شفاعته و ارفع درجته ...» ان شاالله؛
امسال روز معلم هم جایت خالی بود ...
مادر چه زیبا می گفت که معلمان واقعی، شهدا هستند که با ریختن اولین قطره ی خونشان، درس عشق و ایثار می دهند؛ و چه صادقانه و مردانه ادعایشان را جامه ی عمل می پوشانند ...
مرد بودن را، عاشق واقعی بودن را باید از شما آموخت ...
احسنت بر شما بزرگ آموزگاران تاریخ بشریت ..
محمدجان، ماه شعبان هم رسید و بوی عطر میلاد امامان عشق به مشام می رسد ...
حضرت باران، خودت را به نیمه ی ماه و جشن میلاد پرنور خورشید عالمیان برسان و مولودی خوان قدوم مبارکش باش ...
ارسالی کاربران
https://telegram.me/joinchat/CW2b9zzQtAYsAtZ6-0HRjg
📞بیسیم چی👣
#دلنوشته ای از خواهر #شهیدمحمدآژند
محمدجان، رجب هم گذشت ...
یاد ماه رجب سال پیش بخیر ...
بالاخره به آرزویی که لیله الرغائب آن سال داشتی رسیدی ...
امسال هم، تو، تمام لیله الرغائب ما بودی؛ تو و مولایت ...
روز مادر که نیامدی، امیدمان به روز میلاد مولا علی علیه السلام بود تا شاید پیکر مطهرت هدیه ی پدرمان شود و شاید اندکی از غم هجران یوسفش بکاهد؛
و فرزندانت روز پدر را بر سر مزارت جشن بگیرند؛
نمیدانی همسرت چه اندازه بیقرار مرد خانه اش بود ...
اما، باز هم تنها بغض ...
وفات عمه سادات هم گذشت اما ...
بی بی جان چه نیکو تمام وجودت را یکجا خریدند و نزد خود نگاه داشتند؛
جسم و جان، هر دو را برای خود خواستند و گویی راضی به بازگشت پیکرت نیستند ...
خوشا به حالت محمد جان؛ امسال در کنار چنین خانمی و چنین مادری بودی ...
حتما امسال، روضه ی بی بی جان را در جمع ائمه علیهم السلام خواندی ...
یاد اعتکاف های سال های قبل بخیر؛
تمام تلاشت را میکردی که معتکف شوی و اگر میسر نمی شد، خادم معتکفین می شدی.
برایشان قرآن و دعا و روضه می خواندی؛
به چشمهاشان اشک و به دلهاشان جلا می دادی و شوق توبه و استغفار را به قلب هاشان می آوردی ...
راستی محمد جان، چند مسجد، اعتکاف ها و خادمی هایت را شهادت خواهند داد؟ مسجد دزفول؟ مسجد میدان خراسان؟ مسجد شهرک انصار تهرانسر؟ مسجد صاحب الزمان؟ مسجد امیرالمومنین؟
جانم به فدایت عزیزدل خواهر،
به تو می اندیشم و اینکه چه اندازه دست پر و آبرومند و روسفیدی ... الحمدلله؛
به حالت غبطه میخورم، اما، دلم گرم است ...
به دعایت، به نگاهت، و به شفاعتت ...
اعمال ام داوود امسالمان به نیابت از تو بود؛
مدام می گفتیم : «اللهم تقبل شفاعته و ارفع درجته ...» ان شاالله؛
امسال روز معلم هم جایت خالی بود ...
مادر چه زیبا می گفت که معلمان واقعی، شهدا هستند که با ریختن اولین قطره ی خونشان، درس عشق و ایثار می دهند؛ و چه صادقانه و مردانه ادعایشان را جامه ی عمل می پوشانند ...
مرد بودن را، عاشق واقعی بودن را باید از شما آموخت ...
احسنت بر شما بزرگ آموزگاران تاریخ بشریت ..
محمدجان، ماه شعبان هم رسید و بوی عطر میلاد امامان عشق به مشام می رسد ...
حضرت باران، خودت را به نیمه ی ماه و جشن میلاد پرنور خورشید عالمیان برسان و مولودی خوان قدوم مبارکش باش ...
ارسالی کاربران
https://telegram.me/joinchat/CW2b9zzQtAYsAtZ6-0HRjg
📞بیسیم چی👣
پاسدار عاشورایی حرم زینب و حریم اسلام و انقلاب
#شهیدمحمدآژند
#روزت_مبارک_پاسدار_شهید
ارسالی کاربران
https://telegram.me/joinchat/CW2b9zzQtAYsAtZ6-0HRjg
📞بیسیم چی👣
#شهیدمحمدآژند
#روزت_مبارک_پاسدار_شهید
ارسالی کاربران
https://telegram.me/joinchat/CW2b9zzQtAYsAtZ6-0HRjg
📞بیسیم چی👣
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مصاحبه بسیج دانشگاه امام صادق با محمد مهدی فرزند #شهیدمحمدآژند
ارسالی ادمین کانال شهید👆🎬
https://telegram.me/joinchat/CW2b9zzQtAYsAtZ6-0HRjg
ارسالی ادمین کانال شهید👆🎬
https://telegram.me/joinchat/CW2b9zzQtAYsAtZ6-0HRjg
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
برای اولین بار-به مناسبت #شهادت_مولاعلی_(ع)
بخشی از روضه خوانی #شهیدمحمدآژند در جوار حرم حضرت علی (ع)
اربعین حسینی - سال 1392
با حضور جانباز مدافع حرم امیرحسین حاجی نصیری👆🎬
@Bisimchi1
بخشی از روضه خوانی #شهیدمحمدآژند در جوار حرم حضرت علی (ع)
اربعین حسینی - سال 1392
با حضور جانباز مدافع حرم امیرحسین حاجی نصیری👆🎬
@Bisimchi1
#دلتنگ_نامهای از بازمانده خانطومان
دلـــــــم را حوالی #خانطومان جاگذاشته ام در یک سحرگاه ِ سردِ زمستانی همانجا که تسبیحات ِ نماز صبحِ مان، ذکر ِ یا زینب شد همانجا که ستون به سمت ِ خط، پیش رفت و از نقطه ی رهایی گـــذشتیم تا باغ زیتون
دلــــــــم را حوالی ِ خان طومان جاگذاشته ام همانجا که #محمد_آژند بر زمین افتاد نه، نه بر آسمان افتاد
دلم را حوالی ِ خان طومان، در کنار پیکر ِ #مرتضی جاگــذاشته ام کنار خنده های #محمد
کنار پیکر #مجید و #میثم
کنار ِ اخلاص ِ #امیرعلی
سادگی ِ #مصطفی
شجاعت ِ #عباس و رضا
مظلومیت ِ مهدی
نگـــاهِ حسین؛ آسمیه؛ علیرضــا
چه غریبانه رفتند و من دلم را حوالی خان طومان جـــــاگذاشتم، همانجایی که قفس ِ نـَفس را شکستند و همه جان شدند و خدا برای من اینگونه رقم زد بمانم و #حسرت ِ پرواز را به نظاره بنشینم کـــــــاش و ای کاش که فرصتی هم، برای پریدن ِ من بود
#جامانده از کبوتران حرم
#شهیدمرتضی_کریمی
#شهیدمحمدآژند
#شهیدمحمداینانلو
#شهیدمجیدقربانخانی
#شهیدمیثم_نظری
#شهیدامیرعلی_محمدیان
#شهیدمصطفی_چگینی
#شهید_عباس_آبیاری
#شهیدرضاعباسی
#شهیدمهدی_حیدری
#شهیدحسین_امیدواری
#شهیدعباس_آسمیه
#شهیدعلیرضامرادي
#یگان_فاتحین_مدافعان_حرم #خانطومان_سوریه_حلب
یا زینب! برسانم به شهادت که نمانده است دگر تاب صبوری
توخودت خوب خبر داری ازاین دلتنگی و دوری
@bisimchi1
دلـــــــم را حوالی #خانطومان جاگذاشته ام در یک سحرگاه ِ سردِ زمستانی همانجا که تسبیحات ِ نماز صبحِ مان، ذکر ِ یا زینب شد همانجا که ستون به سمت ِ خط، پیش رفت و از نقطه ی رهایی گـــذشتیم تا باغ زیتون
دلــــــــم را حوالی ِ خان طومان جاگذاشته ام همانجا که #محمد_آژند بر زمین افتاد نه، نه بر آسمان افتاد
دلم را حوالی ِ خان طومان، در کنار پیکر ِ #مرتضی جاگــذاشته ام کنار خنده های #محمد
کنار پیکر #مجید و #میثم
کنار ِ اخلاص ِ #امیرعلی
سادگی ِ #مصطفی
شجاعت ِ #عباس و رضا
مظلومیت ِ مهدی
نگـــاهِ حسین؛ آسمیه؛ علیرضــا
چه غریبانه رفتند و من دلم را حوالی خان طومان جـــــاگذاشتم، همانجایی که قفس ِ نـَفس را شکستند و همه جان شدند و خدا برای من اینگونه رقم زد بمانم و #حسرت ِ پرواز را به نظاره بنشینم کـــــــاش و ای کاش که فرصتی هم، برای پریدن ِ من بود
#جامانده از کبوتران حرم
#شهیدمرتضی_کریمی
#شهیدمحمدآژند
#شهیدمحمداینانلو
#شهیدمجیدقربانخانی
#شهیدمیثم_نظری
#شهیدامیرعلی_محمدیان
#شهیدمصطفی_چگینی
#شهید_عباس_آبیاری
#شهیدرضاعباسی
#شهیدمهدی_حیدری
#شهیدحسین_امیدواری
#شهیدعباس_آسمیه
#شهیدعلیرضامرادي
#یگان_فاتحین_مدافعان_حرم #خانطومان_سوریه_حلب
یا زینب! برسانم به شهادت که نمانده است دگر تاب صبوری
توخودت خوب خبر داری ازاین دلتنگی و دوری
@bisimchi1
Telegram
attach 📎