علت پیروزی در #خرمشهر اعتماد به سنت الهی در «نصرت مؤمنین» است.
چیزی که اساسا در نگرش سکولاریستی قابل فهم نیست.
#برجام؛ ادعای رفع #سایه_جنگ
@bisimchi1
چیزی که اساسا در نگرش سکولاریستی قابل فهم نیست.
#برجام؛ ادعای رفع #سایه_جنگ
@bisimchi1
به شهر سوخته سرفراز می گویم
که ایستاده چنین در فراز می گویم
اولین نماز ظهر در #خرمشهر بعد از فتح، ۳ خرداد ۱۳۶۱
عکاس : امیرعلی جوادیان
@bisimchi1
که ایستاده چنین در فراز می گویم
اولین نماز ظهر در #خرمشهر بعد از فتح، ۳ خرداد ۱۳۶۱
عکاس : امیرعلی جوادیان
@bisimchi1
ای #شهید آسمانی!
آنان را که از مرگ میترسند از #کربلا میرانند. وقتی کار آن همه دشوار شد، که ماندن در #خرمشهر، معنای #شهادت گرفت، هنگام آن بود که شبی #عاشورایی برپا شود و #کربلاییان پای در آزمونی دشوار بگذارند.
(شهید سید مرتضی آوینی)
@bisimchi1
آنان را که از مرگ میترسند از #کربلا میرانند. وقتی کار آن همه دشوار شد، که ماندن در #خرمشهر، معنای #شهادت گرفت، هنگام آن بود که شبی #عاشورایی برپا شود و #کربلاییان پای در آزمونی دشوار بگذارند.
(شهید سید مرتضی آوینی)
@bisimchi1
Telegram
attach 📎
فرهنگ #جهاد و #شهادت_طلبی جزو مصادیق #خشونتند و باید از کتابها حذف شوند. لابد #خرمشهر را هم #یونسکو آزاد کرد!
#یه جو غیرت این بچه ام آرزوست...
@bisimchi1
#یه جو غیرت این بچه ام آرزوست...
@bisimchi1
#تیر ماه ۱۳۶۱
حمل #مجروح در عملیات «رمضان» محدوده پاسگاه #زید
دو تن از رزمندهها در حال حمل مجروح هستند تا او را به آمبولانس برسانند
پ.ن: عملیات #رمضان با رمز #یاصاحب_الزمان ادرکنی در محور شرق #بصره انجام شد.
صدام پس از اشغال #خرمشهر قصد داشت جنگ را خاتمه داده و امتیاز خرمشهر را برای خود نگهدارد از سوی دیگر فرماندهان ایرانی با اطلاع از این قصد بر آن شدند تا با فتح منطقهای از خاک عراق و گرفتن امتیاز اراضی، پایان عادلانهای به جنگ بدهند به این ترتیب عملیات «رمضان» در چهار محور و پنج مرحله از سوی فرماندهان #سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و #ارتش جمهوری اسلامی ایران طراحی شد
@bisimchi1
حمل #مجروح در عملیات «رمضان» محدوده پاسگاه #زید
دو تن از رزمندهها در حال حمل مجروح هستند تا او را به آمبولانس برسانند
پ.ن: عملیات #رمضان با رمز #یاصاحب_الزمان ادرکنی در محور شرق #بصره انجام شد.
صدام پس از اشغال #خرمشهر قصد داشت جنگ را خاتمه داده و امتیاز خرمشهر را برای خود نگهدارد از سوی دیگر فرماندهان ایرانی با اطلاع از این قصد بر آن شدند تا با فتح منطقهای از خاک عراق و گرفتن امتیاز اراضی، پایان عادلانهای به جنگ بدهند به این ترتیب عملیات «رمضان» در چهار محور و پنج مرحله از سوی فرماندهان #سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و #ارتش جمهوری اسلامی ایران طراحی شد
@bisimchi1
Telegram
attach 📎
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ماجراى حضور قواى محمد رسول الله
در لبنان و سوريه
پس از آزادسازى #خرمشهر
به مناسبت سالروز اعزام نیرو به لبنان 1361
ارسالی: کانال راوی مدیا🎬
@bisimchi1
در لبنان و سوريه
پس از آزادسازى #خرمشهر
به مناسبت سالروز اعزام نیرو به لبنان 1361
ارسالی: کانال راوی مدیا🎬
@bisimchi1
Forwarded from اتچ بات
دی ماه 64 #ازدواج کرد و بهمن ماه باز به #جبهه برگشت.
و باز #اسلحه به دست و #شمشیر به کمر و این بار با گردان #علی_اصغر(ع) به فرماندهی #شهید_حسین_اسکندرلو خط شکن شد.
هدف ضربه زدن به دشمن در جزیره ام الرصاص و آن سوی #اروندرود بود. کار طاقت فرسایی بود و احتمال درگیری تن به تن با دشمن میرفت.
امکان داشت که این بار #شمشیر او به کار آید.حمله به جزیره #ام_الرصاص در روبروی #خرمشهر برای فریب دشمن بود تا سایر یگانها بتوانند وارد #فاو شوند و حماسه #والفجر8 رقم بخورد
ادامه دارد...
@bisimchi1
و باز #اسلحه به دست و #شمشیر به کمر و این بار با گردان #علی_اصغر(ع) به فرماندهی #شهید_حسین_اسکندرلو خط شکن شد.
هدف ضربه زدن به دشمن در جزیره ام الرصاص و آن سوی #اروندرود بود. کار طاقت فرسایی بود و احتمال درگیری تن به تن با دشمن میرفت.
امکان داشت که این بار #شمشیر او به کار آید.حمله به جزیره #ام_الرصاص در روبروی #خرمشهر برای فریب دشمن بود تا سایر یگانها بتوانند وارد #فاو شوند و حماسه #والفجر8 رقم بخورد
ادامه دارد...
@bisimchi1
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
🌸 به مناسبت هفته دفاع مقدس 🌸
روی دیوار های #خرمشهر عراقی ها نوشته بودن "جئنا لنبقی" یعنی آمده ایم تا بمانیم بعد از ۳۴ روز #مقاومت قوای زرهی و پیاده و مکانیزه صدام به سختی خرمشهر رو گرفتند
آخرین تکاوری که از شهر خارج شد #شهید_اسماعیل_زارعیان بود از شهر میاد بیرون اما طاقت نمیاره به بقیه میگه شماها برید من بر میگردم کماندوییش رو بر میداره و میره به سمت شهر مدتی میگذره اسماعیل برمیگرده بهش میگن کجا رفته بودی؟ جواب میده رفتم و نوشتم "خرمشهر ما می آییم"
به یاد همه اون کسانی که برگشتند و نگذاشتند که خرمشهر ایران، #محمره عراق بشود...
پ.ن:دیندار آن است که در کشاکش بلا #دیندار بماند، وگرنه در هنگام راحتی و فراغ و صلح چه بسیارند اهل دین شاید جنگ پایان یافته باشد اما مبارزه هرگز پایان نخواهد یافت؛ زنهار این غفلتی که من و تو را فرا گرفته ظلمات جهنم است، چه #جنگ باشد و چه نباشد راه من و تو از #کربلا می گذرد، باب #جهاد_اصغر بسته شد باب #جهاد_اکبر که بسته نیست
#شهیـد_سیدمرتضی_آوینـی
@bisimchi1
روی دیوار های #خرمشهر عراقی ها نوشته بودن "جئنا لنبقی" یعنی آمده ایم تا بمانیم بعد از ۳۴ روز #مقاومت قوای زرهی و پیاده و مکانیزه صدام به سختی خرمشهر رو گرفتند
آخرین تکاوری که از شهر خارج شد #شهید_اسماعیل_زارعیان بود از شهر میاد بیرون اما طاقت نمیاره به بقیه میگه شماها برید من بر میگردم کماندوییش رو بر میداره و میره به سمت شهر مدتی میگذره اسماعیل برمیگرده بهش میگن کجا رفته بودی؟ جواب میده رفتم و نوشتم "خرمشهر ما می آییم"
به یاد همه اون کسانی که برگشتند و نگذاشتند که خرمشهر ایران، #محمره عراق بشود...
پ.ن:دیندار آن است که در کشاکش بلا #دیندار بماند، وگرنه در هنگام راحتی و فراغ و صلح چه بسیارند اهل دین شاید جنگ پایان یافته باشد اما مبارزه هرگز پایان نخواهد یافت؛ زنهار این غفلتی که من و تو را فرا گرفته ظلمات جهنم است، چه #جنگ باشد و چه نباشد راه من و تو از #کربلا می گذرد، باب #جهاد_اصغر بسته شد باب #جهاد_اکبر که بسته نیست
#شهیـد_سیدمرتضی_آوینـی
@bisimchi1
Telegram
attach 📎
اولین شهیده مقاومت خرمشهر که بود؟
#شهناز_حاجی_شاه در سال ۱۳۳۳ در دزفول دیده به جهان گشود و خداوند او را بعد از دو پسر و با توسل مادرش به حضرت فاطمه زهرا(س) به خانواده حاجی شاه بخشید وی از همان دوران كودكی گره گشای فامیل بود و هر زمان مشكلی به وجود می آمد با تدبیر و متانت نسبت به حل آن می پرداخت او پس از اتمام دوران تحصیل و با آغاز جنگ تحمیلی #امدادگر بسیجی و جهادگر جبهه ها شد و پس از مهاجرت خانواده اش به اهواز، به همراه برادران شهید والامقامش در #خرمشهر ماند یكی از ویژگیهای وی این بود كه هیچگاه دوستانش را از قشر خاصی انتخاب نمی كرد و حتی گاهی با كسانی دوستی می كرد كه شاید از نظر اعتقادی هیچ شباهتی به او نداشتند وی سرانجام در هشتم مهر ماه سال ۱۳۵۹ در خرمشهر و در حین انجام وظیفه و کمک رسانی بر اثر انفجار گلوله توپ دشمن به درجه رفیع #شهادت نائل آمد
@bisimchi1
#شهناز_حاجی_شاه در سال ۱۳۳۳ در دزفول دیده به جهان گشود و خداوند او را بعد از دو پسر و با توسل مادرش به حضرت فاطمه زهرا(س) به خانواده حاجی شاه بخشید وی از همان دوران كودكی گره گشای فامیل بود و هر زمان مشكلی به وجود می آمد با تدبیر و متانت نسبت به حل آن می پرداخت او پس از اتمام دوران تحصیل و با آغاز جنگ تحمیلی #امدادگر بسیجی و جهادگر جبهه ها شد و پس از مهاجرت خانواده اش به اهواز، به همراه برادران شهید والامقامش در #خرمشهر ماند یكی از ویژگیهای وی این بود كه هیچگاه دوستانش را از قشر خاصی انتخاب نمی كرد و حتی گاهی با كسانی دوستی می كرد كه شاید از نظر اعتقادی هیچ شباهتی به او نداشتند وی سرانجام در هشتم مهر ماه سال ۱۳۵۹ در خرمشهر و در حین انجام وظیفه و کمک رسانی بر اثر انفجار گلوله توپ دشمن به درجه رفیع #شهادت نائل آمد
@bisimchi1
Telegram
attach 📎
امروز بايد #انفرادى خط را نگه داشت جبهه فرهنگى امروز بى شباهت نيست با لحظات واپسين قبل از سقوط #خرمشهر امروز گرچه جهان آراها هستند كه با ايمانشان از سقوط فرهنگ جلوگيرى كنند، بنى صدرها هم هستند تا به مقدار لازم سنگ جلو پايشان بيندازند و چوب لاى چرخشان كنند و چقدر اين روزها جاى #آوينى خاليست كه با روايت فتحش حقيقت را به سمع و نظر همگان برساند
#وابسته_نظام
@bisimchi1
#وابسته_نظام
@bisimchi1
Telegram
attach 📎
زیباترین جوان ایرانی در سال 1338 که بود؟
تصویر او در سال 38 به عنوان تصویر زیباترین جوان ایرانی، جلد مجلههای آن روزها شد. سالها بعد و با آغاز جنگ، این جوان زیبا که دیگر مبارزی کارکشته شده بود، با 70 ـ 80 نفر از اهالی جنوب شهر که زیرپیراهنی و شلوار کردی، لباس رزمشان بود، به #خرمشهر رفت و شد فرمانده همان گروه...فداییان اسلام!
#سید_مجتبی_هاشمی
#سالروز_شهادت
@bisimchi1
تصویر او در سال 38 به عنوان تصویر زیباترین جوان ایرانی، جلد مجلههای آن روزها شد. سالها بعد و با آغاز جنگ، این جوان زیبا که دیگر مبارزی کارکشته شده بود، با 70 ـ 80 نفر از اهالی جنوب شهر که زیرپیراهنی و شلوار کردی، لباس رزمشان بود، به #خرمشهر رفت و شد فرمانده همان گروه...فداییان اسلام!
#سید_مجتبی_هاشمی
#سالروز_شهادت
@bisimchi1
Telegram
attach 📎
روزهای اول آبان ۱۳۵۹ هنگامی که زردی و سردی پاییز، همه جا و حتی چهرهٔ مدافعان #خرمشهر را تسخیر کرده بود، من با دوربینم شاهد بودیم که زمزمههای اشغال کامل شهر، در گلوی مدافعانِ تنها و خسته خرمشهر چه بغضی مینشاند صبح یکی از روزهای قبل از سقوط شهر، آن پنج نفر، از تنها پل باقیماندهٔ میان آبادان و خرمشهر میگذشتند تا با چند هجوم کوچک، شاید بتوانند انبوهِ نظامیان عراقی را کمی عقبتر برانند، کاری که شاید عاقلانه به نظر نیاید آن روز من با چشمهای نمناکم، آنها را بدرقه کردم و امروز خوشحالم که همهٔ ما از پَسِ زمان و از پشت مونیتورهای شیشهای در پناه آرامش، با چشمانمان آنها را بدرقه میکنیم و برایشان دوباره «فالله خیراٌ حافظاً» میخوانیم...
[خرمشهر، اوایل آبان 1359]
عکس و نوشته: بهرام محمدی فرد
#عکاس_دفاع_مقدس
@bisimchi1
[خرمشهر، اوایل آبان 1359]
عکس و نوشته: بهرام محمدی فرد
#عکاس_دفاع_مقدس
@bisimchi1
Telegram
attach 📎
او اول دی 1335 در خرمشهر به دنیا آمد. بزرگتر که شد٬ با سید محمد جهانآرا همکلاس شد. بعدها معلمی را برگزید و در دوران جنگ، از جوانانی بود که تا لحظه آخر سقوط خرمشهر، در شهر ماند و با چشمهای اشکبار شهر را ترک کرد؛ شهری که همه چیزش بود.
او کسی بود که وقتی در روز #سوم خرداد به همراه رزمندگان، #خرمشهر را به آغوش کشید و بر خاکش بوسه زد، #تابلوی «به خرمشهر خوش آمدید ـ جمعیت 36 میلیون نفر» را در ورودی خرمشهر نصب کرد. داغ شهادت پدر و برادرش و شمار بسیاری از دوستان همشهریاش، او را بیتاب کرده بود. او سرانجام در چهارم خرداد 67 در شلمچه به شهادت لبخند زد.
به روح ملکوتی بهروز مرادی درود میفرستیم
#شهید_بهروز_مرادی
#دفاع_مقدس
@bisimchi1
او کسی بود که وقتی در روز #سوم خرداد به همراه رزمندگان، #خرمشهر را به آغوش کشید و بر خاکش بوسه زد، #تابلوی «به خرمشهر خوش آمدید ـ جمعیت 36 میلیون نفر» را در ورودی خرمشهر نصب کرد. داغ شهادت پدر و برادرش و شمار بسیاری از دوستان همشهریاش، او را بیتاب کرده بود. او سرانجام در چهارم خرداد 67 در شلمچه به شهادت لبخند زد.
به روح ملکوتی بهروز مرادی درود میفرستیم
#شهید_بهروز_مرادی
#دفاع_مقدس
@bisimchi1
برای عطش های خرمشهر
برای نفس تنگی های خوزستان
برای رنج های ایران
تو را هر روز شهرآشوب و خشم آلود می خواهند
تو را تا بوده این نامردمان نابود می خواهند
وطن ! چشم سیاه شرقی ات را باز کن بنگر
از این آتش ، نصیب چشم هایت دود می خواهند
تو را لب تشنه می خواهند پای کرخه و کارون
تو را با جسم خونین پای زرین رود می خواهند
به من مادربزرگم گفت این چرچیل ها از ما
طلبکارند و نفت و خون نامحدود می خواهند
پدر آهی کشید و گفت: تخم جنگ می کارند
که از جهل جماعت ، پای فتنه کود می خواهند
مپندار این فلات نفت را آسوده بگذارند
که از ناسودن ما ساده دل ها ، سود می خواهند
هنوز از پهلوی سهراب رودارود خون جاری ست
که تیغ پهلوان در پهلوان رود می خواهند
برای زخم هامان نوشدارو دیر می آید
چرا شهنامه خوانان مرگ ما را زود می خواهند!؟ .
.
وفا کن با قفس ای مرغ آزادی که آن بیرون
دوصد روبه تو را آزاد و خون آلود می خواهند
تو ابراهیم باش ای مرد! ایران را گلستان کن
اگر این مملکت را آتش نمرود می خواهند
#رضا_شیبانی
دهم تیر نود و هفت
#خرمشهر
#ایران
پی نوشت:
تک بیتی از این شعر محصول دی ماه گذشته است.این روزها که قصه ی غصه ی خرمشهر را شنیدم و خبر آن گردهمآیی تفاله های صدام و آشوب خواهی صریح رذل ترین ادم های روی زمین رسید ، با خشم و بغض، این شعر به سرانجام رسید.
https://www.instagram.com/p/Bksr9k0ghNZ/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=18jfzauvjug1d
@bisimchi1
برای نفس تنگی های خوزستان
برای رنج های ایران
تو را هر روز شهرآشوب و خشم آلود می خواهند
تو را تا بوده این نامردمان نابود می خواهند
وطن ! چشم سیاه شرقی ات را باز کن بنگر
از این آتش ، نصیب چشم هایت دود می خواهند
تو را لب تشنه می خواهند پای کرخه و کارون
تو را با جسم خونین پای زرین رود می خواهند
به من مادربزرگم گفت این چرچیل ها از ما
طلبکارند و نفت و خون نامحدود می خواهند
پدر آهی کشید و گفت: تخم جنگ می کارند
که از جهل جماعت ، پای فتنه کود می خواهند
مپندار این فلات نفت را آسوده بگذارند
که از ناسودن ما ساده دل ها ، سود می خواهند
هنوز از پهلوی سهراب رودارود خون جاری ست
که تیغ پهلوان در پهلوان رود می خواهند
برای زخم هامان نوشدارو دیر می آید
چرا شهنامه خوانان مرگ ما را زود می خواهند!؟ .
.
وفا کن با قفس ای مرغ آزادی که آن بیرون
دوصد روبه تو را آزاد و خون آلود می خواهند
تو ابراهیم باش ای مرد! ایران را گلستان کن
اگر این مملکت را آتش نمرود می خواهند
#رضا_شیبانی
دهم تیر نود و هفت
#خرمشهر
#ایران
پی نوشت:
تک بیتی از این شعر محصول دی ماه گذشته است.این روزها که قصه ی غصه ی خرمشهر را شنیدم و خبر آن گردهمآیی تفاله های صدام و آشوب خواهی صریح رذل ترین ادم های روی زمین رسید ، با خشم و بغض، این شعر به سرانجام رسید.
https://www.instagram.com/p/Bksr9k0ghNZ/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=18jfzauvjug1d
@bisimchi1
Instagram
رضا شیبانی
. برای عطش های خرمشهر برای نفس تنگی های خوزستان برای رنج های ایران تو را هر روز شهرآشوب و خشم آلود می خواهند تو را تا بوده این نامردمان نابود می خواهند وطن ! چشم سیاه شرقی ات را باز کن بنگر از این آتش ، نصیب چشم هایت دود می خواهند تو را لب تشنه می خواهند…
در آبادان بودم به دیدن دوستم در یکی از مقرها رفتم کار او به دست آوردن اخبار مهم از رادیو تلویزیون عراق بود این خبرها را هم به سید و فرمانده ها می داد، تا مرا دید گفت: یازده هزار دینار چقدر می شه؟ با تعجب گفتم: نمی دونم، چطور مگه؟ گفت: الان عراقی ها در مورد #شاهرخ صحبت می کردند با تعجب گفتم: شاهرخ خودمون فرمانده گروه پیشرو؟
گفت: آره حسابی هم بهش فحش دادند انگار خیلی ازش ترسیده اند گوینده عراقی می گفت: این آدم شبیه غول می مونه اون آدمخواره هر کی سر این جلاد رو بیاره یازده هزار دینار جایزه می گیره دوستم ادامه داد: تو #خرمشهر که بودیم برای سر شهید شیخ شریف جایزه گذاشته بودند حالا هم برای شاهرخ، بهش بگو بیشتر مراقب باشه....
#حُرّ_انقلاب
#شهید_شاهرخ_ضرغام
@bisimchi1
گفت: آره حسابی هم بهش فحش دادند انگار خیلی ازش ترسیده اند گوینده عراقی می گفت: این آدم شبیه غول می مونه اون آدمخواره هر کی سر این جلاد رو بیاره یازده هزار دینار جایزه می گیره دوستم ادامه داد: تو #خرمشهر که بودیم برای سر شهید شیخ شریف جایزه گذاشته بودند حالا هم برای شاهرخ، بهش بگو بیشتر مراقب باشه....
#حُرّ_انقلاب
#شهید_شاهرخ_ضرغام
@bisimchi1
Telegram
attach 📎
#من_اشتباهیام!
نباید این سال ها و این روزها روی کره زمین باشم! نباید جوانی ام این روزها رقم بخورد! من اشتباهی ام!...
همه ام دارد فریاد میزند که من برای این تاریخ نیستم! این سال های آرام و بی صدا قاتل جان من است!
من باید جایی میان دشت های سوسنگرد یا رمل های فکه به خاک بیفتم، یا میان کوچه های تنگ خرمشهر، به خون!
شاید میان بزم تیرها برقصم و سرنقطه رهایی، پرواز کنم!
باید تیرها مرا دریابند! سینه ای که تنگ شده فراخ بشود! گلویم تیغ ها را بدَرَد! خونی که در رگ ها زیادی است زمین را آبیاری کند و این تن، زمان را به هم بریزد!
باید بشود آنچه تقدیر است، باید بشود آنچه را که برایش دویده ام!
می ترسم به این پاهای زخم خورده بگویم راهی که آمده اید به مقصد ختم نمی شود،می ترسم بگویم که نمی رسیم!
می ترسم از حسرت خوردن! دلم شور میزند، نکند میان راه، یک قدم مانده به شهادت، دلم بلرزد! نگاهم از نور برگردد، به پشت سر نگاه کنم! نکند بترسم ، بلرزم، بمیرم... نکند #شهید نشوم!
#شهادت نعمت است!
نه، شهادت حق است! نکند از حقمان محروم شویم! ما چقدر نعمت ها که نداشته ایم! که نه دست نوازش پیر #جماران را به سرمان دیدیم و نه آغوش #سیدعلی را !
که لباس خاکی به تنمان نیامد! که سیاه پوش امام و کفن پوشِ ولی بودیم! که خاکریزمان خط مقدم و عقبه نداشت! که هرجا رسیدیم جنگیدیم که هر کوچه برای ما #خرمشهر بود! و برای فتحش چقدر خون دل خوردیم! ما از شب های این خیابان ها چه خاطره ها داریم! هرکجایش شهادت می دهد به بودنمان! به نترسیدن هایمان! سینه سپر کردن هایمان...اما خب این خیابان های آرام ، این آدم های ساکت و بی دغدغه دارند مرا میکشند!
عذابِ تدریجی شده است بودنم! ماندنم!
می دانی تقصیر آن هاست که اسم کوچه ها را به اسم #شهدا گذاشتند! که از هر پایگاه و منطقه ای که رد شدیم، حسرت بخوریم!
من باید جوانی ام سال های جنگ میشد، سال های قبل از قطعنامه! آن زمان که جماران رنگ و بوی خمینی میداد و کوچه پس کوچه هایش از صدای پوتین پاسدار ها و شعار بسیجی ها لبریز بود، همان زمان که از مسجدها صدای تکبیر نمازگزارهایش به گوش می رسید و تا خود بغداد لرزه به دشمن می انداخت! روز هایی که میان بوی دود و اسپند، دسته گل مادرها میرفتند، میان میدان به خاک و خون پرپر میشدند و سر دست همان ها که پشت سرشان آب ریخته بودند کنار رفیق هایشان آرام میگرفتند، من باید جوانی ام سال های جنگ میشد...
یک شب، دو خط می نوشتم و لای قرآنِ روی تاقچه میگذاشتم، کوله بارم را برمیداشتم، یک روز هم با آن اتوبوس های خاکی میرفتم و دیگر برنمی گشتم ...
@bisimchi1
نباید این سال ها و این روزها روی کره زمین باشم! نباید جوانی ام این روزها رقم بخورد! من اشتباهی ام!...
همه ام دارد فریاد میزند که من برای این تاریخ نیستم! این سال های آرام و بی صدا قاتل جان من است!
من باید جایی میان دشت های سوسنگرد یا رمل های فکه به خاک بیفتم، یا میان کوچه های تنگ خرمشهر، به خون!
شاید میان بزم تیرها برقصم و سرنقطه رهایی، پرواز کنم!
باید تیرها مرا دریابند! سینه ای که تنگ شده فراخ بشود! گلویم تیغ ها را بدَرَد! خونی که در رگ ها زیادی است زمین را آبیاری کند و این تن، زمان را به هم بریزد!
باید بشود آنچه تقدیر است، باید بشود آنچه را که برایش دویده ام!
می ترسم به این پاهای زخم خورده بگویم راهی که آمده اید به مقصد ختم نمی شود،می ترسم بگویم که نمی رسیم!
می ترسم از حسرت خوردن! دلم شور میزند، نکند میان راه، یک قدم مانده به شهادت، دلم بلرزد! نگاهم از نور برگردد، به پشت سر نگاه کنم! نکند بترسم ، بلرزم، بمیرم... نکند #شهید نشوم!
#شهادت نعمت است!
نه، شهادت حق است! نکند از حقمان محروم شویم! ما چقدر نعمت ها که نداشته ایم! که نه دست نوازش پیر #جماران را به سرمان دیدیم و نه آغوش #سیدعلی را !
که لباس خاکی به تنمان نیامد! که سیاه پوش امام و کفن پوشِ ولی بودیم! که خاکریزمان خط مقدم و عقبه نداشت! که هرجا رسیدیم جنگیدیم که هر کوچه برای ما #خرمشهر بود! و برای فتحش چقدر خون دل خوردیم! ما از شب های این خیابان ها چه خاطره ها داریم! هرکجایش شهادت می دهد به بودنمان! به نترسیدن هایمان! سینه سپر کردن هایمان...اما خب این خیابان های آرام ، این آدم های ساکت و بی دغدغه دارند مرا میکشند!
عذابِ تدریجی شده است بودنم! ماندنم!
می دانی تقصیر آن هاست که اسم کوچه ها را به اسم #شهدا گذاشتند! که از هر پایگاه و منطقه ای که رد شدیم، حسرت بخوریم!
من باید جوانی ام سال های جنگ میشد، سال های قبل از قطعنامه! آن زمان که جماران رنگ و بوی خمینی میداد و کوچه پس کوچه هایش از صدای پوتین پاسدار ها و شعار بسیجی ها لبریز بود، همان زمان که از مسجدها صدای تکبیر نمازگزارهایش به گوش می رسید و تا خود بغداد لرزه به دشمن می انداخت! روز هایی که میان بوی دود و اسپند، دسته گل مادرها میرفتند، میان میدان به خاک و خون پرپر میشدند و سر دست همان ها که پشت سرشان آب ریخته بودند کنار رفیق هایشان آرام میگرفتند، من باید جوانی ام سال های جنگ میشد...
یک شب، دو خط می نوشتم و لای قرآنِ روی تاقچه میگذاشتم، کوله بارم را برمیداشتم، یک روز هم با آن اتوبوس های خاکی میرفتم و دیگر برنمی گشتم ...
@bisimchi1
Telegram
attach 📎