bimeh24 | بیمه24
5.03K subscribers
10.9K photos
1.25K videos
127 files
8.47K links
پایگاه تحلیلی و خبری بیمه 24
واتساپ ؛ https://whatsapp.com/channel/0029VaL54814NViqN4wKvR0r
تلگرام؛ T.me/bimeh24
شرایط تبلیغات؛ T.me/bimeh24T
ارتباط با مدیر کانال T.me/bimeh24pv

#کد_شامد_وزارت_ارشاد: 1-1-73099-61-4-1
Download Telegram
#با یکدیگر مهربان باشیم و به حقوق هم‌ دیگر احترام بگذاریم .

✏️📕 دلنوشته

《 روزگار سنتور نواز کنار پارک 》

سالهای دبیرستان خاطرات فراوان در زندگی من گذاشته اند.اکثر حرفهای همکلاسی ها ،دبیران و حال و هوای فرهنگی - اجتماعی جامعه در ذهنم جا مانده اند. محسن همکلاسیی بود که بر روی یک نیمکت با هم می نشستیم .آدم صبور ، لوطی مسلک و درس خوانی بود . معمولا زنگ آخر که تعطیل می شدیم، فاصله حدودا سیصد متری از دبیرستان تا ایستگاه اتوبوس را قدم زنان و در حال گفتگو طی میکردیم و در آنجا او پیاده بسوی خانه خودشان و من با اتوبوس به سوی خانه پدری میرفتم . گاهی من و محسن در روزهای تعطیلی به مرکز شهر به سینما یا تئاتر می رفتیم .در اوایل انقلاب یک روز بهاری وقتی پیاده به سمت چهار راه ولی عصر و تئاتر شهر می رفتیم جلوی پارک دانشجو ، از دور محسن با دیدن یک  مرد با موهای ژولیده که روی زمین نشسته بود و هنرمندانه غرق نواختن سنتور بود، اول شوکه و بلافاصله خوشحال ؛ عه،عه - عمو محمود !!! پرسیدم ؛ عموت که همسرش پارسال مرد ! پاسخ داد ؛ بله ! و سپس دورتر روی نیمکت پارک نشستیم و تعریف کرد .

گفت : فقط یک عمه و عمو خیلی مهربون دارم .عمو فرزند کوچک خانواده پدری هست .محمود لیسانس زبان انگلیسی از یک دانشگاه دولتی پیش از انقلاب گرفت و در یک شرکت ترخیص کالا کار‌ می کرد.در دوران راهنمایی ،دبیرستان و دانشگاه چون دایی فرهاد برادر مادر بزرگ، موسیقی تدریس می کرد عمو تکنیک های موسیقی و نواختن دو سه ساز سنتی را نزد دایی فرهاد در حد عالی یاد گرفت ولی در نواختن سنتور مهارت بیشتری پیدا کرد. پدر و مادر بزرگم خیلی تشویقش کردند .اهل کوه پیمایی و طبیعت گردی بود .منش محمود نظر دختر رییس شرکت رو جلب کرده بود .پدرش بسیار ثروتمند ولی مغرور که با محمود خیلی کم و نازیبا حرف می زد.برعکس پدر بزرگم که کارمندی بازنشسته و خوش زبان بود .یکسالی که اونجا کار میکرد جدیت در کار ، نظم ، شیک پوشی محمود ،توجه دختر رییس شرکت رو بیشتر جلب کرد .برای دو سه مراسم شون از محمود و دو تا از دوستان نوازندش به اصرار دعوت کردند براشون برنامه موسیقی سنتی اجرا کنند. مریم دو سالی از عمو بزرگتر بود شدیدا به محمود علاقمند شد‌ه بود، به مرور زمان محمود متوجه اشتراکات فکری ، علائق مشترک خصوصا به موسیقی طبیعت گردی و کوه پیمایی هر دوتاشون شد  و نهایتا علی رغم مخالفت پدر مریم که نگاهی طبقاتی نسبت به محمود داشت با هم ازدواج کردند و پس از ازدواج با خرید یک آپارتمان با وام بانکی از شرق تهران به شمال شهر نزدیک خانواده همسرش رفتند .به تدریج شدت علاقه افراطی به هم و طبیعت گردی این دو نفر زبانزد فامیل و آشنایان دور و نزدیک شد .متاسفانه سه سال پس از ازدواجشون مریم به یک بیماری سرطان بدخیم مبتلا شد .چهره جوان و شادابش به تدریج شکسته شد. بچه دار نشده بودند و محمود از هیچ همراهی و محبت و مهربانی در زمان معالجه مریم دریغ نکرد . پا به پای مریم بود. پدر مریم برای معالجه دخترش رو با پسر بزرگش به اروپا فرستاد، اما درمان موثر واقع نشد و سرانجام مریم از این دنیا رفت !

   محمود که شدیدا عاشق همسرش بود بعد از فوت مریم حسابی شکست ! دیگه نتونست توی اون شرکت و اون آپارتمان جای خالی مریم رو ببینه ،آپارتمان رو فروخت و وام بانک رو یکجا تسویه کرد و با بقیه پولش یک آپارتمان نقلی برای سکونت و تدریس خصوصی موسیقی نزدیک خونه پدر بزرگ خرید و اونجا مدتها زندگی کرد. پدر و مادر بزرگ و همه تلاش کرده ایم تا روحیه خراب محمود بهتر بشه اما نمیشه و دچار بیماری قلبی شده، چون بعد از مریم خیلی افراطی سیگار می کشه.افسرده هست .پدر مریم که انگار تازه متوجه خوبیهای عمو شده هر چه اصرار می کنه دوباره برگرده سر کار برنمی گرده ! با دوستای قدیمیش در رستوران سنتی شبها سنتور میزنه تا سرگرم و‌ درآمد مختصر داشته باشه ! همه ما عاشق این آدم هستیم. اینا رو گفت و چون ظهر بود سریع رفتیم سه تا ساندویچ و نوشابه خریدیم و بی سرو صدا وقتی عمو محمود غرق در نواختن بود و قطره های اشکی که گاهی از گونه هاش سرازیر می شد آرام کنارش نشستیم. رهگذران توی جعبه سنتورش خیلی پول ریخته بودند و وقتی داشتیم پولها رو جمع می کردیم تازه متوجه حضور ما شد. با هم رفتیم وسط پارک دانشجو و ساندویچ ها رو حین گپ زدن خوردیم . به محسن گفت : خاطرات مریم در این پارک جا مونده. !

پایان سال تحصیلی محسن گفت : عمو از راه زمینی رفت و توی مسیر در چند کشور سر راه سنتور می زد تا به انگلیس رسید و اونجا مونده. بعد از دبیرستان چند سال از محسن خبر نداشتم،تا در یک مهمانی دیدمش و حال عموش رو پرسیدم. گفت ؛ اونجا تدریس موسیقی سنتی می کرد و کنار یک پارک سنتور می نواخت و بعلت همان بیماری قلبی سرانجام فوت کرد و پیکرش رو آوردیم در کنار مریم در قبری که خریده بود دفن کردیم ...

حمید رضا حاجی اشرفی
#با هم مهربان باشیم و به حقوق هم‌ دیگر احترام بگذاریم

✏️📕 دلنوشته

با شعورترین بیشعور 》

پدرش در مرکز شهر رستوران داشت که از ارثیه پدر بزرگ بود و مادرش چند سال دبیر آموزش و پرورش بود که بخاطر تنهایی همسرش در مدیریت رستوران با حجم کار بالا ،استعفا داد تا به او کمک کند .دو برادر و یک خواهر داشت ، سعید آخرین فرزند خانواده بود . خانواده ای پنج نفره و بسیار علاقمند به هم دیگر و البته با گرایش مذهبی. خانه آنها حیاط دار و بزرگ بود و درب ماشین رو داشت . به رستوران نزدیک بود .مادر زنی بسیار باهوش و با سواد و اهل حساب و کتاب و دقیق در تمام جنبه های کار و زندگی بود . با فکر حرف می زد و رفتار می کرد . خوش سخن و با همه مودب بود . تدارکات و کارهای مقدماتی تهیه و آماده کردن گوشت ، مرغ و سبزیجات و پاک کردن و شستن و بسته بندی آنها و سایر صیفی جات مورد نیاز و پاک کردن برنج و حبوبات و سایر کارهای پشتیبانی رستوران را با درایت مدیریت می کرد و در صندوق عقب پژو قدیمی و صندلی عقب ماشین همسرش می گذاشت و به رستوران می برد . بدری خانم ؛ دختر عموی همسرش آقا عبدالله ،صاحب رستوران بود، بانویی آگاه و اجتماعی که بعلت سالها تعلیمات شغلی و مهارتی غیر مستقیم نزد عمویش که پدر همسرش بود ،همچون آقا عبدالله به تکنیک های کامل رستوران داری از مرحله سفارش،خرید تا چک کیفیت محصولات و انتخاب متبحرانه انواع مواد اولیه غذایی ، تا آماده سازی محصولات مصرفی رستوران با رعایت اصول بهداشتی ، پخت و نحوه رفتار صحیح با کارگران رستوران، رعایت نظافت و ایمنی محل کار را مسلط بود . دو نفر کارگر خانم به بدری خانم در آماده کردن مواد و اجناس مورد نیاز رستوران و جابجایی های اجناس در خانه کمک می کردند . بدری خانم ستون محکم حامی همسرش آقا عبدالله بود، یار و یاور همسر و مادر و تعلیم دهنده مهربان برای سه فرزند . رستوران آنها بعلت اینکه در مرکز شهر بود ،ناهار بازار بسیار پر رونقی داشت و بعلت چند دهه قدمت و خوشنامی مشتریان داخل سالن و بیرون بر بسیار زیادی داشت . اگر حمایت های بدری خانم از آقا عبدالله نبود قطعا او در مدیریت رستوران شکست میخورد.

به تدریج که سه فرزند بزرگ و تحصیل کرده شدند ، مادر در تمام سالها با دقت مراحل درسی آنها را کنترل می کرد بطوریکه در مدرسه و دانشگاه همواره بهترین بودند .هر موقع بچه ها کار اشتباهی انجام میدادند ، بدری خانم با عصبانیت یا به شوخی با این تکه کلام صدا می کرد ؛ بی شعور ! و به سعید چون کوچکتر از همه بود می گفت ؛ بی شعورترین ! البته گاهی هم آقا عبدالله هم از صدا زده شدن به این صفت ، بی نصیب نبود !

سعید موقع دانشگاه از مادرش پرسید ، بی شعور یعنی چی : بیشعور ها از سماجت بر رفتار غلط خودشان اصرار دارند ،دیگران را آزار میدهند و علاوه بر اینکه برای دیگران مشکلات و گرفتاری ها درست می کنند در مقابل مشکلات همه آدمها بی تفاوت هستند و موج منفی در جامعه نشر می دهند. درماندگی و گرفتاری آدمهای دیگر برایشان هیچ وجدان دردی بوجود نمی آورد ‌.عینهو سیب زمینی بی رگ هستند. ریشه انسانیت ندارند !

سعید پرسید ؛ چکار کنیم بی شعور نباشیم ؛ پاسخ ؛ راه بر عکس باید رفت : اول روی دانسته هات در مقابل دانسته های برتر دیگران اصرار نکن،از دیگران بیاموز و اگر از دستت بر میاد به درماندگان کمک کن، اگر بیشعوری سر راهت سبز شد ، با مرام انسانی سعی کن تا از خواب برخیزد و دیگر بی شعور نباشد.یاور دیگران باش.

پرسید ؛ چرا به من که کوچکتر از علی و مریم هستم، بی شعورترین می گی : گفت ؛ چون کوچکترین عزیز من هستی ،دوست دارم اینو بهت بگم ! اعتراض داری !؟

آقا عبدالله با درایت و مدیریت خودش و همسرش سه رستوران دیگر بالاهای شهر خرید و مدیریت آنها را به دو پسر و دامادشان دادند. در رستورانهای آنها همیشه غذا برای کسانی که پول نداشتند و می شناختندشان، رایگان بود . هر سه فرزند آقا عبدالله و بدری خانم ،بهمراه پدر و مادر تصمیم گرفتند یک رسم خاص برای خودشان انتخاب کنند و آن این بود ؛ هر روز تعدادی غذا برای خانواده های ضعیف و همسایگان سن بالا و تنها بفرستند و حامی مالی و رفاهی آنها در زمان نیازهای درمان و تهیه مواد غذایی تا آنجا که توانایی مالی دارند باشند .سعید آنها را به درجه ای از آگاهی و مفهوم از زندگی رساند که : افزایش ثروت بدون معرفت و درک شرایط سخت دیگران و آبرو داران به مثابه حرص زدن مال دنیاست که آخرش هم آنچه زیاد بماند، نصیب صاحب مال نمی شوداما با بذل مازاد نیاز ،دعاهای دل های شاد، سرمایه ذخیره معنوی در نزد شعور کائنات می شود .کارما واقعیت دارد. آری کسی که مادر مهربانش به شوخی و جدی گاهی سرش داد می کشید ؛ بی شعور ! در میانسانی در پرتو تعالیم  فرهنگ سترگ ایرانی و مردمان مسلمان، ناجی مشکلات خیلی ها شد و مادرش در اواخر عمرش این صفت را به او داد و رفت ؛ باشعور ترین بی شعور !

حمید رضا حاجی اشرفی
Forwarded from H H.Ashrafi
#با هم مهربان باشیم و به حقوق همدیگر احترام بگذاریم

✏️📕 دلنوشته

《خونه پدر بزرگه》

بر این باورم که جامعه هنری و هنرمندان همه رشته های هنری که خالق صنایع دستی ، آثار موسیقی، سینما و تئاتر و سایر و تولیدات هنری کشورمان بودند و هستند از جمله بی نظیرترین هنرمندان تاریخ جهان هستند ‌. دامنه وسیع آموزه های فرهنگی و سبقه تمدنی قرون متمادی در ذات هنرمندان ایرانی همه دورانها نهادینه شده بطوریکه تاریخ این سرزمین را تبدیل به مایه فخر و مباهات نسل امروز و نسل های آینده کرده است.

وقتی تصمیم گرفتم این دلنوشته را بنویسم،  چند روز فکر می کردم که کدام عنوان را بنا به تناسب موضوعی انتخاب کنم !؟ تا حق مطلب ادا شود !!!

امروز ، یادم آمد که ؛ خونه مادر بزرگه !!! که کار زیبا و آهنگ بیاد ماندنی یک برنامه کودک تلویزیون را که در اذهان نسل متولد  دهه ۶۰  باقی مانده  انتخابی مناسب برای نوشتن این خاطره می تواند باشد . لذا لازم دیدم ، از همه هنرمندان ایران زمین و خالق آن اثر تلویزیونی که چند برنامه موفق و ارزشمند دیگر ساخته بودند ، یادی و سپاسی داشته باشم . خونه مادر بزرگه برای جوانان و میانسالان ایرانی ها ، هرگز فراموش شدنی نیست !!! ان شاالله پروردگار مهربان همه آنهایی که پدر بزرگ و مادر بزرگ هاشون زنده هستند ، براشون سالم نگهداره که برکت جامعه و زندگی ها هستند و اونهایی هم که به سفر آسمانی رفته اند ،قرین رحمت واسعه الهی باشند .

و اما ، خونه پدر بزرگه !!!

همکاری بیمه ای دارم که در برخی از جلسات کاری ، خاطراتی که به بحث در حال طرح ،مناسبت موضوعی داشته باشد را بسیار کوتاه تعریف می کند . برای تهیه گزارشات مطالعات ریسک به اندازه ای دقیق و کامل  مخاطرات را تحلیل می کند که انگار سالها با آدم‌های خالق آن ریسک ها در موضوعات مختلف معاشرت و ممارست داشته . بارها ، پیشنهاد نموده ام ، در زمینه ریسک های اجتماعی بنویسد و نشر دهد . قول داده ،یک روزی دست بقلم شود !

یکروز بحث ، بیمه های عمر اندوخته ساز ، تشکیل سرمایه ، مستمری بازنشستگی و ارتباط آنها با اصل حمایت سازمانهای بیمه گر از بیمه گذاران مطرح بود . ایشان شروع به تعریف خاطره ای مرتبط با موضوع بحث نمود و گفت :

پدر بزرگی داشتم که به غیر از پدر من ، سه پسر و سه دختر داشت .کشاورز بود .عیالوار و آبرومند . همه فرزندانش که ازدواج کرده بودند ،جمع خانواده پدر بزرگ با نوه ها بسیار شلوغ شده بود . پدر بزرگ مسن شده بود و توانایی کار کردن نداشت ! درآمد و پس انداز مختصرش هم تکافوی پذیرایی از آن جمعیت شلوغ خانواده گسترده را نمی کرد . گرچه هر چهار پسرش که کارمند بودند ،پنهان از دیگران به پدر بزرگ در حد توانشون کمک می کردند ، اما هیچکدام کمک ها ، جای داشتن حقوق بازنشستگی و امنیت خاطر برای پدر بزرگ را نمی گرفت !

اما عزت نفس پدر بزرگ بسیار زیاد بود . آدم آبرومندی بود .هر موقع که نوه ها به خانه اش می‌رفتند، تعارف می کرد و به اصرار آنها را نگه می داشت . می‌گفت؛ همه چی توی خونه و یخچال داریم با هم حاضری میخوریم ! بمونید ، الان میرم میوه تازه میخرم میارم . [ میدونستیم یخچال معمولا خالیه .!!! ] فوری ، با زنبیل میرفت ،سرکوچه و لیستی که مادر بزرگ گفته بود رو تهیه میکرد و فوری می آورد تا از نوه ها و فرزندان پذیرایی کنند . شوخ طبع ، خوش رو ، مهربان و قانع بودند.

می گفت ؛ سالها گذشت و امروز که پدر بزرگ و مادر بزرگ دیگه نیستند و سالهاست که به سفر آسمانی رفته اند ! هر وقت به شهر پدری میروم به خانه خالی و قدیمی آنها که فرزندانشان آنرا بخاطر حفظ خاطرات آن دو فرشته مهربان تقسیم نکرده اند و نگه داشته اند ، دقایقی سر میزنم . بدنبال گمشده هایم در آن خانه می گردم . دوست داشتم دو باره به دوران جوانی بازمی گشتم و وقتی از درب حیاط وارد می شدم و بلند سلام می کردم . صدای دو نفر که با خوشحالی علیک سلام و خوش آمد می گفتند را دو باره با گوشهایم می شنیدم ! افسوس که جز چند عکس و خاطره و خانه قدیمی با حوض بزرگ وسط حیاط و تخت چوبی کنار آن زیر درخت انگور ، هیچ کس و هیچ صدایی از آنها در آن خانه باقی نمانده ! تا با دیدنشان ،حس تعلق و بذل مهر و عطوفت انسانی بی ریا را دو باره بیابم .

خونه پدر بزرگه، اینطوریه که برای همکار من ، مثل خونه مادر بزرگه ، هزاران قصه داره !!!

یاد و نام همه پدربزرگ ها ، مادر بزرگ ها ، پدران و مادران و همه عزیزانی که به دیار ابدیت رفته اند و شیرین ترین خاطرات دوران کودکی و جوانی خیلی ها را با خود برده اند و یادشان فقط در اذهان و قلوب ، بازماندگان بیادگار مانده همواره گرامیست . به آنها که از این فرشته ها در خانواده هایشان هنوز حضور دارند یادآوری می کنم از دقیقه دقیقه وجود پر مهر ، محبت و خاطره سازی ها از وجودشان غفلت نکنند تا یک روز همچون همکارم ، موقع گفتن خاطرات گذشته اشک ها در چشمانشان حلقه نزند !

حمید رضا حاجی اشرفی
#با هم مهربان باشیم و به حقوق هم دیگر احترام بگذاریم

✏️📕 دلنوشته

《 هوا بس ناجوانمردانه سرد است 》

دهه های چهل و پنجاه شمسی را کسانی که در آن دوران زمان کودکی و نوجوانی و جوانی را سپری کرده اند وقتی بیاد می‌آورند، خاطرات شیرین زمستان‌های سرد و پر از برف ، سوز و سرمای شدید در کوچه و خیابان ، کرسی که بهترین وسیله گرمایشی مناطق سردسیر کشورمان بخصوص نقاط کوهستانی پر بارش بود و یاد دور هم نشینی های زیر کرسی و غذا خوردن روی سفره ای که روی کرسی پهن میشد ، پناهگاه روزها و شب های سرد زمستان ایرانی ها بود . فضای اتاق ها همیشه سرد و همه مجبور به پوشیدن لباسهای گرم بودند ، البته در گوشه اتاق بخاری های علاالدین نفتی که رنگ های لعابی کرم و سبز داشتند را روشن می کردند و روی آن برای پختن آبگوشت و گاهی دم کشیدن کته پلو و دم کردن چایی روی کتری و تلطیف هوای اتاق با بخار آب کتری روشن می گذاشتند ، اما زور علاالدین به سرمای سخت آن زمستانها معمولا نمی رسید . بیشتر موقع ها ، بخاطر ناخالصی نفت ( میگفتن که بعضی از  نفتی فروش ها آب داخلش میریختن!!! البته در دوران نوجوانی در یک نفت فروشی چند بار شاهد این رفتار یک نفت فروش بودم !!!) . یاد بافتن بلوزهای بافتنی ،خانم های خانواده و محله و ... هرگز فراموش شدنی نیستند !!!

در دهه های ۴۰ و ۵۰ هر زمستان در تهران ،برف های سنگین می بارید . وقتی از پشت بامها برف ها را پارو می کردند و به درون کوچه می ریختند ، مردم برای عبور و مرور ، مجبور بودند که برفها را پشت دیوار خانه های دو طرف کوچه روی هم تلنبار کنند و از وسط کوچه راهی باریک برای عبور و مرور اهالی باز کنند . روزهای سختی بود اما انگار همه عادت کرده بودند . این وضعیت حدودا سه ماه در کوچه و خیابانهای تهران استمرار داشت و از اوایل فروردین اهالی و رفتگران شهرداری کم کم برفها را به وسط خیابان‌ها می ریختند تا با عبور و مرور ماشین ها روی برف ها و زیر نور خورشید آب شوند .

از اواسط پاییز ، خانواده ها به دکان ذغالی در هر محله تعدادی گونی پر از ذغال و به تعداد ۱۴۰ - ۱۵۰ تا گوله ذغالی برای وسط منقل ها برای مصرف اواسط آذر تا نیمه اول فروردین اجاق کرسی ها سفارش می دادند. بابا نفتی هر محله هر هفته چند تا پیت ۲۰ لیتری حلبی نفت می آورد و داخل بشکه ها در داخل منازل می ریخت تا برای روشن کردن چراغ های خوراک پزی ، والورها و علاالدین ها استفاده شوند‌ . این سبک زندگی شهرنشینی ایرانیان در دهه های ۴۰ و ۵۰ در تهران قبل از آپارتمان نشینی و استفاده از شوفاژها و بخاری های گازی بعد از گازکشی منازل شهری و روستایی بود .

شب های برفی از پشت پنجره های اتاق رو به حیاط بزرگ و پر از درخت ، تکه های برف که در آسمان تاب تاب میخوردند تا بر روی زمین بنشینند ، واقعا دیدنی بود . صبح روزهای برفی ، برف روب ها ، در خیابان ها و کوچه ها با پارو روی دوش راه می‌رفتند و بلند بلند داد می‌زدند: ای برفیه ، آی برفیه ، برف پارو می کنیم !!!

در روزهایی هم که بارش برف سنگین بود ، مدرسه ها باز بود و همه به مدرسه می رفتند، آنهم در دو نوبت صبح و بعد از ظهر !

اون روزها ، برای همه آدمها ، زمستان‌ها سخت بود !!! اما آلان ، که آدم یاد اون روزها می افته ، دلش برای آدمها ، پدر ، مادر ، بچه محل  ها و بزرگترهایی که دیگه بینمون نیستند و آدمهایی که هستند اما دیگه آدمهای اون دوره دیگه نیستند !!! و خانه های قدیمی، خیلی خیلی تنگ میشه .

عصر یک روز سرد زمستانی،  سال های ۶۴ - ۶۵ جلوی فروشگاه دوستم ایستاده بودیم و گفتگو می کردیم . یک ژیان قرمز رنگ ایستاد و آقایی ،همانطور که داخل ماشین نشسته بود ، از ما آدرس یک خیابان را پرسید ؛ قبل از گفتن آدرس به آن آقایی که موهای بلند داشت و عینکی بود ، پاسخ دادم :

هوا بس ناجوانمردانه سرد است !!! استاد عزیز !!!

آن آقا از ماشین پیاده شد و با خنده رویی احوالپرسی و روبوسی کردیم. با خوشحالی گفت ؛ خوشحالم که در اجتماع ایرانی این همه علاقه به شعر و ادبیات فارسی بین جوانان وجود داره !!!

استاد مهدی اخوان ًثالث را چند بار دیگر برای رفتن به آن مقصدی که آدرس پرسیده بود، بصورت تصادفی دیدم . امشب بسیار سرد زمستانی دیماه ۱۴۰۱ مناسب دیدم از کرسی ها و سرمای زمستان‌های دوران کودکی و استاد مهدی اخوان ثالث یادی کرده باشم .

گزیده ای از قطعه شعر زمستان ، استاد مهدی اخوان ثالث:
[ زمستان است
هوا بس ناجوانمردانه سرد است
که ره تاریک و لغزان است
که سرما سخت سوزان است
نفس ،گز گرمگاه سینه می آید برون ابری شود باریک
سلامم را تو پاسخ گوی ،در بگشای
نه از رومم نه از رنگم همان بیرنگ بیرنگم ]

یاد همه سفر کردگان و استاد مهدی اخوان ثالث همواره گرامی باد .

حمید رضا حاجی اشرفی
#با هم مهربان باشیم و به حقوق هم دیگر احترام احترام بگذاریم

✏️📕 دلنوشته

《درسی آموزنده از آقا محسن و راننده غریبه 》

آقا محسن ، فرزند مردی ثروتمند ،متواضع و دنیا دیده بود .فرزند بزرگ حاج آقا و تحصیل کرده یکی از دانشگاههای معروف آمریکا .با سواد و بی ادعا .انسان اهل مطالعه ،کم حرف ، متواضع و با ادب .
بیشتر مواقع ما با هم در مورد خطوط تولید و کیفیت تولیدات و مسائل بازار و ریسک های مرتبط با فعالیت کارخانه صحبت می کردیم . یکروز در حین گفتگو از وی در مورد ،علت مسالمت جویانه برخورد کردنش با آدمهای دیگر و حفظ آرامشش، سئوال کردم و پاسخی که داد ؛ آغازگر یادگیری یکسری موضوعات نو و تغییر دیدگاه من در کار و زندگی به تدریج شد . این گفتگو ها هر از چند وقت حول محور یک نکته جدید شروع و خاتمه می یافت ، تا دیگر ارتباط کاری ما متاسفانه قطع شد و سالهاست وی را ندیده ام و آن آموزه وی با طرز فکر کردن من عجین شده است .

اولین پرسش غیر کاری من از وی با این سئوال شروع شد : چرا با این همه اطلاعات و دانش ، بیشتر مواقع از بحث و جدل با طرف مقابل که بعضا با شما به حالتی تهاجمی در مورد کار سخن می گویند ،مودبانه پاسخ می دهيد و یا موضوع را موکول به تحقیق و پاسخ در فرصت دیگر می نمایید !؟

پاسخ داد : سخن گفتن ،نیز یک نوع مصرف انرژی و دارای تکنیک خاص خودش هست . زمانیکه کسی با انسان در مورد کار یا موضوع مهم دیگری سخن میگوید ؛ چه به حالت دوستانه و چه به حالت غیر دوستانه ، ادب حکم می کند که پاسخ وی را با مودبانه ترین لحن و ادبیات متعارف بدهیم .اگر قانع شد که واکنش و پاسخی قانع کننده خوبی بوده و اگر قانع نشد ، برای پرهیز از ایجاد خصومت، از وی فرصتی آتی را بخواهید تا بعدا پاسخ مناسب تر بدهید تا با این روش ، آن حالت تخاضم و عصبیت فروکش کند و شرایط بسوی مسالمت جویی پیش رود . اما اگر در نوبت بعدی نیز از سوی آن فرد ، حالت تخاضم و پرخاشگری ، بدون نیت اینکه بخواهد به این رویه نامناسب خاتمه دهد ، ادامه داشت . با هر روش دوستانه ای که هست ، حتی عذرخواهی از وی ، درخواست فیصله دادن به آن بحث را بخواهید و برای تکرار نشدن این رویه ، سعی بر خاتمه همکاری یا تعامل با آن فرد و افراد از این نوع باید نمود .اینرا نیز گفت : من با این سبک که آموختم ، امروزه راحت تر و با آرامش بیشتری زندگی می کنم .!!!

در صحنه های اجتماعی و در فضای مجازی گاهی شاهد گفتگوهای بعضا عصبی و پرخاشگرانه بین اشخاص هستیم .در سالهای اخیر متوجه بروز یک نوع رفتارهای مثبت و منطقی از سوی اشخاص می باشم .گاهی در گفتگوهای بین اشخاص در حین مباحث ،اصرار بر حقانیت یک طرف بر مواضع یا اندیشه خودش منجر به درگیرهای لفظی و فیزیکی که منتهی به خصومت با طرف دیگر می گردد را شاهد هستیم .گاهی این بحث ها واقعا از آنچنان اهمیتی برخوردار نیستند که روابط طرفین را به خصومت بکشانند .حتی اگر موضوع مهم و با اهمیتی باشد ،در نهایت برای حل مشکلات مراجع کدخدامنشی ،ریش سفیدی ، داوری ، قضایی را برای همین مواقع گذاشته اند. !!! و ضمنا شرط انسانیت و معرفت حکم می کند ،در زمان شروع یا درگیری بین دو انسان دیگر ، با حفظ بی طرفی و حس مسئولیت به آن شرایط با آرامش و درخواست دوستانه از دو طرف خاتمه داده شود و بی تفاوت نباشیم .با وساطت خود نگذاریم ، پرخاشگریها و دلهره ها موجب عصبیت های اجتماعی و بهم خوردن دوستی ها شوند.

چندین ماه پیش یک متنی را خواندم که برایم بسیار جالب بود . یک هموطن در یک صحنه تصادف ، اقدامی انسانی را انجام داده بود که ارزش تهیه فیلم و به تصویر کشیدن و جلوه گری شعور و معرفت انسانی آن مرد را داشته و کار او مرا بیاد پند آموزشی ، آقا محسن ،پس از سالها انداخت.!؟
[ در یکی از جاده های جنوب کشور در تصادف بین دو اتومبیل سواری ، یکی از آنها بطوری خسارت می بیند که بقول بیمه ای ها ؛ خسارت کلی ! مقصر و خود رو متلاشی که سرنشینان : مرد ، همسر و فرزندش بودند ،خوشبختانه صدمه زیاد بدنی ندیده بودند .پسر جوان راننده مقصر حادثه از خوشحالی زنده بودن آنها، گریه می کرده و راننده خسارت دیده ، از اینکه اتومبیلش که با آن کار می‌کرده از بین رفته نیز گریه می کرده !
همچون همیشه ،خیلی از رانندگان مهربان می ایستند و کمک می کنند ،اورژانس و پلیس برای کمک پزشکی و کنترل ترافیک می آیند .همه ناظر ، صحنه بودند .

در همین زمان ، مرد میانسالی به نزد دو راننده می آید و می گوید ؛ خسارت فدای سرتان ، همینکه همه سالم هستید ، خدا را شکر .به راننده ای که اتومبیلش دیگر قابل استفاده نبوده، می گوید؛ عین ماشین نو خودت هدیه می خرم و ماشین اسقاطی را هم بفروش و به جوان هم برای تعمیر اتومبیلش قول کمک و آدرس مراجعه می دهد ! ]
با خواندن روایت این حادثه ، یاد آموزه های آقا محسن افتادم . چقدر بعضی ها اینقدر انسانند و چرا افق دیدشان انقدر تفاوت دارد !؟

حمید رضا حاجی اشرفی
#با یکدیگر مهربان باشیم و به حقوق هم دیگر احترام بگذاریم .

✏️📕 دلنوشته

"' به فیک ها به هیچ وجه اعتماد نکنید "'

پس از فعال شدن پلتفرمهای فضای مجازی در چند ساله اخیر و‌ حضور خیل عظیم جمعیت کره زمین در همه کشورها در این فضا شاهد تحولات فرهنگی ، اجتماعی نوینی در جوامع بشری هستیم . البته دانشمندان جامعه شناس ، علوم ارتباطات و علوم اجتماعی از چند دهه پیش ، این وضعیت را پیش بینی کرده بودند و شد آنچه که گفته بودند ، میشود !!!!!

در این فضا اصطلاحات جدید ، حرفهای راست و دروغ و مردهایی که عکس های خانم ها را بجای عکس های خودشان و برعکس خانم هایی که عکس آقایان را بجای عکس خودشان میگذارند و اسامی مستعار دارند و استفاده های بهینه و البته تخریبی از این فضا توسط اشخاص ، گروهها و حتی بهره برداری ضد فرهنگی و اخلاقی در این فضا به وفور دیده میشود . البته شخصا معتقدم بار مثبت و آموزنده موجود در فضای مجازی به مراتب بسیار بیشتر از بار منفی آن و از این حیث ارزشمند است . !!!!!

یکی از اصطلاحات پر کاربرد در این فضا واژه [ فیک ] به معنی = فریب ، جعلی و ... است .

شخصا به شخصیت های ساخته شده ، عکس ها ، نوشته ها و هر عملی که بوی دروغ و فریب و تحت عنوان فیک شناخته میشوند ، به نوعی احترام میگذارم زیرا آنها خودشان به دیگران هشدار میدهند که :
قابل اعتماد نیستند !!!!!

اما از گفتار ، کردار ، نوشتار آدمهای ( فیک ) در درون جامعه که باصطلاح حقیقی هستند و نه مجازی ،خیلی خیلی بیشتر میترسم !!!!! پرسیدید ،چرا !؟

میگویم : در طول مدت زندگی خود ادمهای "' فیک "' زیاد دیده و میبینم که در اصطلاح فرهنگ فارسی بدانها #خالی بند و #فریبکار میگویند !!!!!

متاسفانه فیک ها یا همان آدم خالی بندها در هر شغل ، در هر منطقه ، در هر محله ، در هر اداره و شرکت و در هر قشر اجتماعی در هر دو‌ جنس همیشه بوده اند و هستند و به کسانی که بدانها اعتماد میکنند ، خسارتهای روحی ، روانی ، مالی و ... فراوان وارد میکنند و‌ بدون عذاب وجدان از زیانهای کوچک و بزرگ که به شخصیت و زندگی دیگران وارد میکنند به سبک زندگی و رویه بدون تعهد و مسئولیت پذیر خویش ادامه میدهند تا زمانیکه ،دست روزگار ، دست آنها را در نزد همگان روشن و برملا کند !!!!! شخصا خیلی از آدم فیک ها را دیده ام که در نهایت ، خودشان هم گرفتار مشکلات زندگی شده اند !

برای اینکه از #ریسک های تحمیلی فیک ها به خودتان و زندگیتان خسارتهای عدیده نبیند ، هرگاه ، کسی بیش از اندازه ای که میداند و قدرت دارد، برایتان از توانمندی و توانگری خودش در هر مکان و زمانی سخن گفت ، وعده و وعید داد !!!!! یقین کنید که او خود ، خود ،خود جناب #فیک است و با سرعت هر چه تمامتر از این آدم فیک ها که همان فریبکاران و خالی بندهای حاضر در جامعه هستند فاصله بگیرید تا پشیمان از اعتماد کردن بی مورد به آنها نشوید !!!!!

شما چه راهکاری برای شناختن آدم فیک ها در فضای مجازی و واقعی به ذهنتان میرسد !؟
اگر راهکاری دارید لطفا به دیگر دوستانتان هم بگویید تا فیک ها را بشناسند !!!!!

خلاصه گول ظاهر فیک ها را نخورید !

حمید رضا حاجی اشرفی
#با هم مهربان باشیم و حقوق یکدیگر را رعایت کنیم

✏️📕 دلنوشته

《دلی که شکست ، دیگه شکسته》

با هم مدتها بود در مورد اینکه چگونه آدمها با نوع و سبک سخن گفتن و شیوه نگارش خودشان‌ موجب اثرگذاری مثبت و یا منفی در ذهن دیگران و آدمهای دیگر می شوند گفتگو می کردیم .

اصل ماجرا که ما وارد این گفتگو شدیم به روزی برمیگردد که هر دو در مجادله بین یک ارباب رجوع با جثه ضعیف و تنی رنجور که از رفتارهای مبتنی بر نادرستی و کج رفتاری یک کارمند به رییس او گلایه میکرد و رییس که در ظاهر انسانی قلدر و چشم بسته مدافع همکار و کارمند زیر دستش حسب رویه نادرست حاکم بر بوروکراسی فرتوت و پوسیده سازمان اداری مرسوم بنظر میرسید وی را به نشستن و آرامش جهت رسیدگی به کارش دعوت کرد و ...

هر دو ما آن صحنه و برخورد صحیح مبتنی بر رفتار درست فردی و سازمانی و تاثیرات آنرا در چند ثانیه در یک محیط سازمانی را دیدیم و ...

ناخودآگاه بیاد آن سه پند ، پندار نیک ، گفتار نیک ، کردار نیک افتادیم . و با هم در مورد اینکه نیکی ها چه انرژیهای مثبت که برای فرد و جامعه و چه برکاتی که برای انسانها می تواند بهمراه آورد به گفتگو پرداختیم و هر یک از تجربیات خویش سخن گفتیم و ...

دوستم تعریف میکرد : یکروز سالیان پیش برای دفن یکی از بستگانش به بهشت زهرا رفته بوده. شخص متوفی ثروتمند و دارای سه فرزند پسر و دختر بود و بزرگ خاندان محسوب می شد . تعداد زیادی از بستگان ، فامیل و آشنایان برای مراسم دفنش آمده بودند و حسابی شلوغ بود .

میگفت، نوه ها و نتیجه های او آمده بودند ، من که کناری ایستاده بودم ناگهان دیدم که آقای دکتر ... ، نوه بزرگ دختری آن مرحوم اندکی دورتر زیر سایه درختی نشسته و در سکوت به جمعیت و مراسم در حال انجام نگاه می کند . وی ادامه داد ، آن مرد یک پزشک ،یک انسان متواضع و بسیار خوش برخورد و باسواد بود و خیلی از افراد فامیل برای معالجه بیماری خودشان به نزد وی میرفتند .در وجود او چیزی بجز انسانیت و پزشکی مسلط در رشته علمی خودش و رفتارهای والای اجتماعی دیده نمیشد !

میگفت : پیش ایشان رفتم و بعد از سلام و علیک کنارش نشستم و پرسیدم ، چرا با فاصله ! چرا مثل غریبه ها نشسته ای ! شما که آخر معرفت و مرام و صفا هستی !

پاسخش جالب بود : به حکم وظیفه فامیلی و عنوان نوه متوفی آمده ام تا آخرین لحظات رفتن پدر بزرگی که رفتار تبعیض آمیز ،نگاه طبقاتی و خود بزرگ بینی افراطی داشت را بدرقه کنم . پدر بزرگی که دیر هنگام اثرات منفی در بذل عاطفه متوجه شد .

دکتر برای دوستم تعریف کرده بود : شما که میدانید ، ایشان پدر مادرم بود . در بین فرزندانش علاقه خاصی به پسرهایش و بالطبع نوه های پسری را داشت . در بین نوه های دختری چون من از همه بزرگتر بودم و پدرم یک کارمند ساده بود ، زیاد مرا دوست نداشت و هر موقع در کوچکی به خانه اش برای دیدار اعیاد و به اجبار مادرم میرفتیم با تندی و کم محلی با من و نوه های دختری جلوی نوه های پسری و دایی ها و وابستگان برخورد می کرد . رفتارهایش همیشه تحقیر کننده بود ، با اینکه آدم ثروتمندی بود ،اگر به نوه های پسری مثلا ۵۰ تومان عیدی میداد به ما و پسر و دختر خاله هایم ۲۰ تومان میداد ، تحکم آمیز حرف میزد و رفتارهایش زیبا نبود و ... میگفت از وقتی دبیرستان رفتم دیگر نه خودم و نه پدرم به خانه وی هرگز نرفتیم تا از رفتارهایش کمتر آسیب روحی ببینیم و البته او هم به خانه ما نمی آمد .!پدرم کارمندی پاک دست و مقید به خدمت مردم بود . چون پسر دایی مادرم هست ، همیشه در مقابل نگاه و رویه طبقاتی پدر بزرگم و دایی هایم فقط با صبوری سکوت میکرد .! امروز برای بدرقه پدر بزرگی که این اواخر گاهی برای معالجه و البته عذرخواهی به مطب من می آمد ، به اتفاق مادر ، پدر و خواهر ،برادرم و خانواده ام اینجا آمدیم . پدر بزرگم بارها پیغام داد ، اشتباه کردم و میدانم که حرفها و رفتارهای تبعیض آمیز اشتباهم ، همه نوه های دختریم را زجر داده و تو را که بزرگ تر از همه بودی ،بیشتر !می گفت امروز در غیابت در نزد دوست و آشنا ها به وجود تو و خواهر ،برادرت که هر سه تحصیلکرده و شاخص ترین هستید افتخار می کنم اما از دیدنتان خجالت می کشم ، حلالم کنید .دکتر گفت : من سالها بود حلالش کرده ام و دوستش میداشتم !

میگفت : پدر بزرگ پدریم رفتاری با عطوفت و مهرجویانه داشت ،همه ما را غرق در مهربانی میکرد .
برای هر دو احترام قائلم .امروز به بدرقه پدر بزرگی آمدم که دیر هنگام فهمید که ثروت ، مدرک، مقام دنیوی بقول حضرت مولانا امانتی موقتی بیش نیستند و داشتن عاطفه ،انسانیت ، مهربانی ارزشمند ترین ثروت و میراث همه آدمیان است !

اینها را که دوستم برایم می گفت،یاد آن آهنگی که خانم حمیرا می خواند افتادم :

- دلی که شکست،دیگه شکسته !
- ای کاش همه بفهمند که کیستند و در اینجا چه می کنند و ماموریت آنها در زندگی دنیایی چیست ؟

حمید رضا حاجی اشرفی
#با هم مهربان باشیم و به حقوق هم دیگر احترام بگذاریم

✏️📕 دلنوشته

《 آخرین دیدار دو همکار قدبمی》

✏️📕 آدم مودب ، فهمیده و مسلط به حوزه کار خودش و اهل مطالعه بود . سعی داشت تا آنجاییکه مقدور است به همگان احترام بگذارد . به تناسب شخصیت ، سن و سال، موقعیت اجتماعی افراد بدانها احترام می گذارد . همیشه گره گشای کار مراجعین با رعایت دقیق قوانین و مقررات و ضوابط بود . در مقابل پرخاش گری اشخاص مراجعه کننده که از سیکل تکراری و بورکراسی اداری یا حتی کارشکنی برخی از کارمندان به وی مراجعه می کردند ، کمال صبوری و حلم را بخرج می داد . در مقابل ، به سفارشات و توصیه های اشخاصی که توقعات مغایر با مقررات و اصول کار داشتند ، چه خودی و چه غیر خودی به طرق مودبانه طفره می رفت و مانع می شد . به وجدان کاری و اخلاق مداری در کار بسیار مقید و متعهد بود . همیشه این بیت را می خواند : دنیا نیرزد آنکه پریشان کنی دلی !!!

در زندگی خصوصی و خانواده نیز سعی داشت شخصی با رفتار متعادل باشد . برای همسر و فرزندانش همچون یک دوست و پدری مهربان بود . با دقت و محبت نکاتی که لازم بود بدانند را برایشان توضیح می داد و علت انجام دادن یا انجام ندادن یک کار را شرح می داد . سخت ترین تنبیه او برای فرزندان یا حتی برادر و خواهران و نزدیکانش ، وقتی کاری اشتباه می کردند که قبلا به وی تذکر داده بود و آنها عامدانه و یا بعلت غفلت آن کار نهی شده را انجام داده بودند ، واکنش دلخورانه اش سکوت چند روزه در برابر آنها بود .

می گفت : همه ما چند صباحی مهمان این زندگی خاکی هستبم . ما در اجتماع انسانی ، همه با هم زندگی می کنیم . اگر حد و اندازه های خود و احترام به حقوق دیگران را بشناسیم ، زندگی متعارف تری در این مدت عمر خودمان به ما از سوی شعور کایئات می دهند . !!! ؟؟؟ .
می گفت : تاثیر تربیت خانوادگی و محیط اجتماعی و علاقه فردی به دانستن رموز نامشهود پیچیده از فلسفه زیستن در این جهان خاکی ، مسلما در انتخاب سبک زندگی و شکل گیری بینش و نگرش آدمها تاًثیر گذار است . می گفت ؛ مرحوم پدرم یک خواروبار فروشی داشت ، در زمان تحصیل گاهی به کمکش می رفتم ، طرز برخورد مهربانانه و مودبانه و منصفانه وی با مشتریان ، الگوی ذهنی من در شغل آینده ام شد . در محیط کارم ، که پله پله ترقی کردم ، همیشه به نظم و انصباط و رعایت حقوق مراجعین و دقت در مقررات و سلامت محیط کار سازمانم مقید بودم . از گرفتن هدایا و هبه تحت هر عنوان اجتناب می کردم و نیز مانع این کارها توسط کارکنان در زمان ریاستم بر سازمان می شدم و با فرد خاطی برخورد می کردم . برخی از همین برخوردها موجب کینه توزی عده ای درون و بیرون سازمان بر علیه من شده بود . سعی کردم ، توازن و تعادل در تفکری که گفتارهایم و رفتارهایم را شکل داده بودند را هرگز با کج راهی تعویض نکنم .

می گفت : دو سال آخر سنوات خدمتم ، بعلت شدت گرفتن یک بیماری مزمن ، به توصیه پزشک مجبور بودم از شلوغی و حجم بالای کارم بکاهم . قرار شد در شورای فنی شرکت تا بازنشستگی کار کنم . یکی از همکارانم ،جایگزین انتخاب شد . کم کم شاهد تغییر رویه‌ها و رفتارها در شرکت بودم . اما بعلت نداشتن قدرت سازمانی و بیماری شدیدم ، توانایی جسمی و سازمانی برای ممانعت از اشتباهات را نداشتم . دو سه باری در جلسات گروهی شرکت در نوبت خودم ، آقای مدیرعامل به تندی ، گزارشات مرا نامرتبط دانست و مانع تکمیل سخنانم شد . صبوری کردم و بسیاری از همکارانم دلجویی می کردند . یکروز حکم بازنشستگی مرا روی میز کارم گذاشتند . بعد از ظهر وسایل مختصری که داشتم برداشتم و با بدرقه چند تن از همکاران از انها خداحافطی کردم و آقای مدیر عامل هم آنروز به شهر دیگر برای بازدید شعبه شرکت رفته بود . چند وقت بعد در عروسی فرزند یکی از همکاران او را دیدم ،با یکدیگر دست دادیم و گفت : خوشحالم که بازنشستگی شما را دیدم ! تشکر کردم و گفتم : امیدوارم مدیر عامل بعدی موقع بازنشستگی شما پس از سالها همکاری حداقل این مرام را داشته باشد که عرف مرسوم و حرمت سالها نان و نمک خوردن را نگهدارد و حکم بازنشستگی را خودش به دست شما بدهد و به پاس آموزش ها و حرمت نگه داری سالیان متمادی از شما با مهربانی خداحافظی کند . امیدوارم سازمانی که منضبط و توانگر مالی تحویلش دهی ، او هم به بعدی همانطور تحویل دهد .!!!! این آخرین دیدار ما برای همیشه پس از سالها همکاری و اگر اسمش را دوستی بگذاریم ، پس از سالها دوستی بود ...

حمید رضا حاجی اشرفی
#با هم مهربان باشیم و به حقوق هم احترام بگذاریم

✏️📕 دلنوشته

《 چه زیبا بود بازی تیم ملی فوتبال مان در ورزشگاه Education قطر 》

همین چند وقت پیش در زمان جام ملت های آسیا که در کشور دوست و همسایه جنوبی برگزار می شد ،تیم ملی کشورمان در مقابل تیم ملی ژاپن قرار گرفت. گزارشگر بازی ،محمد رضا احمدی بود.شیوه و ادبیات گزارش او را دوست دارم.بارها و بارها در طول مدت زندگی کلمه Education را شنیده ام اما آن عصر زیبا وقتی چندین بار محمد رضا احمدی اسم این ورزشگاه را تکرار می کرد در ذهنم به انتخاب کنندگان این نام برای این ورزشگاه آفرین گفتم و تحسینشان کردم ! نمیدام چرا همیشه اسامی چیزهایی که با فرهنگ و هنر و آموزش مرتبط هستند برای همه انسانها یادآور خاطرات شیرین هستند .یا اینکه همه آدمها ناخوآگاه به نامهای مرتبط با آموختن و یادگیری احترام می گذارند .همیشه وقتی از کنار مهدهای کودک، مدارس ، دانشگاهها ، خانه های معلم ، کانون پرورش فکری کودکان ، مراکز آموزش فنی و حرفه ای ، پژوهشکده ها و ورزشگاهها و باشگاههای ورزشی رد می شوم یک حس مملو از انرژی مثبت و روزهای ‌پر امید در ذهنم تداعی می شود .

آن عصر زیبا ،با بازی زیبای دو تیم آسیایی ، تیم ملی فوتبال کشورمان و تیم ملی فوتبال ژاپن در ورزشگاه زیبای اجو کیشن قطر که دارای مفهوم فرهنگ و آموزش هست ، هرگز از خاطرم فراموش نمی شود .

اصولا فلسفه وجودی رقابت های ورزشی بر مبنای تندرستی و نشاط فردی و اجتماعی پایه ریزی شده . مسابقات ورزشی در راستای توسعه و تعمیق دوستی ها بین انسانها و جوامع و ملت ها طراحی شده اند . هدف غایی از مسابقات فقط کسب قهرمانی و گرفتن جام نیست .برد و باخت در بازی ها، گرفتن یا نگرفتن جام همه و همه بهانه هایی برای گردهم آیی های انسانی و رقابت های سالم در جهت تعمیق دوستی ها و تعمیم عواطف انسانی هستند. برای هموطنانی که بازی زیبای هر دو تیم را دیدند ، آن شب ، آن بازی، فینال جام ملت های آسیا 2024 بود. آنشب بازی زیبای تک تک بازیکنان تیم ملی فوتبال کشورمان که با تمام وجود و به عشق برای سربلندی نام وطن هر چه در چنته داشتند را خالصانه به معرض نمایش گذاشتند تا Education بالای ایرانی را در ورزشگاه Education به معرض نمایش همگان بگذارند.آنشب برای بسیاری از ایرانی ها ،بازی بیاد ماندنی و تکنیکی ، هوشیارانه و هماهنگ و تدبیر والای بازیکنان ، مربیان و تشویقات صدها هموطن عزیز حاضر در ورزشگاه اجو کیشن قطر در مقابل تیم اخلاق مدار و بازیکنان با تکنیک و خوش اخلاق ژاپنی یک فینال واقعی بود. مسابقه ای که در آن بازیکنان و مربیان دو تیم فقط برای یک مسابقه ورزشی سالم و پاک به میدان رفتند و هر دو تیم علی رغم نتیجه پایان بازی از آن سربلند بیرون آمدند .البته همه تیم ها زحمت کشیدند و به تیم های قطر و اردن نیز جای گفتن تبریک دارد.اینکه کدام تیم قهرمان می شود و کدام تیم دوم و سوم می شود یا زود هنگام حذف می شود یک اتفاق ثانویه باید دانست ، روح ورزش را از منظر ذات ورزشی و توسعه فرهنگی و تزریق امید در جوامع می توان ارزیابی نمود .
اگر این مسابقات و رقابت ها وجود نداشته باشند انگیزه های نوجوانان و جوانان به تلاش در زندگی کمرنگ خواهد شد .ورزشکاران همه رشته ها در همه جای دنیا و در کشور ما قابل احترام و قدردانی هستند . برد و باخت در ورزش را فقط به حساب ملاک و ارزیابی میزان تلاش فردی و گروهی ورزشکاران باید گذاشت وگرنه با هر نتیجه و رتبه ای ، کسانی که با رقابت های ورزشی روحیه نشاط ، شادی ، همبستگی ، تکنیک های موفقیت و اندازه گیری سطح ظرفیت روحی و روانی انسانها در زمان بردها و باخت ها را آموزش می دهند برای دیگر انسانها قابل احترام هستند. ورزشکاران به جامعه خصوصا نوجوانان و جوانان روحیه تلاش ، کوشش و امید به موفقیت نه تنها در زمین های ورزشی و ورزشگاه ها می دهند ، بلکه مبارزه با غرور و نترسیدن از باخت در زندگی را یاد می دهند. مهم تلاش انسانی برای بهتر زندگی کردن تحت ملاک های انسانی و روحیه دوستی و تعاون است و لاغیر !

ورزشکاران اخلاق مدار فوتبالیست تیم ملی ایران و تیم فوتبال خوش اخلاق ژاپن ،آنشب هر دو در بازی در ورزشگاه Education قطر ،فرهنگ و ظرفیت بالای اخلاقی و انسانی دو ملت و ورزشکاران دو جامعه شاخص آسیایی را در پیش چشمان سایر ملت ها به اکران گذاردند .

چه اسم زیبایی دارد این ورزشگاه و چه بازی زیبا و چه خاطره از یاد نرفتی را فوتبالیست های عزیز ایرانی و فوتبالیست های خوش اخلاق ژاپنی آنشب در Education برای همیشه بیادگار گذاشتند تا همه قدر بازیکنان و مربیان همه رشته های ورزشی را بدانیم و به آنان احترام بگذاریم .
راستی ،چه کلمه زیبایی هست این ؛ Education = آموزش !

حمید رضا حاجی اشرفی
#با هم مهربان باشیم و به حقوق هم دیگر احترام بگذاریم .

✏️📕 دلنوشته

《یادی از مردمداری و فرهیختگی استاد همشهری ، مجید محسنی مهر》


سال ۱۳۴۸ یکروز وقتی باتفاق مرحوم پدرم از تهران بسوی دماوند و شهر کیلان ( عزیز) میرفتیم ، قبل از پل شلمبه و محل بقعه امامزاده محمد ، سمت جنوب جاده ،نزدیکی قهوه خانه مرحوم پویا ،از دور دیدیم که عده ای در درون یک چمن زار در حال فیلمبرداری هستند . نزدیک تر که شدیم ، یک آقایی که لباس اسپرت به تن داشت و عینکی دودی به چشم از دور دو دستی برای مرحوم پدرم دست تکان داد .

کنار جاده توقف کردیم ، از ماشین پیاده شدیم و پدرم و آن آقایی که دست تکان داده بود، یکدیگر را در آغوش گرفتند و پس از روبوسی و سلام علیک آنها ، من به دوست پدرم سلام کردم و ایشان با مهربانی و متانتی بی نظیر به من که نوجوانی ۱۱ - ۱۰ ساله بودم ،پاسخ و خوش آمد گفت .

مرحوم پدرم بلافاصله به سوی عوامل فیلمبرداری ، هنرپیشگان و دستیاران کارگران رفت و با تک تک آنان سلام و علیک کرد و خسته نباشید گفت . دوست پدرم شادروان مجید محسنی مهر ، آنروز در حال کارگرانی فیلم [دنیای پوشالی] بود .

پدرم از آقای محسنی مهر و همکارانشان دعوت نمودند فردای آنروز در باغ پدرم ،مهمان ایشان در شهر کیلان باشند و پس از قبول دعوت آنان خداحافظی نمودیم و به راه خود رفتیم .این اولین باری بود که من ،استاد مجید محسنی مهر ؛ نویسنده ، تهیه کننده ، کارگردان ، بازیگر ، گوینده و نماینده مجلس شهرستانهای دماوند و فیروزکوه را از نزدیک میدیدم .

مجید محسنی مهر در سال ۱۳۰۲ در گیلیارد (جیلیارد)دماوند بدنیا آمد . با تشویق حسین محسنی برادر بزرگتر خویش به صحنه هنرو سینما ، تاتر وارد شد . فارغ التحصیل هنرستان هنر رشته تاتر و سینما بود . سال ۱۳۱۹ اولین بار روی صحنه برای بازی در نمایش 《سالومه》رفت و ۱۳۳۰ در اولین فیلم سینمایی خواب های طلایی بازی کرد .

در فیلم های پرستوها به لانه بر میگردند [ فیلمی که موجب تشویق بازگشت بسیاری از نخبگان تحصیل کرده برای خدمت در ایران شد .]و نیز در فیلم های قربون خودم ، آهنگ دهکده ، عروسک پشت صحنه ، لات جوانمرد ، بلبل مزرعه ، زندگی شیرین است ، خواب و‌خیال بازی کرد . تا سال ۱۳۶۰ استودیو دوبلاژ مهرگان را مدیریت میکرد . آخرین بازی و حضور وی در روی صحنه تاتر در نمایش《خداحافظ》در روز ۱۵ تیر ماه ۱۳۶۹ در تهران در حین اجرای نمایش از زندگی هنرمندانه و زیستن بر روی این کره خاکی برای همیشه خداحافظی و به دیدار معبودش شتافت . ! .

یکی از زیباترین خاطره ای که مرحوم پدرم از مجید محسنی مهر برایم تعریف کرده را به رسم امانت در این سطور مینویسم : مجید محسنی مهر ،زمانیکه نماینده مردم شهرستان دماوند در مجلس بود ، هر جمعه ،کت و شلوار شیک می پوشید و در ورودی شهرمان به مسافرین تابستانی که از تهران برای گردش یکروزه به دماوند می آمدند ، می ایستاد و به سرنشینان هر خودرو شاخه گل رز زیبایی هدیه میداد و با لبخند و مهر به آنان خوش آمد میگفت . این رفتار مرحوم مجید محسنی که از فرهنگ والای تربیتی زادگاهش و روحیه متین ، فرهیختگی وی سرچشمه میگرفت ، موجب سربلندی شهرستان زیبای دماوند در آن دوران و پس از آنزمان شد .

مرحوم پدرم و شادروان مجید محسنی در اواخر عمر دچار بیماری نارسایی کلیوی شده بودند . هر ماه که با پدرم برای معاینه به مطب دکتر برومند میرفتیم ، شادروان مجید محسنی را میدیدیم . با هم غرق در گفتگو و تجدید خاطره ها می شدند .

شادروان مجید محسنی در مراسم دفن ، سوم ، چهلم و سال پدرم در کنار خانواده ما بود . متانت ، مهربانی ، دوستی ها ، مردمداری ، اصالت و فرهیختگی استاد هنرمند وطنمان و شهرستان زیبای دماوند را که تحت هر شرایط و موقعیت اجتماعی ، رفتاری متوازن و والا داشت و شخصا یکی از مربیان نامحسوس خویش ایشان را میدانم ، هرگز گفتارها ، لحن و رفتارهای متین و آموزنده ایشان را فراموش نمی کنم . این دلنوشته بخاطر اینکه اولین بار آن شادروان را باتفاق مرحوم پدرم در شهریور ماه ۱۳۴۸ در گیلاوند دیده بودم به رسم یادبود و وظیفه همشهری بودن به نگارش درآوردم ‌. مجید محسنی دو دوره نماینده مجلس از حوزه انتخابیه شهرستانهای دماوند و فیروزکوه بود . خاکی و مردمدار . یاد و نامش همواره برای همشهریانش گرامیست .

حمید رضا حاجی اشرفی