🔴 دلنوشته ای از یک جامانده از استادیوم
✍ فرانک حیدری
کنج خانه ت می نشینی، کنترل تلویزیون را بر می داری، خبرنگار بی بی سی که شروع کرد به خواندن رویدادهای روز، گوشی ات را دستت می گیری، با اشاره انگشت، توییتر یا اینستاگرامت را باز می کنی و همزمان با گوش دادن به اخبار و غرولندی درباره اوضاع این روزهای خودت و جامعه پستی می گذاری، به این امید که روزت به تباهی نرفته، چراکه با یک # چهار فرد ناآگاه را از وضعیت خودت و دیگران آگاه کرده ای.
به این می گویند گفت و گپی در راستای آگاه سازی که زمانی بین اعضای خانواده و دوستان face to face صورت می گرفت و حالا در جامعه بزرگتری مانند اینستاگرام یا توییتر مدرنیزه شده اش اتفاق می افتد.
به شخصه از این اخلاقیات به دورم و روزانه وقتم صرف کارهای مهم و غیرمهم دیگری می شود و این ها همه مقدمه ای بود که با خیال راحت بگویم شکوه نمی کنم و اتفاقا طی اتفاقات و تجربیات این سال هایم گاهی به این نتیجه می رسم شاید بهتر بود من هم سبک و سیاق زندگی این روزهای دیگر مردمان را پیش می گرفتم که شاید لااقل امروز مثل خیلی های دیگر در کنار #زنان_سرزمینم در ورزشگاه حاضر بودم!
سعی نمی کنم از این حرف ها به نتیجه خاصی برسم اما خواسته یا ناخواسته سبکی که از زندگی ام گزینش کرده ام روی بسیاری از تصمیمات و اتفاقات خوشایند زندگی ام تاثیرگذار بوده است.
داستان از اینجا شروع می شود که هفته گذشته خبر فیفا مبنی بر حضور زنان در ورزشگاه را در یکی از کانال های خبری تلگرام خواندم (تنها مکان اجتماعی برای خبردار شدن از وقایع روزمره). هرچند فوتبالی نیستم و نبودم اما مایل بودم در استادیوم حضور داشته باشم، به هزاران دلیل شخصی و عمومی.
از آن روز به بعد فرصت سر زدن به تلگرام پیش نیامد. با خودم گفتم تا آنوقت که سایت فروش بلیط باز شود خبری از دوست و آشنا می رسد یا به شخصه به سایت های اطلاع رسانی برای گرفتن آمار فروش بلیط سر می زنم.
خبر از کسی نرسید و صادقانه، سر زدن به سایت های رسمی هم به کل از خاطرم پرید.
ماندم بی بلیط و دست به گریبان افرادی که شاید خبری از جایی مبنی بر فروش بلیط بیاورند یا لااقل کسی باشد که بلیطش را نخواهد که این دومی جزو محالات بود.
دو روز است که سر کار دستم به هیچ کاری نمی رود و این دو روز تنها غرهای مدیرم برای انجام ندادن کارهای عقب مانده ام را می شنوم و همکارانم مسخره ام می کنند برای تعصب نابجایی که روی فوتبال دارم!؟
من و فوتبال!؟ آیا تنها دلیل رفتنم به استادیوم باید همین باشد? اینکه عاشق فوتبال باشم؟ از ۱۵ سالگی تا حالا که سی و چند سالم است، به یاد ندارم بیشتر از دو بار پای مسابقه فوتبال نشسته باشم.
آیا تمام آنهایی که امروز به استادیوم می روند عاشق فوتبالند؟ این کسانی که به من می خندند و نهایت حرفشان این است که «اصلا بت نمیاد اهل فوتبال باشی»، حقیقتا دلیل دیگری در پافشاری من برای رسیدن به یک جایگاه در استادیوم نمی بینند؟
بسیار خودم را سرزنش کردم اما در این لحظات پایانی که فقط انتظار یک معجزه و رسیدن بلیطی از غیب را می توانم داشته باشم، تنها با این حرف است که می توانم خودم را قانع کنم:
جایت را دادی به همه آن دخترهای فوتبال دوستی که آرزوی دیدن یک روز فوتبال، حتی از پشت فنس های ورزشگاه را داشتند. نوش جانشان
@bidarzani
#جای_ما_خالی
#فیفا_بیدار_شو
#فوتبال
#زنان
✍ فرانک حیدری
کنج خانه ت می نشینی، کنترل تلویزیون را بر می داری، خبرنگار بی بی سی که شروع کرد به خواندن رویدادهای روز، گوشی ات را دستت می گیری، با اشاره انگشت، توییتر یا اینستاگرامت را باز می کنی و همزمان با گوش دادن به اخبار و غرولندی درباره اوضاع این روزهای خودت و جامعه پستی می گذاری، به این امید که روزت به تباهی نرفته، چراکه با یک # چهار فرد ناآگاه را از وضعیت خودت و دیگران آگاه کرده ای.
به این می گویند گفت و گپی در راستای آگاه سازی که زمانی بین اعضای خانواده و دوستان face to face صورت می گرفت و حالا در جامعه بزرگتری مانند اینستاگرام یا توییتر مدرنیزه شده اش اتفاق می افتد.
به شخصه از این اخلاقیات به دورم و روزانه وقتم صرف کارهای مهم و غیرمهم دیگری می شود و این ها همه مقدمه ای بود که با خیال راحت بگویم شکوه نمی کنم و اتفاقا طی اتفاقات و تجربیات این سال هایم گاهی به این نتیجه می رسم شاید بهتر بود من هم سبک و سیاق زندگی این روزهای دیگر مردمان را پیش می گرفتم که شاید لااقل امروز مثل خیلی های دیگر در کنار #زنان_سرزمینم در ورزشگاه حاضر بودم!
سعی نمی کنم از این حرف ها به نتیجه خاصی برسم اما خواسته یا ناخواسته سبکی که از زندگی ام گزینش کرده ام روی بسیاری از تصمیمات و اتفاقات خوشایند زندگی ام تاثیرگذار بوده است.
داستان از اینجا شروع می شود که هفته گذشته خبر فیفا مبنی بر حضور زنان در ورزشگاه را در یکی از کانال های خبری تلگرام خواندم (تنها مکان اجتماعی برای خبردار شدن از وقایع روزمره). هرچند فوتبالی نیستم و نبودم اما مایل بودم در استادیوم حضور داشته باشم، به هزاران دلیل شخصی و عمومی.
از آن روز به بعد فرصت سر زدن به تلگرام پیش نیامد. با خودم گفتم تا آنوقت که سایت فروش بلیط باز شود خبری از دوست و آشنا می رسد یا به شخصه به سایت های اطلاع رسانی برای گرفتن آمار فروش بلیط سر می زنم.
خبر از کسی نرسید و صادقانه، سر زدن به سایت های رسمی هم به کل از خاطرم پرید.
ماندم بی بلیط و دست به گریبان افرادی که شاید خبری از جایی مبنی بر فروش بلیط بیاورند یا لااقل کسی باشد که بلیطش را نخواهد که این دومی جزو محالات بود.
دو روز است که سر کار دستم به هیچ کاری نمی رود و این دو روز تنها غرهای مدیرم برای انجام ندادن کارهای عقب مانده ام را می شنوم و همکارانم مسخره ام می کنند برای تعصب نابجایی که روی فوتبال دارم!؟
من و فوتبال!؟ آیا تنها دلیل رفتنم به استادیوم باید همین باشد? اینکه عاشق فوتبال باشم؟ از ۱۵ سالگی تا حالا که سی و چند سالم است، به یاد ندارم بیشتر از دو بار پای مسابقه فوتبال نشسته باشم.
آیا تمام آنهایی که امروز به استادیوم می روند عاشق فوتبالند؟ این کسانی که به من می خندند و نهایت حرفشان این است که «اصلا بت نمیاد اهل فوتبال باشی»، حقیقتا دلیل دیگری در پافشاری من برای رسیدن به یک جایگاه در استادیوم نمی بینند؟
بسیار خودم را سرزنش کردم اما در این لحظات پایانی که فقط انتظار یک معجزه و رسیدن بلیطی از غیب را می توانم داشته باشم، تنها با این حرف است که می توانم خودم را قانع کنم:
جایت را دادی به همه آن دخترهای فوتبال دوستی که آرزوی دیدن یک روز فوتبال، حتی از پشت فنس های ورزشگاه را داشتند. نوش جانشان
@bidarzani
#جای_ما_خالی
#فیفا_بیدار_شو
#فوتبال
#زنان