بيدارزنى
4.36K subscribers
5.45K photos
1.25K videos
176 files
4.23K links
«بیدارزنی» رسانه‌ای گروهی از کنشگران حقوق زنان است که در زمینه‌ی ارتقای آگاهی جامعه نسبت به برابری جنسیتی و احقاق حقوق زنان فعالیت می‌کنند.

تماس با ما:
@bidarzanitel
Download Telegram
🔖‏ این روایت‌های زنان از سقط جنین و همراه نبودن مردها خیلی ترسناکه. تازه اینها که در چهارچوب ازدواج قانونیه. اونهایی که خارج از ازدواج چنین تجربه‌هایی داشتن چه دردی کشیدن.


تو هفته ۸‌ام بارداری خونریزی شدیدی کردم. دکترم گفت برو سونوگرافی نرگس اونجا اگه سقط رو تایید کرد، به من زنگ بزن بعد خودت رو برسون بیمارستان عرفان من عصر میام اونجا. تو راه زنگ زدم که وسط خیابونم و خونریزی دارم. هیچ چیز جلودارش نیست.

‏گفت: خانم نجفی رو به زور گیرآوردم و داریم صفحه‌آرایی می‌کنیم. روز دیگه‌ای وقت نداره. از خ آذربایجان پریدم تو یه تاکسی و رفتم بلوار کشاورز. صندلی تاکسی کثیف شد. پول بیشتری دادم و عذر خواهی کردم. داشتم از شرم و درد می‌مردم‌.

مسئول پذیرش تا من رو دید برد تو آبدارخونه یه ملافه پیچید ‏دورم و فرستاد تو اتاق. دکتر تاکید کرد جنین کوچک شده و در حال سقطه.

گواهی نوشت دوباره آژانس گرفتم و با چند ملافه اضافه که از مسئول پذیرش گرفتم سوار ماشین شدم و رفتم سعادت‌آباد. تمام راه از درد به خودم می‌ پیچیدم. راننده مضطرب بود و میگفت: آبجی طاقت بیار الان میرسونمت.

بعد ماشین رو ‏وسط خیابون رها کرد و من رو تا پذیرش بیمارستان همراهی کرد. مرد بیچاره شرم من رو که می‌دید دائما تکرار میکرد: "تو هم مثل خواهر منی ناراحت نباش مریضی مال آدمیزاده."

جواب سونوگرافی را به پذیرش دادم و گفتم دکتر فلاحپور منتظرمه. یه فرم گذاشت جلوم که این رو باید همسرت پر کنه پر کنه.
‏گفتم نیومده
گفت زنگ بزن بیاد.

شدت درد شرم و درد تحقیر طاقتم را طاق کرده بود. خواستم اون کاغذ رو مچاله کنم و بیمارستان رو بذارم روی سرم ولی چشمام سیاهی رفت...
دیدم آقایی با لباس سفید بالای سرم ایستاده میگه: نفیسه خانم بهتری؟ صدام رو میشنوی؟میخوام بیهوشت کنم اگه میتونی تا ده بشمار.

‏ساعت ۹ شب بیدار شدم و دیدم اومده بالای سرم. اصلا نفهمیدم کی و چطوری خبرش کرده بودن.



شبی که سر دخترم درد زایمان اومد سراغم،رفتم بهش گفتم فکر کنم درد زایمانم شروع شده،گفت سردیت کرده بگیر بخواب،بعدم خوابید،من نیمه شب حموم کردم،زنگ زدم مامانم از اونور تهران اومد،مامانم که رسید از خواب بیدار شد که چرا به من نگفتی،تقریبا دیگه داشتم وضع حمل می‌کردم.



‏ شاهکار این قضیه بابای منه. سر هیچ کدوم از ما بیمارستان که‌ نیومد‌ هیچ، تمام هزینه زایمان و بیمارستان رو‌ مامانم از اداره‌اش وام‌ گرفت داد. یک تجربه سقط مشابه هم قبل بچه آخری داشت. اون موقع من ۱۰ سالم بود و اون حال بد مامانم از جلوی چشمم هیچ وقت کنار نمیره و طبق معمول بابام نبود!


‏برخی تو کامنت‌ها می‌نویسن: 《مردها همینن دیگه.》نه عزیزان.
خیلی از مردانی که من می‌شناسم همین نیستن. این 《همین》نبود همدلی یا مراقبت نکردن از دیگری، نتیجه:
۱. آموزش ندادن مردان در خانواده و جامعه
و
۲. احساس نیاز نکردن خود مردان برای یادگیریه.

هر دو هم قابل تغییر.



‏آموزش! آموزش! آموزش!

همسر سابق من با افتخار تعریف می‌کرد که مادرش در شب زایمانش با اینکه از سر شب درد داشته صبوری کرده و ساعت ۲ نیمه شب با هزار رودربایستی شوهرش را از خواب بیدار کرده گفته فاصله‌ی دردهام کم شده و شدیدتر. پدر تا رفته حاضر بشه مادر با اون حالش ‏شیر گرم کرده تا همسرش بخوره چون معلوم نبوده تا کی زایمان طول بکشه و شوهرش معطل بیمارستان بشه.

بعد بچه به خاطر دیر رسیدن مادر به بیمارستان سیاه و کبود به دنیا اومده بوده.

از مردی که در همچی بستری تربیت بشه، چه انتظاری میره؟
پی‌نوشت: خانواده من هم از مردسالاری کم و کسری ندارن‌.



چقد قشنگ، بچه تو بدن ماست، درد و بدبختیش مال ماست، امضاشو یکی دیگه باید بزنه، حالا چی قشنگ‌تره؟ اینکه گاهی اون یکی دیگه یه بی مسئولیته.


#مادری
#بدن_زن
#حضانت
#ولایت_پدر
#سقط_جنین
#توییت

@bidarzani
@Zane_Ruz_Channel