📌روایت سی و یکم
#بیدارززنی:
دبیر سابق یکی از روزنامههای اصلاح طلب بود. با من تماس گرفت که باید در مورد موضوع مهمی که مربوط به مسائل امنیتی هست و به من ربط داره، باهام حضوری صحبت کنه. گفت من و پسرم خانه هستیم و بیا اینجا تا در موردش صحبت کنیم. قبول کردم چون خیال میکردم پسرش هم در خانه حضور داره.
به محض حضور متوجه شدم پسرش در خانه نیست اما نشستم و مشغول صحبت شدیم. ابتدا با فاصله نشسته بود و بعد از مدتی یکمرتبه جایش را تغییر داد و کنارم نشست. موضوع حرف تغییر کرد. گفت به تو علاقمندم و میخوام با هم وارد رابطه شویم که بلافاصله گفتم نه. شروع به اصرار کرد و وقتی گفتم میخوام بروم، دستهامو محکم گرفت تا بلند نشم. صورتش رو به صورتم نزدیک کرد، حس انزجار سرتاپامو گرفت. اجازه ندادم لبهاش رو به صورتم نزدیک کنه اما باز به کار خودش ادامه میداد و وقتی تلاش کردم بلند شم تا بروم من رو بغل کرد و روی پاهاش نشوند. ترسیده بودم و فکر میکردم نکنه بلایی سرم بیاره.
ازم خواست با صدای بلند بگم که با او در رابطه هستم که از این کار امتناع کردم. دوباره با اصرار همین را خواست و تاکید میکرد با صدای بلند بگم. نکردم.
خواستم بلند شم و برم اما دستهامو محکم چسبیده بود و نمیذاشت. همون موقع دستهاشو برد سمت سینههام که لمسشون کنه که دستشو کشیدم. لباسهامو پوشیدم و همزمان سعی میکرد گردن و لبهام رو ببوسه، دچار تهوع شده بودم.
سریع رفتم سمت در که خارج شم. من رو چسبوند به دیوار و دوبار اصرار کرد با صدای بلند بگم که باهاش تو رابطه هستم. دستهامو محکم گرفته بود و دهانش رو میاورد سمت صورتم. گفتم میخوام برم داری ازارم میدی میگفت نه من دوستت دارم و باز ادامه میداد. هر جوری بود سریع از خونه خارج شدم.
اونقدر حالم بد بود که نمیدونستم چطوری سریعتر از اون ساختمون دور شم.
#تجاوز
#آزارجنسی
⭕️روایت سیام در توییتر بیدارزنی منتشر شد و در حال آمادهسازی انتشار در شبکههای مجازی دیگر این رسانه بودیم که بنا به درخواست راوی و فشاری که به او وارد شد، روایت حذف شد.
@bidarzani
#بیدارززنی:
دبیر سابق یکی از روزنامههای اصلاح طلب بود. با من تماس گرفت که باید در مورد موضوع مهمی که مربوط به مسائل امنیتی هست و به من ربط داره، باهام حضوری صحبت کنه. گفت من و پسرم خانه هستیم و بیا اینجا تا در موردش صحبت کنیم. قبول کردم چون خیال میکردم پسرش هم در خانه حضور داره.
به محض حضور متوجه شدم پسرش در خانه نیست اما نشستم و مشغول صحبت شدیم. ابتدا با فاصله نشسته بود و بعد از مدتی یکمرتبه جایش را تغییر داد و کنارم نشست. موضوع حرف تغییر کرد. گفت به تو علاقمندم و میخوام با هم وارد رابطه شویم که بلافاصله گفتم نه. شروع به اصرار کرد و وقتی گفتم میخوام بروم، دستهامو محکم گرفت تا بلند نشم. صورتش رو به صورتم نزدیک کرد، حس انزجار سرتاپامو گرفت. اجازه ندادم لبهاش رو به صورتم نزدیک کنه اما باز به کار خودش ادامه میداد و وقتی تلاش کردم بلند شم تا بروم من رو بغل کرد و روی پاهاش نشوند. ترسیده بودم و فکر میکردم نکنه بلایی سرم بیاره.
ازم خواست با صدای بلند بگم که با او در رابطه هستم که از این کار امتناع کردم. دوباره با اصرار همین را خواست و تاکید میکرد با صدای بلند بگم. نکردم.
خواستم بلند شم و برم اما دستهامو محکم چسبیده بود و نمیذاشت. همون موقع دستهاشو برد سمت سینههام که لمسشون کنه که دستشو کشیدم. لباسهامو پوشیدم و همزمان سعی میکرد گردن و لبهام رو ببوسه، دچار تهوع شده بودم.
سریع رفتم سمت در که خارج شم. من رو چسبوند به دیوار و دوبار اصرار کرد با صدای بلند بگم که باهاش تو رابطه هستم. دستهامو محکم گرفته بود و دهانش رو میاورد سمت صورتم. گفتم میخوام برم داری ازارم میدی میگفت نه من دوستت دارم و باز ادامه میداد. هر جوری بود سریع از خونه خارج شدم.
اونقدر حالم بد بود که نمیدونستم چطوری سریعتر از اون ساختمون دور شم.
#تجاوز
#آزارجنسی
⭕️روایت سیام در توییتر بیدارزنی منتشر شد و در حال آمادهسازی انتشار در شبکههای مجازی دیگر این رسانه بودیم که بنا به درخواست راوی و فشاری که به او وارد شد، روایت حذف شد.
@bidarzani