بيدارزنى
4.36K subscribers
5.45K photos
1.25K videos
176 files
4.23K links
«بیدارزنی» رسانه‌ای گروهی از کنشگران حقوق زنان است که در زمینه‌ی ارتقای آگاهی جامعه نسبت به برابری جنسیتی و احقاق حقوق زنان فعالیت می‌کنند.

تماس با ما:
@bidarzanitel
Download Telegram
📸 یک عکس، یک روایت


خموده بود اما تند تند راه می‌رفت، یه کیسه داشت که داخلش یکم نون، گوجه، خیار پلاسیده و سه تا ۵۰۰ تومنی بود.

پشت سرش دویدم
- یه دَقه وایستا کارت دارم! (برگشت اومد طرفم)

سلام اسم من نگاره
-مریم ( کلمات رو ناقص و بریده بریده ادا می‌کرد، خیلی نامفهوم)

- یه عکس ازت بگیرم؟
- بگیر بگیر
-بخند به دوربین، آهان عالی شد!

- من فردا باز میام چی بیارم واست؟
- شماره‌ پسرمو می‌گیری، تازه آزاد شده، بگیر ۰۹۱۱
- شروع می‌کنم شماره گرفتن، انگار پشیمون میشه بقیه شماره رو نمی‌گه.

- یکی از سه تا ۵۰۰ تومنیش رو در میاره از تو کیسه می‌چرخونه دور سرم. میذاره تو دستم و میگه:
اینو نگه دار دور نندازیا، برکت میاره برات!

می‌گیرم ازش نگاهش می‌کنم دوباره می‌پرسم فردا فردا اومدم برات چی بیارم؟ می‌خنده بلند میشه و دوباره میگه:
نندازیش دوراااا ( تند تند راه می‌رود و دور میشه)


#کارتن_خوابی
#عکاسی_مستنداجتماعی

✔️ منبع: اینستاگرام نگار مسعودی


@bidarzani
بيدارزنى
Photo
📸 یک عکس، یک روایت

تازه وارد پارک شدم، از اون دور دیدمش قد بلند بود و شق و رق، قدم‌ها را تندتر کردم زودتر بهش برسم.

- سلام خوبی؟
- اسم من نگاره
- سلامممم کوچیک شما مهرانگیز، بهم میگن مهری قلندر بلند‌ بلند خندید و آرنجش رو زد به آرنجم و گفت:
- دیگه باید اینجوری دست بدیم که اورانیوم نگیریم (محض شوخی به کرونا می‌گفت اروانیوم)
- وقت داری باهات حرف بزنم، یه عکسم ازت بگیرم؟
-گفت چه شلوارت قشنگه ( از این شلوارای خنک پا کرده بودم اولین کسی بود که می‌گفت قشنگه ذوق کردم)

یه دقه بشین اینجا هوای وسایلمو داشته با میام ( موبایل و کیف پولش را داد دستم، در کیفش باز بود، توش چند تا ۱۰ تومنی چند تا پایپ و کرم و دستمال بود، بازم ذوق کردم از اعتمادش به من، برگشت گفت بریم اون نیمکت بشینیم)

- مهری چند وقته بیرون می‌خوابی؟
- ۶،۷ ساله

- قبلش کارت چی بود؟خونت کجا بود؟
- خانه‌دار بودم، با شوهرم یه اتاق داشتیم دروازه غار، شیره‌کش خونه کرده بودش، یه شب سر بدهی می‌خواست منو تقدیم کنه منم زدم بیرون با سه تا بچه، یه مدت پیش خواهر و مادرم بودم، خواهرم از نداری خودش رو آتیش زد مادرمم آلزایمر داشت یه سال بعدش مرد. داداشم از زندان اومد منو بیرون کرد گفت با سه تا بچه سر باری، این شد که دیگه در به‌ در شدم بچه‌هام هم دادم بهزیستی.

با شوهرم شیره‌ای شدم تو پارک شیشه و هروئین (اشکاش سرازیر شد اشکای منم سرازیر شد)
گفت از بچگی کار کردم، پنج سالم بود می‌رفتم حیاط همسایه‌ها رو می‌شستم، همش کار، شب که می‌شد شکم گشنه آقام و ننم کتکم می‌زدن که چرا لباس‌ها رو نشستی (دستمال از تو کیفش دراورد داد دستم)
گفت: خوبه گریه می‌کنیم سبک می‌شیم، دلم نمی‌خواد برم تو گذشته، همش می‌خوام تو حال باشم، اصلا به خاطر همین معتاد شدم.

- کم‌ سن‌ترین دختری که تو پارک دیدی چند ساه بوده؟
- از ۱۵ سال دیدم، چه دخترایی که تا صبح بهشون تجاوز نشد، اکر کسی نشناستت باید عوارض بدی پاتو بذاری تو پارک، اینجا اژدها زیاده، به جرز دیوار هم رحم نمی‌کنن، انقدر تو پارک دختر جدید می‌بینم.

(یهو عصیانی می‌گه: زنا کم بودن، دولت دزد چرا کاری نکرد واسمون؟؟ حالا ببین چقدر زن ...

- با خنده می‌گم هوای منو داری تو پارک میام عکاسی؟
- ببین تا مهری قلندر رو داری غم نداری بادیگاردت می‌شم خیالت نباشه (با هم می‌خندیدم)

- حالا یه رخ می‌دی عکس بگیرم،
- اصلا واسه همین اومدمیم بگیر!

- فردا اومدم شلوارمو میارم هدیه از طرف من به تو
یکی از وسط پارک صداش می‌زنه، بلند میشه از رو نیمکتهمینجور که دور میشه میگه:
- به پای خودت قشنگه، سری بعد بیا فقط درد دل کنیم اشک بریزیم سبک بشیم.

#کارتن_خوابی
#عکاسی_مستنداجتماعی

✔️منبع: اینستاگرام نگار مسعودی

@bidarzani
بيدارزنى
Photo
📸یک عکس، یک روایت

نشسته بود درست وسط پارک، یه ظرف بزرگ فرنی و چنتا لیوان یکبار مصرف جلوش بود، هر دو تا دستش پر از خودزنی بود. کنار زخم‌ها چندتا النگو و دستبند بود.

- سلام اسم من نگاره، دیروز منو دیدی؟
- نه
- از این به بعد زیاد منو اینجا می‌بینی، اینم شماره موبایلم (سریع نوشتم روی کاغذ دادم دستش) هر کاری داشتی بگو.
- موبایل ندارم ازم زدن یکم پول گذاشتم کنار بگیرم اما صرف نمی‌کنه هدر می‌ره پولم، دوباره می‌زنن.

- اسمت چی بود؟
- مرجان، اینجا شبا خوابت ببره باید قید همه چیتو بزنی!

- چند وقته بیرون می‌خوابی؟
- چند ماهه، یه اتاق گرفتم بودم میدون شوش، روزی ۵۰ تومن بدون حمام و سرویس. دیگه از پس اجاره‌اش برنیومدم، الانم فرنی می‌فروشم به همینا، هنوز یه کارایی از دستم برمیاد فعلا می‌تونم گلیم خودمو از آب بیرون بکشم.

- دستاتو خودت زدی؟
- آره (می‌خنده) بچه بودم، عشق و عاشقی
- (می‌خندم باهاش) بعدا یه تتو بزرگ بزن روشون (می‌خنده)

یه پسر میاد کنارمون میشینه یه جوری با اخم می‌گه:
- اینجا میای عکس می‌گیری حواستو جمع کنا از مواد رد و بدل کردنا نگیری به خدا من دو روزه از زندان اومدم بیرون شر میشه!
- مرجان یه نگاهی می‌ندازه میگه: نه بابا این خانم کاری با این چیزا نداره فقط از ما زنا عکس می‌گیره.

مرجان هی می‌گه برات فرنی بریزم؟ منم که تقریبا از فرنی متنفرم می‌گم نه، ولی اون فکر می‌کنه تعارف می‌کنم، یه لیوان پر میکنه واسم میگه بخور مهمون من!
خلاصه فرنی رو مهمونم می‌کنه منم تا ته به خاطر اینکه ناراحت نشه می‌خورم.

- یه عکسی بگیرم ازت؟
- قیافه عتیقه (می‌خنده)
- قیافت قشنگه!
- چشات قشنگه
- یه لبخند بزن پس!

#کارتن_خوابی
#عکاسی_مستنداجتماعی

منبع: اینستاگرام نگار مسعودی

@bidarzani