خوابگرد: حرفهای نرگس حسینی را که خواندم، با همهی هزینههایی که خیال میکنم از نوجوانی تا همامروز برای سبز ماندن این خاک دادهام، از خودم خجالت کشیدم. شما هم این #داستان_بی_ویرایش را به روایت یکی از دختران انقلاب بخوانید. او اکنون در زندان است.
@KhabGard
نرگس حسینی: اگر به چیزی وابسته باشم، همان جنبش سبز است.
https://goo.gl/qwJTGT
@KhabGard
نرگس حسینی: اگر به چیزی وابسته باشم، همان جنبش سبز است.
https://goo.gl/qwJTGT
Telegraph
گفتوگوی امتداد با نرگس حسینی دختر خیابان انقلاب: با هیچ کس ارتباطی نداشتم و تصمیمم مستقل بود
امتداد - شهرزاد همتی نرگس حسینی ۳۲ ساله است و از همان دوشنبهای که روی جعبه برق خیابان انقلاب ایستاد به عنوان دومین زن معترض به حجاب اجباری دستگیر شد. نرگس از زندان قرچک ورامین در تماسی تلفنی درباره نحوه بازداشتش و و دلایل کاری که باید انجام دهد میگوید.…
#داستان_بی_ویرایش
آسیه، دختر شهید باکری: فردا [امروز] سالگرد باباست، این روزها بیشتر از اینکه به نبودنش فکر کنم، ذهنم درگیر مامانه. وقتی سنم کمتر بود، نبودِ بابا پررنگتر از غم مامان بود، اما این سالهای اخیر بیشتر غصهی مامان رو میخورم. تو جنگ شاید تنها چیزی که اهمیت کمتری داشت احساس همسران شهدا بود!
یکی از موارد بارز این اهمیت ندادن نحوه ی رسیدن خبر شهادت همسرانشون بود. به عنوان مثال همسر شهید همت تو مینیبوس بوده که خبر شهادت همسرش رو از رادیو میشنوه یا همسر شهید زینالدین از پلاکاردی که جلوی مغازهی باباش سپاه زده بوده میفهمه. مامان باز اوضاعش بهتر بود؛ چند تا از همسران فرماندهان میآن دم خونه میگن آقامهدی زخمی شده، مامان خودش حدس میزنه که بابا شهید شده!
حالا چند سال طول کشید تا قانون عوض بشه ولی اوایل حقوق شهید رو میدادن به پدر شهید، یعنی همسر شهید باید میرفته از پدر شوهرش پول رو میگرفته. این وسط چند تا همسر شهید مجبور به ازدواج با برادر شوهر شدند که بچهشون رو از دست ندن به کنار! عملاً تنها چیزی که انگار نه برای جامعه نه برای مسئولین مسئله نبود، حس و درد این زنهای جوان بود!
هنوز بعد از ۳۴ سال، من از دو روز قبل از سالگرد بابا نمیتونم به چشمهای مامان نگاه کنم. انگار غم تمام عالم تو چشمهاشه. غمی که هیچکس ندید!
@bidarzani
@KhabGard
توئیتر آسیه باکری:
https://goo.gl/xnrq4
آسیه، دختر شهید باکری: فردا [امروز] سالگرد باباست، این روزها بیشتر از اینکه به نبودنش فکر کنم، ذهنم درگیر مامانه. وقتی سنم کمتر بود، نبودِ بابا پررنگتر از غم مامان بود، اما این سالهای اخیر بیشتر غصهی مامان رو میخورم. تو جنگ شاید تنها چیزی که اهمیت کمتری داشت احساس همسران شهدا بود!
یکی از موارد بارز این اهمیت ندادن نحوه ی رسیدن خبر شهادت همسرانشون بود. به عنوان مثال همسر شهید همت تو مینیبوس بوده که خبر شهادت همسرش رو از رادیو میشنوه یا همسر شهید زینالدین از پلاکاردی که جلوی مغازهی باباش سپاه زده بوده میفهمه. مامان باز اوضاعش بهتر بود؛ چند تا از همسران فرماندهان میآن دم خونه میگن آقامهدی زخمی شده، مامان خودش حدس میزنه که بابا شهید شده!
حالا چند سال طول کشید تا قانون عوض بشه ولی اوایل حقوق شهید رو میدادن به پدر شهید، یعنی همسر شهید باید میرفته از پدر شوهرش پول رو میگرفته. این وسط چند تا همسر شهید مجبور به ازدواج با برادر شوهر شدند که بچهشون رو از دست ندن به کنار! عملاً تنها چیزی که انگار نه برای جامعه نه برای مسئولین مسئله نبود، حس و درد این زنهای جوان بود!
هنوز بعد از ۳۴ سال، من از دو روز قبل از سالگرد بابا نمیتونم به چشمهای مامان نگاه کنم. انگار غم تمام عالم تو چشمهاشه. غمی که هیچکس ندید!
@bidarzani
@KhabGard
توئیتر آسیه باکری:
https://goo.gl/xnrq4