▫️ مارکسیسم و فمینیسم
نوشتهی: مارتا ای. خیمهنس
ترجمهی: فرزانه راجی
4 نوامبر2021
🔸 فمینیسم همانا مبارزه با تبعیض جنسیتی، یا اقدامات و ایدئولوژیهای تبعیضآمیز اجتماعی است که منجر به برتری مردان و ستم بر زنان میشود. تبعیض جنسیتی بهعنوان شکلی از ستم اجتماعی پدیدهای مدرن نیست. به نقل از مارکس و انگلس میتوان تصریح کرد که تاریخِ تمامی جوامعِ تاکنون موجود، تاریخ مبارزات طبقاتی و مبارزات جنسیتی است زیرا وجود طبقات پیشفرضِ مالکیت خصوصی بر ابزار تولید، تکهمسری و بنابراین تبعیض جنسیتی است. وجود تبعیض جنسیتی در سراسر تاریخ، به سادگی ویژگی جهانشمولِ همهی جوامع یا ماحصل تفاوتهای ذاتی بین دوجنس مسلم انگاشته شده است. این امر همچنین توضیح میدهد که چرا امروز زنان برای فهمیدن مظاهر فعلی این تبعیض در صدد درک ریشههای تاریخی آن هستند. در علوم اجتماعی تفهیم تبعیض جنسیتی بستگی دارد به مفروضات اساسی دربارهی طبیعت انسان، جامعه و روابطشان که مبنای نظریههای رایج دربارهی جامعه و رفتار اجتماعی هستند؛ نظریههایی که براساس تاکیدشان بر طبیعتِ انسان یا جامعه، متفاوت میشوند. اگر اولویت با ذات انسان باشد، افراد دارای صفاتی ذاتی همچون خودخواهی، رقابتجویی و منفعتطلبی تلقی میشوند. در نتیجه روابط و نهادهای اجتماعی بهعنوان ماحصل این صفات فردی مورد توجه قرار میگیرند. مردان و زنان در این بافتار واجد صفات ذاتیای در نظر گرفته میشوند که آنها را از یکدیگر متفاوت میکند. به عنوان مثال، درحالی که مردان پرخاشگر، قوی، ابزارگرا و غیرهاند، زنان ضعیف، مطیع، احساساتی، تغذیهکننده و غیره هستند. تفاوتهای جنسیتی در قدرت و مشارکت اجتماعی همچون پیامدهای این تفاوتهای ذاتی بین دو جنس تصور میشوند. وقتی تاکید بر جامعه باشد، افراد به عنوان لوحهایی سفید و خالی تلقی میشوند، ماحصل فرآیند اجتماعپذیری که آنان را در واقعیتِ اجتماعی اجباری و قدرتمند ادغام میکند. تبعیض جنسیتی در این بافتار به عنوان ماحصل سازمان اجتماعی پدید میآید؛ مردان و زنان متفاوتند و قدرت و مشارکت اجتماعی متفاوت دارند زیرا جامعهپذیری آنان متفاوت است. بنابراین الگوهای جامعهپذیری بر حسب نیازهای اجتماعی و/ یا تمایزِ فرایندهایِ کارکردی و تقسیم کار توضیح داده میشوند.
🔸علوم اجتماعی از دیدگاه مارکسیستی، تبیینهای ایدهآلیستی و ماتریالیستیِ متضادی دربارهی تبعیض جنسیتی ارائه میکنند که مانع ترکیب آنها در تبیینهایی نمیشود که هردو عامل اجتماعی و فردی را در نظر بگیرد. مارکسیسم از دوگانگی بین صفات ذاتی و اکتسابی فراتر میرود و بهجای آن این مفهوم را مطرح میکند که «انسان مجموعهی مناسبات اجتماعی است.»
🔸 این مفهوم، اساس نظریهی مارکسیستی دربارهی طبیعت انسان است؛ مفهومی که طبیعت تکافتادهی انسان را نفی کرده و وحدت لاینفک بین افراد و محیطهای طبیعی و اجتماعی آنان را تایید میکند. مارکسیسم مطرح میکند که نه افراد را میتوان جداگانه بررسی کرد نه محیط طبیعی و اجتماعیشان، همچون چیزهایی فینفسه که با یکدیگر «تعامل» دارند یا «علت» و «معلول» دیگری هستند. کانون نظری از انتزاعات «اشخاص» و «محیط» (طبیعی و اجتماعی) به فرآیندهایی تغییر جهت میدهد که بهواسطهی آنها افراد، طبیعت و جامعه به اشکال عینی مشخص خود دست مییابند. این فرآیندها تاریخاً مشخصاند و میتوان آنها را برای اهداف تحلیلِ علمی تشخیص داد. کلیدِ فهم تبعیض جنسیتی در این بافتار مبتنی است بر کاوشِ شکلهای تاریخاً خاص آن درون شیوههای مشخص تولید. بنابراین، امروزه پیشفرضِ درک و مفهومسازیِ تبعیض جنسیتی همانا درکِ جایگاه آن درون شیوهی تولید سرمایهداری است.
🔸 این فصل ادای سهمی است در تکوینِ تحلیلی مارکسیستی از ریشههای سرمایهدارانهی تبعیض جنسیتی و معنا و مفهوم تغییرات در وضعیت کنونی و آینده زنان براساس آنچه این تجزیه و تحلیل نشان میدهد...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2AT
#مارتا_ای_خیمهنس #فرزانه_راجی
#فمینیسم #مارکسیسم #سرمایهداری
🖋@naghd_com
@bidarzani
نوشتهی: مارتا ای. خیمهنس
ترجمهی: فرزانه راجی
4 نوامبر2021
🔸 فمینیسم همانا مبارزه با تبعیض جنسیتی، یا اقدامات و ایدئولوژیهای تبعیضآمیز اجتماعی است که منجر به برتری مردان و ستم بر زنان میشود. تبعیض جنسیتی بهعنوان شکلی از ستم اجتماعی پدیدهای مدرن نیست. به نقل از مارکس و انگلس میتوان تصریح کرد که تاریخِ تمامی جوامعِ تاکنون موجود، تاریخ مبارزات طبقاتی و مبارزات جنسیتی است زیرا وجود طبقات پیشفرضِ مالکیت خصوصی بر ابزار تولید، تکهمسری و بنابراین تبعیض جنسیتی است. وجود تبعیض جنسیتی در سراسر تاریخ، به سادگی ویژگی جهانشمولِ همهی جوامع یا ماحصل تفاوتهای ذاتی بین دوجنس مسلم انگاشته شده است. این امر همچنین توضیح میدهد که چرا امروز زنان برای فهمیدن مظاهر فعلی این تبعیض در صدد درک ریشههای تاریخی آن هستند. در علوم اجتماعی تفهیم تبعیض جنسیتی بستگی دارد به مفروضات اساسی دربارهی طبیعت انسان، جامعه و روابطشان که مبنای نظریههای رایج دربارهی جامعه و رفتار اجتماعی هستند؛ نظریههایی که براساس تاکیدشان بر طبیعتِ انسان یا جامعه، متفاوت میشوند. اگر اولویت با ذات انسان باشد، افراد دارای صفاتی ذاتی همچون خودخواهی، رقابتجویی و منفعتطلبی تلقی میشوند. در نتیجه روابط و نهادهای اجتماعی بهعنوان ماحصل این صفات فردی مورد توجه قرار میگیرند. مردان و زنان در این بافتار واجد صفات ذاتیای در نظر گرفته میشوند که آنها را از یکدیگر متفاوت میکند. به عنوان مثال، درحالی که مردان پرخاشگر، قوی، ابزارگرا و غیرهاند، زنان ضعیف، مطیع، احساساتی، تغذیهکننده و غیره هستند. تفاوتهای جنسیتی در قدرت و مشارکت اجتماعی همچون پیامدهای این تفاوتهای ذاتی بین دو جنس تصور میشوند. وقتی تاکید بر جامعه باشد، افراد به عنوان لوحهایی سفید و خالی تلقی میشوند، ماحصل فرآیند اجتماعپذیری که آنان را در واقعیتِ اجتماعی اجباری و قدرتمند ادغام میکند. تبعیض جنسیتی در این بافتار به عنوان ماحصل سازمان اجتماعی پدید میآید؛ مردان و زنان متفاوتند و قدرت و مشارکت اجتماعی متفاوت دارند زیرا جامعهپذیری آنان متفاوت است. بنابراین الگوهای جامعهپذیری بر حسب نیازهای اجتماعی و/ یا تمایزِ فرایندهایِ کارکردی و تقسیم کار توضیح داده میشوند.
🔸علوم اجتماعی از دیدگاه مارکسیستی، تبیینهای ایدهآلیستی و ماتریالیستیِ متضادی دربارهی تبعیض جنسیتی ارائه میکنند که مانع ترکیب آنها در تبیینهایی نمیشود که هردو عامل اجتماعی و فردی را در نظر بگیرد. مارکسیسم از دوگانگی بین صفات ذاتی و اکتسابی فراتر میرود و بهجای آن این مفهوم را مطرح میکند که «انسان مجموعهی مناسبات اجتماعی است.»
🔸 این مفهوم، اساس نظریهی مارکسیستی دربارهی طبیعت انسان است؛ مفهومی که طبیعت تکافتادهی انسان را نفی کرده و وحدت لاینفک بین افراد و محیطهای طبیعی و اجتماعی آنان را تایید میکند. مارکسیسم مطرح میکند که نه افراد را میتوان جداگانه بررسی کرد نه محیط طبیعی و اجتماعیشان، همچون چیزهایی فینفسه که با یکدیگر «تعامل» دارند یا «علت» و «معلول» دیگری هستند. کانون نظری از انتزاعات «اشخاص» و «محیط» (طبیعی و اجتماعی) به فرآیندهایی تغییر جهت میدهد که بهواسطهی آنها افراد، طبیعت و جامعه به اشکال عینی مشخص خود دست مییابند. این فرآیندها تاریخاً مشخصاند و میتوان آنها را برای اهداف تحلیلِ علمی تشخیص داد. کلیدِ فهم تبعیض جنسیتی در این بافتار مبتنی است بر کاوشِ شکلهای تاریخاً خاص آن درون شیوههای مشخص تولید. بنابراین، امروزه پیشفرضِ درک و مفهومسازیِ تبعیض جنسیتی همانا درکِ جایگاه آن درون شیوهی تولید سرمایهداری است.
🔸 این فصل ادای سهمی است در تکوینِ تحلیلی مارکسیستی از ریشههای سرمایهدارانهی تبعیض جنسیتی و معنا و مفهوم تغییرات در وضعیت کنونی و آینده زنان براساس آنچه این تجزیه و تحلیل نشان میدهد...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2AT
#مارتا_ای_خیمهنس #فرزانه_راجی
#فمینیسم #مارکسیسم #سرمایهداری
🖋@naghd_com
@bidarzani
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
مارکسیسم و فمینیسم
نوشتهی: مارتا ای. خیمهنس ترجمهی: فرزانه راجی دو گزینهی مورد بحث، گزینههایی تاریخیاند که اهمیت آنها در بستر رشد آگاهی و مبارزهی فمینیستی در کشوری معین و در زمانی مشخص بهتر درک خواهد شد. رشد …
🟣 آیا ستم جنسیتی و طبقاتی در هم تنیدهاند؟
✍🏽 سمیه رستمپور: «طبقه، جنسیت و بازتولید سرمایهداری
✍🏽 شهین غلامی: «درهمتنیدگی ستم جنسیتی و طبقاتی از منظر اینترسکشنالیتی»
اکثریت شرکتکنندگان در نظرسنجی زمانه بر این باورند که ستم طبقاتی و ستم جنسیتی در هم تنیدهاند. سمیه رستمپور، پژوهشگر و فعال حوزه زنان، و شهین غلامی، پژوهشگر حوزه جنسیت، درباره درهمتنیدگی ستم جنسیتی و طبقاتی در نسبت با وضعیت ایران توضیح میدهند.
▪️سمیه رستمپور: «گرایشهای چپ اینترسکشنالیتی به شکل مشخص با دست گذاشتن بر همتنیدگی فرودستی طبقاتی با سرکوب جنسیتی و نژادی، از سرمایهداری نژادپرستانه یا سرمایهداری جنسیتزده سخن میگویند. باید به این موضوع توجه کرد که مناسبات مرد-پدرسالار نظامی واحد، مجزا و «خودآیین» نیست که به نحو بیرونی با مناسبات طبقاتی و استثمار پیوند خورده باشد، بلکه بازتولید نظام سرمایهداری به شکلی درونماندگار بر ستم جنسیتی استوار است و ستم جنسیتی عنصر برسازنده بازتولید سرمایهداری است. این بدین معناست که رانه اجتماعی تولید و بازتولید مردسالاری مدرن، مناسبات سرمایه دارانه است، و همچنین پرداختن به تاریخ سرمایهداری (استثمار)، بدون لحاظ کردن انقیاد (و ستم-سلطه) جنسیتی و نظام مردسالارانهای که شرط بازتولید نیروی کار است، مخدوش و یکسویه باقی میماند.به عبارت دیگر، سرمایه داری بدون ستم جنسیتی قادر به شکلگیری و تداوم خود نیست. این موضوعی است که مورد بحث نظریه «بازتولید اجتماعی» (social reproduction theory) به عنوان یکی از مهمترین گرایشات فمینیسم مارکسیستی نیز است».
▪️شهین غلامی: «جامعه ایران ساختاری همگن و یکدست ندارد. تنوع گروههای قومیتی، مذهبی، جنسی و جنسیتی باعث میشود زنان از امکانهای مادی متفاوتی برای ورود به بازار اشتغال برخوردار باشند. اغلب زنان مناطق حاشیهای، که بر اساس سیاستهای مرکزگرا از توسعه اقتصادی کمتری برخوردار و به اصطلاح «محرومسازی» میشوند، از نابرابریهای مضاعفی همچون عدم دسترسی عادلانه به آموزشِ (خصوصا آموزش عالی) رنج میبرند و در نتیجه شانس کمتری برای ورود به بازار اشتغال دارند. فهم لیبرال و مرکزگرا عموما با نادیده گرفتن وضعیت این زنان، شانسهای نابرابر آنان را به عواملی همچون فرهنگ و سنت نسبت میدهد و از دولت به عنوان مهمترین عامل توزیع منابع قدرت سلب مسئولیت میکند. قضیه آنجایی پیچیدهتر میشود که شانس نابرابر در دسترسی به آموزش، چرخهای از نابرابریهای دیگر از جمله، ازدواج کودکان دختر، بارداری و زایمانهای اجباری و نیز خشونتهایی از جمله خشونت خانگی را با خود به همراه میآورد که رهایی از آن برای اغلب زنان در این مناطق میسر نیست. تحلیل جنسیت به عنوان فاکتوری مستقل از طبقه، پیشاپیش تجربه چنین زنانی را حذف و به عبارت دقیقتر طرد میکند و به حاشیه میراند. اگر بخواهیم به پرسش بالا برگردیم باید بپرسیم وقتی از افزایش جذب زنان به بازار کار سخن میگوییم دقیقا از چه زنانی صحبت میکنیم؟ انتشار اخبار #فروش_موی_زنان طبقات فرودست اقتصادی در این روزها را شاید بتوان بارزترین مثال برای گیر افتادن در چرخه نابرابری و محرومیت اقتصادی دانست؛ چرخهای که به هیچ عنوان در تحلیلهای مرکزگرا که با تاکید بر آمار افزایش ورود زنان به دانشگاه، افزایش ورود آنان به بازار کار را نتیجه میگیرند در نظر گرفته نمیشود. پس همانگونه که جایگاه طبقاتی زنان متفاوت است، نمیتوان از کلیتی یکدست و همگن به نام زنان حرف زد».
#اینترسکشنالیتی
#فقر_و_تبعیض #مارکسیسم_فمینیسم
ادامهی متن را در لینک زیر بخوانید:
https://bit.ly/3mN6kfy
@bidarzani
✍🏽 سمیه رستمپور: «طبقه، جنسیت و بازتولید سرمایهداری
✍🏽 شهین غلامی: «درهمتنیدگی ستم جنسیتی و طبقاتی از منظر اینترسکشنالیتی»
اکثریت شرکتکنندگان در نظرسنجی زمانه بر این باورند که ستم طبقاتی و ستم جنسیتی در هم تنیدهاند. سمیه رستمپور، پژوهشگر و فعال حوزه زنان، و شهین غلامی، پژوهشگر حوزه جنسیت، درباره درهمتنیدگی ستم جنسیتی و طبقاتی در نسبت با وضعیت ایران توضیح میدهند.
▪️سمیه رستمپور: «گرایشهای چپ اینترسکشنالیتی به شکل مشخص با دست گذاشتن بر همتنیدگی فرودستی طبقاتی با سرکوب جنسیتی و نژادی، از سرمایهداری نژادپرستانه یا سرمایهداری جنسیتزده سخن میگویند. باید به این موضوع توجه کرد که مناسبات مرد-پدرسالار نظامی واحد، مجزا و «خودآیین» نیست که به نحو بیرونی با مناسبات طبقاتی و استثمار پیوند خورده باشد، بلکه بازتولید نظام سرمایهداری به شکلی درونماندگار بر ستم جنسیتی استوار است و ستم جنسیتی عنصر برسازنده بازتولید سرمایهداری است. این بدین معناست که رانه اجتماعی تولید و بازتولید مردسالاری مدرن، مناسبات سرمایه دارانه است، و همچنین پرداختن به تاریخ سرمایهداری (استثمار)، بدون لحاظ کردن انقیاد (و ستم-سلطه) جنسیتی و نظام مردسالارانهای که شرط بازتولید نیروی کار است، مخدوش و یکسویه باقی میماند.به عبارت دیگر، سرمایه داری بدون ستم جنسیتی قادر به شکلگیری و تداوم خود نیست. این موضوعی است که مورد بحث نظریه «بازتولید اجتماعی» (social reproduction theory) به عنوان یکی از مهمترین گرایشات فمینیسم مارکسیستی نیز است».
▪️شهین غلامی: «جامعه ایران ساختاری همگن و یکدست ندارد. تنوع گروههای قومیتی، مذهبی، جنسی و جنسیتی باعث میشود زنان از امکانهای مادی متفاوتی برای ورود به بازار اشتغال برخوردار باشند. اغلب زنان مناطق حاشیهای، که بر اساس سیاستهای مرکزگرا از توسعه اقتصادی کمتری برخوردار و به اصطلاح «محرومسازی» میشوند، از نابرابریهای مضاعفی همچون عدم دسترسی عادلانه به آموزشِ (خصوصا آموزش عالی) رنج میبرند و در نتیجه شانس کمتری برای ورود به بازار اشتغال دارند. فهم لیبرال و مرکزگرا عموما با نادیده گرفتن وضعیت این زنان، شانسهای نابرابر آنان را به عواملی همچون فرهنگ و سنت نسبت میدهد و از دولت به عنوان مهمترین عامل توزیع منابع قدرت سلب مسئولیت میکند. قضیه آنجایی پیچیدهتر میشود که شانس نابرابر در دسترسی به آموزش، چرخهای از نابرابریهای دیگر از جمله، ازدواج کودکان دختر، بارداری و زایمانهای اجباری و نیز خشونتهایی از جمله خشونت خانگی را با خود به همراه میآورد که رهایی از آن برای اغلب زنان در این مناطق میسر نیست. تحلیل جنسیت به عنوان فاکتوری مستقل از طبقه، پیشاپیش تجربه چنین زنانی را حذف و به عبارت دقیقتر طرد میکند و به حاشیه میراند. اگر بخواهیم به پرسش بالا برگردیم باید بپرسیم وقتی از افزایش جذب زنان به بازار کار سخن میگوییم دقیقا از چه زنانی صحبت میکنیم؟ انتشار اخبار #فروش_موی_زنان طبقات فرودست اقتصادی در این روزها را شاید بتوان بارزترین مثال برای گیر افتادن در چرخه نابرابری و محرومیت اقتصادی دانست؛ چرخهای که به هیچ عنوان در تحلیلهای مرکزگرا که با تاکید بر آمار افزایش ورود زنان به دانشگاه، افزایش ورود آنان به بازار کار را نتیجه میگیرند در نظر گرفته نمیشود. پس همانگونه که جایگاه طبقاتی زنان متفاوت است، نمیتوان از کلیتی یکدست و همگن به نام زنان حرف زد».
#اینترسکشنالیتی
#فقر_و_تبعیض #مارکسیسم_فمینیسم
ادامهی متن را در لینک زیر بخوانید:
https://bit.ly/3mN6kfy
@bidarzani
Telegraph
آیا ستم جنسیتی و طبقاتی در هم تنیدهاند؟
در سی و پنجمین نظرسنجی زمانه که با موضوع «ریشهها و نمودهای زنستیزی و خشونت علیه زنان» (زاز ۱۶ آذر / ۷ دسامبر تا ۲۳ آذر / ۱۴ دسامبر) برگزار شد از اعضای پنل نظرسنجی زمانه و دیگر مخاطبان زمانه پرسیدیم: چه نسبتی میان ستم جنسیتی و ستم طبقاتی وجود دارد؟ ۶۸۲…
Forwarded from نقد
▫️ دیدگاه مارکسیسم ساختارگرا دربارهی ستم بر زنان
▫️بهمناسبت 8 مارس روز جهانی زن
نوشتهی: مارتا ای. خیمهنس
ترجمهی: فرزانه راجی
7 مارس 2022
🔸 فمینیسم مدرن موجبِ پیدایش مجموعهای از آثار رشدیابنده شده است که با بهرهگیری از علوم اجتماعی و نظریههای مارکسیستی، درصدد تعیین منشاء ستم بر زنان، دلایل تداوم آن در طی تاریخ؛ عمکردهای آن در جامعهی معاصر و شرایطی است که منجر به نابودی آن میشود. ترکیب طبقاتی ناهمگن، نژادی و قومیِ جنبش زنان و همچنین تفاوت در آموزش دانشگاهی نویسندگان منفرد، در شکافهای سیاسی درون جنبش و در ناهمگونی نظری و روششناختی این نوشتهها بازتاب یافتهاند. مهمتر از آن، این نوشتهها بهعنوان تولیدات فکریِ سرچشمهگرفته از یک بزنگاه تاریخاً خاص سیاسی و ایدئولوژیک، تحت تاثیر هژمونی مفروضات ایدهآلیستی و تجربیای قرار داشتهاند که شالودهی دیدگاههای عرفِ جاری جهان، پارادایمهای علوم اجتماعی و تفاسیر غالب از مارکسیسم بودند. درواقع ظاهراً روایتهای ایدهآلیستی از مارکسیسم (یعنی هگلی، پدیدارشناختی، اومانیستی، اگزیستانسیالیستی، روانشناختی، ارادهگرایی) در میان محافل دانشگاهی و غیردانشگاهی فمینیستی، مارکسیستی، و غیرمارکسیستی در ایالات متحده قابل قبولتر و قابل احترامتر بودهاند. از سوی دیگر، آن نوع تحولات نظری که مدعی حفظ دیدگاه ماتریالیستی دیالکتیکیِ مارکسیسم کلاسیک هستند و بر بُعد غیرسوبژکتیو فرآیندهای اجتماعی تاکید میکنند عموماً نادیده گرفته و با اتهام جبرگرایی اقتصادی، اقتصادگرایی یا کارکردگرایی مورد نقد قرار گرفته و رد شدهاند.
🔸 یک مورد جالب در این زمینه که ماهیت عوامل حاکم بر تولیدات فکری در ایالات متحده امروزه را پُررنگ میکند غیاب مارکسیسم ساختارگرا در نظریهی فمینیسم امریکایی است. نه دانشمندانِ علوم اجتماعیِ غیرمارکسیست برای برساخت نظریه به دنبال ایدههای جدید بودند و نه به نظر میرسد که فمینیستهای موافق با مارکسیسم، مارکسیسم ساختارگرا را آنقدر قانعکننده یافتهاند تا کمی آن را موردملاحظه قرار دهند.
🔸 بررسی عوامل تعیینکنندهی تاریخی پیچیدهی این بزنگاه نظری از حوصلهی این فصل خارج است، که قصد آن در درجه اول پژوهشی است دربارهی موضوعیت بالقوهی مارکسیسم ساختارگرا برای بسط و توسعهی نظریهای مارکسیستی دربارهی ستم بر زنان تحت سرمایه. جولیت میچل، فمینیست مشهور، یکبار پیشنهادی ارائه کرد که از جانب اکثر فمینیستهای دیگری که درصدد توسعهی تحلیلی مارکسیستی از ستم بر زنان بودند، مورد قبول واقع شد: «ما باید پرسشهای فمینیستی بپرسیم، اما تلاش کنیم به پاسخهای مارکسیستی برسیم.» به نظر من تنها راه برای رسیدن به پاسخهای مارکسیستی، طرح پرسشهای مارکسیستی است. به همین منظور، مارکسیسم ساختارگرا ابزارهای مفهومی مهمی برای تدوین پرسشهای مارکسیستی و شرح و بسط واکاویهای مارکسیستی از موضوعات مشخص ارائه میدهد: واکاویهایی که از کاربرد مقولههای مارکسیستیِ منفک از منطقِ نظریه و روششناسی مارکسیستی فراتر میروند.
🔸 در بخش اول این فصل، خلاصهای از رهآوردهای نظری و روششناختی مارکسیسم ساختارگرا ارائه میدهم. در بخش دوم، برخی از گزارههای نظری جامعهشناختی و فمینیستی را مورد بررسی انتقادی قرار خواهم داد، و در بخش سوم، بینشهای نظری و روششناختی بهدست آمده از طرح مسئلهی ستم برزنان در پرتو مارکسیسم ساختارگرا را ارائه میدهم. با اینکه مارکسیسم ساختارگرا نیز معاف از مسئله نیست، بحث من این است که گنجاندن سنجیدهی بینشهای اصلی آن در واکاوی ستم بر زنان، درک ما را از پشتوانههای ساختاری و شرایط لازم برای غلبه بر آنها ارتقاء میبخشد.
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2Rs
#هشت_مارس #فمینیسم
#مارتا_ای_خیمهنس #فرزانه_راجی
#مارکسیسم #نابرابری_جنسیتی #ساختارگرایی
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️بهمناسبت 8 مارس روز جهانی زن
نوشتهی: مارتا ای. خیمهنس
ترجمهی: فرزانه راجی
7 مارس 2022
🔸 فمینیسم مدرن موجبِ پیدایش مجموعهای از آثار رشدیابنده شده است که با بهرهگیری از علوم اجتماعی و نظریههای مارکسیستی، درصدد تعیین منشاء ستم بر زنان، دلایل تداوم آن در طی تاریخ؛ عمکردهای آن در جامعهی معاصر و شرایطی است که منجر به نابودی آن میشود. ترکیب طبقاتی ناهمگن، نژادی و قومیِ جنبش زنان و همچنین تفاوت در آموزش دانشگاهی نویسندگان منفرد، در شکافهای سیاسی درون جنبش و در ناهمگونی نظری و روششناختی این نوشتهها بازتاب یافتهاند. مهمتر از آن، این نوشتهها بهعنوان تولیدات فکریِ سرچشمهگرفته از یک بزنگاه تاریخاً خاص سیاسی و ایدئولوژیک، تحت تاثیر هژمونی مفروضات ایدهآلیستی و تجربیای قرار داشتهاند که شالودهی دیدگاههای عرفِ جاری جهان، پارادایمهای علوم اجتماعی و تفاسیر غالب از مارکسیسم بودند. درواقع ظاهراً روایتهای ایدهآلیستی از مارکسیسم (یعنی هگلی، پدیدارشناختی، اومانیستی، اگزیستانسیالیستی، روانشناختی، ارادهگرایی) در میان محافل دانشگاهی و غیردانشگاهی فمینیستی، مارکسیستی، و غیرمارکسیستی در ایالات متحده قابل قبولتر و قابل احترامتر بودهاند. از سوی دیگر، آن نوع تحولات نظری که مدعی حفظ دیدگاه ماتریالیستی دیالکتیکیِ مارکسیسم کلاسیک هستند و بر بُعد غیرسوبژکتیو فرآیندهای اجتماعی تاکید میکنند عموماً نادیده گرفته و با اتهام جبرگرایی اقتصادی، اقتصادگرایی یا کارکردگرایی مورد نقد قرار گرفته و رد شدهاند.
🔸 یک مورد جالب در این زمینه که ماهیت عوامل حاکم بر تولیدات فکری در ایالات متحده امروزه را پُررنگ میکند غیاب مارکسیسم ساختارگرا در نظریهی فمینیسم امریکایی است. نه دانشمندانِ علوم اجتماعیِ غیرمارکسیست برای برساخت نظریه به دنبال ایدههای جدید بودند و نه به نظر میرسد که فمینیستهای موافق با مارکسیسم، مارکسیسم ساختارگرا را آنقدر قانعکننده یافتهاند تا کمی آن را موردملاحظه قرار دهند.
🔸 بررسی عوامل تعیینکنندهی تاریخی پیچیدهی این بزنگاه نظری از حوصلهی این فصل خارج است، که قصد آن در درجه اول پژوهشی است دربارهی موضوعیت بالقوهی مارکسیسم ساختارگرا برای بسط و توسعهی نظریهای مارکسیستی دربارهی ستم بر زنان تحت سرمایه. جولیت میچل، فمینیست مشهور، یکبار پیشنهادی ارائه کرد که از جانب اکثر فمینیستهای دیگری که درصدد توسعهی تحلیلی مارکسیستی از ستم بر زنان بودند، مورد قبول واقع شد: «ما باید پرسشهای فمینیستی بپرسیم، اما تلاش کنیم به پاسخهای مارکسیستی برسیم.» به نظر من تنها راه برای رسیدن به پاسخهای مارکسیستی، طرح پرسشهای مارکسیستی است. به همین منظور، مارکسیسم ساختارگرا ابزارهای مفهومی مهمی برای تدوین پرسشهای مارکسیستی و شرح و بسط واکاویهای مارکسیستی از موضوعات مشخص ارائه میدهد: واکاویهایی که از کاربرد مقولههای مارکسیستیِ منفک از منطقِ نظریه و روششناسی مارکسیستی فراتر میروند.
🔸 در بخش اول این فصل، خلاصهای از رهآوردهای نظری و روششناختی مارکسیسم ساختارگرا ارائه میدهم. در بخش دوم، برخی از گزارههای نظری جامعهشناختی و فمینیستی را مورد بررسی انتقادی قرار خواهم داد، و در بخش سوم، بینشهای نظری و روششناختی بهدست آمده از طرح مسئلهی ستم برزنان در پرتو مارکسیسم ساختارگرا را ارائه میدهم. با اینکه مارکسیسم ساختارگرا نیز معاف از مسئله نیست، بحث من این است که گنجاندن سنجیدهی بینشهای اصلی آن در واکاوی ستم بر زنان، درک ما را از پشتوانههای ساختاری و شرایط لازم برای غلبه بر آنها ارتقاء میبخشد.
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2Rs
#هشت_مارس #فمینیسم
#مارتا_ای_خیمهنس #فرزانه_راجی
#مارکسیسم #نابرابری_جنسیتی #ساختارگرایی
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
دیدگاه مارکسیسم ساختارگرا دربارهی ستم بر زنان
بهمناسبت 8 مارس روز جهانی زن نوشتهی: مارتا ای. خیمهنس ترجمهی: فرزانه راجی روابط سرمایهداری و طبقهی کارگر در بازتولید فیزیکی و اجتماعی در تمام صورتبندیهای اجتماعی سرمایهداری تحت محدودیتهای…
Forwarded from نقد
▫️ مارکسیسم و بازنگری سهگانهی طبقه، جنسیت و نژاد
نوشتهی: مارتا ای. خیمهنس
ترجمهی: فرزانه راجی
10 مه 2022
🔸 امروزه اکثر نشریات علوم اجتماعی، بهویژه آنهایی که دربارهی نابرابری مینویسند، نقدی آیینی به مارکس و مارکسیسم را در روند معرفی بدیلهای نظری که برای اصلاح «شکستهای» ادعایی آن در نظر گرفته شده است، بدیهی میدانند. این روال در نخستین آثار فمینیستی نیز رایج شد: مارکس و مارکسیستها به خاطر عدم ارائهی تحلیلی عمیق از ستم بر زنان، «اقتصادزدگی» «تقلیلگرایی طبقاتی» و مقولههای تحلیلی «کورجنسی»شان آماج نقد بودند. چندی بعد این ادعا مرسوم شد که مارکسیسم نیز در بیتوجهی به نژاد، جمعیتشناسی، قومیت، محیط زیست و عملاً هرآنچه برای «جنبشهای اجتماعی جدید» در غرب اهمیت داشت مقصر است. زمانیکه جنبشها فروکش کردند، دانشپژوهیِ متأثر از همان دغدغههای سیاسی رونق گرفت؛ انرژیای که میتوانست در عرصهی عمومی صرف شود در برنامههای آکادمیک (مانند مطالعات زنان، مطالعات نژادی/قومی) و در تلاشهایی برای افزایش «تنوع» در برنامهی درسی و تعدادِ افرادِ موسسات آموزشی تجلی یافت.
🔸 انتشار مجلهی نژاد، جنس و طبقه در سال ١٩٩٣، (که بعداً به نژاد، جنسیت و طبقه تغییر نام داد)، نشاندهندهی همگرایی آن علایق سیاسی و فکری با دیدگاهی جدید در علوم اجتماعی بود که خیلی زود توجه بسیار زیادی را به خود جلب کرد، چنانکه از ازدیادِ مقالههای ژورنالیستی و کتابهایی با عناوین نژاد، جنسیت و طبقه پیداست. این دیدگاه را که پیش از همه اما نه منحصراً دانشمندان علوم اجتماعی رنگینپوست مطرح کردند واکنشی بود به نظریههای فمینیستیای که تفاوتهای نژادی/قومی و طبقاتی در میان زنان را نادیده میگرفتند، نظریههایی در مورد نابرابری نژادی/قومی که تبعیضجنسی در میان مردان و زنان رنگینپوست را نادیده میگرفتند، و همانطور که انتظار میرود تصحیحی بر کاستیهای ادعاییِ مارکسیسم به شمار میآمد.
🔸 در این مقاله قصد دارم استدلال کنم که مارکسیسم حاوی ابزارهای تحلیلی ضروری برای نظریهپردازی و تعمیق درک ما از طبقه، جنسیت و نژاد است. میخواهم از دیدِ نظریهی مارکسیستی استدلالهایی را که برای مطالعات نژاد، جنسیت و طبقه توسط برخی از حامیان اصلی آنها ارائه شده است، بهطور انتقادی و با ارزیابی نقاط قوت و محدودیتشان بررسی کنم، و در این میان نشان بدهم که اگر مطالعهی طبقه، جنسیت و نژاد قرار است به چیزی فراتر از جمعآوری مستندات بیپایانِ تغییرات در برجستگی نسبی و اثرات ترکیبی آنها در بافتارها و تجربههای بسیار خاص دست یابد، مارکسیسم از لحاظ نظری و سیاسی ضروری است.
🔸 تا زمانی که دیدگاه «نژاد ـ جنسیت ـ طبقه» طبقه را به شکل دیگری از ستم تقلیل دهد و از لحاظ نظری التقاطی باقی بماند، بهطوری که تقاطع و درهمتنیدگی، بهنوعی «در دسترس همه» باشد، به این معنی که برای انواع و اقسام تفسیرهای نظری مفتوح باشد، ماهیت آن استعارههای تقسیم و پیوند مبهم باقی میماند و در معرض تفسیرهای متضاد و حتی ضدونقیض خواهد بود. مارکسیسم تنها نظریهی سطحِ کلانی نیست که دیدگاه «نژاد ـ جنسیت ـ طبقه» برای کشف «ساختارهای اساسی سلطه» میتواند با آن ارتباط برقرار کند؛ اما به نظر من برای اهداف سیاسیِ رهاییبخش دیدگاه «نژاد ـ جنسیت ـ طبقه» مناسبترینشان است...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2Yf
#مارتا_ای_خیمهنس #فرزانه_راجی
#فمینیسم #مارکسیسم #نابرابری_جنسیتی #جنسیت_و_طبقه
👇🏽
🖋@naghd_com
نوشتهی: مارتا ای. خیمهنس
ترجمهی: فرزانه راجی
10 مه 2022
🔸 امروزه اکثر نشریات علوم اجتماعی، بهویژه آنهایی که دربارهی نابرابری مینویسند، نقدی آیینی به مارکس و مارکسیسم را در روند معرفی بدیلهای نظری که برای اصلاح «شکستهای» ادعایی آن در نظر گرفته شده است، بدیهی میدانند. این روال در نخستین آثار فمینیستی نیز رایج شد: مارکس و مارکسیستها به خاطر عدم ارائهی تحلیلی عمیق از ستم بر زنان، «اقتصادزدگی» «تقلیلگرایی طبقاتی» و مقولههای تحلیلی «کورجنسی»شان آماج نقد بودند. چندی بعد این ادعا مرسوم شد که مارکسیسم نیز در بیتوجهی به نژاد، جمعیتشناسی، قومیت، محیط زیست و عملاً هرآنچه برای «جنبشهای اجتماعی جدید» در غرب اهمیت داشت مقصر است. زمانیکه جنبشها فروکش کردند، دانشپژوهیِ متأثر از همان دغدغههای سیاسی رونق گرفت؛ انرژیای که میتوانست در عرصهی عمومی صرف شود در برنامههای آکادمیک (مانند مطالعات زنان، مطالعات نژادی/قومی) و در تلاشهایی برای افزایش «تنوع» در برنامهی درسی و تعدادِ افرادِ موسسات آموزشی تجلی یافت.
🔸 انتشار مجلهی نژاد، جنس و طبقه در سال ١٩٩٣، (که بعداً به نژاد، جنسیت و طبقه تغییر نام داد)، نشاندهندهی همگرایی آن علایق سیاسی و فکری با دیدگاهی جدید در علوم اجتماعی بود که خیلی زود توجه بسیار زیادی را به خود جلب کرد، چنانکه از ازدیادِ مقالههای ژورنالیستی و کتابهایی با عناوین نژاد، جنسیت و طبقه پیداست. این دیدگاه را که پیش از همه اما نه منحصراً دانشمندان علوم اجتماعی رنگینپوست مطرح کردند واکنشی بود به نظریههای فمینیستیای که تفاوتهای نژادی/قومی و طبقاتی در میان زنان را نادیده میگرفتند، نظریههایی در مورد نابرابری نژادی/قومی که تبعیضجنسی در میان مردان و زنان رنگینپوست را نادیده میگرفتند، و همانطور که انتظار میرود تصحیحی بر کاستیهای ادعاییِ مارکسیسم به شمار میآمد.
🔸 در این مقاله قصد دارم استدلال کنم که مارکسیسم حاوی ابزارهای تحلیلی ضروری برای نظریهپردازی و تعمیق درک ما از طبقه، جنسیت و نژاد است. میخواهم از دیدِ نظریهی مارکسیستی استدلالهایی را که برای مطالعات نژاد، جنسیت و طبقه توسط برخی از حامیان اصلی آنها ارائه شده است، بهطور انتقادی و با ارزیابی نقاط قوت و محدودیتشان بررسی کنم، و در این میان نشان بدهم که اگر مطالعهی طبقه، جنسیت و نژاد قرار است به چیزی فراتر از جمعآوری مستندات بیپایانِ تغییرات در برجستگی نسبی و اثرات ترکیبی آنها در بافتارها و تجربههای بسیار خاص دست یابد، مارکسیسم از لحاظ نظری و سیاسی ضروری است.
🔸 تا زمانی که دیدگاه «نژاد ـ جنسیت ـ طبقه» طبقه را به شکل دیگری از ستم تقلیل دهد و از لحاظ نظری التقاطی باقی بماند، بهطوری که تقاطع و درهمتنیدگی، بهنوعی «در دسترس همه» باشد، به این معنی که برای انواع و اقسام تفسیرهای نظری مفتوح باشد، ماهیت آن استعارههای تقسیم و پیوند مبهم باقی میماند و در معرض تفسیرهای متضاد و حتی ضدونقیض خواهد بود. مارکسیسم تنها نظریهی سطحِ کلانی نیست که دیدگاه «نژاد ـ جنسیت ـ طبقه» برای کشف «ساختارهای اساسی سلطه» میتواند با آن ارتباط برقرار کند؛ اما به نظر من برای اهداف سیاسیِ رهاییبخش دیدگاه «نژاد ـ جنسیت ـ طبقه» مناسبترینشان است...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2Yf
#مارتا_ای_خیمهنس #فرزانه_راجی
#فمینیسم #مارکسیسم #نابرابری_جنسیتی #جنسیت_و_طبقه
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
مارکسیسم و بازنگری سهگانهی طبقه، جنسیت و نژاد
نوشتهی: مارتا ای. خیمهنس ترجمهی: فرزانه راجی اینکه استدلال کنیم طبقهی کارگر عامل اساسی تغییر است بدین معنا نیست که یگانه عامل تغییر است. طبقهی کارگر البته متشکل از زنان و مردانی است که به نژا…
Forwarded from نقد
▫️ مارکسیسم و کار غیررسمی
نوشتهی: توماس بارنز
ترجمهی: فرزانه راجی
11 ژوئن 2022
🔸 پژوهشگرانِ متأثر از مارکسیسم کوشیدهاند تا با مسئلهی افزایش نیروی کار در بخش غیررسمیِ اقتصاد دستوپنجه نرم کنند. مفهوم «نیروی کار غیررسمی» برای تعدیل و بهچالش کشیدنِ این ایدهی تاکنون بحثانگیز بهکار رفته است که سرمایهداری «گورکنان» خود را میآفریند. نظریهپردازان معاصر در واکنش به افزایش نیروی کارِ غیررسمی دست به بازبینی ارتباطِ بین رشد سرمایهداری، پرولتاریاییشدن و استراتژی سیاسی زدهاند.
🔸 این مقاله بهطور انتقادی نمونههایی اصلی از چگونهگی تلاش این متفکران رادیکال برای بهروزرسانی و تقویت تحلیل مارکسیستی را بررسی کرده و تلاش میکند آنها را در چارچوبی، برای تحلیلِ تغییرات در ترکیب نیروی کار ادغام کند. گرچه برخی از این بحثها گذشته از کشورهای فقیر به کشورهای ثروتمند نیز مربوط میشود، این مقاله عمدتاً بر جنوب جهان متمرکز است، جایی که اکثریت کارگران جهان زندگی میکنند. بخش اول مقاله طرحی کلی از دیدگاههای مارکس دربارهی شکلگیری طبقات را براساس جلد اول سرمایه ترسیم میکند. تفاوت این دیدگاهها با نظرات نظریهپردازان رادیکالی که به گسترش نیروی کار غیررسمی از دههی 1960 اشاره کردهاند، همچنین با واکنشهای مارکسیستی معاصر به نیروی کار غیررسمی، مقایسه میشود. پس از بررسی این تحولات، بخش دوم مقاله رویکردی گونهشناختی به نیرویکار در اقتصادی غیررسمی را، با تکیه بر بینشهای چن، چانگ، و باناجی تشریح میکند. بخش سوم به تشریح «شکلهای مختلف استثمار»ی میپردازد که در این گونهشناسی همانا کار بهشمار میآیند، و نمونههایی را در هر نوع و حوزههای پیچیدگی، همپوشانی و اصلاح بالقوه بررسی میکند. بخش پایانی، مقاله را خلاصه کرده و مجدداً بر ظرفیت بالقوهای تأکید میکند که کاربرد انتقادیِ ایدههای مارکس دربارهی تکوین طبقاتی میتواند در مورد مسئلهی گسترش نیروی کارغیررسمی در جنوب جهانی داشته باشد. هدف نوشتهی حاضر ارائهی یک راهنمای تحلیلی پایه برای انواع مختلف کار و اشتغال موجود در اقتصاد غیررسمی شهری معاصر است.
🔸 استدلال میشود که این رویکرد با سرمایه سازگار است که در آن مارکس روشی برای مقایسهی گرایشهای گستردهی تاریخی ایجاد کرد، در عین اینکه گرایشهای متناقض و شواهد متضاد را نیز بررسی کرده است. هدف این تلاش ایجاد چارچوبی تحلیلی است که هم بهلحاظ تجربی به تغییراتِ ساختار طبقه حساس باشد و هم بتواند بهطور بالقوه برای اصلاح گزارههای نظری زیربنایی مارکسیسم مورد استفاده قرار گیرد. این مقاله، چارچوب مذکور را با تفسیر هر نوع کارغیررسمی بهعنوان «شکلی از استثمار»، بنا میکند.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-30u
#توماس_بارنز #فرزانه_راجی
#مارکسیسم #مبارزه_طبقاتی #نیروی_کار #کار_غیررسمی
👇🏽
🖋@naghd_com
نوشتهی: توماس بارنز
ترجمهی: فرزانه راجی
11 ژوئن 2022
🔸 پژوهشگرانِ متأثر از مارکسیسم کوشیدهاند تا با مسئلهی افزایش نیروی کار در بخش غیررسمیِ اقتصاد دستوپنجه نرم کنند. مفهوم «نیروی کار غیررسمی» برای تعدیل و بهچالش کشیدنِ این ایدهی تاکنون بحثانگیز بهکار رفته است که سرمایهداری «گورکنان» خود را میآفریند. نظریهپردازان معاصر در واکنش به افزایش نیروی کارِ غیررسمی دست به بازبینی ارتباطِ بین رشد سرمایهداری، پرولتاریاییشدن و استراتژی سیاسی زدهاند.
🔸 این مقاله بهطور انتقادی نمونههایی اصلی از چگونهگی تلاش این متفکران رادیکال برای بهروزرسانی و تقویت تحلیل مارکسیستی را بررسی کرده و تلاش میکند آنها را در چارچوبی، برای تحلیلِ تغییرات در ترکیب نیروی کار ادغام کند. گرچه برخی از این بحثها گذشته از کشورهای فقیر به کشورهای ثروتمند نیز مربوط میشود، این مقاله عمدتاً بر جنوب جهان متمرکز است، جایی که اکثریت کارگران جهان زندگی میکنند. بخش اول مقاله طرحی کلی از دیدگاههای مارکس دربارهی شکلگیری طبقات را براساس جلد اول سرمایه ترسیم میکند. تفاوت این دیدگاهها با نظرات نظریهپردازان رادیکالی که به گسترش نیروی کار غیررسمی از دههی 1960 اشاره کردهاند، همچنین با واکنشهای مارکسیستی معاصر به نیروی کار غیررسمی، مقایسه میشود. پس از بررسی این تحولات، بخش دوم مقاله رویکردی گونهشناختی به نیرویکار در اقتصادی غیررسمی را، با تکیه بر بینشهای چن، چانگ، و باناجی تشریح میکند. بخش سوم به تشریح «شکلهای مختلف استثمار»ی میپردازد که در این گونهشناسی همانا کار بهشمار میآیند، و نمونههایی را در هر نوع و حوزههای پیچیدگی، همپوشانی و اصلاح بالقوه بررسی میکند. بخش پایانی، مقاله را خلاصه کرده و مجدداً بر ظرفیت بالقوهای تأکید میکند که کاربرد انتقادیِ ایدههای مارکس دربارهی تکوین طبقاتی میتواند در مورد مسئلهی گسترش نیروی کارغیررسمی در جنوب جهانی داشته باشد. هدف نوشتهی حاضر ارائهی یک راهنمای تحلیلی پایه برای انواع مختلف کار و اشتغال موجود در اقتصاد غیررسمی شهری معاصر است.
🔸 استدلال میشود که این رویکرد با سرمایه سازگار است که در آن مارکس روشی برای مقایسهی گرایشهای گستردهی تاریخی ایجاد کرد، در عین اینکه گرایشهای متناقض و شواهد متضاد را نیز بررسی کرده است. هدف این تلاش ایجاد چارچوبی تحلیلی است که هم بهلحاظ تجربی به تغییراتِ ساختار طبقه حساس باشد و هم بتواند بهطور بالقوه برای اصلاح گزارههای نظری زیربنایی مارکسیسم مورد استفاده قرار گیرد. این مقاله، چارچوب مذکور را با تفسیر هر نوع کارغیررسمی بهعنوان «شکلی از استثمار»، بنا میکند.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-30u
#توماس_بارنز #فرزانه_راجی
#مارکسیسم #مبارزه_طبقاتی #نیروی_کار #کار_غیررسمی
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
مارکسیسم و کار غیررسمی
نوشتهی: توماس بارنز ترجمهی: فرزانه راجی این مقاله چارچوبی را برای درک تنوع نیروی کارِ شاغل در بخش غیررسمی ایجاد کرده است. این رویکردِ گونهشناختی ابزاری برای اصلاح گزارههای اصلی نظریهی مارکسی…
بيدارزنى
Photo
🟣 فمینیسم و سیاست منابع اشتراکی
✍🏽 سیلویا فدریچی
مترجم: طلیعه حسینی
از متن: «حداقل از زمانی که زاپاتیستها در ۳۱ دسامبر ۱۹۹۳ زوکالو در سن کریستوبال د لاس کاساس را به تصرف خود درآوردند تا علیه قانون انحلال زمینهای اجیدوی مکزیک قیام کنند، مفهوم «منابع اشتراکی» میان چپهای رادیکال، چه در سطح بینالملل و چه در ایالات متحده، بر سر زبانها افتاد و بدل به مبنایی برای تلاقی آنارشیستها، مارکسیستها، سوسیالیستها، بومشناسان و اکوفمینیستها شد.
⚪️ دلایل بسیاری وجود دارد که چرا چنین ایدهی ظاهراً کهنی، به محور بحثهای سیاسی جنبشهای اجتماعی معاصر بدل شده است، اما دو دلیل به شکل بهخصوصی برجسته است. اولی افول الگوی دولتگرایانه از #انقلاب است، یعنی همان الگویی که دههها تلاشهای جنبشهای رادیکال را جهت ساخت جایگزینی برای سرمایهداری تضعیف میکرد. دیگری این است که تلاش نئولیبرالی برای تنزل هر فرمی از زندگی و دانش به منطق بازار، منجر به افزایش آگاهی ما در مورد خطرات زندگی در دنیایی شده است که در آن، جز از طریق ارتباطهای مالی، به دریاها، درختها، حیوانها و همنوعهایمان دسترسی نداریم. «حصارکشیهای جدید» دنیایی از اموال و روابط مشترک را آشکار کرد که پیش از اینکه در معرض تهدید خصوصیسازی قرار گیرند، بسیاری فکر میکردند منقرض شدهاند یا ارزشی ندارند. حصارکشیهای جدید به شکلی آیرونیک نشان داد که نه تنها منابع اشتراکی ناپدید نشدهاند، بلکه همواره فرمهای جدیدی از مشارکت اجتماعی در حال تولید هستند، همچون ساحتهایی از زندگی که پیش از این وجود نداشت مانند اینترنت.
⚪️ ایدهی منبع/منابع اشتراکی، در چنین بستری، جایگزینی منطقی و تاریخی ارائه میدهد هم برای اموال دولتی و شخصی و هم دولت و بازار، که ما را قادر میسازد تا این افسانهها را رد کنیم که نباید آنها را جزء امکانهای سیاسیمان بدانیم یا اینکه امکانهای سیاسیمان را تنها محدود به آنها بدانیم. این ایده همچنین بهعنوان مفهومی اتحادبخش، عملکردی ایدئولوژیک نیز یافته است که جامعهای مشارکتی را از پیش ترسیم میکند که چپ رادیکال همواره در تلاش برای خلق آن بوده است. با اینحال، علاوه بر تفاوتهای چشمگیر در تفسیرهای مختلف از این مفهوم، ابهاماتی نیز در آنها به چشم میخورد که اگر میخواهیم اصل منابع اشتراکی را به یک پروژهی سیاسی منسجم بدل کنیم باید ابتدا این ابهامات را برطرف سازیم.
⚪️ مثلاً اینکه اصلاً چهچیزی منبعی اشتراکی را برمیسازد؟ ما زمین، آب و هوای مشترک داریم، منابع دیجیتالی مشترک؛ حقوقی که کسب کردهایم (مانند مستمری تأمین اجتماعی)، زبان، کتابخانهها و میراث مشترک فرهنگهای گذشته همگی معمولاً بهمثابه منابعی اشتراکی توصیف میشوند. اما آیا همهی این منابع اشتراکی از نظر بالقوگیهای سیاسیشان با یکدیگر برابرند؟ آیا با یکدیگر قابل قیاسند؟ از کجا مطمئن شویم که آنها طرح وحدتی تحمیلی را در سر ندارند؟ و در نهایت، آیا باید در مورد «منابع اشتراکی» به صورت جمع حرف بزنیم یا مانند پیشنهاد مارکسیستهای خودمختارگرا، از «منبع اشتراکی» نام ببریم، مفهومی که از نظر آنها اشاره به روابطی اجتماعی دارد که مشخصه ی فرم مسلط تولید در عصر پسافوردی است.
▪️من در این مقاله با درنظرداشتن سؤالات بالا، از دیدگاهی فمینیستی به سیاست منابع اشتراکی مینگرم، دیدگاهی که در آن، «فمینیست» به منظری ارجاع دارد که مبارزاتی علیه #تبعیض_جنسی و #کار_بازتولیدی مضاعف آن را شکل داده است. کار بازتولیدی که همچون سنگ بنایی است که جامعه بر آن استوار است و هر الگویی از سازمان اجتماعی را باید از طریق آن محک زد. به نظر من مداخلهای فمینیستی، برای رسیدن به تعریف بهتر در مورد سیاست منابع اشتراکی و همچنین یافتن شرایطی برای بدلکردن این اصل به مبنای مبارزهای ضد سرمایهداری ضروری است. اما دو معضل عمده، اهمیت ویژهی این تلاشها را نشان میدهد».
#مارکسیسم_فمینیسم #اکوفمینیسم
#تبعات_نئولیبرالیسم
ادامهی متن را در وبسایت حلقهی تجریش بخوانید:
https://www.tajrishcircle.org/jou14/
@bidarzani
✍🏽 سیلویا فدریچی
مترجم: طلیعه حسینی
از متن: «حداقل از زمانی که زاپاتیستها در ۳۱ دسامبر ۱۹۹۳ زوکالو در سن کریستوبال د لاس کاساس را به تصرف خود درآوردند تا علیه قانون انحلال زمینهای اجیدوی مکزیک قیام کنند، مفهوم «منابع اشتراکی» میان چپهای رادیکال، چه در سطح بینالملل و چه در ایالات متحده، بر سر زبانها افتاد و بدل به مبنایی برای تلاقی آنارشیستها، مارکسیستها، سوسیالیستها، بومشناسان و اکوفمینیستها شد.
⚪️ دلایل بسیاری وجود دارد که چرا چنین ایدهی ظاهراً کهنی، به محور بحثهای سیاسی جنبشهای اجتماعی معاصر بدل شده است، اما دو دلیل به شکل بهخصوصی برجسته است. اولی افول الگوی دولتگرایانه از #انقلاب است، یعنی همان الگویی که دههها تلاشهای جنبشهای رادیکال را جهت ساخت جایگزینی برای سرمایهداری تضعیف میکرد. دیگری این است که تلاش نئولیبرالی برای تنزل هر فرمی از زندگی و دانش به منطق بازار، منجر به افزایش آگاهی ما در مورد خطرات زندگی در دنیایی شده است که در آن، جز از طریق ارتباطهای مالی، به دریاها، درختها، حیوانها و همنوعهایمان دسترسی نداریم. «حصارکشیهای جدید» دنیایی از اموال و روابط مشترک را آشکار کرد که پیش از اینکه در معرض تهدید خصوصیسازی قرار گیرند، بسیاری فکر میکردند منقرض شدهاند یا ارزشی ندارند. حصارکشیهای جدید به شکلی آیرونیک نشان داد که نه تنها منابع اشتراکی ناپدید نشدهاند، بلکه همواره فرمهای جدیدی از مشارکت اجتماعی در حال تولید هستند، همچون ساحتهایی از زندگی که پیش از این وجود نداشت مانند اینترنت.
⚪️ ایدهی منبع/منابع اشتراکی، در چنین بستری، جایگزینی منطقی و تاریخی ارائه میدهد هم برای اموال دولتی و شخصی و هم دولت و بازار، که ما را قادر میسازد تا این افسانهها را رد کنیم که نباید آنها را جزء امکانهای سیاسیمان بدانیم یا اینکه امکانهای سیاسیمان را تنها محدود به آنها بدانیم. این ایده همچنین بهعنوان مفهومی اتحادبخش، عملکردی ایدئولوژیک نیز یافته است که جامعهای مشارکتی را از پیش ترسیم میکند که چپ رادیکال همواره در تلاش برای خلق آن بوده است. با اینحال، علاوه بر تفاوتهای چشمگیر در تفسیرهای مختلف از این مفهوم، ابهاماتی نیز در آنها به چشم میخورد که اگر میخواهیم اصل منابع اشتراکی را به یک پروژهی سیاسی منسجم بدل کنیم باید ابتدا این ابهامات را برطرف سازیم.
⚪️ مثلاً اینکه اصلاً چهچیزی منبعی اشتراکی را برمیسازد؟ ما زمین، آب و هوای مشترک داریم، منابع دیجیتالی مشترک؛ حقوقی که کسب کردهایم (مانند مستمری تأمین اجتماعی)، زبان، کتابخانهها و میراث مشترک فرهنگهای گذشته همگی معمولاً بهمثابه منابعی اشتراکی توصیف میشوند. اما آیا همهی این منابع اشتراکی از نظر بالقوگیهای سیاسیشان با یکدیگر برابرند؟ آیا با یکدیگر قابل قیاسند؟ از کجا مطمئن شویم که آنها طرح وحدتی تحمیلی را در سر ندارند؟ و در نهایت، آیا باید در مورد «منابع اشتراکی» به صورت جمع حرف بزنیم یا مانند پیشنهاد مارکسیستهای خودمختارگرا، از «منبع اشتراکی» نام ببریم، مفهومی که از نظر آنها اشاره به روابطی اجتماعی دارد که مشخصه ی فرم مسلط تولید در عصر پسافوردی است.
▪️من در این مقاله با درنظرداشتن سؤالات بالا، از دیدگاهی فمینیستی به سیاست منابع اشتراکی مینگرم، دیدگاهی که در آن، «فمینیست» به منظری ارجاع دارد که مبارزاتی علیه #تبعیض_جنسی و #کار_بازتولیدی مضاعف آن را شکل داده است. کار بازتولیدی که همچون سنگ بنایی است که جامعه بر آن استوار است و هر الگویی از سازمان اجتماعی را باید از طریق آن محک زد. به نظر من مداخلهای فمینیستی، برای رسیدن به تعریف بهتر در مورد سیاست منابع اشتراکی و همچنین یافتن شرایطی برای بدلکردن این اصل به مبنای مبارزهای ضد سرمایهداری ضروری است. اما دو معضل عمده، اهمیت ویژهی این تلاشها را نشان میدهد».
#مارکسیسم_فمینیسم #اکوفمینیسم
#تبعات_نئولیبرالیسم
ادامهی متن را در وبسایت حلقهی تجریش بخوانید:
https://www.tajrishcircle.org/jou14/
@bidarzani
بيدارزنى
Photo
🟣 دیالکتیک مارکسیستیِ فمینیستی برای قرن بیستویکم
✍🏽 نانسی هارتسوک
برگردان: سارا امیریان
مقالهی پیشرو یکی از مهمترین آثار «نانسی هارتسوک» (۲۰۱۵ _ ۱۹۴۳)، استاد علوم سیاسی و مطالعات زنان و همچنین مطالعات جنسیت در دانشگاه واشنگتن است که پیشتر توسط «وبسایت کارگاه دیالکتیک» ترجمه و منتشر شده است.
از متن: «پرسشهای اساسی برای من بدین قرارند:
۱) مارکسیسم با اینحال چهچیزی دربارهی تحلیل سیاسی و پراتیک سیاسی میتواند به نظریهپردازان فمینیست بیاموزد؟ و مهمتر این که:
۲) چگونه میتوانیم این ابزارها و بصیرتها، بهویژه تفکر دیالکتیکی، را برای آفرینش نظریههای عدالت و تغییر اجتماعی (نظریههایی که به دغدغههای حاضر بپردازند) بهکار ببندیم؟ یا بهبیان دیگر، چگونه مارکسیسم را بهسان فمینیسم بازتسخیر [و از آنِ خود] کنیم؟
در اینجا میخواهم قطعاتی از دو متن بنیادی مارکسیستی را بهمنزلهی راهنمای خودم در نظر بگیرم. قطعهی نخستْ تز یازدهم دربارهی فویرباخ است: «فیلسوفان تنها جهان را به شیوههای گوناگون تفسیر میکنند، مساله اما تغییر آن است».
قطعهی دوم، فرازی از مرثیهی ستایشآمیز انگلس بر مزار مارکس است. انگلس در آنجا چنین اظهار داشت که «مارکس قانون حرکت ویژهای که بر شیوهی تولید سرمایهداریِ کنونی و نیز جامعهی بورژوازیِ برآمده از این شیوهی تولیدْ حاکم است را کشف و شناسایی کرده است».
اما آنچه برای منظور من مهمتر است این واقعیت است که انگلس گفتهی خود را چنین ادامه میدهد: «این حتی نیمی از حقیقت دربارهی او نیست…. مارکس پیش از همهی اینها یک انقلابی بود». بنابراین، او بر اهمیت میراث سیاسی مارکس تاکید میکند، و بر نقش او به مثابهی یک انقلابی، که به دگرگونسازی جهان بهنفع طبقهی کارگر متعهد بود.
▪️از دید من، فرازهای نقلشده این نکته را یادآوری میکنند که مارکسیسم اساسا [نظریهای] معطوف به برساختن جنبشهایی برای تغییر اجتماعی است؛ جنبشهایی که این واقعیت را بازشناسی کنند که بیعدالتی و سلطهْ [اموری] نظاممند (سیستماتیک) هستند. این جنبشها، بهمنظور پشتیبانی از بینشها و مبارزاتِ انبوه کسانی که سرکوب و استثمار شده و بهحاشیه رانده میشوند، بهطور توامانْ نیازمند سازماندهیِ سیاسی و تحلیل نظریاند.
▪️[اما] بازتسخیر مارکسیسم همچون فمینیسم به چه معناست؟ برای من محوریترین معنای این پرسش آن است که رهنمودها و رویههای روششناختی و معرفتشناسانهای که به باور من در این نظریه یافت میشود را جذب و اقتباس کنیم و [سپس] آنها را در جهتهای تازهای به کار ببندیم. این امر بهمعنای آن است که تفکر دیالکتیکی را همچون رویکردی قابل کاربست در بسیاری از حوزههای زندگی اجتماعی تلقی کنیم. درحالیکه من بیشترِ نقد مارکس بر سرمایهداری و کالاییسازی فزآیندهی حوزههای هرچه بیشتری از حیات اجتماعی را مجابکننده تلقی میکردم، کانون توجه من در آن زمان، مشخصاً فهم موقعیت زنان بود. من در مسیر این باور میاندیشیدم که فمینیسم مجموعهای از برداشتهای ویژه دربارهی موقعیت زنان نیست، بلکه درعوضْ شیوهای از تحلیل است که میتواند بهطور مفیدی نهفقط برای مطالعهی زنان، بلکه برای مطالعهی جامعه بهمنزلهی یک کل نیز بهکار بسته شود».
#پراتیک_انقلابی #مارکسیسم_فمینیسم
ادامهی متن را در وبسایت کارگاه دیالکتیک بخوانید:
https://kaargaah.net/?p=254
@kdialectic
@bidarzani
✍🏽 نانسی هارتسوک
برگردان: سارا امیریان
مقالهی پیشرو یکی از مهمترین آثار «نانسی هارتسوک» (۲۰۱۵ _ ۱۹۴۳)، استاد علوم سیاسی و مطالعات زنان و همچنین مطالعات جنسیت در دانشگاه واشنگتن است که پیشتر توسط «وبسایت کارگاه دیالکتیک» ترجمه و منتشر شده است.
از متن: «پرسشهای اساسی برای من بدین قرارند:
۱) مارکسیسم با اینحال چهچیزی دربارهی تحلیل سیاسی و پراتیک سیاسی میتواند به نظریهپردازان فمینیست بیاموزد؟ و مهمتر این که:
۲) چگونه میتوانیم این ابزارها و بصیرتها، بهویژه تفکر دیالکتیکی، را برای آفرینش نظریههای عدالت و تغییر اجتماعی (نظریههایی که به دغدغههای حاضر بپردازند) بهکار ببندیم؟ یا بهبیان دیگر، چگونه مارکسیسم را بهسان فمینیسم بازتسخیر [و از آنِ خود] کنیم؟
در اینجا میخواهم قطعاتی از دو متن بنیادی مارکسیستی را بهمنزلهی راهنمای خودم در نظر بگیرم. قطعهی نخستْ تز یازدهم دربارهی فویرباخ است: «فیلسوفان تنها جهان را به شیوههای گوناگون تفسیر میکنند، مساله اما تغییر آن است».
قطعهی دوم، فرازی از مرثیهی ستایشآمیز انگلس بر مزار مارکس است. انگلس در آنجا چنین اظهار داشت که «مارکس قانون حرکت ویژهای که بر شیوهی تولید سرمایهداریِ کنونی و نیز جامعهی بورژوازیِ برآمده از این شیوهی تولیدْ حاکم است را کشف و شناسایی کرده است».
اما آنچه برای منظور من مهمتر است این واقعیت است که انگلس گفتهی خود را چنین ادامه میدهد: «این حتی نیمی از حقیقت دربارهی او نیست…. مارکس پیش از همهی اینها یک انقلابی بود». بنابراین، او بر اهمیت میراث سیاسی مارکس تاکید میکند، و بر نقش او به مثابهی یک انقلابی، که به دگرگونسازی جهان بهنفع طبقهی کارگر متعهد بود.
▪️از دید من، فرازهای نقلشده این نکته را یادآوری میکنند که مارکسیسم اساسا [نظریهای] معطوف به برساختن جنبشهایی برای تغییر اجتماعی است؛ جنبشهایی که این واقعیت را بازشناسی کنند که بیعدالتی و سلطهْ [اموری] نظاممند (سیستماتیک) هستند. این جنبشها، بهمنظور پشتیبانی از بینشها و مبارزاتِ انبوه کسانی که سرکوب و استثمار شده و بهحاشیه رانده میشوند، بهطور توامانْ نیازمند سازماندهیِ سیاسی و تحلیل نظریاند.
▪️[اما] بازتسخیر مارکسیسم همچون فمینیسم به چه معناست؟ برای من محوریترین معنای این پرسش آن است که رهنمودها و رویههای روششناختی و معرفتشناسانهای که به باور من در این نظریه یافت میشود را جذب و اقتباس کنیم و [سپس] آنها را در جهتهای تازهای به کار ببندیم. این امر بهمعنای آن است که تفکر دیالکتیکی را همچون رویکردی قابل کاربست در بسیاری از حوزههای زندگی اجتماعی تلقی کنیم. درحالیکه من بیشترِ نقد مارکس بر سرمایهداری و کالاییسازی فزآیندهی حوزههای هرچه بیشتری از حیات اجتماعی را مجابکننده تلقی میکردم، کانون توجه من در آن زمان، مشخصاً فهم موقعیت زنان بود. من در مسیر این باور میاندیشیدم که فمینیسم مجموعهای از برداشتهای ویژه دربارهی موقعیت زنان نیست، بلکه درعوضْ شیوهای از تحلیل است که میتواند بهطور مفیدی نهفقط برای مطالعهی زنان، بلکه برای مطالعهی جامعه بهمنزلهی یک کل نیز بهکار بسته شود».
#پراتیک_انقلابی #مارکسیسم_فمینیسم
ادامهی متن را در وبسایت کارگاه دیالکتیک بخوانید:
https://kaargaah.net/?p=254
@kdialectic
@bidarzani
Forwarded from نقد
▫️ تاملاتی دربارهی تقاطعگرایی
نوشتهی: مارتا ای. خیمهنس
ترجمهی: فرزانه راجی
26 ژوئیه 2022
🔸 اصطلاح «تقاطعگرایی» به تلاقی ستمهای ناشی از هویتهای پیچیده و تجارب منحصربهفرد اشاره دارد. گزارشهای فمینیستی ریشههای آن را تا تجربهی زنان سیاهپوست ایالات متحده و سایر زنان رنگینپوست، و اندیشهی فمینیست سیاه، بهویژه بیانیهی Combahee River Collective ردیابی میکنند: «ما معتقدیم سیاستهای جنسی در دوران پدرسالاری در زندگی زنان سیاهپوست به همان اندازهی سیاستهای طبقاتی و نژادی فراگیر است. همچنین برای ما جدا کردن ستم نژادی از ستم طبقاتی و ستم جنسی دشوار است زیرا در زندگیمان اغلب بهطور همزمان تجربه میشوند.» این همچنین نوعی تعمیمدهی استعارهای است که پژوهشگرِ حقوقی، کیمبرله کرنشاو (که حسن شهرتش بهواسطهی ابداع این اصطلاح است)، برای به تصویر کشیدن وضعیت کارگران زن سیاهپوست استفاده کرد؛ زنانی که نمیتوانستند از کارفرمای خود برای تبعیض، بهعنوان کارگران زن سیاهپوست شکایت کنند زیرا دادگاهها تبعیض را یا بر اساس جنسیت به رسمیت میشناختند یا نژاد و نه براساس هردو. کرنشاو استدلال کرد که نه جنسیت و نه نژاد به تنهایی نمیتوانست مسئول تجربهی آنها از ستم باشد زیرا آنها در «تقاطع» جنسیت و نژاد قرار داشتند.
🔸 بهرغم مرتبهی ممتاز آن همچون «مهمترین رهاورد نظریِ تاریخِ فمینیسم»، تا آن جا که من میدانم، هیچ نظریهی دقیق و پذیرفتهشدهای دربارهی تقاطع وجود ندارد. دربارهی ایدههای کلیدی تقاطعگرایی توافق وجود دارد، اما فمینیستها در چگونگی مفهومسازی روابط بین محورهای نابرابری در سطح کلانِ تحلیل، و روشهایی که این محورها هویتها و تجارب افراد را شکل میدهند، با هم تفاوت دارند. معنی اصطلاحاتی همچون «درهمتنیده»، «تقابل»، «همساخت»، «همسازمان»، «تشکیل متقابل»، و غیره خودپیدا نیست. این روابط فرضی در چه سطحی از تحلیل مرتبط هستند؟ آیا طبقه، جنسیت، نژاد، توانایی و غیره در سطوح خرد، کلان یا فردیِ تحلیل «بهطور متقابل همساخت»، «همساز» و غیره هستند؟ اگر چنین است، این امر بهطور انضمامی چگونه کار میکند؟ آیا هویتهای پیچیده در درجهی اول تأثیرات مشارکت آگاهانهی افراد در «محورهای سرکوب»ِ ظاهراً متقاطع است، یا تأثیرات گفتمان، یا تعامل بین این دو؟ و منظور از اینکه میگوییم محورهای نابرابری متقاطع هستند چیست؟ آیا محورها تلاقی میکنند و افراد در تقاطعها شکل میگیرند، یا تقاطع فقط استعارهای برای این واقعیت است که در هر جامعهای همه دارای ویژگیهای خاصی، همچون جنسیت و سن هستند، و اینکه همهی ما در نهادهای اجتماعی مختلفی شرکت داریم ــ بنابراین نقشهای اجتماعی و شغلی متعدد و متفاوتی را ایفا میکنیم ــ و در جایی از ترتیبِ رتبهبندی که محورهای اصلی نابرابری را تقسیم میکند قرار گرفتهایم؟ اگر چنین است، تقاطعگرایی در نهایت در چه جنبههایی مبتنی بر نوعی بدیهیگوییِ جامعهشناختی نیست؟ هویتها چه تفاوتی با نقشهای اجتماعی دارند؟
🔸 مانند همهی نظریهها، تقاطعگرایی نیز محصول زمان خود است. اثرات جهانی شدن ــ آواره کردن میلیونها کارگر، آغاز مهاجرت مردان، زنان و کودکان از کشورهای جنگزده و مستعمرات سابق به کشورهای سابقاً استعمارگر ــ در حال تغییر شرایط مادی و اجتماعی زندگی، همچنین آگاهی پژوهشگران و کنشگران است. چنین تغییراتی در نهایت باعث رشد نظریههایی خواهد شد که هدفشان فراتر رفتن از محدودیتهای تقاطعگرایی است. نظریههایی که پیوندهای سازگانی بین «محورهای شاخص سرکوب» را به روشهایی که ممکن است ماتریالیسم تاریخی را دربربگیرد یا نگیرد، نظریهپردازی خواهند کرد. نظریهی بازتولید اجتماعی احتمالاً چنین نظریهای است. گزینهی دیگر این است که تشدید بهرهکشی ــ بازنمودیافته در تمرکز ثروت و درآمد در رأس و رشد ارتش ذخیره کارِ ملی و فراملی ــ که در حال حاضر در ایالات متحده طبقهی کارگر را وارد گفتمان سیاسی و رسانههای جمعی کرده است ــ ممکن است در نهایت علاقهی گسترده به مارکسیسم در دهههای ١٩٦٠ و ١٩٧٠ در میان کنشگران، دانشجویان و دانشگاهیان را بازگرداند. در حال حاضر تجدید علاقهای به مارکسیسم و فمینیسم وجود دارد؛ اینکه این تجدید علاقه مستلزم از بین رفتن تقاطعگرایی، ادغام آن با نسخهای ایدهآلی از مارکسیسم، با تأکید بر ستمهای نژادی، جنسیتی وسایر ستمها، و در عین حال بهحداقل رساندن اثرات تعیینکنندهی قدرت طبقاتی و مناسبات طبقاتی، یا بازگشتی به ماتریالیسم تاریخی است، برعهدهی نسلهای جوان است که تصمیم بگیرند.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-346
#مارتا_ای_خیمهنس #فرزانه_راجی
#تقاطعگرایی #فمینیسم #مارکسیسم
👇🏽
🖋@naghd_com
نوشتهی: مارتا ای. خیمهنس
ترجمهی: فرزانه راجی
26 ژوئیه 2022
🔸 اصطلاح «تقاطعگرایی» به تلاقی ستمهای ناشی از هویتهای پیچیده و تجارب منحصربهفرد اشاره دارد. گزارشهای فمینیستی ریشههای آن را تا تجربهی زنان سیاهپوست ایالات متحده و سایر زنان رنگینپوست، و اندیشهی فمینیست سیاه، بهویژه بیانیهی Combahee River Collective ردیابی میکنند: «ما معتقدیم سیاستهای جنسی در دوران پدرسالاری در زندگی زنان سیاهپوست به همان اندازهی سیاستهای طبقاتی و نژادی فراگیر است. همچنین برای ما جدا کردن ستم نژادی از ستم طبقاتی و ستم جنسی دشوار است زیرا در زندگیمان اغلب بهطور همزمان تجربه میشوند.» این همچنین نوعی تعمیمدهی استعارهای است که پژوهشگرِ حقوقی، کیمبرله کرنشاو (که حسن شهرتش بهواسطهی ابداع این اصطلاح است)، برای به تصویر کشیدن وضعیت کارگران زن سیاهپوست استفاده کرد؛ زنانی که نمیتوانستند از کارفرمای خود برای تبعیض، بهعنوان کارگران زن سیاهپوست شکایت کنند زیرا دادگاهها تبعیض را یا بر اساس جنسیت به رسمیت میشناختند یا نژاد و نه براساس هردو. کرنشاو استدلال کرد که نه جنسیت و نه نژاد به تنهایی نمیتوانست مسئول تجربهی آنها از ستم باشد زیرا آنها در «تقاطع» جنسیت و نژاد قرار داشتند.
🔸 بهرغم مرتبهی ممتاز آن همچون «مهمترین رهاورد نظریِ تاریخِ فمینیسم»، تا آن جا که من میدانم، هیچ نظریهی دقیق و پذیرفتهشدهای دربارهی تقاطع وجود ندارد. دربارهی ایدههای کلیدی تقاطعگرایی توافق وجود دارد، اما فمینیستها در چگونگی مفهومسازی روابط بین محورهای نابرابری در سطح کلانِ تحلیل، و روشهایی که این محورها هویتها و تجارب افراد را شکل میدهند، با هم تفاوت دارند. معنی اصطلاحاتی همچون «درهمتنیده»، «تقابل»، «همساخت»، «همسازمان»، «تشکیل متقابل»، و غیره خودپیدا نیست. این روابط فرضی در چه سطحی از تحلیل مرتبط هستند؟ آیا طبقه، جنسیت، نژاد، توانایی و غیره در سطوح خرد، کلان یا فردیِ تحلیل «بهطور متقابل همساخت»، «همساز» و غیره هستند؟ اگر چنین است، این امر بهطور انضمامی چگونه کار میکند؟ آیا هویتهای پیچیده در درجهی اول تأثیرات مشارکت آگاهانهی افراد در «محورهای سرکوب»ِ ظاهراً متقاطع است، یا تأثیرات گفتمان، یا تعامل بین این دو؟ و منظور از اینکه میگوییم محورهای نابرابری متقاطع هستند چیست؟ آیا محورها تلاقی میکنند و افراد در تقاطعها شکل میگیرند، یا تقاطع فقط استعارهای برای این واقعیت است که در هر جامعهای همه دارای ویژگیهای خاصی، همچون جنسیت و سن هستند، و اینکه همهی ما در نهادهای اجتماعی مختلفی شرکت داریم ــ بنابراین نقشهای اجتماعی و شغلی متعدد و متفاوتی را ایفا میکنیم ــ و در جایی از ترتیبِ رتبهبندی که محورهای اصلی نابرابری را تقسیم میکند قرار گرفتهایم؟ اگر چنین است، تقاطعگرایی در نهایت در چه جنبههایی مبتنی بر نوعی بدیهیگوییِ جامعهشناختی نیست؟ هویتها چه تفاوتی با نقشهای اجتماعی دارند؟
🔸 مانند همهی نظریهها، تقاطعگرایی نیز محصول زمان خود است. اثرات جهانی شدن ــ آواره کردن میلیونها کارگر، آغاز مهاجرت مردان، زنان و کودکان از کشورهای جنگزده و مستعمرات سابق به کشورهای سابقاً استعمارگر ــ در حال تغییر شرایط مادی و اجتماعی زندگی، همچنین آگاهی پژوهشگران و کنشگران است. چنین تغییراتی در نهایت باعث رشد نظریههایی خواهد شد که هدفشان فراتر رفتن از محدودیتهای تقاطعگرایی است. نظریههایی که پیوندهای سازگانی بین «محورهای شاخص سرکوب» را به روشهایی که ممکن است ماتریالیسم تاریخی را دربربگیرد یا نگیرد، نظریهپردازی خواهند کرد. نظریهی بازتولید اجتماعی احتمالاً چنین نظریهای است. گزینهی دیگر این است که تشدید بهرهکشی ــ بازنمودیافته در تمرکز ثروت و درآمد در رأس و رشد ارتش ذخیره کارِ ملی و فراملی ــ که در حال حاضر در ایالات متحده طبقهی کارگر را وارد گفتمان سیاسی و رسانههای جمعی کرده است ــ ممکن است در نهایت علاقهی گسترده به مارکسیسم در دهههای ١٩٦٠ و ١٩٧٠ در میان کنشگران، دانشجویان و دانشگاهیان را بازگرداند. در حال حاضر تجدید علاقهای به مارکسیسم و فمینیسم وجود دارد؛ اینکه این تجدید علاقه مستلزم از بین رفتن تقاطعگرایی، ادغام آن با نسخهای ایدهآلی از مارکسیسم، با تأکید بر ستمهای نژادی، جنسیتی وسایر ستمها، و در عین حال بهحداقل رساندن اثرات تعیینکنندهی قدرت طبقاتی و مناسبات طبقاتی، یا بازگشتی به ماتریالیسم تاریخی است، برعهدهی نسلهای جوان است که تصمیم بگیرند.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-346
#مارتا_ای_خیمهنس #فرزانه_راجی
#تقاطعگرایی #فمینیسم #مارکسیسم
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
تاملاتی دربارهی تقاطعگرایی
نوشتهی: مارتا ای. خیمهنس ترجمهی: فرزانه راجی از نظر سیاسی، تقاطعگرایی را میتوان در هر بافتار سیاسی بهکار گرفت؛ بهعنوان مثال مبارزات ضد نژادپرستی، ضد جنسیتگرایی و مبارزات برای حقوق مهاجران؛ …
Forwarded from نقد
▫️ جمعیت و سرمایهداری
نوشتهی: مارتا ای. خیمهنس
ترجمهی: فرزانه راجی
11 ژانویه 2023
🔸 مارکسیستها همیشه توسل به «افزایش جمعیت» یا «انفجار جمعیت» را خواه در مقامِ تبیین اصلیِ انبوه مشکلات ناشی از توسعهی سرمایهداری (مانند بیکاری، فقر گسترده، قحطی، آلودگی محیط زیست و غیره) و خواه همچون مانع اصلیِ غلبه بر این مشکلات، امری غیرعلمی و توجیهتراشی دانسته و رد کردهاند. از سوی دیگر، رد تحلیلهای مالتوسی و نئومالتوسی دربارهی رابطهی بین رشد جمعیت، رشد اقتصادی، و کیفیت زندگی، با تکوین یک چارچوب نظریِ مارکسیستیِ بدیل و جامع برای مطالعهی جمعیت همراه نبوده است. من قصد دارم از طریق پویش رابطهی بین شیوهی تولید سرمایهداری (ساختارها، فرآیندها و تضادهای آن) و باروری، مرگومیر و مهاجرت، به شرح و بسط چنین چارچوبی کمک کنم. به دلیل محدودیتهای تعیینشده برای موضوع، به تحلیل عوامل سیاسی، قانونی و ایدئولوژیک رابطهی بین شیوهی تولید و جمعیت نمیپردازم. این عناصر روبنایی و همچنین شرایط ملی و بینالمللیِ هر صورتبندی اجتماعی بیانگر تنوع جمعیتیِ موجود در صورتبندیهای اجتماعی سرمایهداری است. من تحلیل خود را به سطح شیوهی تولید محدود خواهم کرد تا نقطه آغازی نظری در روند توسعهی نظریهی مارکسیستی جمعیت ایجاد کنم. با توجه به «افزایش جمعیت»، استدلال خواهم کرد که اگر تغییرات کیفی در شیوهی تولید اتفاق بیفتد و بهجای انباشت سرمایه، ارضای نیازهای مردم به هدف تولید تبدیل شود، رشد جمعیت میتواند در آینده به مشکلی بزرگ تبدیل شود. برخلاف تصور رایج در میان مارکسیستها مبنی بر اینکه مسئله جمعیت «ببری کاغذی» است، استدلال خواهم کرد که دقیقا در دوران گذار سوسیالیستی است که رشد جمعیت به مسئلهای مهم تبدیل خواهد شد.
🔸 از دیدگاه مارکسیستی، درک کامل از الگوهای باروری مستلزم آن است که از این بحث فراتر برویم که آیا رفتار تولیدمثلی با اِعمال واقعی انتخاب مرتبط است (همانگونه که اقتصاددانان میگویند) یا برعکس، از لحاظ اجتماعی تعیین میشود. در اصل، این مستلزم توسعهی تحلیلی مارکسیستی از پروناتالیسم و تولیدمثل است. در محدودهی این مقاله من دستکم فضای نظری لازم برای تحلیل مارکسیستی این موضوعات را ایجاد خواهم کرد.
🔸 من بدینجهت به ارتباط مارکسیسم با مطالعهی جمعیتشناسی علاقهمند شدم که در زمانیکه روشهای جمعیتشناختی را مطالعه میکردم، فقر و «توسعهنیافتگی» امریکای لاتین به اشتباه عمدتاً به «افزایش جمعیت» نسبت داده میشد. امروزه به نظر میرسد توضیحات مالتوسی بیاعتبار شده است، با این وجود، تصمیم گرفتم این اظهارات انتقادی را نیز درج کنم، زیرا برای مارکسیستها و فمنیستهای مارکسیستی مهم است که واقعیت مادی فرآیندهای جمعیتی و تاثیرات آن بر سرکوبِ زنان، بر فرصتهای طبقات کارگر برای بقای اقتصادی، و بر مشکلات پیشروی گذار به آن شیوهی تولیدی که هدف اصلی فعالیت اقتصادی را نه منفعت خصوصی بلکه ارضای نیازهای انسانی قرار دهد، را در نظر بگیرند.
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3mM
#مارتا_ای_خیمهنس #فرزانه_راجی
#فمنیسم #مارکسیسم
#جمعیت #سرمایهداری
👇🏼
🖋@naghd_com
نوشتهی: مارتا ای. خیمهنس
ترجمهی: فرزانه راجی
11 ژانویه 2023
🔸 مارکسیستها همیشه توسل به «افزایش جمعیت» یا «انفجار جمعیت» را خواه در مقامِ تبیین اصلیِ انبوه مشکلات ناشی از توسعهی سرمایهداری (مانند بیکاری، فقر گسترده، قحطی، آلودگی محیط زیست و غیره) و خواه همچون مانع اصلیِ غلبه بر این مشکلات، امری غیرعلمی و توجیهتراشی دانسته و رد کردهاند. از سوی دیگر، رد تحلیلهای مالتوسی و نئومالتوسی دربارهی رابطهی بین رشد جمعیت، رشد اقتصادی، و کیفیت زندگی، با تکوین یک چارچوب نظریِ مارکسیستیِ بدیل و جامع برای مطالعهی جمعیت همراه نبوده است. من قصد دارم از طریق پویش رابطهی بین شیوهی تولید سرمایهداری (ساختارها، فرآیندها و تضادهای آن) و باروری، مرگومیر و مهاجرت، به شرح و بسط چنین چارچوبی کمک کنم. به دلیل محدودیتهای تعیینشده برای موضوع، به تحلیل عوامل سیاسی، قانونی و ایدئولوژیک رابطهی بین شیوهی تولید و جمعیت نمیپردازم. این عناصر روبنایی و همچنین شرایط ملی و بینالمللیِ هر صورتبندی اجتماعی بیانگر تنوع جمعیتیِ موجود در صورتبندیهای اجتماعی سرمایهداری است. من تحلیل خود را به سطح شیوهی تولید محدود خواهم کرد تا نقطه آغازی نظری در روند توسعهی نظریهی مارکسیستی جمعیت ایجاد کنم. با توجه به «افزایش جمعیت»، استدلال خواهم کرد که اگر تغییرات کیفی در شیوهی تولید اتفاق بیفتد و بهجای انباشت سرمایه، ارضای نیازهای مردم به هدف تولید تبدیل شود، رشد جمعیت میتواند در آینده به مشکلی بزرگ تبدیل شود. برخلاف تصور رایج در میان مارکسیستها مبنی بر اینکه مسئله جمعیت «ببری کاغذی» است، استدلال خواهم کرد که دقیقا در دوران گذار سوسیالیستی است که رشد جمعیت به مسئلهای مهم تبدیل خواهد شد.
🔸 از دیدگاه مارکسیستی، درک کامل از الگوهای باروری مستلزم آن است که از این بحث فراتر برویم که آیا رفتار تولیدمثلی با اِعمال واقعی انتخاب مرتبط است (همانگونه که اقتصاددانان میگویند) یا برعکس، از لحاظ اجتماعی تعیین میشود. در اصل، این مستلزم توسعهی تحلیلی مارکسیستی از پروناتالیسم و تولیدمثل است. در محدودهی این مقاله من دستکم فضای نظری لازم برای تحلیل مارکسیستی این موضوعات را ایجاد خواهم کرد.
🔸 من بدینجهت به ارتباط مارکسیسم با مطالعهی جمعیتشناسی علاقهمند شدم که در زمانیکه روشهای جمعیتشناختی را مطالعه میکردم، فقر و «توسعهنیافتگی» امریکای لاتین به اشتباه عمدتاً به «افزایش جمعیت» نسبت داده میشد. امروزه به نظر میرسد توضیحات مالتوسی بیاعتبار شده است، با این وجود، تصمیم گرفتم این اظهارات انتقادی را نیز درج کنم، زیرا برای مارکسیستها و فمنیستهای مارکسیستی مهم است که واقعیت مادی فرآیندهای جمعیتی و تاثیرات آن بر سرکوبِ زنان، بر فرصتهای طبقات کارگر برای بقای اقتصادی، و بر مشکلات پیشروی گذار به آن شیوهی تولیدی که هدف اصلی فعالیت اقتصادی را نه منفعت خصوصی بلکه ارضای نیازهای انسانی قرار دهد، را در نظر بگیرند.
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3mM
#مارتا_ای_خیمهنس #فرزانه_راجی
#فمنیسم #مارکسیسم
#جمعیت #سرمایهداری
👇🏼
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
جمعیت و سرمایهداری
نوشتهی: مارتا ای. خیمهنس ترجمهی: فرزانه راجی در طول این فصل من با تمرکز بر تحلیل رابطهی بین سرمایهداری و جمعیت، تاثیرات عملکرد شیوهی تولید را بر قلمروی اجتماعی-اقتصادی بررسی کردهام، قلمرویی …
Forwarded from نقد
▫️ زنان و انقلاب: مارکس و دیالکتیک
به مناسبت روز جهانی زن
نوشتهی: لیلیا دی. مونزو
ترجمهی: فرزانه راجی
8 مارس 2023
🔸 در این مقاله استدلال میکنم که جنبشهای زنان برای درک ستم بر زنان باید به مارکس و روش دیالکتیکی او توجه کنند تا مسیری را نهتنها به سوی رهایی زنان، بلکه به سوی رهایی بشریت و همهی موجودات زنده هموار کنند. من به عمدهترین انتقاداتی که جنبش فمینیستی، به نظر من بهاشتباه، به مارکس وارد کرده است، پاسخ میدهم، اما در عین حال تصدیق میکنم که پژوهشهای فمینیستی درک مهمی از تاریخ ستم بر زنان ارائه کرده است که به اعتقاد من میتواند برای تکمیل بهتر نظریههای مارکس و توجه به ستم بر زنان، به ما کمک کند و ما را به سمت بدیلی سوسیالیستی سوق دهد. بهطور خلاصه استدلال میکنم که جنبشهای رهاییبخش زنان به مبارزهی طبقاتی و مبارزهی طبقاتی به رهایی زنان نیاز دارد.
🔸 یکی از انتقادات عمدهی فمینیستها، و همچنین کسانی که بر ستم نژادی تمرکز دارند، این است که دیدگاه ماتریالیستی تاریخی همهچیز را به طبقه تقلیل میدهد. آنها استدلال میکنند که اگر چنین بود ما برابری جنسیتی و نژادی را در دولتهای سوسیالیستیِ تجربهشده شاهد میبودیم، که اینطور نبوده است؛ همانطور که بسیاری دیگر از مارکسیستها و فمینیستهای مارکسیست اشاره کردهاند، این برداشتی اشتباه از ماتریالیسم تاریخی است، چرا که در رابطه با ستم جنسی یا نژادی قائل به رابطهای علّی نیست. بلکه، ماتریالیسم تاریخی بر این باور است که شیوهی تولیدْ ویژگی کلیدی و پایدار هر جامعه است، زیرا شرایط را برای بازتولید خود از طریق نیاز مادیِ غذا، آب و سایر منابع ضروری تعیین میکند. با این حال، آگاهی از لحاظ دیالکتیکی با مادیت مرتبط است. ستم جنسیتی (و همچنین ستم نژادی) در یک شیوهی تولید معین به روشهای خاصی شکل میگیرد. بیتردید ستم جنسیتی در شیوههای قبلی تولید، از جمله فئودالیسم، نیز وجود داشته است، اما از زمانی که سرمایهداری بهعنوان شیوهی تولید مسلط مطرح شد (اگرچه شیوههای دیگر تولید نیز همزمان وجود داشته باشند)، روابط جنسیتی و ستم بر زنان به منبع مهمی برای انباشت سرمایه تبدیل شده و به کنترلِ بدن زنان و الگوهای اجتماعی شدن برای توسعهی نسل بعدی کارگران گره خورده است.
🔸با اینکه استدلالهای مارکسیستی وضعیت کنونی ستم بر زنان را توضیح میدهند، تعداد کمی از آنها فرایندهای تاریخیای که ستم بر زنان را ممکن کردهاند، از نزدیک مورد واکاوی قرار دادهاند. این غیبت در ادبیات مارکسیستی به فمینیستها این اجازه را داده است که رویکرد غیرتاریخیای را اتخاذ کنند که مارکس نسبت به آن هشدار داد: انتساب ویژگیها خاص به طبیعت انسان بدون شواهدی از تغییر اجتماعی و مادی. در واقع این رویکردی رایج در میان کسانی بوده است که استدلال میکنند ساختاری مردسالارانه موازی با طبقه وجود دارد و مبنای آن در موقعیت ممتاز و قدرت مردان و تمایل آنان به حفظ این ساختار نهفته است. در اینجا نقد فمینیستی علیه گرایش طبیعی و زیستشناختی زنان به کار بازتولیدی بهعنوان توضیحی برای سلطهی مردان مطرح میشود. درعین حال، سلطهای که کانون نقد است، پیشینی تلقی میشود و منجر به استدلالی دایرهای میشود که روش دیالکتیکی مارکس ما را از آن نجات میدهد و آشکار میکند که آنچه ما «طبیعی» میپنداریم، همیشه تحتتأثیر نیروهای مادی و ایدئولوژیک قرار دارد.
🔸 آنچه ما نیاز داریم آموختن همبستگی است، بهگونهای که انقلابی که میسازیم متضمن تلاشهای مشترک درجهت مبارزهی طبقاتی و رهایی زنان باشد. به نظر من این دو باید یک مبارزه باشند، زیرا هریک دیگری را ایجاب میکند. من رؤیای جهانی را میبینم که در آن همهی زنان و مردان میتوانند به رفیعترین قلههای عظمت انسانی خود برسند. برای من این بدان معناست که همهی انسانها میتوانند به یکدیگر و همهی شکلهای هستی عشق بورزند و احساس شفقت کنند. هر فردی میتواند با عزت زندگی کند و ظرفیتهای خلاقانه و فکری خود را شکوفا کند. و اینکه در کنار یکدیگر میتوانیم جهانی دموکراتیک، بیطبقه و بر پایهی مسئولیت اجتماعی، برابری و آزادی واقعی برای همه بنا کنیم که در آن هر فردی مهم است و دوگانههای برساختهی اجتماعی که روابط سلطه و قدرت را برقرار میکنند به نفع فرایند پیچیدهی «شدن» ریشهکن میشوند...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3qr
#روز_جهانی_زن
#جنبش_زنان
#فمینیسم
#مارکسیسم
#انقلاب
👇🏼
🖋@naghd_com
به مناسبت روز جهانی زن
نوشتهی: لیلیا دی. مونزو
ترجمهی: فرزانه راجی
8 مارس 2023
🔸 در این مقاله استدلال میکنم که جنبشهای زنان برای درک ستم بر زنان باید به مارکس و روش دیالکتیکی او توجه کنند تا مسیری را نهتنها به سوی رهایی زنان، بلکه به سوی رهایی بشریت و همهی موجودات زنده هموار کنند. من به عمدهترین انتقاداتی که جنبش فمینیستی، به نظر من بهاشتباه، به مارکس وارد کرده است، پاسخ میدهم، اما در عین حال تصدیق میکنم که پژوهشهای فمینیستی درک مهمی از تاریخ ستم بر زنان ارائه کرده است که به اعتقاد من میتواند برای تکمیل بهتر نظریههای مارکس و توجه به ستم بر زنان، به ما کمک کند و ما را به سمت بدیلی سوسیالیستی سوق دهد. بهطور خلاصه استدلال میکنم که جنبشهای رهاییبخش زنان به مبارزهی طبقاتی و مبارزهی طبقاتی به رهایی زنان نیاز دارد.
🔸 یکی از انتقادات عمدهی فمینیستها، و همچنین کسانی که بر ستم نژادی تمرکز دارند، این است که دیدگاه ماتریالیستی تاریخی همهچیز را به طبقه تقلیل میدهد. آنها استدلال میکنند که اگر چنین بود ما برابری جنسیتی و نژادی را در دولتهای سوسیالیستیِ تجربهشده شاهد میبودیم، که اینطور نبوده است؛ همانطور که بسیاری دیگر از مارکسیستها و فمینیستهای مارکسیست اشاره کردهاند، این برداشتی اشتباه از ماتریالیسم تاریخی است، چرا که در رابطه با ستم جنسی یا نژادی قائل به رابطهای علّی نیست. بلکه، ماتریالیسم تاریخی بر این باور است که شیوهی تولیدْ ویژگی کلیدی و پایدار هر جامعه است، زیرا شرایط را برای بازتولید خود از طریق نیاز مادیِ غذا، آب و سایر منابع ضروری تعیین میکند. با این حال، آگاهی از لحاظ دیالکتیکی با مادیت مرتبط است. ستم جنسیتی (و همچنین ستم نژادی) در یک شیوهی تولید معین به روشهای خاصی شکل میگیرد. بیتردید ستم جنسیتی در شیوههای قبلی تولید، از جمله فئودالیسم، نیز وجود داشته است، اما از زمانی که سرمایهداری بهعنوان شیوهی تولید مسلط مطرح شد (اگرچه شیوههای دیگر تولید نیز همزمان وجود داشته باشند)، روابط جنسیتی و ستم بر زنان به منبع مهمی برای انباشت سرمایه تبدیل شده و به کنترلِ بدن زنان و الگوهای اجتماعی شدن برای توسعهی نسل بعدی کارگران گره خورده است.
🔸با اینکه استدلالهای مارکسیستی وضعیت کنونی ستم بر زنان را توضیح میدهند، تعداد کمی از آنها فرایندهای تاریخیای که ستم بر زنان را ممکن کردهاند، از نزدیک مورد واکاوی قرار دادهاند. این غیبت در ادبیات مارکسیستی به فمینیستها این اجازه را داده است که رویکرد غیرتاریخیای را اتخاذ کنند که مارکس نسبت به آن هشدار داد: انتساب ویژگیها خاص به طبیعت انسان بدون شواهدی از تغییر اجتماعی و مادی. در واقع این رویکردی رایج در میان کسانی بوده است که استدلال میکنند ساختاری مردسالارانه موازی با طبقه وجود دارد و مبنای آن در موقعیت ممتاز و قدرت مردان و تمایل آنان به حفظ این ساختار نهفته است. در اینجا نقد فمینیستی علیه گرایش طبیعی و زیستشناختی زنان به کار بازتولیدی بهعنوان توضیحی برای سلطهی مردان مطرح میشود. درعین حال، سلطهای که کانون نقد است، پیشینی تلقی میشود و منجر به استدلالی دایرهای میشود که روش دیالکتیکی مارکس ما را از آن نجات میدهد و آشکار میکند که آنچه ما «طبیعی» میپنداریم، همیشه تحتتأثیر نیروهای مادی و ایدئولوژیک قرار دارد.
🔸 آنچه ما نیاز داریم آموختن همبستگی است، بهگونهای که انقلابی که میسازیم متضمن تلاشهای مشترک درجهت مبارزهی طبقاتی و رهایی زنان باشد. به نظر من این دو باید یک مبارزه باشند، زیرا هریک دیگری را ایجاب میکند. من رؤیای جهانی را میبینم که در آن همهی زنان و مردان میتوانند به رفیعترین قلههای عظمت انسانی خود برسند. برای من این بدان معناست که همهی انسانها میتوانند به یکدیگر و همهی شکلهای هستی عشق بورزند و احساس شفقت کنند. هر فردی میتواند با عزت زندگی کند و ظرفیتهای خلاقانه و فکری خود را شکوفا کند. و اینکه در کنار یکدیگر میتوانیم جهانی دموکراتیک، بیطبقه و بر پایهی مسئولیت اجتماعی، برابری و آزادی واقعی برای همه بنا کنیم که در آن هر فردی مهم است و دوگانههای برساختهی اجتماعی که روابط سلطه و قدرت را برقرار میکنند به نفع فرایند پیچیدهی «شدن» ریشهکن میشوند...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3qr
#روز_جهانی_زن
#جنبش_زنان
#فمینیسم
#مارکسیسم
#انقلاب
👇🏼
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
زنان و انقلاب: مارکس و دیالکتیک
نوشتهی: لیلیا دی. مونزو ترجمهی: فرزانه راجی این مقاله استدلال میکند که مارکسیسم ذاتاً ضد تبعیض جنسیتی، ضد نژادپرستی و علیه همهی شکلهای بهرهکشی و ستم است. مارکسیسم بهعنوان فلسفهی انقلاب، صرف…
Forwarded from نقد
▫️ نظریهای مارکسیستی دربارهی طبیعت زنان
12 ژوئیه 2023
نوشتهی: نانسی هولمستروم
ترجمهی: فرزانه راجی
🔸 بحثها در مورد طبیعت زنان گرچه بسیار قدیمی است اما به پایان نرسیده است. در واقع این بحثها با ظهور جنبش زنان و افزایش چشمگیر تعداد زنان در نیروی کار اهمیت تازهای یافته است. محافظهکاران ادعا میکنند که زنان طبیعت متمایزی دارند که در مورد میزانی که نقشهای جنسی/اجتماعی سنتی باید و میتوانند تغییر کنند، محدودیتهایی ایجاد میکند. فمینیستها معمولاً این ایده را رد میکنند و بهدرستی اشاره میکنند که این ایده هزاران سال است که برای توجیه ستم بر زنان استفاده میشود.
🔸 در این مقاله تلاش میکنم رویکردی مارکسیستی به این مسئله توسعه بدهم. اگرچه چنین رویکردی هیچجا بهصراحت توسط مارکس یا انگلس اتخاذ نشده است، اما تکوینِ قابلقبولی از دیدگاههای آنهاست. مارکس معتقد بود که طبیعتِ انسان را شکلهای اجتماعیِ کار انسانی تعیین میکند. من روششناسی کلیِ رئالیستی و دیدگاههای او را در مورد رابطهی بین امر زیستی و امر اجتماعی بیان خواهم کرد. با توجه به تفسیر من از حقایق مربوط به تفاوتهای روانی بین جنسیتها و وابستگی احتمالی آن تفاوتها به تقسیم کار جنسی، این رویکرد مستلزم این است که زنان احتمالاً طبیعت متفاوتی دارند. (بهطور مشابه مستلزم این است که مردان نیز احتمالاً طبیعت متمایزی داشته باشند، زیرا دلیلی وجود ندارد که مردان را هنجار تلقی کنیم.) با این حال، برخلاف تصور معمول، نتیجه نمیشود که نقشهای جنسی/اجتماعی نمیتوانند یا نباید بهطور بنیادی تغییر کنند، زیرا طبیعت مردان و زنان بهطور اجتماعی شکل گرفته و به لحاظ تاریخی در حال تکامل است. رویکرد مارکس اگرچه از جهات خاصی بدیع است، اما با روششناسی بهکاررفته در طبقهبندیهای زیستشناسی مطابقت دارد. من دو ایراد را مورد بحث قرار خواهم داد: اینکه روایت من بر واقعیتهای زیستشناسی و نیز بر عوامل اجتماعی/تاریخی تأکید کمتری دارد. در روایت من از طبیعت زنان، این طبیعت میتواند تغییر کند، هر چند که آسان نیست، اما هیچچیز در مورد اینکه زنان چگونه باید یا نباید زندگی کنند را به دنبال ندارد. مقاله را با بررسی تضادهای بین رویکرد مارکسیستیِ خود به طبیعت زنان و رویکرد مارکس به طبیعت انسانی به پایان خواهم رساند.
🔸 دیدگاه مارکسیستی این نیست که بین نوع کاری که افراد انجام میدهند و ساختار شخصیتی آنها رابطهی علی مستقیم وجود دارد. بلکه نوع کاری که افراد انجام میدهند آنها را وارد مناسبات اجتماعی خاصی میکند و این مناسبات در مجموعههایی از عملکردها، نهادها، دایرههای فرهنگی و غیره نهادینه میشوند. در موردِ تقسیم جنسی کار، مهمترین این نهادها خانواده است. زنان در درجهی اول توسط یک زن در خانواده بزرگ میشوند. آنها معمولاً برای خود خانوادهای دارند. اگر چه امروزه نسبت به گذشته زنان کمتری کارگر تماموقت کار خانگی هستند اما هنوز گرایش دارند که کار و نقش اصلی خود را نقش همسری و مادری بدانند. نقش آنها در خانواده کمک میکند تا در موقعیت اقتصادی و اجتماعی پایینی قرار بگیرند. کار آنها در خارج از خانواده، در صورت وجود، اغلب به نقش آنها در داخل خانواده مربوط میشود. حتی زنی غیرمعمول که هم شغلی غیرسنتی دارد و هم خانواده ندارد، هنوز تحتتأثیر نهادهای اجتماعی و فرهنگیای است که از آنها روی برگردانده است. مردانی که مدتی طولانی کار غیرماهرانه انجام میدهند و در محل کار با آنها رفتاری پدرانه میشود نیز از نظر روانی تحتتأثیر قرار میگیرند اما با نقش مسلط آنها در خانواده و ایدئولوژی برتری مردانه این تأثیر خنثی میشود.
🔸 طبیعتِ زنانهی مورد بحث در این مقاله از بسیاری جهات با طبیعت انسان ناسازگار است. مهمتر از همه این واقعیت است که بهرغم وجودِ همیشگی یک طبیعتِ شاخصِ انسانی، حتی در سوسیالیسم/کمونیسم، بعید به نظر میرسد که همیشه یک طبیعت متمایز زنانه نیز وجود داشته باشد. بهجز بهعنوان بازماندهای از گذشته، به نظر میرسد دلیل کمی وجود داشته باشد که فکر کنیم در سوسیالیسم/کمونیسم هنوز طبیعتی زنانه وجود خواهد داشت، چه طبیعتِ کنونی و چه طبیعتی خاصِ آن جامعه. تفاوتهای زیستشناختی بین زن و مرد باقی میماند، اما به دلایلی که قبلا ذکر شد، این تفاوت طبیعتی ایجاد نمیکند. افزون بر این، تفاوتهای زیستشناختی بهخودیخود تفاوتهای روانشناختی موجود بین زن و مرد را تعیین نمیکنند. بلکه این تقسیم جنسی/اجتماعی کار و مناسبات اجتماعی و اجتماعیشدن متمایزِ جنسی ناشی از آن است که تفاوتها را توضیح میدهد...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3yU
#نانسی_هولمستروم #فرزانه_راجی
#فمینیسم #مارکسیسم #طبیعت_زنان
👇🏽
🖋@naghd_com
12 ژوئیه 2023
نوشتهی: نانسی هولمستروم
ترجمهی: فرزانه راجی
🔸 بحثها در مورد طبیعت زنان گرچه بسیار قدیمی است اما به پایان نرسیده است. در واقع این بحثها با ظهور جنبش زنان و افزایش چشمگیر تعداد زنان در نیروی کار اهمیت تازهای یافته است. محافظهکاران ادعا میکنند که زنان طبیعت متمایزی دارند که در مورد میزانی که نقشهای جنسی/اجتماعی سنتی باید و میتوانند تغییر کنند، محدودیتهایی ایجاد میکند. فمینیستها معمولاً این ایده را رد میکنند و بهدرستی اشاره میکنند که این ایده هزاران سال است که برای توجیه ستم بر زنان استفاده میشود.
🔸 در این مقاله تلاش میکنم رویکردی مارکسیستی به این مسئله توسعه بدهم. اگرچه چنین رویکردی هیچجا بهصراحت توسط مارکس یا انگلس اتخاذ نشده است، اما تکوینِ قابلقبولی از دیدگاههای آنهاست. مارکس معتقد بود که طبیعتِ انسان را شکلهای اجتماعیِ کار انسانی تعیین میکند. من روششناسی کلیِ رئالیستی و دیدگاههای او را در مورد رابطهی بین امر زیستی و امر اجتماعی بیان خواهم کرد. با توجه به تفسیر من از حقایق مربوط به تفاوتهای روانی بین جنسیتها و وابستگی احتمالی آن تفاوتها به تقسیم کار جنسی، این رویکرد مستلزم این است که زنان احتمالاً طبیعت متفاوتی دارند. (بهطور مشابه مستلزم این است که مردان نیز احتمالاً طبیعت متمایزی داشته باشند، زیرا دلیلی وجود ندارد که مردان را هنجار تلقی کنیم.) با این حال، برخلاف تصور معمول، نتیجه نمیشود که نقشهای جنسی/اجتماعی نمیتوانند یا نباید بهطور بنیادی تغییر کنند، زیرا طبیعت مردان و زنان بهطور اجتماعی شکل گرفته و به لحاظ تاریخی در حال تکامل است. رویکرد مارکس اگرچه از جهات خاصی بدیع است، اما با روششناسی بهکاررفته در طبقهبندیهای زیستشناسی مطابقت دارد. من دو ایراد را مورد بحث قرار خواهم داد: اینکه روایت من بر واقعیتهای زیستشناسی و نیز بر عوامل اجتماعی/تاریخی تأکید کمتری دارد. در روایت من از طبیعت زنان، این طبیعت میتواند تغییر کند، هر چند که آسان نیست، اما هیچچیز در مورد اینکه زنان چگونه باید یا نباید زندگی کنند را به دنبال ندارد. مقاله را با بررسی تضادهای بین رویکرد مارکسیستیِ خود به طبیعت زنان و رویکرد مارکس به طبیعت انسانی به پایان خواهم رساند.
🔸 دیدگاه مارکسیستی این نیست که بین نوع کاری که افراد انجام میدهند و ساختار شخصیتی آنها رابطهی علی مستقیم وجود دارد. بلکه نوع کاری که افراد انجام میدهند آنها را وارد مناسبات اجتماعی خاصی میکند و این مناسبات در مجموعههایی از عملکردها، نهادها، دایرههای فرهنگی و غیره نهادینه میشوند. در موردِ تقسیم جنسی کار، مهمترین این نهادها خانواده است. زنان در درجهی اول توسط یک زن در خانواده بزرگ میشوند. آنها معمولاً برای خود خانوادهای دارند. اگر چه امروزه نسبت به گذشته زنان کمتری کارگر تماموقت کار خانگی هستند اما هنوز گرایش دارند که کار و نقش اصلی خود را نقش همسری و مادری بدانند. نقش آنها در خانواده کمک میکند تا در موقعیت اقتصادی و اجتماعی پایینی قرار بگیرند. کار آنها در خارج از خانواده، در صورت وجود، اغلب به نقش آنها در داخل خانواده مربوط میشود. حتی زنی غیرمعمول که هم شغلی غیرسنتی دارد و هم خانواده ندارد، هنوز تحتتأثیر نهادهای اجتماعی و فرهنگیای است که از آنها روی برگردانده است. مردانی که مدتی طولانی کار غیرماهرانه انجام میدهند و در محل کار با آنها رفتاری پدرانه میشود نیز از نظر روانی تحتتأثیر قرار میگیرند اما با نقش مسلط آنها در خانواده و ایدئولوژی برتری مردانه این تأثیر خنثی میشود.
🔸 طبیعتِ زنانهی مورد بحث در این مقاله از بسیاری جهات با طبیعت انسان ناسازگار است. مهمتر از همه این واقعیت است که بهرغم وجودِ همیشگی یک طبیعتِ شاخصِ انسانی، حتی در سوسیالیسم/کمونیسم، بعید به نظر میرسد که همیشه یک طبیعت متمایز زنانه نیز وجود داشته باشد. بهجز بهعنوان بازماندهای از گذشته، به نظر میرسد دلیل کمی وجود داشته باشد که فکر کنیم در سوسیالیسم/کمونیسم هنوز طبیعتی زنانه وجود خواهد داشت، چه طبیعتِ کنونی و چه طبیعتی خاصِ آن جامعه. تفاوتهای زیستشناختی بین زن و مرد باقی میماند، اما به دلایلی که قبلا ذکر شد، این تفاوت طبیعتی ایجاد نمیکند. افزون بر این، تفاوتهای زیستشناختی بهخودیخود تفاوتهای روانشناختی موجود بین زن و مرد را تعیین نمیکنند. بلکه این تقسیم جنسی/اجتماعی کار و مناسبات اجتماعی و اجتماعیشدن متمایزِ جنسی ناشی از آن است که تفاوتها را توضیح میدهد...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3yU
#نانسی_هولمستروم #فرزانه_راجی
#فمینیسم #مارکسیسم #طبیعت_زنان
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
نظریهای مارکسیستی دربارهی طبیعت زنان
نوشتهی: نانسی هولمستروم ترجمهی: فرزانه راجی حقایق زیستشناختی ــ صرفاً به این دلیل که جهانی هستند ــ نمیتوانند این تنوعهای اجتماعی و تاریخی را توضیح دهند. نظریهای که بتواند آنها را توضیح دهد …