📌نظریهپردازی در باب اصول سیاسی «فمینیسم اسلامی»
✍🏽 شهرازد مجاب/ برگردان میترا حقی
توضیح نویسنده: این مقاله باید با توجه به تاریخ نگارش آن (۲۰۰۱) خوانده شود و مورد بررسی و نقد قرار بگیرد. گرچه به رغم گذر زمان تغییرات بنیادینی در فرضها و آرای طرحشده در آن روی نداده است.
#بیدارزنی: این مقاله تحولات «فمینیسم اسلامی» را بررسی میکند و نقدی بر آن دسته از نظریههای فمینیستی ارائه میدهد که فمینیسم اسلامی را همچون یک جایگزین رهاییبخش اصیل و بومی برای فمینیسم سکولار ترسیم میکنند. من با تمرکز بر دینسالاری ایرانی استدلال میکنم که اسلامیسازی روابط جنسیتی، مردسالاریِ ستمگرانهای را ایجاد کرده است که از طریق اصلاحات قانونی قابل جایگزینی نیست. اگرچه بسیاری از زنان ایرانی در برابر این رژیم مذهبی و مردسالارانه مقاومت میکنند و تعداد روزافزونی از روشنفکران و کنشگران ایرانی از جمله اسلامگرایان نیز خواهان جدایی دولت و مذهب هستند، امّا فمینیستهای پیرو نظریهی نسبیت فرهنگی و مکتب پستمدرنیسم همچنان ناکامی پروژهی اسلامی را نمیپذیرند.
من استدلال میکنم که نظریهی فمینیستی غربی علیرغم پیشرفتهایش در وضعیتی بحرانی قرار دارد، زیرا (۱) این نظریه با استمرار سلطهی مردسالارانه در غرب پس از برابری قانونی بین جنسیتها به چالش کشیده شده است، (۲) با تشکیک در جهانشمولی مردسالاری، روابط جنسیتی ستمگرانه را در جوامع غیرغربی نادیده میگیرد و (۳) بیاعتنا به اروپامحوری و نژادپرستی بر تقسیم زنان جهان به هویّتهای مذهبی، ملّی، قومی، نژادی و فرهنگی که دارای برنامههای گروهگرایانه هستند، صحّه میگذارد.
اسلامیسازی روابط جنسیتی بسیار گسترده بود و از بسیاری جهات خط بطلانی بر حدود هشتاد سال دگرگونی خودجوش و برنامهریزیشده در وضعیت زنان محسوب میشد. اگر رضاشاه از خشونت حکومتی در راه کشف حجاب زنان بهره برد، جمهوری اسلامی نیز سرکوب گستردهای را آغاز کرد تا مجدداً حجاب را بر تمام زنان ایرانی، اعم از مسلمان یا غیرمسلمان، روستایی و شهری تحمیل نماید. اگرچه در مقدمهی قانون اساسی زن مسلمان ایدهآل در مقام یک مادر تصویر شد، اما رژیم اسلامی در موقعیتی نبود که بتواند زنان را در خانه محبوس کند. در حالی که آیتالله خمینی بارها و بارها اعلام کرد که زنان باید در «صحنه» (صحنهی مبارزه) باقی بمانند، اما یک رژیمِ #آپارتاید_جنسی عمدتاً به اجبار در سراسر کشور تحمیل شد. اسلامیسازی روابط جنسیتی از همان ابتدا با مقاومتهای شدیدی مواجه شد. رژیم اسلامی در اواسط دههی ۱۹۹۰ با بحرانی جدی روبهرو شد و در کنترل زنان، کارگران، اقوام مخالف، دانشجویان، رسانههای چاپی، هنرمندان و روشنفکران سکولار ناکام ماند.»
#فمینیسم_اسلامی #شهرزاد_مجاب #دینسالاری
ادامهی متن را در وبسایت #بیدارزنی بخوانید:
https://bidarzani.com/42693
@bidarzani
✍🏽 شهرازد مجاب/ برگردان میترا حقی
توضیح نویسنده: این مقاله باید با توجه به تاریخ نگارش آن (۲۰۰۱) خوانده شود و مورد بررسی و نقد قرار بگیرد. گرچه به رغم گذر زمان تغییرات بنیادینی در فرضها و آرای طرحشده در آن روی نداده است.
#بیدارزنی: این مقاله تحولات «فمینیسم اسلامی» را بررسی میکند و نقدی بر آن دسته از نظریههای فمینیستی ارائه میدهد که فمینیسم اسلامی را همچون یک جایگزین رهاییبخش اصیل و بومی برای فمینیسم سکولار ترسیم میکنند. من با تمرکز بر دینسالاری ایرانی استدلال میکنم که اسلامیسازی روابط جنسیتی، مردسالاریِ ستمگرانهای را ایجاد کرده است که از طریق اصلاحات قانونی قابل جایگزینی نیست. اگرچه بسیاری از زنان ایرانی در برابر این رژیم مذهبی و مردسالارانه مقاومت میکنند و تعداد روزافزونی از روشنفکران و کنشگران ایرانی از جمله اسلامگرایان نیز خواهان جدایی دولت و مذهب هستند، امّا فمینیستهای پیرو نظریهی نسبیت فرهنگی و مکتب پستمدرنیسم همچنان ناکامی پروژهی اسلامی را نمیپذیرند.
من استدلال میکنم که نظریهی فمینیستی غربی علیرغم پیشرفتهایش در وضعیتی بحرانی قرار دارد، زیرا (۱) این نظریه با استمرار سلطهی مردسالارانه در غرب پس از برابری قانونی بین جنسیتها به چالش کشیده شده است، (۲) با تشکیک در جهانشمولی مردسالاری، روابط جنسیتی ستمگرانه را در جوامع غیرغربی نادیده میگیرد و (۳) بیاعتنا به اروپامحوری و نژادپرستی بر تقسیم زنان جهان به هویّتهای مذهبی، ملّی، قومی، نژادی و فرهنگی که دارای برنامههای گروهگرایانه هستند، صحّه میگذارد.
اسلامیسازی روابط جنسیتی بسیار گسترده بود و از بسیاری جهات خط بطلانی بر حدود هشتاد سال دگرگونی خودجوش و برنامهریزیشده در وضعیت زنان محسوب میشد. اگر رضاشاه از خشونت حکومتی در راه کشف حجاب زنان بهره برد، جمهوری اسلامی نیز سرکوب گستردهای را آغاز کرد تا مجدداً حجاب را بر تمام زنان ایرانی، اعم از مسلمان یا غیرمسلمان، روستایی و شهری تحمیل نماید. اگرچه در مقدمهی قانون اساسی زن مسلمان ایدهآل در مقام یک مادر تصویر شد، اما رژیم اسلامی در موقعیتی نبود که بتواند زنان را در خانه محبوس کند. در حالی که آیتالله خمینی بارها و بارها اعلام کرد که زنان باید در «صحنه» (صحنهی مبارزه) باقی بمانند، اما یک رژیمِ #آپارتاید_جنسی عمدتاً به اجبار در سراسر کشور تحمیل شد. اسلامیسازی روابط جنسیتی از همان ابتدا با مقاومتهای شدیدی مواجه شد. رژیم اسلامی در اواسط دههی ۱۹۹۰ با بحرانی جدی روبهرو شد و در کنترل زنان، کارگران، اقوام مخالف، دانشجویان، رسانههای چاپی، هنرمندان و روشنفکران سکولار ناکام ماند.»
#فمینیسم_اسلامی #شهرزاد_مجاب #دینسالاری
ادامهی متن را در وبسایت #بیدارزنی بخوانید:
https://bidarzani.com/42693
@bidarzani
بیدارزنی
نظریهپردازی در باب اصول سیاسی «فمینیسم اسلامی»/ شهرزاد مجاب - بیدارزنی
این مقاله نقدی است بر نظریههای فمینیستیای که فمینیسم اسلامی را همچون یک جایگزین رهاییبخش اصیل و بومی برای فمینیسم سکولار ترسیم میکنند.
بيدارزنى
Photo
🟣 رئالیسم، واسازی و (نظریهی) منظر فمینیستی
نویسنده: کارولین نیو
برگردان: سارا امیریان
از یادداشت مترجم:
«مباحث نظری فمینیستی در فضای فکری سالهای اخیرِ ایران عمدتا از دیدگاههای پسامدرن و پساساختارگرا تاثیر گرفتهاند. این تاثیرپذیریِ نظری و گفتمانی محصولی بود از تلاقی تاریخی روند تحولات سیاسی ایرانِ پساانقلابی -بهمنزلهی بستر مادی احیاء و رشد اندیشهی فمینیستی- و روند تحولات جهانی در نظریهی فمینیستی.
از آنجا که این هر دو روند کمابیش در دورهی افول تاریخی-جهانیِ چپ شکل گرفتند، اغلب بهطور آشکاری از پیامدهای سیاسی و نظریِ آن متأثر بودهاند. در چنین بافتار تاریخیای، در فضای فکری و روشنفکری نسلهای پساانقلابی ایران (بهطور عام) گرایش به نظریات جدید در حوزهی دانش اجتماعی اغلب بهسان پادزهری دیده میشد که بنا بود سموم جزمیات نظری و کاستیها و غفلتهای پراتیک مارکسیستی را خنثی یا جبران کند. مشخصا در فضای نسبتا پویای اندیشهی فمینیستی، این وضعیت (در همپوشانی با دیگر زمینههای تاریخی و سیاسی) موجب شد تا اغلب فمینیستهای نوجو بدینسو گرایش بیابند که نظریهی فمینیستی را از منظر رهیافتهای پسامدرن و پساساختارگرایانه بازخوانی کنند و حتی پرسشهای محوری و خطوط کلی استراتژی فمینیستی خود را بر اساس این الگوهای نظری (باز)تعریف کنند.
در همین راستا، در حوزهی ادبیات و گفتمان فمینیستی ایران مدتهاست که -برای مثال- نام #جودیت_باتلر یا استناد به آموزههای او بسامد بالایی داشته است. متأثر از چنین نظریاتی، در ایران نیز خوانش رایج فمینیستها از مقولهی #جنسیت عمدتا بر کارکردهای زبانی و گفتمانی و برساختههای اجتماعی تمرکز داشته و بهموازات آن، مرکز ثقل اندیشهی فمینیستی از جنبشهای اجتماعی به سمت مقولهی «تفاوت جنسی»، رهیافتهای هویتی و فرهنگی مثل #فمینیسم_اسلامی و مقاومتهای فردی چرخش یافته است.
شکلگیری موج دوم فمینیسم در اروپای غربی و آمریکای شمالی بخشا واکنشی بود به توقف ارتدوکسیِ رایج در چارچوب نظریه و پراتیک مارکسیستی برای اندیشیدن به «مسالهی زن» در ساحتهای نظری و سیاسی. در این بافتار تاریخی، دیدگاههای مختلف، از نظریهی منظر فمینیستی، #فمینیسم_رادیکال ، #فمینیسم_سیاه و نظریهی تلاقی #اینترسکشنالیتی و #فمینیسم_سوسیالیستی تا دلالتهای فمینیستی پساساختارگرایی و غیره، هر یک بهسهم خویش و اغلب در تعامل انتقادی با یکدیگر بر کاستیهای بینش مسلط مارکسیستی روشنی انداختند و تکانهها و بصیرتهای مهمی برای تعمیق درک بشر از پیچیدگی سازوکارهای ستم جنسیتی و تداوم تاریخی آن عرضه کردند.
اما همانطور که باسکار نشان میدهد نظریهی اجتماعی خصلتی گذرا و شالودهای اجتماعی دارد. هم از این روست که در دهههای گذشته هم نظریهی مارکسیستی و هم نظریهی فمینیستی در دیالوگ انتقادی مستمر با یکدیگر (و دیگر حوزههای نظری) دستخوش بازسازی و تحول مداوم بودهاند. در امتداد همین پویشها، مؤلفِ متن حاضر میکوشد از منظر رئالیسم انتقادی روی باسکار و بهمیانجی بازخوانی انتقادی نظریهی منظر فمینیستی، کاستیهای بینش نظری منتقدان پساساختارگرای نظریهی منظر را واکاوی کند. او بدینطریق (همانند مقالهی دیگرش)، سیطرهی نسبی پیشانگاشتهای پساساختارگرایانه بر نظریهی فمینیستی معاصر و یکسویگی آنها را به چالش میکشد.
مقالهی کارولین نیو درواقع دعوتی است برای اندیشیدن به برخی پرسشهای بنیادی فمینیستی از منظر فلسفهی رئالیسم انتقادی باسکار؛ فلسفهای که به باور من شالودهی قابلاتکاتری برای دانش اجتماعی رهاییبخش بهطور عام و بهطور خاص برای بازاندیشی و تعمق دربارهی پرسشها و چالشهای فمینیسم امروز فراهم میسازد. بر این اساس، هدف مشخصتر من در ترجمهی این متن (و مقالهی پیشین کارولین نیو) انتقال این پیام به مخاطب فمینیست بوده است که نظریهی فمینیستی معاصر در پساساختارگرایی توقف نکرده است؛ بلکه بنا به خصلت گذرا و اجتماعی-تاریخیِ دانش (ازجمله، در پاسخ به ضرورتهای تاریخیِ مبارزات زنان)، مدام درگیر ارائهی سنتزهای جامعتر و کارآمدتری از نظریههای گذشته درجهت شناخت بهتر واقعیت اجتماعی و نیز فهم و تدارک امکانات عینیِ غلبه بر سازوکارهای درهمتنیدهی ستم بوده است.»
لینک دسترسی به متن:
https://kaargaah.net/?p=966
دریافت نسخهی پی. دی. اف.:👇
http://pdf.kaargaah.net/110_Caroline_New_Realism_Deconstruction_Feminist_Standpoint_Farsi_SAmirian.pdf
-------------------------------------------
▪️منبع: وبسایت کارگاه دیالکتیک
@kdialectic
@bidarzani
نویسنده: کارولین نیو
برگردان: سارا امیریان
از یادداشت مترجم:
«مباحث نظری فمینیستی در فضای فکری سالهای اخیرِ ایران عمدتا از دیدگاههای پسامدرن و پساساختارگرا تاثیر گرفتهاند. این تاثیرپذیریِ نظری و گفتمانی محصولی بود از تلاقی تاریخی روند تحولات سیاسی ایرانِ پساانقلابی -بهمنزلهی بستر مادی احیاء و رشد اندیشهی فمینیستی- و روند تحولات جهانی در نظریهی فمینیستی.
از آنجا که این هر دو روند کمابیش در دورهی افول تاریخی-جهانیِ چپ شکل گرفتند، اغلب بهطور آشکاری از پیامدهای سیاسی و نظریِ آن متأثر بودهاند. در چنین بافتار تاریخیای، در فضای فکری و روشنفکری نسلهای پساانقلابی ایران (بهطور عام) گرایش به نظریات جدید در حوزهی دانش اجتماعی اغلب بهسان پادزهری دیده میشد که بنا بود سموم جزمیات نظری و کاستیها و غفلتهای پراتیک مارکسیستی را خنثی یا جبران کند. مشخصا در فضای نسبتا پویای اندیشهی فمینیستی، این وضعیت (در همپوشانی با دیگر زمینههای تاریخی و سیاسی) موجب شد تا اغلب فمینیستهای نوجو بدینسو گرایش بیابند که نظریهی فمینیستی را از منظر رهیافتهای پسامدرن و پساساختارگرایانه بازخوانی کنند و حتی پرسشهای محوری و خطوط کلی استراتژی فمینیستی خود را بر اساس این الگوهای نظری (باز)تعریف کنند.
در همین راستا، در حوزهی ادبیات و گفتمان فمینیستی ایران مدتهاست که -برای مثال- نام #جودیت_باتلر یا استناد به آموزههای او بسامد بالایی داشته است. متأثر از چنین نظریاتی، در ایران نیز خوانش رایج فمینیستها از مقولهی #جنسیت عمدتا بر کارکردهای زبانی و گفتمانی و برساختههای اجتماعی تمرکز داشته و بهموازات آن، مرکز ثقل اندیشهی فمینیستی از جنبشهای اجتماعی به سمت مقولهی «تفاوت جنسی»، رهیافتهای هویتی و فرهنگی مثل #فمینیسم_اسلامی و مقاومتهای فردی چرخش یافته است.
شکلگیری موج دوم فمینیسم در اروپای غربی و آمریکای شمالی بخشا واکنشی بود به توقف ارتدوکسیِ رایج در چارچوب نظریه و پراتیک مارکسیستی برای اندیشیدن به «مسالهی زن» در ساحتهای نظری و سیاسی. در این بافتار تاریخی، دیدگاههای مختلف، از نظریهی منظر فمینیستی، #فمینیسم_رادیکال ، #فمینیسم_سیاه و نظریهی تلاقی #اینترسکشنالیتی و #فمینیسم_سوسیالیستی تا دلالتهای فمینیستی پساساختارگرایی و غیره، هر یک بهسهم خویش و اغلب در تعامل انتقادی با یکدیگر بر کاستیهای بینش مسلط مارکسیستی روشنی انداختند و تکانهها و بصیرتهای مهمی برای تعمیق درک بشر از پیچیدگی سازوکارهای ستم جنسیتی و تداوم تاریخی آن عرضه کردند.
اما همانطور که باسکار نشان میدهد نظریهی اجتماعی خصلتی گذرا و شالودهای اجتماعی دارد. هم از این روست که در دهههای گذشته هم نظریهی مارکسیستی و هم نظریهی فمینیستی در دیالوگ انتقادی مستمر با یکدیگر (و دیگر حوزههای نظری) دستخوش بازسازی و تحول مداوم بودهاند. در امتداد همین پویشها، مؤلفِ متن حاضر میکوشد از منظر رئالیسم انتقادی روی باسکار و بهمیانجی بازخوانی انتقادی نظریهی منظر فمینیستی، کاستیهای بینش نظری منتقدان پساساختارگرای نظریهی منظر را واکاوی کند. او بدینطریق (همانند مقالهی دیگرش)، سیطرهی نسبی پیشانگاشتهای پساساختارگرایانه بر نظریهی فمینیستی معاصر و یکسویگی آنها را به چالش میکشد.
مقالهی کارولین نیو درواقع دعوتی است برای اندیشیدن به برخی پرسشهای بنیادی فمینیستی از منظر فلسفهی رئالیسم انتقادی باسکار؛ فلسفهای که به باور من شالودهی قابلاتکاتری برای دانش اجتماعی رهاییبخش بهطور عام و بهطور خاص برای بازاندیشی و تعمق دربارهی پرسشها و چالشهای فمینیسم امروز فراهم میسازد. بر این اساس، هدف مشخصتر من در ترجمهی این متن (و مقالهی پیشین کارولین نیو) انتقال این پیام به مخاطب فمینیست بوده است که نظریهی فمینیستی معاصر در پساساختارگرایی توقف نکرده است؛ بلکه بنا به خصلت گذرا و اجتماعی-تاریخیِ دانش (ازجمله، در پاسخ به ضرورتهای تاریخیِ مبارزات زنان)، مدام درگیر ارائهی سنتزهای جامعتر و کارآمدتری از نظریههای گذشته درجهت شناخت بهتر واقعیت اجتماعی و نیز فهم و تدارک امکانات عینیِ غلبه بر سازوکارهای درهمتنیدهی ستم بوده است.»
لینک دسترسی به متن:
https://kaargaah.net/?p=966
دریافت نسخهی پی. دی. اف.:👇
http://pdf.kaargaah.net/110_Caroline_New_Realism_Deconstruction_Feminist_Standpoint_Farsi_SAmirian.pdf
-------------------------------------------
▪️منبع: وبسایت کارگاه دیالکتیک
@kdialectic
@bidarzani
آرایش،مد و بهرهکشی از زنان
پیشگفتار
نام کتاب:
#آرایش_مد_و_بهرهکشی_از_زنان نویسندگان: #جوزف_هنسن #ایولین_رید و #ماری_آلیس_واترز
ناشر: نشر گل آذین ناشر صوتی: #کتابخانه_صوتی_مطالعات_زنان
#فمینیسم
#آرایش
#مطالعات_زنان
#آرایش_و_سرمایهداری #سرمایه_داری
#حقوق_زنان
#کتابخانه_صوتی_مطالعات_زنان
#کتاب_صوتی
#آئودیوبوک
#آدیوبوک
#برابری_زن_و_مرد
@zanketabava
#آرایش_مد_و_بهرهکشی_از_زنان نویسندگان: #جوزف_هنسن #ایولین_رید و #ماری_آلیس_واترز
ناشر: نشر گل آذین ناشر صوتی: #کتابخانه_صوتی_مطالعات_زنان
#فمینیسم
#آرایش
#مطالعات_زنان
#آرایش_و_سرمایهداری #سرمایه_داری
#حقوق_زنان
#کتابخانه_صوتی_مطالعات_زنان
#کتاب_صوتی
#آئودیوبوک
#آدیوبوک
#برابری_زن_و_مرد
@zanketabava
📌 ردگیری دلارها، نقشهنگاریِ فمینیسم استعماری:
تأمین مالی تعلیم «دموکراسی» برای زنان در عراق توسط آمریکا
✍🏽 شهرزاد مجاب، برگردان: ارغوان شریفی
#بیدارزنی: من در این فصل، برنامههای تعلیم «دموکراسی» در عراق را به عنوان رویهی ایدئولوژیک «بازسازی پساجنگی» یک قدرت امپریالیستی تحلیل میکنم و استدلال میکنم که یک تحلیل دقیق پداگوژی، رویه و سیاست برنامههای تعلیم «دموکراسی» ما را به مکانهای ناروشنی هدایت میکند که در آنجا ایدهها و رویههای آموزش بزرگسالان با روابط سلطهی امپریالیستی همگرا میشود.
▪️ردگیری دلارها، نقشهنگاریِ فمینیسم استعماری:
▪️تأمین مالی تعلیم «دموکراسی» برای زنان در عراق توسط آمریکا
من در سال ۱۹۹۷ در نشست شبکهی زنان در مناطق منازعه شرکت کردم؛ کنسرسیومی از محققان، کنشگران، سمنها (انجیاوها)، نمایندگان سازمانهای مربوط به سازمان ملل متحد، آژانسهای کمک انساندوستانه و گروههای حقوق بشری. هریک از ما که در نقاط مختلف دنیا ساکن بودیم، تلاش میکردیم تا درکی از تجربههای زنان از جنگ، نظامیسازی و خشونت بدهیم. در میانهی راه معارفهی شرکتکنندگان، زنی که یکی از سمنهای حاضر را نمایندگی میکرد، اظهارات خود را با خونسردی اینگونه آغاز کرد: «… پیش از آنکه جلوتر برویم، میخواهم از زنی که خود را آموزگار بزرگسالان میداند، بپرسم که این به چه معناست و یک آموزگار بزرگسالان چه کاری انجام میدهد؟» من از این پرسش شگفتزده و البته متحیر شدم و نهایت تلاش خود را کردم تا ماهیت «نا روشن» این رشته را توضیح دهم.
زن نماینده سخنان من را قطع کرد و این بار با صدای خشمناکی گفت: در سازمان من، ما با محصولات مشاورهای پر زرق و برق اشباع شدهایم که همگی ادعا میکنند از اصول و فلسفهی آموزش بزرگسالان برای ارائه برنامههای تعلیمی در مورد حل منازعات، آموزش صلح، تیمسازی، تصمیمگیری مشارکتی، ایجاد اجماع در اجتماعات جنگزده، مأموریتهای مشارکتی حقیقتیاب حقوق بشری، ارزیابی نیازهای جامعه، برنامهریزی، سنجش و موارد دیگر استفاده میکنند. به طور خلاصه، او در فکر این بود که آموزش بزرگسالان با «مدیریت منازعات در مناطق جنگی» چه ارتباطی دارد. این مواجهه مرا در ابتدای مسیر کشف و جستجوی مکانها و فضاهای جدیدی قرار داد که آموزش بزرگسالان در آنها همصدا با امپریالیسم عمل میکند تا شرایط ایدئولوژیک را برای تداوم مناسبات اجتماعی سرسپردگی را ایجاد کند.
جنگهای ایالات متحده در عراق و افغانستان فرصتی برای مطالعهی روابط بین امپریالیسم و آموزش بزرگسالان در یک بستر معاصر و انضمامی فراهم کرد. پروژهی آمریکایی «تغییر رژیم» سال ۲۰۰۳ در عراق خشن و ویرانگر بود و به خشونت و ویرانی بیشتری منجر شد. این جنگ تا به امروز ادامه یافته است و صحبت در مورد بازسازی پساجنگی دشوار به نظر میرسد. در واقع ایالات متحده چندین پروژه را از (باز)تعلیم نیروهای امنیتی و مسلح گرفته تا «تعلیم دموکراسی» کنشگران زن نخبه آغاز کرده است.
تحلیل من بر مبنای رویکرد مارکسیستی ماتریالیسم دیالکتیکی و تاریخی انجام شده که کار آموزگارانی مانند آلمن، آو، کولی، ریکوفسکی و یانگمن مفصلبندی شده است. تحلیل فمینیستی مارکسیستیِ مناسبات اجتماعی امپریالیستی جنسیتیشده و نژادیشده، هستهی مفهومی این فصل را تشکیل میدهد.
#فمینیسم_استعماری #امپریالیسم #اینترسکشنالیتی #مارکسیسم_فمینیسم #خاورمیانه
ادامهی متن را در وبسایت #بیدارزنی بخوانید:
https://bidarzani.com/43179
@bidarzani
تأمین مالی تعلیم «دموکراسی» برای زنان در عراق توسط آمریکا
✍🏽 شهرزاد مجاب، برگردان: ارغوان شریفی
#بیدارزنی: من در این فصل، برنامههای تعلیم «دموکراسی» در عراق را به عنوان رویهی ایدئولوژیک «بازسازی پساجنگی» یک قدرت امپریالیستی تحلیل میکنم و استدلال میکنم که یک تحلیل دقیق پداگوژی، رویه و سیاست برنامههای تعلیم «دموکراسی» ما را به مکانهای ناروشنی هدایت میکند که در آنجا ایدهها و رویههای آموزش بزرگسالان با روابط سلطهی امپریالیستی همگرا میشود.
▪️ردگیری دلارها، نقشهنگاریِ فمینیسم استعماری:
▪️تأمین مالی تعلیم «دموکراسی» برای زنان در عراق توسط آمریکا
من در سال ۱۹۹۷ در نشست شبکهی زنان در مناطق منازعه شرکت کردم؛ کنسرسیومی از محققان، کنشگران، سمنها (انجیاوها)، نمایندگان سازمانهای مربوط به سازمان ملل متحد، آژانسهای کمک انساندوستانه و گروههای حقوق بشری. هریک از ما که در نقاط مختلف دنیا ساکن بودیم، تلاش میکردیم تا درکی از تجربههای زنان از جنگ، نظامیسازی و خشونت بدهیم. در میانهی راه معارفهی شرکتکنندگان، زنی که یکی از سمنهای حاضر را نمایندگی میکرد، اظهارات خود را با خونسردی اینگونه آغاز کرد: «… پیش از آنکه جلوتر برویم، میخواهم از زنی که خود را آموزگار بزرگسالان میداند، بپرسم که این به چه معناست و یک آموزگار بزرگسالان چه کاری انجام میدهد؟» من از این پرسش شگفتزده و البته متحیر شدم و نهایت تلاش خود را کردم تا ماهیت «نا روشن» این رشته را توضیح دهم.
زن نماینده سخنان من را قطع کرد و این بار با صدای خشمناکی گفت: در سازمان من، ما با محصولات مشاورهای پر زرق و برق اشباع شدهایم که همگی ادعا میکنند از اصول و فلسفهی آموزش بزرگسالان برای ارائه برنامههای تعلیمی در مورد حل منازعات، آموزش صلح، تیمسازی، تصمیمگیری مشارکتی، ایجاد اجماع در اجتماعات جنگزده، مأموریتهای مشارکتی حقیقتیاب حقوق بشری، ارزیابی نیازهای جامعه، برنامهریزی، سنجش و موارد دیگر استفاده میکنند. به طور خلاصه، او در فکر این بود که آموزش بزرگسالان با «مدیریت منازعات در مناطق جنگی» چه ارتباطی دارد. این مواجهه مرا در ابتدای مسیر کشف و جستجوی مکانها و فضاهای جدیدی قرار داد که آموزش بزرگسالان در آنها همصدا با امپریالیسم عمل میکند تا شرایط ایدئولوژیک را برای تداوم مناسبات اجتماعی سرسپردگی را ایجاد کند.
جنگهای ایالات متحده در عراق و افغانستان فرصتی برای مطالعهی روابط بین امپریالیسم و آموزش بزرگسالان در یک بستر معاصر و انضمامی فراهم کرد. پروژهی آمریکایی «تغییر رژیم» سال ۲۰۰۳ در عراق خشن و ویرانگر بود و به خشونت و ویرانی بیشتری منجر شد. این جنگ تا به امروز ادامه یافته است و صحبت در مورد بازسازی پساجنگی دشوار به نظر میرسد. در واقع ایالات متحده چندین پروژه را از (باز)تعلیم نیروهای امنیتی و مسلح گرفته تا «تعلیم دموکراسی» کنشگران زن نخبه آغاز کرده است.
تحلیل من بر مبنای رویکرد مارکسیستی ماتریالیسم دیالکتیکی و تاریخی انجام شده که کار آموزگارانی مانند آلمن، آو، کولی، ریکوفسکی و یانگمن مفصلبندی شده است. تحلیل فمینیستی مارکسیستیِ مناسبات اجتماعی امپریالیستی جنسیتیشده و نژادیشده، هستهی مفهومی این فصل را تشکیل میدهد.
#فمینیسم_استعماری #امپریالیسم #اینترسکشنالیتی #مارکسیسم_فمینیسم #خاورمیانه
ادامهی متن را در وبسایت #بیدارزنی بخوانید:
https://bidarzani.com/43179
@bidarzani
بیدارزنی
ردگیری دلارها، نقشهنگاریِ فمینیسم استعماری- شهرزاد مجاب - بیدارزنی
با رد فمینیسم استعماری ایالات متحده، باید زنستیزی مردسالارهای بومی را در کنار نژادپرستی و جنسگرایی قدرتهای امپریالیستی به چالش کشید.
▫️ مارکسیسم و فمینیسم
نوشتهی: مارتا ای. خیمهنس
ترجمهی: فرزانه راجی
4 نوامبر2021
🔸 فمینیسم همانا مبارزه با تبعیض جنسیتی، یا اقدامات و ایدئولوژیهای تبعیضآمیز اجتماعی است که منجر به برتری مردان و ستم بر زنان میشود. تبعیض جنسیتی بهعنوان شکلی از ستم اجتماعی پدیدهای مدرن نیست. به نقل از مارکس و انگلس میتوان تصریح کرد که تاریخِ تمامی جوامعِ تاکنون موجود، تاریخ مبارزات طبقاتی و مبارزات جنسیتی است زیرا وجود طبقات پیشفرضِ مالکیت خصوصی بر ابزار تولید، تکهمسری و بنابراین تبعیض جنسیتی است. وجود تبعیض جنسیتی در سراسر تاریخ، به سادگی ویژگی جهانشمولِ همهی جوامع یا ماحصل تفاوتهای ذاتی بین دوجنس مسلم انگاشته شده است. این امر همچنین توضیح میدهد که چرا امروز زنان برای فهمیدن مظاهر فعلی این تبعیض در صدد درک ریشههای تاریخی آن هستند. در علوم اجتماعی تفهیم تبعیض جنسیتی بستگی دارد به مفروضات اساسی دربارهی طبیعت انسان، جامعه و روابطشان که مبنای نظریههای رایج دربارهی جامعه و رفتار اجتماعی هستند؛ نظریههایی که براساس تاکیدشان بر طبیعتِ انسان یا جامعه، متفاوت میشوند. اگر اولویت با ذات انسان باشد، افراد دارای صفاتی ذاتی همچون خودخواهی، رقابتجویی و منفعتطلبی تلقی میشوند. در نتیجه روابط و نهادهای اجتماعی بهعنوان ماحصل این صفات فردی مورد توجه قرار میگیرند. مردان و زنان در این بافتار واجد صفات ذاتیای در نظر گرفته میشوند که آنها را از یکدیگر متفاوت میکند. به عنوان مثال، درحالی که مردان پرخاشگر، قوی، ابزارگرا و غیرهاند، زنان ضعیف، مطیع، احساساتی، تغذیهکننده و غیره هستند. تفاوتهای جنسیتی در قدرت و مشارکت اجتماعی همچون پیامدهای این تفاوتهای ذاتی بین دو جنس تصور میشوند. وقتی تاکید بر جامعه باشد، افراد به عنوان لوحهایی سفید و خالی تلقی میشوند، ماحصل فرآیند اجتماعپذیری که آنان را در واقعیتِ اجتماعی اجباری و قدرتمند ادغام میکند. تبعیض جنسیتی در این بافتار به عنوان ماحصل سازمان اجتماعی پدید میآید؛ مردان و زنان متفاوتند و قدرت و مشارکت اجتماعی متفاوت دارند زیرا جامعهپذیری آنان متفاوت است. بنابراین الگوهای جامعهپذیری بر حسب نیازهای اجتماعی و/ یا تمایزِ فرایندهایِ کارکردی و تقسیم کار توضیح داده میشوند.
🔸علوم اجتماعی از دیدگاه مارکسیستی، تبیینهای ایدهآلیستی و ماتریالیستیِ متضادی دربارهی تبعیض جنسیتی ارائه میکنند که مانع ترکیب آنها در تبیینهایی نمیشود که هردو عامل اجتماعی و فردی را در نظر بگیرد. مارکسیسم از دوگانگی بین صفات ذاتی و اکتسابی فراتر میرود و بهجای آن این مفهوم را مطرح میکند که «انسان مجموعهی مناسبات اجتماعی است.»
🔸 این مفهوم، اساس نظریهی مارکسیستی دربارهی طبیعت انسان است؛ مفهومی که طبیعت تکافتادهی انسان را نفی کرده و وحدت لاینفک بین افراد و محیطهای طبیعی و اجتماعی آنان را تایید میکند. مارکسیسم مطرح میکند که نه افراد را میتوان جداگانه بررسی کرد نه محیط طبیعی و اجتماعیشان، همچون چیزهایی فینفسه که با یکدیگر «تعامل» دارند یا «علت» و «معلول» دیگری هستند. کانون نظری از انتزاعات «اشخاص» و «محیط» (طبیعی و اجتماعی) به فرآیندهایی تغییر جهت میدهد که بهواسطهی آنها افراد، طبیعت و جامعه به اشکال عینی مشخص خود دست مییابند. این فرآیندها تاریخاً مشخصاند و میتوان آنها را برای اهداف تحلیلِ علمی تشخیص داد. کلیدِ فهم تبعیض جنسیتی در این بافتار مبتنی است بر کاوشِ شکلهای تاریخاً خاص آن درون شیوههای مشخص تولید. بنابراین، امروزه پیشفرضِ درک و مفهومسازیِ تبعیض جنسیتی همانا درکِ جایگاه آن درون شیوهی تولید سرمایهداری است.
🔸 این فصل ادای سهمی است در تکوینِ تحلیلی مارکسیستی از ریشههای سرمایهدارانهی تبعیض جنسیتی و معنا و مفهوم تغییرات در وضعیت کنونی و آینده زنان براساس آنچه این تجزیه و تحلیل نشان میدهد...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2AT
#مارتا_ای_خیمهنس #فرزانه_راجی
#فمینیسم #مارکسیسم #سرمایهداری
🖋@naghd_com
@bidarzani
نوشتهی: مارتا ای. خیمهنس
ترجمهی: فرزانه راجی
4 نوامبر2021
🔸 فمینیسم همانا مبارزه با تبعیض جنسیتی، یا اقدامات و ایدئولوژیهای تبعیضآمیز اجتماعی است که منجر به برتری مردان و ستم بر زنان میشود. تبعیض جنسیتی بهعنوان شکلی از ستم اجتماعی پدیدهای مدرن نیست. به نقل از مارکس و انگلس میتوان تصریح کرد که تاریخِ تمامی جوامعِ تاکنون موجود، تاریخ مبارزات طبقاتی و مبارزات جنسیتی است زیرا وجود طبقات پیشفرضِ مالکیت خصوصی بر ابزار تولید، تکهمسری و بنابراین تبعیض جنسیتی است. وجود تبعیض جنسیتی در سراسر تاریخ، به سادگی ویژگی جهانشمولِ همهی جوامع یا ماحصل تفاوتهای ذاتی بین دوجنس مسلم انگاشته شده است. این امر همچنین توضیح میدهد که چرا امروز زنان برای فهمیدن مظاهر فعلی این تبعیض در صدد درک ریشههای تاریخی آن هستند. در علوم اجتماعی تفهیم تبعیض جنسیتی بستگی دارد به مفروضات اساسی دربارهی طبیعت انسان، جامعه و روابطشان که مبنای نظریههای رایج دربارهی جامعه و رفتار اجتماعی هستند؛ نظریههایی که براساس تاکیدشان بر طبیعتِ انسان یا جامعه، متفاوت میشوند. اگر اولویت با ذات انسان باشد، افراد دارای صفاتی ذاتی همچون خودخواهی، رقابتجویی و منفعتطلبی تلقی میشوند. در نتیجه روابط و نهادهای اجتماعی بهعنوان ماحصل این صفات فردی مورد توجه قرار میگیرند. مردان و زنان در این بافتار واجد صفات ذاتیای در نظر گرفته میشوند که آنها را از یکدیگر متفاوت میکند. به عنوان مثال، درحالی که مردان پرخاشگر، قوی، ابزارگرا و غیرهاند، زنان ضعیف، مطیع، احساساتی، تغذیهکننده و غیره هستند. تفاوتهای جنسیتی در قدرت و مشارکت اجتماعی همچون پیامدهای این تفاوتهای ذاتی بین دو جنس تصور میشوند. وقتی تاکید بر جامعه باشد، افراد به عنوان لوحهایی سفید و خالی تلقی میشوند، ماحصل فرآیند اجتماعپذیری که آنان را در واقعیتِ اجتماعی اجباری و قدرتمند ادغام میکند. تبعیض جنسیتی در این بافتار به عنوان ماحصل سازمان اجتماعی پدید میآید؛ مردان و زنان متفاوتند و قدرت و مشارکت اجتماعی متفاوت دارند زیرا جامعهپذیری آنان متفاوت است. بنابراین الگوهای جامعهپذیری بر حسب نیازهای اجتماعی و/ یا تمایزِ فرایندهایِ کارکردی و تقسیم کار توضیح داده میشوند.
🔸علوم اجتماعی از دیدگاه مارکسیستی، تبیینهای ایدهآلیستی و ماتریالیستیِ متضادی دربارهی تبعیض جنسیتی ارائه میکنند که مانع ترکیب آنها در تبیینهایی نمیشود که هردو عامل اجتماعی و فردی را در نظر بگیرد. مارکسیسم از دوگانگی بین صفات ذاتی و اکتسابی فراتر میرود و بهجای آن این مفهوم را مطرح میکند که «انسان مجموعهی مناسبات اجتماعی است.»
🔸 این مفهوم، اساس نظریهی مارکسیستی دربارهی طبیعت انسان است؛ مفهومی که طبیعت تکافتادهی انسان را نفی کرده و وحدت لاینفک بین افراد و محیطهای طبیعی و اجتماعی آنان را تایید میکند. مارکسیسم مطرح میکند که نه افراد را میتوان جداگانه بررسی کرد نه محیط طبیعی و اجتماعیشان، همچون چیزهایی فینفسه که با یکدیگر «تعامل» دارند یا «علت» و «معلول» دیگری هستند. کانون نظری از انتزاعات «اشخاص» و «محیط» (طبیعی و اجتماعی) به فرآیندهایی تغییر جهت میدهد که بهواسطهی آنها افراد، طبیعت و جامعه به اشکال عینی مشخص خود دست مییابند. این فرآیندها تاریخاً مشخصاند و میتوان آنها را برای اهداف تحلیلِ علمی تشخیص داد. کلیدِ فهم تبعیض جنسیتی در این بافتار مبتنی است بر کاوشِ شکلهای تاریخاً خاص آن درون شیوههای مشخص تولید. بنابراین، امروزه پیشفرضِ درک و مفهومسازیِ تبعیض جنسیتی همانا درکِ جایگاه آن درون شیوهی تولید سرمایهداری است.
🔸 این فصل ادای سهمی است در تکوینِ تحلیلی مارکسیستی از ریشههای سرمایهدارانهی تبعیض جنسیتی و معنا و مفهوم تغییرات در وضعیت کنونی و آینده زنان براساس آنچه این تجزیه و تحلیل نشان میدهد...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2AT
#مارتا_ای_خیمهنس #فرزانه_راجی
#فمینیسم #مارکسیسم #سرمایهداری
🖋@naghd_com
@bidarzani
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
مارکسیسم و فمینیسم
نوشتهی: مارتا ای. خیمهنس ترجمهی: فرزانه راجی دو گزینهی مورد بحث، گزینههایی تاریخیاند که اهمیت آنها در بستر رشد آگاهی و مبارزهی فمینیستی در کشوری معین و در زمانی مشخص بهتر درک خواهد شد. رشد …
بيدارزنى
Photo
🟣 بهمناسبت درگذشت «بل هوکس»
فمینیسم انقلابی
✍🏽 بل هوکس bell hooks
ترجمه: مهدیس صادقی پویا
بل هوکس، فمینیست سوسیالیست آمریکایی است که به سبب مطالعات پساساختاریاش درباره درهمتنیدگی نژاد، سرمایهداری و جنسیت شهرت یافته است. وی در مقاله «خواهرانگی؛ اتحاد سیاسی میان زنان» به مقوله خواهرانگی میان زنان در جنبش رهاییبخش زنان پرداخته و توضیح داده که چرا و چگونه باید از نهادینه شدن ساختار سلطه و سلسله مراتب میان زنان جلوگیری شود. وی در مقدمه این مقاله که در شماره ۲۳ ژورنال Feminist Review، در تابستان ۱۹۸۶ به انتشار رسیده است، به انتشار کتابش تحت عنوان «نظریه فمینیستی، از حاشیه تا مرکز» اشاره میکند و بازخوردها به این کتاب را نشانهای از وجود ساختار سلسله مراتبی میان فمینیستها میداند.
مقدمه: ۱۲ ژانویه ۱۹۸۶
صدای آرام گریهام با صدای موسیقی لول ای. مانوئل، پاکو دو لوسیا و کامرون که همگی به سبک فلامنکو میخوانند، مخلوط میشود. با ترسی که همیشه پیش از نوشتن دارم، باز هم روبرو شدهام؛ ترس از این که کلمات مناسب را برای آن چه میخواهم بگویم، پیدا نکنم. ترسی که همواره موجب شده تا نتوانم آن چه میخواهم بگویم را بنویسم. میدانم که نمیتوانم همزمان به موسیقی گوش دهم و بنویسم. صداها به من غلبه خواهند کرد و مرا به دنیایی خواهند برد مملو از سخنرانیهای پرشور، ورای کلمات. اینها آوازهایی هستند که از تنش، قدرت -در این سال جدید حس میکنم که کنشگران فمینیست به اهمیت مبارزه پی بردهاند- و مبارزهای چشمگیر در عرصههای سیاست، چه در سطوح فردی و چه در سطوح جمعی اشباعند. باور رادیکال ما به مبارزه، همراه با پذیرش مسئولیت تضادهای ساختاریمان است؛ راهی که شاید از طریق آن بتوانیم فهم خود از دیگری را افزایش داده و مؤلفههایی برای اتحاد سیاسیمان ابداع کنیم.
تضادهای رادیکال میان فمینیستهای سفید و فمینیستهای رنگینپوست در جنبش زنان، خود عرصهای برای مبارزه ایجاد کرد. اغلب این تضادها اینقدر زیاد بودند که ما از این که بتوانیم در یک محیط عمومی و مشترک که آلوده به سلسله مراتب سلطه نباشد، با یکدیگر زندگی یا کار کنیم، ناامید میشدیم. هنگامی که انرژیهایمان تقلیل میرود و امیدهایمان را از دست میدهیم، ما کنشگران فمینیست باید تعهدشان به مبارزه سیاسی و افزایش اتحادشان را تقویت کنیم. این بدان معناست که باید در مقابله با نژادگرایی و تضادهایی که موجب میشوند تا تعهداتمان نسبت به مبارزه تضعیف شود، بیشتر تلاش کنیم؛ از این طریق میتوانیم به سمت خلق یک برنامه رهایی بخش سیاسی فمینیستی گام برداریم.
کتاب نظریه فمینیستی: از حاشیه تا مرکز یکی از مصداقهای چنین تلاشی برای فرمولبندی یک نظریه رهاییبخش توسط کنشگران فمینیست است؛ نظریهای که شمولگراست و سلطه دائمی را به چالش میکشد. نژادگرایی تا حدودی به شکلگیری یک نظریه فمینیستی از حاشیه تا مرکز کمک کرده است.
بر خلاف اولین کتابم «من یه زن نیستم؟: زنان سیاه و فمینیسم»، که در زمانی که زنان سفید حکم کرده بودند که ‘نژاد’، موضوع خوبی برای مباحثه های فمینیستی است، برای انتشار پذیرفته شد، کتاب دوم را زمانی منتشر کردم که زنان سفید چنین میپنداشتند که هیچ نیازی به حضور زنان سیاه در نظریهپردازی سیاسی فمینیستی وجود ندارد. اگرچه در این میان به صداهایی ارجاع میدهند که دارای امتیازات بیشتر هم هستند، (مانند آدری لرد یا باربارا اسمیت)، اما قسمت بیشتر نظریات سیاسی فمینیستی را که توسط زنان رنگینپوست ناشناس یا کمتر شناخته شده نوشته شده است، نادیده میگیرند؛ به خصوص که این نوشتهها، ایدئولوژیهای غالب را نیز نادیده گرفته باشند. در سراسر کلاسهای رشته مطالعات زنان در آمریکا، کارهای زنان رنگینپوست نادیده گرفته میشود و بیشترین ارجاع به خودبیوگرافیهای داستانی و تخیلی داده میشود. کتاب نظریه فمینیستی: از حاشیه تا مرکز از آغاز انتشارش تا کنون تنها چند بازخورد گرفته است که من دوتایشان را دیدهام. بر خلاف به رسمیت نشناختن و نبود نقدها و مباحثات جدی روی این کتاب توسط فمینیستها، من از خوانندگانم بازخوردهای خوبی دریافت کردهام.
#اینترسکشنالیتی #مبارزه_طبقاتی #فمینیسم_سیاه #LGBTQ
ادامهی متن را در لینک زیر بخوانید:
https://revoltfem.com/post/sisterhood-political-solidarity-between-women-1/
@bidarzani
فمینیسم انقلابی
✍🏽 بل هوکس bell hooks
ترجمه: مهدیس صادقی پویا
بل هوکس، فمینیست سوسیالیست آمریکایی است که به سبب مطالعات پساساختاریاش درباره درهمتنیدگی نژاد، سرمایهداری و جنسیت شهرت یافته است. وی در مقاله «خواهرانگی؛ اتحاد سیاسی میان زنان» به مقوله خواهرانگی میان زنان در جنبش رهاییبخش زنان پرداخته و توضیح داده که چرا و چگونه باید از نهادینه شدن ساختار سلطه و سلسله مراتب میان زنان جلوگیری شود. وی در مقدمه این مقاله که در شماره ۲۳ ژورنال Feminist Review، در تابستان ۱۹۸۶ به انتشار رسیده است، به انتشار کتابش تحت عنوان «نظریه فمینیستی، از حاشیه تا مرکز» اشاره میکند و بازخوردها به این کتاب را نشانهای از وجود ساختار سلسله مراتبی میان فمینیستها میداند.
مقدمه: ۱۲ ژانویه ۱۹۸۶
صدای آرام گریهام با صدای موسیقی لول ای. مانوئل، پاکو دو لوسیا و کامرون که همگی به سبک فلامنکو میخوانند، مخلوط میشود. با ترسی که همیشه پیش از نوشتن دارم، باز هم روبرو شدهام؛ ترس از این که کلمات مناسب را برای آن چه میخواهم بگویم، پیدا نکنم. ترسی که همواره موجب شده تا نتوانم آن چه میخواهم بگویم را بنویسم. میدانم که نمیتوانم همزمان به موسیقی گوش دهم و بنویسم. صداها به من غلبه خواهند کرد و مرا به دنیایی خواهند برد مملو از سخنرانیهای پرشور، ورای کلمات. اینها آوازهایی هستند که از تنش، قدرت -در این سال جدید حس میکنم که کنشگران فمینیست به اهمیت مبارزه پی بردهاند- و مبارزهای چشمگیر در عرصههای سیاست، چه در سطوح فردی و چه در سطوح جمعی اشباعند. باور رادیکال ما به مبارزه، همراه با پذیرش مسئولیت تضادهای ساختاریمان است؛ راهی که شاید از طریق آن بتوانیم فهم خود از دیگری را افزایش داده و مؤلفههایی برای اتحاد سیاسیمان ابداع کنیم.
تضادهای رادیکال میان فمینیستهای سفید و فمینیستهای رنگینپوست در جنبش زنان، خود عرصهای برای مبارزه ایجاد کرد. اغلب این تضادها اینقدر زیاد بودند که ما از این که بتوانیم در یک محیط عمومی و مشترک که آلوده به سلسله مراتب سلطه نباشد، با یکدیگر زندگی یا کار کنیم، ناامید میشدیم. هنگامی که انرژیهایمان تقلیل میرود و امیدهایمان را از دست میدهیم، ما کنشگران فمینیست باید تعهدشان به مبارزه سیاسی و افزایش اتحادشان را تقویت کنیم. این بدان معناست که باید در مقابله با نژادگرایی و تضادهایی که موجب میشوند تا تعهداتمان نسبت به مبارزه تضعیف شود، بیشتر تلاش کنیم؛ از این طریق میتوانیم به سمت خلق یک برنامه رهایی بخش سیاسی فمینیستی گام برداریم.
کتاب نظریه فمینیستی: از حاشیه تا مرکز یکی از مصداقهای چنین تلاشی برای فرمولبندی یک نظریه رهاییبخش توسط کنشگران فمینیست است؛ نظریهای که شمولگراست و سلطه دائمی را به چالش میکشد. نژادگرایی تا حدودی به شکلگیری یک نظریه فمینیستی از حاشیه تا مرکز کمک کرده است.
بر خلاف اولین کتابم «من یه زن نیستم؟: زنان سیاه و فمینیسم»، که در زمانی که زنان سفید حکم کرده بودند که ‘نژاد’، موضوع خوبی برای مباحثه های فمینیستی است، برای انتشار پذیرفته شد، کتاب دوم را زمانی منتشر کردم که زنان سفید چنین میپنداشتند که هیچ نیازی به حضور زنان سیاه در نظریهپردازی سیاسی فمینیستی وجود ندارد. اگرچه در این میان به صداهایی ارجاع میدهند که دارای امتیازات بیشتر هم هستند، (مانند آدری لرد یا باربارا اسمیت)، اما قسمت بیشتر نظریات سیاسی فمینیستی را که توسط زنان رنگینپوست ناشناس یا کمتر شناخته شده نوشته شده است، نادیده میگیرند؛ به خصوص که این نوشتهها، ایدئولوژیهای غالب را نیز نادیده گرفته باشند. در سراسر کلاسهای رشته مطالعات زنان در آمریکا، کارهای زنان رنگینپوست نادیده گرفته میشود و بیشترین ارجاع به خودبیوگرافیهای داستانی و تخیلی داده میشود. کتاب نظریه فمینیستی: از حاشیه تا مرکز از آغاز انتشارش تا کنون تنها چند بازخورد گرفته است که من دوتایشان را دیدهام. بر خلاف به رسمیت نشناختن و نبود نقدها و مباحثات جدی روی این کتاب توسط فمینیستها، من از خوانندگانم بازخوردهای خوبی دریافت کردهام.
#اینترسکشنالیتی #مبارزه_طبقاتی #فمینیسم_سیاه #LGBTQ
ادامهی متن را در لینک زیر بخوانید:
https://revoltfem.com/post/sisterhood-political-solidarity-between-women-1/
@bidarzani
فمینیسم انقلابی
خواهرانگی: اتحاد سیاسی میان زنان/ قسمت اول - فمینیسم انقلابی
بل هوکس، فمینیست سوسیالیست آمریکایی است که به سبب مطالعات پساساختاریاش از در هم تنیدگی نژاد، سرمایهداری و جنسیت شهرت یافته است. وی در مقاله «خواهرانگی؛ اتحاد سیاسی بین زنان» به مقوله خواهرانگی میان زنان در جنبش رهاییبخش زنان پرداخته و توضیح داده که چرا…
Forwarded from صدای ماهی سیاه (BFV)
تاریخ_دو_قرن_فمنیسم_از_جنبش_تا_نظریه_اجتماعی_از_حمیرا_مشیرزاده.pdf
13.1 MB
از جنبش تا نظریه اجتماعی
تاریخ دوقرن فمینیسم
نویسنده: حمیرا مشیر زاده
#کتاب #فمینیسم #مطالعات_زنان
@Blackfishvoice
تاریخ دوقرن فمینیسم
نویسنده: حمیرا مشیر زاده
#کتاب #فمینیسم #مطالعات_زنان
@Blackfishvoice
Forwarded from نقد
▫️ دیدگاه مارکسیسم ساختارگرا دربارهی ستم بر زنان
▫️بهمناسبت 8 مارس روز جهانی زن
نوشتهی: مارتا ای. خیمهنس
ترجمهی: فرزانه راجی
7 مارس 2022
🔸 فمینیسم مدرن موجبِ پیدایش مجموعهای از آثار رشدیابنده شده است که با بهرهگیری از علوم اجتماعی و نظریههای مارکسیستی، درصدد تعیین منشاء ستم بر زنان، دلایل تداوم آن در طی تاریخ؛ عمکردهای آن در جامعهی معاصر و شرایطی است که منجر به نابودی آن میشود. ترکیب طبقاتی ناهمگن، نژادی و قومیِ جنبش زنان و همچنین تفاوت در آموزش دانشگاهی نویسندگان منفرد، در شکافهای سیاسی درون جنبش و در ناهمگونی نظری و روششناختی این نوشتهها بازتاب یافتهاند. مهمتر از آن، این نوشتهها بهعنوان تولیدات فکریِ سرچشمهگرفته از یک بزنگاه تاریخاً خاص سیاسی و ایدئولوژیک، تحت تاثیر هژمونی مفروضات ایدهآلیستی و تجربیای قرار داشتهاند که شالودهی دیدگاههای عرفِ جاری جهان، پارادایمهای علوم اجتماعی و تفاسیر غالب از مارکسیسم بودند. درواقع ظاهراً روایتهای ایدهآلیستی از مارکسیسم (یعنی هگلی، پدیدارشناختی، اومانیستی، اگزیستانسیالیستی، روانشناختی، ارادهگرایی) در میان محافل دانشگاهی و غیردانشگاهی فمینیستی، مارکسیستی، و غیرمارکسیستی در ایالات متحده قابل قبولتر و قابل احترامتر بودهاند. از سوی دیگر، آن نوع تحولات نظری که مدعی حفظ دیدگاه ماتریالیستی دیالکتیکیِ مارکسیسم کلاسیک هستند و بر بُعد غیرسوبژکتیو فرآیندهای اجتماعی تاکید میکنند عموماً نادیده گرفته و با اتهام جبرگرایی اقتصادی، اقتصادگرایی یا کارکردگرایی مورد نقد قرار گرفته و رد شدهاند.
🔸 یک مورد جالب در این زمینه که ماهیت عوامل حاکم بر تولیدات فکری در ایالات متحده امروزه را پُررنگ میکند غیاب مارکسیسم ساختارگرا در نظریهی فمینیسم امریکایی است. نه دانشمندانِ علوم اجتماعیِ غیرمارکسیست برای برساخت نظریه به دنبال ایدههای جدید بودند و نه به نظر میرسد که فمینیستهای موافق با مارکسیسم، مارکسیسم ساختارگرا را آنقدر قانعکننده یافتهاند تا کمی آن را موردملاحظه قرار دهند.
🔸 بررسی عوامل تعیینکنندهی تاریخی پیچیدهی این بزنگاه نظری از حوصلهی این فصل خارج است، که قصد آن در درجه اول پژوهشی است دربارهی موضوعیت بالقوهی مارکسیسم ساختارگرا برای بسط و توسعهی نظریهای مارکسیستی دربارهی ستم بر زنان تحت سرمایه. جولیت میچل، فمینیست مشهور، یکبار پیشنهادی ارائه کرد که از جانب اکثر فمینیستهای دیگری که درصدد توسعهی تحلیلی مارکسیستی از ستم بر زنان بودند، مورد قبول واقع شد: «ما باید پرسشهای فمینیستی بپرسیم، اما تلاش کنیم به پاسخهای مارکسیستی برسیم.» به نظر من تنها راه برای رسیدن به پاسخهای مارکسیستی، طرح پرسشهای مارکسیستی است. به همین منظور، مارکسیسم ساختارگرا ابزارهای مفهومی مهمی برای تدوین پرسشهای مارکسیستی و شرح و بسط واکاویهای مارکسیستی از موضوعات مشخص ارائه میدهد: واکاویهایی که از کاربرد مقولههای مارکسیستیِ منفک از منطقِ نظریه و روششناسی مارکسیستی فراتر میروند.
🔸 در بخش اول این فصل، خلاصهای از رهآوردهای نظری و روششناختی مارکسیسم ساختارگرا ارائه میدهم. در بخش دوم، برخی از گزارههای نظری جامعهشناختی و فمینیستی را مورد بررسی انتقادی قرار خواهم داد، و در بخش سوم، بینشهای نظری و روششناختی بهدست آمده از طرح مسئلهی ستم برزنان در پرتو مارکسیسم ساختارگرا را ارائه میدهم. با اینکه مارکسیسم ساختارگرا نیز معاف از مسئله نیست، بحث من این است که گنجاندن سنجیدهی بینشهای اصلی آن در واکاوی ستم بر زنان، درک ما را از پشتوانههای ساختاری و شرایط لازم برای غلبه بر آنها ارتقاء میبخشد.
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2Rs
#هشت_مارس #فمینیسم
#مارتا_ای_خیمهنس #فرزانه_راجی
#مارکسیسم #نابرابری_جنسیتی #ساختارگرایی
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️بهمناسبت 8 مارس روز جهانی زن
نوشتهی: مارتا ای. خیمهنس
ترجمهی: فرزانه راجی
7 مارس 2022
🔸 فمینیسم مدرن موجبِ پیدایش مجموعهای از آثار رشدیابنده شده است که با بهرهگیری از علوم اجتماعی و نظریههای مارکسیستی، درصدد تعیین منشاء ستم بر زنان، دلایل تداوم آن در طی تاریخ؛ عمکردهای آن در جامعهی معاصر و شرایطی است که منجر به نابودی آن میشود. ترکیب طبقاتی ناهمگن، نژادی و قومیِ جنبش زنان و همچنین تفاوت در آموزش دانشگاهی نویسندگان منفرد، در شکافهای سیاسی درون جنبش و در ناهمگونی نظری و روششناختی این نوشتهها بازتاب یافتهاند. مهمتر از آن، این نوشتهها بهعنوان تولیدات فکریِ سرچشمهگرفته از یک بزنگاه تاریخاً خاص سیاسی و ایدئولوژیک، تحت تاثیر هژمونی مفروضات ایدهآلیستی و تجربیای قرار داشتهاند که شالودهی دیدگاههای عرفِ جاری جهان، پارادایمهای علوم اجتماعی و تفاسیر غالب از مارکسیسم بودند. درواقع ظاهراً روایتهای ایدهآلیستی از مارکسیسم (یعنی هگلی، پدیدارشناختی، اومانیستی، اگزیستانسیالیستی، روانشناختی، ارادهگرایی) در میان محافل دانشگاهی و غیردانشگاهی فمینیستی، مارکسیستی، و غیرمارکسیستی در ایالات متحده قابل قبولتر و قابل احترامتر بودهاند. از سوی دیگر، آن نوع تحولات نظری که مدعی حفظ دیدگاه ماتریالیستی دیالکتیکیِ مارکسیسم کلاسیک هستند و بر بُعد غیرسوبژکتیو فرآیندهای اجتماعی تاکید میکنند عموماً نادیده گرفته و با اتهام جبرگرایی اقتصادی، اقتصادگرایی یا کارکردگرایی مورد نقد قرار گرفته و رد شدهاند.
🔸 یک مورد جالب در این زمینه که ماهیت عوامل حاکم بر تولیدات فکری در ایالات متحده امروزه را پُررنگ میکند غیاب مارکسیسم ساختارگرا در نظریهی فمینیسم امریکایی است. نه دانشمندانِ علوم اجتماعیِ غیرمارکسیست برای برساخت نظریه به دنبال ایدههای جدید بودند و نه به نظر میرسد که فمینیستهای موافق با مارکسیسم، مارکسیسم ساختارگرا را آنقدر قانعکننده یافتهاند تا کمی آن را موردملاحظه قرار دهند.
🔸 بررسی عوامل تعیینکنندهی تاریخی پیچیدهی این بزنگاه نظری از حوصلهی این فصل خارج است، که قصد آن در درجه اول پژوهشی است دربارهی موضوعیت بالقوهی مارکسیسم ساختارگرا برای بسط و توسعهی نظریهای مارکسیستی دربارهی ستم بر زنان تحت سرمایه. جولیت میچل، فمینیست مشهور، یکبار پیشنهادی ارائه کرد که از جانب اکثر فمینیستهای دیگری که درصدد توسعهی تحلیلی مارکسیستی از ستم بر زنان بودند، مورد قبول واقع شد: «ما باید پرسشهای فمینیستی بپرسیم، اما تلاش کنیم به پاسخهای مارکسیستی برسیم.» به نظر من تنها راه برای رسیدن به پاسخهای مارکسیستی، طرح پرسشهای مارکسیستی است. به همین منظور، مارکسیسم ساختارگرا ابزارهای مفهومی مهمی برای تدوین پرسشهای مارکسیستی و شرح و بسط واکاویهای مارکسیستی از موضوعات مشخص ارائه میدهد: واکاویهایی که از کاربرد مقولههای مارکسیستیِ منفک از منطقِ نظریه و روششناسی مارکسیستی فراتر میروند.
🔸 در بخش اول این فصل، خلاصهای از رهآوردهای نظری و روششناختی مارکسیسم ساختارگرا ارائه میدهم. در بخش دوم، برخی از گزارههای نظری جامعهشناختی و فمینیستی را مورد بررسی انتقادی قرار خواهم داد، و در بخش سوم، بینشهای نظری و روششناختی بهدست آمده از طرح مسئلهی ستم برزنان در پرتو مارکسیسم ساختارگرا را ارائه میدهم. با اینکه مارکسیسم ساختارگرا نیز معاف از مسئله نیست، بحث من این است که گنجاندن سنجیدهی بینشهای اصلی آن در واکاوی ستم بر زنان، درک ما را از پشتوانههای ساختاری و شرایط لازم برای غلبه بر آنها ارتقاء میبخشد.
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2Rs
#هشت_مارس #فمینیسم
#مارتا_ای_خیمهنس #فرزانه_راجی
#مارکسیسم #نابرابری_جنسیتی #ساختارگرایی
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
دیدگاه مارکسیسم ساختارگرا دربارهی ستم بر زنان
بهمناسبت 8 مارس روز جهانی زن نوشتهی: مارتا ای. خیمهنس ترجمهی: فرزانه راجی روابط سرمایهداری و طبقهی کارگر در بازتولید فیزیکی و اجتماعی در تمام صورتبندیهای اجتماعی سرمایهداری تحت محدودیتهای…
Forwarded from نقد
▫️ مارکس دربارهی جنسیت و خانواده
▫️ خلاصهای از کتابی با همین عنوان
بهمناسبت 8 مارس روز جهانی زن
نوشتهی: هتر براون
ترجمهی: رویا دارابی
9 مارس 2022
🔸 بسیاری از محققین فمینیست در بهترین حالت پیوندی مبهم با مارکس و مارکسیسم داشتهاند. یکی از مهمترین حوزههای مناقشه، رابطهی مارکس/انگلس است.
مطالعات جورج لوکاچ، ترل کارور، و دیگران تفاوتهای معناداری را میان مارکس و انگلس دربارهی دیالکتیک و همچنین شماری مسائل دیگر نشان دادهاند. من با تکیه بر این مطالعات، تفاوتهای آنها را در رابطه با جنسیت و نیز خانواده کاویدهام. این امر بهویژه برای بحثهای جاری اهمیت دارد، زیرا تعدادی از محققان فمینیستْ مارکس و انگلس را به دلیل آنچه جبرگرایی اقتصادی میدانند آماج انتقاد قرار دادهاند. با این حال، لوکاچ و کارور به درجهی جبرگرایی اقتصادی نزد این دو، بهعنوان تفاوت مهمی اشاره میکنند. هر دو، انگلس را تکپایهانگارتر و علمباورتر از مارکس میدانند. رایا دونایفسکایا یکی از معدود افرادی است که دربارهی مسئلهی جنسیت، مارکس و انگلس را از هم جدا میکند، همزمان که به همین ترتیب به ماهیت تکپایهانگار و جبرگرایانهی موضع انگلس، در مقابلِ درک دیالکتیکی ظریفتر مارکس از روابط جنسیتی اشاره میکند. در سالهای اخیر بحث چندانی از نوشتههای مارکس دربارهی جنسیت و خانواده شکل نگرفته است، اما در دهههای 1970 و 1980، این نوشتهها موضوع بحثهای زیادی بود. در تعدادی از موارد، محققان فمینیستی مانند نانسی هارتسوک و هایدی هارتمن عناصر نظریه کلی مارکس را با اشکال روانکاوانه یا سایر اشکال نظریهی فمینیستی ترکیب کردند. این محققان نظریهی مارکس را نسبت به جنسیت کوربین و همچنین نیازمند نظریهای تکمیلی برای درک روابط جنسیتی قلمداد کردند. با این حال، آنها ماتریالیسم تاریخی مارکس را بهعنوان نقطهی شروعی برای فهم تولید حفظ کردند. علاوه بر این، تعدادی از فمینیستهای مارکسیست نیز از اواخر دههی 1960 تا 1980 بهویژه در حوزهی اقتصاد سیاسی مشارکت نظری داشتهاند.
🔸 بسیاری در دههی 1990 و پس از آن نظریهی نظامهای دوگانهی مردسالاری و سرمایهداری ــ پدرسالاری سرمایهدارانه ــ را که شکل رایج فمینیسم سوسیالیستی در دهههای 1970 و 1980 بود، همچون پروژهای شکستخورده تلقی میکردند. در هر صورت، سقوط کمونیسم در اتحاد جماهیر شوروی و اروپای شرقی احتمالاً بر محبوبیت فمینیسم سوسیالیستی تأثیر منفی داشته است. همانطور که آیریس یانگ قبلاً استدلال کرده بود، نظریهی سیستمهای دوگانه نابسنده بود زیرا بر دو نظریهی کاملاً متفاوت از جامعه مبتنی بود ــ یکی با توسعهی پویای تاریخی جامعه، عمدتاً از نظر اجتماعی، اقتصادی و فنآوری سر و کار دارد و دیگری مبتنی بر یک دیدگاه روانشناختیِ ایستا است. آشتیدادن این دو نظریه به دلیل این تفاوتهای گسترده بسیار دشوار است. با این حال، نقدهای آنها به آنچه جبرگرایی، مقولههای کوربین نسبت به جنسیت و تأکید بر تولید به بهای نادیدهگرفتن بازتولید نزد مارکس میدانستند، نقطهی شروعی فراهم کرد برای بررسی مجدد من از آثار مارکس با استفاده از واکاوی متنی دقیق ــ که در کنار آثار فمینیستهای مارکسیست که در بالا ذکر شد قرار میگیرد.
🔸 از لحاظ تاریخی، رابطهی مارکسیسم با فمینیسم در بهترین حالت رابطهای ضعیف بوده است، آن هم اغلب به دلیل جای خالی بحث دربارهی جنسیت و مسائل سنتی زنان نزد بسیاری از مارکسیستها. علاوه بر این، حتی در جاییکه به جنسیت و خانواده پرداخته شده است، این مطالعات تمایل دارند که استدلال کمتر ظریف و اقتصادمحورتر انگلس را دنبال کنند. با این حال، من فکر میکنم آثار مارکس در مورد جنسیت و خانواده تفاوتهای قابلتوجهی را با آثار انگلس نشان میدهد. پرسشهای مهمی در رابطه با ارزش احتمالی دیدگاههای مارکس در مورد جنسیت و خانواده پابرجاست: مارکس چه چیزی به بحثهای فمینیستی معاصر ارائه میدهد؟ آیا امکان وجود یک فمینیسم مارکسیستی وجود دارد که در واکاوی جامعهی سرمایهداری معاصر دربارهی جنسیت به جبرگرایی اقتصادی یا طبقهی ممتاز درنیفتد؟
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2RM
#هشت_مارس #فمینیسم
#هتر_براون #رویا_دارابی
#مارکس #جنسیت #خانواده
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ خلاصهای از کتابی با همین عنوان
بهمناسبت 8 مارس روز جهانی زن
نوشتهی: هتر براون
ترجمهی: رویا دارابی
9 مارس 2022
🔸 بسیاری از محققین فمینیست در بهترین حالت پیوندی مبهم با مارکس و مارکسیسم داشتهاند. یکی از مهمترین حوزههای مناقشه، رابطهی مارکس/انگلس است.
مطالعات جورج لوکاچ، ترل کارور، و دیگران تفاوتهای معناداری را میان مارکس و انگلس دربارهی دیالکتیک و همچنین شماری مسائل دیگر نشان دادهاند. من با تکیه بر این مطالعات، تفاوتهای آنها را در رابطه با جنسیت و نیز خانواده کاویدهام. این امر بهویژه برای بحثهای جاری اهمیت دارد، زیرا تعدادی از محققان فمینیستْ مارکس و انگلس را به دلیل آنچه جبرگرایی اقتصادی میدانند آماج انتقاد قرار دادهاند. با این حال، لوکاچ و کارور به درجهی جبرگرایی اقتصادی نزد این دو، بهعنوان تفاوت مهمی اشاره میکنند. هر دو، انگلس را تکپایهانگارتر و علمباورتر از مارکس میدانند. رایا دونایفسکایا یکی از معدود افرادی است که دربارهی مسئلهی جنسیت، مارکس و انگلس را از هم جدا میکند، همزمان که به همین ترتیب به ماهیت تکپایهانگار و جبرگرایانهی موضع انگلس، در مقابلِ درک دیالکتیکی ظریفتر مارکس از روابط جنسیتی اشاره میکند. در سالهای اخیر بحث چندانی از نوشتههای مارکس دربارهی جنسیت و خانواده شکل نگرفته است، اما در دهههای 1970 و 1980، این نوشتهها موضوع بحثهای زیادی بود. در تعدادی از موارد، محققان فمینیستی مانند نانسی هارتسوک و هایدی هارتمن عناصر نظریه کلی مارکس را با اشکال روانکاوانه یا سایر اشکال نظریهی فمینیستی ترکیب کردند. این محققان نظریهی مارکس را نسبت به جنسیت کوربین و همچنین نیازمند نظریهای تکمیلی برای درک روابط جنسیتی قلمداد کردند. با این حال، آنها ماتریالیسم تاریخی مارکس را بهعنوان نقطهی شروعی برای فهم تولید حفظ کردند. علاوه بر این، تعدادی از فمینیستهای مارکسیست نیز از اواخر دههی 1960 تا 1980 بهویژه در حوزهی اقتصاد سیاسی مشارکت نظری داشتهاند.
🔸 بسیاری در دههی 1990 و پس از آن نظریهی نظامهای دوگانهی مردسالاری و سرمایهداری ــ پدرسالاری سرمایهدارانه ــ را که شکل رایج فمینیسم سوسیالیستی در دهههای 1970 و 1980 بود، همچون پروژهای شکستخورده تلقی میکردند. در هر صورت، سقوط کمونیسم در اتحاد جماهیر شوروی و اروپای شرقی احتمالاً بر محبوبیت فمینیسم سوسیالیستی تأثیر منفی داشته است. همانطور که آیریس یانگ قبلاً استدلال کرده بود، نظریهی سیستمهای دوگانه نابسنده بود زیرا بر دو نظریهی کاملاً متفاوت از جامعه مبتنی بود ــ یکی با توسعهی پویای تاریخی جامعه، عمدتاً از نظر اجتماعی، اقتصادی و فنآوری سر و کار دارد و دیگری مبتنی بر یک دیدگاه روانشناختیِ ایستا است. آشتیدادن این دو نظریه به دلیل این تفاوتهای گسترده بسیار دشوار است. با این حال، نقدهای آنها به آنچه جبرگرایی، مقولههای کوربین نسبت به جنسیت و تأکید بر تولید به بهای نادیدهگرفتن بازتولید نزد مارکس میدانستند، نقطهی شروعی فراهم کرد برای بررسی مجدد من از آثار مارکس با استفاده از واکاوی متنی دقیق ــ که در کنار آثار فمینیستهای مارکسیست که در بالا ذکر شد قرار میگیرد.
🔸 از لحاظ تاریخی، رابطهی مارکسیسم با فمینیسم در بهترین حالت رابطهای ضعیف بوده است، آن هم اغلب به دلیل جای خالی بحث دربارهی جنسیت و مسائل سنتی زنان نزد بسیاری از مارکسیستها. علاوه بر این، حتی در جاییکه به جنسیت و خانواده پرداخته شده است، این مطالعات تمایل دارند که استدلال کمتر ظریف و اقتصادمحورتر انگلس را دنبال کنند. با این حال، من فکر میکنم آثار مارکس در مورد جنسیت و خانواده تفاوتهای قابلتوجهی را با آثار انگلس نشان میدهد. پرسشهای مهمی در رابطه با ارزش احتمالی دیدگاههای مارکس در مورد جنسیت و خانواده پابرجاست: مارکس چه چیزی به بحثهای فمینیستی معاصر ارائه میدهد؟ آیا امکان وجود یک فمینیسم مارکسیستی وجود دارد که در واکاوی جامعهی سرمایهداری معاصر دربارهی جنسیت به جبرگرایی اقتصادی یا طبقهی ممتاز درنیفتد؟
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2RM
#هشت_مارس #فمینیسم
#هتر_براون #رویا_دارابی
#مارکس #جنسیت #خانواده
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
مارکس دربارهی جنسیت و خانواده
بهمناسبت 8 مارس روز جهانی زن نوشتهی: هتر براون ترجمهی: رویا دارابی از لحاظ تاریخی، رابطهی مارکسیسم با فمینیسم در بهترین حالت رابطهای ضعیف بوده است، آن هم اغلب به دلیل جای خالی بحث دربارهی جنس…
🟣 دربارهی فمینیسم سرمایهدارانه:
مسیرهای ادغام کنشگری فمینیستیِ فردگرایانه در سرمایهداری
✍🏽 مانیا بهروزی
اسفند ۱۴۰۰
------------------------------
#سرمایهداریِ_جهانیشده قادر است به تمامی «زبانهای زندهی اجتماعی» تکلم کند. اگر پیچیدگی و سیالیت سرمایهداری را جدی نگیریم، در تمامیِ مبارزاتمان محکوم به تکرار بیپایان شکست هستیم.
«مقدمه: در این نوشتار کوتاه میکوشم نشان دهم که چرا امروزه #فمینیسم و #جنبش_فمینیستی بیش از همیشه در معرض گزند سرمایهداری و سازوکارهای ادغام و مستحیلسازیِ آن قرار دارند. هدف متن حاضر برجستهسازی این تهدید و بهدستدادن یک زمینهی تحلیلی مقدماتی (در حد طرح بحث) برای تأمل دربارهی خاستگاه و خطرات این وضعیت است. نقطهی عزیمت این بحث، بازاندیشی در تشدید و تعمیق شکافهای درون جنبش فمینیستی در پی ظهور و عروج نسبتاً سریع نوعی فمینیسم تمامیتطلب در فضای رسانهایست که بهرغم رتوریک و نمایشهای ظاهراً رادیکالاش، عمیقا با سازوکارهای سرمایهداری خویشاوندی دارد و بعضا حتی با داعیهی چپْ نسخهی امروزی «فمینیسم سرمایهدارانه» را نمایندگی میکند؛ نسخهای که از بسیاری جهات متفاوت و فراتر از آن چیزیست که از دیرباز #فمینیسم_لیبرال خوانده میشود.
امیدوارم مضمون خود متن نشان دهد که قصدم بههیچرو کمرنگسازی اهمیت مبارزات روزمرهی فمینیستها و دستاوردهای جنبش فمینیستی نیست؛ بهعکس، این نوشتار – درست از منظر باور به اهمیت تاریخی رشد و تعمیق این مبارزات – میکوشد نشان دهد که چندپارگی کنونی جنبش فمینیستی نتیجهی طبیعی پویش تکاملی آن در بستر سرمایهداری و خصوصا نتیجهی مواجههی ناگزیر و فزآیندهی آن با خود سرمایهداریست؛ و لذا با نظر به ماهیت قطببندیهای موجود در این چندپارگی، و سازوکارهای پشتیبانیِ گزینشی سرمایهداری، وضعیت حاضر بخشی از فرآیند عامتر ادغام سرمایهدارانهی فمینیسم و جنبش فمینیستیست.
دغدغهی نوشتار حاضر آن است که این فرآیند ادغام امروزه تا مرز هشداردهندهای پیش رفته است و تداوم آن نهفقط میتواند گرایشهای مترقی در درون جنبش فمینیستی را بهحاشیه براند، بلکه تهدیدیست برای اهداف اصلیِ فمینیسم در مبارزه با بنیادهای مردسالاری. بر این اساس، قصد نهایی این متن پشتیبانی از رویکردیست که بر ضرورت پیکارهای هدفمند ضدهژمونیک در درون خود جنبش فمینیستی پای میفشارد.
▪️شواهد تاریخی گواهی میدهند که مهمترین عامل بازتولید سرمایهداری متاخر، توان ادغامکنندگیِ مخوف آن است، که خصوصا به ادغام هر آن چیزی گرایش دارد که از دل پویش تضادمند سرمایهداری نخست در هیات ناسازهای خلافآمد ظاهر شده و بهتدریج به یک منبع نیرو برای بسیج اجتماعی–سیاسی بدل میشود. از همین روست که امروزه با پدیدههای تماما متناقضنمایی چون کارگرگرایی یا اتحادیهگراییِ سرمایهدارانه، چپگراییِ سرمایهدارانه (نظیر جریانات چپ آنتیامپ/ در ایران: چپ #محور_مقاومت، اومانیسم یا حقوقبشرگراییِ سرمایهدارانه، محیطزیستگراییِ سرمایهدارانه، دینگرایی سرمایهدارانه، و نظایر آنها مواجه بودهایم/هستیم. بنابراین، چرا باید از ظهور و رواج فمینیسم سرمایهدارانه (و کوییرگرایی سرمایهدارانه)، که درجهت مهار و مدیریت پیامدهای بیداریِ گریزناپذیرِ فمینیستی عمل میکند متعجب شویم؟ و اگر چنین است، چرا باید از ترس امکان سوءاستفاده مردسالاران و مرتجعان یا چندپارهشدن جنبش فمینیستی، دربارهی ضرورت سخنگفتن از آن دچار تردید گردیم؟ حال آنکه بهواقع جایی برای اینگونه تردیدها و احتیاطهای خیرخواهانه نمانده است، چون گسترهی فمینیسم در امتداد رشد تاریخیاش، بیش از آنچه تصور کنیم دچار چندپارگی و همستیزی شده است؛ ستیزی که با نظر به پهنهی تضادمند حیات سرمایهداری و سازوکارهای ادغامکنندهی آن، خاستگاهی اجتنابناپذیر دارد و لاجرم شدت میگیرد. در همین راستاست که امروزه شاهد فشاری روزافزون برای همنواسازی فمینیسم با ملزومات نظم سرمایهدارانه هستیم. درنتیجه، با نظر به گرایش درونی سرمایه بهسمت کسب جایگاه سوژگیِ تاریخیِ مطلق، آنچه حافظان نظم موجود در این رویارویی دنبال میکنند، تصاحب انحصاریِ میراث تاریخی فمینیسم و اهلیسازیِ سرمایهدارنهی آن است.
----------------
ادامهی متن را در وبسایت کارگاه دیالکتیک بخوانید:
https://kaargaah.net/?p=1233
#فمینیسم_لیبرال #ارتجاع
#محور_مقاومت
#سرمایهداری #حقوق_بشرگرایی_سرمایهدارانه
@bidarzani
مسیرهای ادغام کنشگری فمینیستیِ فردگرایانه در سرمایهداری
✍🏽 مانیا بهروزی
اسفند ۱۴۰۰
------------------------------
#سرمایهداریِ_جهانیشده قادر است به تمامی «زبانهای زندهی اجتماعی» تکلم کند. اگر پیچیدگی و سیالیت سرمایهداری را جدی نگیریم، در تمامیِ مبارزاتمان محکوم به تکرار بیپایان شکست هستیم.
«مقدمه: در این نوشتار کوتاه میکوشم نشان دهم که چرا امروزه #فمینیسم و #جنبش_فمینیستی بیش از همیشه در معرض گزند سرمایهداری و سازوکارهای ادغام و مستحیلسازیِ آن قرار دارند. هدف متن حاضر برجستهسازی این تهدید و بهدستدادن یک زمینهی تحلیلی مقدماتی (در حد طرح بحث) برای تأمل دربارهی خاستگاه و خطرات این وضعیت است. نقطهی عزیمت این بحث، بازاندیشی در تشدید و تعمیق شکافهای درون جنبش فمینیستی در پی ظهور و عروج نسبتاً سریع نوعی فمینیسم تمامیتطلب در فضای رسانهایست که بهرغم رتوریک و نمایشهای ظاهراً رادیکالاش، عمیقا با سازوکارهای سرمایهداری خویشاوندی دارد و بعضا حتی با داعیهی چپْ نسخهی امروزی «فمینیسم سرمایهدارانه» را نمایندگی میکند؛ نسخهای که از بسیاری جهات متفاوت و فراتر از آن چیزیست که از دیرباز #فمینیسم_لیبرال خوانده میشود.
امیدوارم مضمون خود متن نشان دهد که قصدم بههیچرو کمرنگسازی اهمیت مبارزات روزمرهی فمینیستها و دستاوردهای جنبش فمینیستی نیست؛ بهعکس، این نوشتار – درست از منظر باور به اهمیت تاریخی رشد و تعمیق این مبارزات – میکوشد نشان دهد که چندپارگی کنونی جنبش فمینیستی نتیجهی طبیعی پویش تکاملی آن در بستر سرمایهداری و خصوصا نتیجهی مواجههی ناگزیر و فزآیندهی آن با خود سرمایهداریست؛ و لذا با نظر به ماهیت قطببندیهای موجود در این چندپارگی، و سازوکارهای پشتیبانیِ گزینشی سرمایهداری، وضعیت حاضر بخشی از فرآیند عامتر ادغام سرمایهدارانهی فمینیسم و جنبش فمینیستیست.
دغدغهی نوشتار حاضر آن است که این فرآیند ادغام امروزه تا مرز هشداردهندهای پیش رفته است و تداوم آن نهفقط میتواند گرایشهای مترقی در درون جنبش فمینیستی را بهحاشیه براند، بلکه تهدیدیست برای اهداف اصلیِ فمینیسم در مبارزه با بنیادهای مردسالاری. بر این اساس، قصد نهایی این متن پشتیبانی از رویکردیست که بر ضرورت پیکارهای هدفمند ضدهژمونیک در درون خود جنبش فمینیستی پای میفشارد.
▪️شواهد تاریخی گواهی میدهند که مهمترین عامل بازتولید سرمایهداری متاخر، توان ادغامکنندگیِ مخوف آن است، که خصوصا به ادغام هر آن چیزی گرایش دارد که از دل پویش تضادمند سرمایهداری نخست در هیات ناسازهای خلافآمد ظاهر شده و بهتدریج به یک منبع نیرو برای بسیج اجتماعی–سیاسی بدل میشود. از همین روست که امروزه با پدیدههای تماما متناقضنمایی چون کارگرگرایی یا اتحادیهگراییِ سرمایهدارانه، چپگراییِ سرمایهدارانه (نظیر جریانات چپ آنتیامپ/ در ایران: چپ #محور_مقاومت، اومانیسم یا حقوقبشرگراییِ سرمایهدارانه، محیطزیستگراییِ سرمایهدارانه، دینگرایی سرمایهدارانه، و نظایر آنها مواجه بودهایم/هستیم. بنابراین، چرا باید از ظهور و رواج فمینیسم سرمایهدارانه (و کوییرگرایی سرمایهدارانه)، که درجهت مهار و مدیریت پیامدهای بیداریِ گریزناپذیرِ فمینیستی عمل میکند متعجب شویم؟ و اگر چنین است، چرا باید از ترس امکان سوءاستفاده مردسالاران و مرتجعان یا چندپارهشدن جنبش فمینیستی، دربارهی ضرورت سخنگفتن از آن دچار تردید گردیم؟ حال آنکه بهواقع جایی برای اینگونه تردیدها و احتیاطهای خیرخواهانه نمانده است، چون گسترهی فمینیسم در امتداد رشد تاریخیاش، بیش از آنچه تصور کنیم دچار چندپارگی و همستیزی شده است؛ ستیزی که با نظر به پهنهی تضادمند حیات سرمایهداری و سازوکارهای ادغامکنندهی آن، خاستگاهی اجتنابناپذیر دارد و لاجرم شدت میگیرد. در همین راستاست که امروزه شاهد فشاری روزافزون برای همنواسازی فمینیسم با ملزومات نظم سرمایهدارانه هستیم. درنتیجه، با نظر به گرایش درونی سرمایه بهسمت کسب جایگاه سوژگیِ تاریخیِ مطلق، آنچه حافظان نظم موجود در این رویارویی دنبال میکنند، تصاحب انحصاریِ میراث تاریخی فمینیسم و اهلیسازیِ سرمایهدارنهی آن است.
----------------
ادامهی متن را در وبسایت کارگاه دیالکتیک بخوانید:
https://kaargaah.net/?p=1233
#فمینیسم_لیبرال #ارتجاع
#محور_مقاومت
#سرمایهداری #حقوق_بشرگرایی_سرمایهدارانه
@bidarzani
Forwarded from نقد
▫️ مارکسیسم و بازنگری سهگانهی طبقه، جنسیت و نژاد
نوشتهی: مارتا ای. خیمهنس
ترجمهی: فرزانه راجی
10 مه 2022
🔸 امروزه اکثر نشریات علوم اجتماعی، بهویژه آنهایی که دربارهی نابرابری مینویسند، نقدی آیینی به مارکس و مارکسیسم را در روند معرفی بدیلهای نظری که برای اصلاح «شکستهای» ادعایی آن در نظر گرفته شده است، بدیهی میدانند. این روال در نخستین آثار فمینیستی نیز رایج شد: مارکس و مارکسیستها به خاطر عدم ارائهی تحلیلی عمیق از ستم بر زنان، «اقتصادزدگی» «تقلیلگرایی طبقاتی» و مقولههای تحلیلی «کورجنسی»شان آماج نقد بودند. چندی بعد این ادعا مرسوم شد که مارکسیسم نیز در بیتوجهی به نژاد، جمعیتشناسی، قومیت، محیط زیست و عملاً هرآنچه برای «جنبشهای اجتماعی جدید» در غرب اهمیت داشت مقصر است. زمانیکه جنبشها فروکش کردند، دانشپژوهیِ متأثر از همان دغدغههای سیاسی رونق گرفت؛ انرژیای که میتوانست در عرصهی عمومی صرف شود در برنامههای آکادمیک (مانند مطالعات زنان، مطالعات نژادی/قومی) و در تلاشهایی برای افزایش «تنوع» در برنامهی درسی و تعدادِ افرادِ موسسات آموزشی تجلی یافت.
🔸 انتشار مجلهی نژاد، جنس و طبقه در سال ١٩٩٣، (که بعداً به نژاد، جنسیت و طبقه تغییر نام داد)، نشاندهندهی همگرایی آن علایق سیاسی و فکری با دیدگاهی جدید در علوم اجتماعی بود که خیلی زود توجه بسیار زیادی را به خود جلب کرد، چنانکه از ازدیادِ مقالههای ژورنالیستی و کتابهایی با عناوین نژاد، جنسیت و طبقه پیداست. این دیدگاه را که پیش از همه اما نه منحصراً دانشمندان علوم اجتماعی رنگینپوست مطرح کردند واکنشی بود به نظریههای فمینیستیای که تفاوتهای نژادی/قومی و طبقاتی در میان زنان را نادیده میگرفتند، نظریههایی در مورد نابرابری نژادی/قومی که تبعیضجنسی در میان مردان و زنان رنگینپوست را نادیده میگرفتند، و همانطور که انتظار میرود تصحیحی بر کاستیهای ادعاییِ مارکسیسم به شمار میآمد.
🔸 در این مقاله قصد دارم استدلال کنم که مارکسیسم حاوی ابزارهای تحلیلی ضروری برای نظریهپردازی و تعمیق درک ما از طبقه، جنسیت و نژاد است. میخواهم از دیدِ نظریهی مارکسیستی استدلالهایی را که برای مطالعات نژاد، جنسیت و طبقه توسط برخی از حامیان اصلی آنها ارائه شده است، بهطور انتقادی و با ارزیابی نقاط قوت و محدودیتشان بررسی کنم، و در این میان نشان بدهم که اگر مطالعهی طبقه، جنسیت و نژاد قرار است به چیزی فراتر از جمعآوری مستندات بیپایانِ تغییرات در برجستگی نسبی و اثرات ترکیبی آنها در بافتارها و تجربههای بسیار خاص دست یابد، مارکسیسم از لحاظ نظری و سیاسی ضروری است.
🔸 تا زمانی که دیدگاه «نژاد ـ جنسیت ـ طبقه» طبقه را به شکل دیگری از ستم تقلیل دهد و از لحاظ نظری التقاطی باقی بماند، بهطوری که تقاطع و درهمتنیدگی، بهنوعی «در دسترس همه» باشد، به این معنی که برای انواع و اقسام تفسیرهای نظری مفتوح باشد، ماهیت آن استعارههای تقسیم و پیوند مبهم باقی میماند و در معرض تفسیرهای متضاد و حتی ضدونقیض خواهد بود. مارکسیسم تنها نظریهی سطحِ کلانی نیست که دیدگاه «نژاد ـ جنسیت ـ طبقه» برای کشف «ساختارهای اساسی سلطه» میتواند با آن ارتباط برقرار کند؛ اما به نظر من برای اهداف سیاسیِ رهاییبخش دیدگاه «نژاد ـ جنسیت ـ طبقه» مناسبترینشان است...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2Yf
#مارتا_ای_خیمهنس #فرزانه_راجی
#فمینیسم #مارکسیسم #نابرابری_جنسیتی #جنسیت_و_طبقه
👇🏽
🖋@naghd_com
نوشتهی: مارتا ای. خیمهنس
ترجمهی: فرزانه راجی
10 مه 2022
🔸 امروزه اکثر نشریات علوم اجتماعی، بهویژه آنهایی که دربارهی نابرابری مینویسند، نقدی آیینی به مارکس و مارکسیسم را در روند معرفی بدیلهای نظری که برای اصلاح «شکستهای» ادعایی آن در نظر گرفته شده است، بدیهی میدانند. این روال در نخستین آثار فمینیستی نیز رایج شد: مارکس و مارکسیستها به خاطر عدم ارائهی تحلیلی عمیق از ستم بر زنان، «اقتصادزدگی» «تقلیلگرایی طبقاتی» و مقولههای تحلیلی «کورجنسی»شان آماج نقد بودند. چندی بعد این ادعا مرسوم شد که مارکسیسم نیز در بیتوجهی به نژاد، جمعیتشناسی، قومیت، محیط زیست و عملاً هرآنچه برای «جنبشهای اجتماعی جدید» در غرب اهمیت داشت مقصر است. زمانیکه جنبشها فروکش کردند، دانشپژوهیِ متأثر از همان دغدغههای سیاسی رونق گرفت؛ انرژیای که میتوانست در عرصهی عمومی صرف شود در برنامههای آکادمیک (مانند مطالعات زنان، مطالعات نژادی/قومی) و در تلاشهایی برای افزایش «تنوع» در برنامهی درسی و تعدادِ افرادِ موسسات آموزشی تجلی یافت.
🔸 انتشار مجلهی نژاد، جنس و طبقه در سال ١٩٩٣، (که بعداً به نژاد، جنسیت و طبقه تغییر نام داد)، نشاندهندهی همگرایی آن علایق سیاسی و فکری با دیدگاهی جدید در علوم اجتماعی بود که خیلی زود توجه بسیار زیادی را به خود جلب کرد، چنانکه از ازدیادِ مقالههای ژورنالیستی و کتابهایی با عناوین نژاد، جنسیت و طبقه پیداست. این دیدگاه را که پیش از همه اما نه منحصراً دانشمندان علوم اجتماعی رنگینپوست مطرح کردند واکنشی بود به نظریههای فمینیستیای که تفاوتهای نژادی/قومی و طبقاتی در میان زنان را نادیده میگرفتند، نظریههایی در مورد نابرابری نژادی/قومی که تبعیضجنسی در میان مردان و زنان رنگینپوست را نادیده میگرفتند، و همانطور که انتظار میرود تصحیحی بر کاستیهای ادعاییِ مارکسیسم به شمار میآمد.
🔸 در این مقاله قصد دارم استدلال کنم که مارکسیسم حاوی ابزارهای تحلیلی ضروری برای نظریهپردازی و تعمیق درک ما از طبقه، جنسیت و نژاد است. میخواهم از دیدِ نظریهی مارکسیستی استدلالهایی را که برای مطالعات نژاد، جنسیت و طبقه توسط برخی از حامیان اصلی آنها ارائه شده است، بهطور انتقادی و با ارزیابی نقاط قوت و محدودیتشان بررسی کنم، و در این میان نشان بدهم که اگر مطالعهی طبقه، جنسیت و نژاد قرار است به چیزی فراتر از جمعآوری مستندات بیپایانِ تغییرات در برجستگی نسبی و اثرات ترکیبی آنها در بافتارها و تجربههای بسیار خاص دست یابد، مارکسیسم از لحاظ نظری و سیاسی ضروری است.
🔸 تا زمانی که دیدگاه «نژاد ـ جنسیت ـ طبقه» طبقه را به شکل دیگری از ستم تقلیل دهد و از لحاظ نظری التقاطی باقی بماند، بهطوری که تقاطع و درهمتنیدگی، بهنوعی «در دسترس همه» باشد، به این معنی که برای انواع و اقسام تفسیرهای نظری مفتوح باشد، ماهیت آن استعارههای تقسیم و پیوند مبهم باقی میماند و در معرض تفسیرهای متضاد و حتی ضدونقیض خواهد بود. مارکسیسم تنها نظریهی سطحِ کلانی نیست که دیدگاه «نژاد ـ جنسیت ـ طبقه» برای کشف «ساختارهای اساسی سلطه» میتواند با آن ارتباط برقرار کند؛ اما به نظر من برای اهداف سیاسیِ رهاییبخش دیدگاه «نژاد ـ جنسیت ـ طبقه» مناسبترینشان است...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2Yf
#مارتا_ای_خیمهنس #فرزانه_راجی
#فمینیسم #مارکسیسم #نابرابری_جنسیتی #جنسیت_و_طبقه
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
مارکسیسم و بازنگری سهگانهی طبقه، جنسیت و نژاد
نوشتهی: مارتا ای. خیمهنس ترجمهی: فرزانه راجی اینکه استدلال کنیم طبقهی کارگر عامل اساسی تغییر است بدین معنا نیست که یگانه عامل تغییر است. طبقهی کارگر البته متشکل از زنان و مردانی است که به نژا…
بيدارزنى
Photo
🟣 یک رویکرد رئالیستی انتقادیِ جایگاهمند به مسالهی تلاقی (اینترسکشنالیتی)
✍🏽 نویسندگان:
آنجلا مارتینز دی، لی مارتین، سوزان مارلو
ترجمه: سارا امیریان
توضیح کارگاه دیالکتیک: #رئالیسم_انتقادی مدخل ارزشمندی برای بازبینی انتقادیِ مباحث فمینیستیِ معاصر و کاوش در مبانی فلسفیِ آنها میگشاید. پژوهشگران سنت رئالیسم انتقادی در مقالات متعددی از همین منظرِ فلسفی برخی روایتهای مسلطِ #فمینیسم را مورد واکاویِ انتقادی قرار دادهاند. در راستای معرفی بیشتر کاربستهای نظری رئالیسم انتقادی – بهعنوان یکی از اهداف نظریِ کارگاه – تاکنون علاوهبر مطالبی دیگر، در حوزهی فمینیسم ترجمهی سه مقالهی مهم از کارولین نیو* (بههمت سارا امیریان) در اختیار علاقمندان قرار گرفته است. امید است ترجمهی حاضر نیز – در امتداد متون قبلی – بتواند بهسهم خود اهمیت رئالیسم انتقادی را نزد مخاطبان برجسته سازد و مشخصاً کارکردهای مفید و ضروریِ آن برای بسط رهاییبخشِ نظریهي فمینیستی را روشن نماید.
▪️ فهرست سرفصلها:
مقدمه
۱. پیچیدگی #اینترسکشنال و محدودیتهای رویکردهای فعلی
۲. پوزیتیویسم در نظریهی تلاقی
۳. سنت هرمنوتیکی و هویت اینترسکشنال
۴. بهسوی یک نظریهی تلاقیِ انتقادیِ رئالیستی
۵. فمینیسم انتقادی رئالیستی در یک چارچوب اینترسکشنال
۶. ساختار و عاملیت در نظریهي تلاقی
۷. رئالیسم انتقادی و یک رویکرد جایگاهمند به پیچیدگیِ روششناختی
جمعبندی
--------------------------------------------------
لینک دسترسی به متن: 👇🏾
https://kaargaah.net/?p=1142
دریافت متن در فرمت پی.دی.اف. : 👇🏾
http://pdf.kaargaah.net/136_Martinez_CR_and_Intersectionality_Farsi_SAmirian.pdf
--------------------------------------------------
@kdialectic
@bidarzani
✍🏽 نویسندگان:
آنجلا مارتینز دی، لی مارتین، سوزان مارلو
ترجمه: سارا امیریان
توضیح کارگاه دیالکتیک: #رئالیسم_انتقادی مدخل ارزشمندی برای بازبینی انتقادیِ مباحث فمینیستیِ معاصر و کاوش در مبانی فلسفیِ آنها میگشاید. پژوهشگران سنت رئالیسم انتقادی در مقالات متعددی از همین منظرِ فلسفی برخی روایتهای مسلطِ #فمینیسم را مورد واکاویِ انتقادی قرار دادهاند. در راستای معرفی بیشتر کاربستهای نظری رئالیسم انتقادی – بهعنوان یکی از اهداف نظریِ کارگاه – تاکنون علاوهبر مطالبی دیگر، در حوزهی فمینیسم ترجمهی سه مقالهی مهم از کارولین نیو* (بههمت سارا امیریان) در اختیار علاقمندان قرار گرفته است. امید است ترجمهی حاضر نیز – در امتداد متون قبلی – بتواند بهسهم خود اهمیت رئالیسم انتقادی را نزد مخاطبان برجسته سازد و مشخصاً کارکردهای مفید و ضروریِ آن برای بسط رهاییبخشِ نظریهي فمینیستی را روشن نماید.
▪️ فهرست سرفصلها:
مقدمه
۱. پیچیدگی #اینترسکشنال و محدودیتهای رویکردهای فعلی
۲. پوزیتیویسم در نظریهی تلاقی
۳. سنت هرمنوتیکی و هویت اینترسکشنال
۴. بهسوی یک نظریهی تلاقیِ انتقادیِ رئالیستی
۵. فمینیسم انتقادی رئالیستی در یک چارچوب اینترسکشنال
۶. ساختار و عاملیت در نظریهي تلاقی
۷. رئالیسم انتقادی و یک رویکرد جایگاهمند به پیچیدگیِ روششناختی
جمعبندی
--------------------------------------------------
لینک دسترسی به متن: 👇🏾
https://kaargaah.net/?p=1142
دریافت متن در فرمت پی.دی.اف. : 👇🏾
http://pdf.kaargaah.net/136_Martinez_CR_and_Intersectionality_Farsi_SAmirian.pdf
--------------------------------------------------
@kdialectic
@bidarzani
بيدارزنى
Photo
padcast5f
<unknown>
چرخش ظالمانه ی جنبش زنان (پادکست) - نانسی فریزر - ترجمه فیروزه مهاجر
این پادکست متن مقالهی #نانسی_فریزر است با عنوان «چهگونه #فمینیسم خدمتکار #سرمایهداری شد و چهگونه باید آن را بازپس بگیریم». وی در این مقاله بحث میکند که آمال جنبش فمینیستی مترقی چهگونه در مقطعی در خدمت #سرمایهداری_نولیبرالی قرار گرفت.
وی میگوید اندیشههای فمینیستی که زمانی بخشی از دیدگاهی رادیکال بود در سالهای بعد مدام بیشتر در چارچوبهای فردگرایانه بیان شد. در حالی که فمینیستها زمانی منتقد جامعهای بودند که بلندپروازیهای شغلی را تشویق میکرد، در ادامه، نه همبستگی اجتماعی بلکه بهاصطلاح «کارآفرینان» زن را ستایش کردند و مشوق بهاصطلاح پیشرفت و شایستهسالاری شدند.
مقالهی حاضر بهرغم کوتاهی بهعنوان یکی از تأثیرگذارترین متنهای فمینیستی سالهای اخیر و در تجدیدحیات جنبش رادیکال فمینیستی مؤثر بوده است.
@Marxismstudies
این پادکست متن مقالهی #نانسی_فریزر است با عنوان «چهگونه #فمینیسم خدمتکار #سرمایهداری شد و چهگونه باید آن را بازپس بگیریم». وی در این مقاله بحث میکند که آمال جنبش فمینیستی مترقی چهگونه در مقطعی در خدمت #سرمایهداری_نولیبرالی قرار گرفت.
وی میگوید اندیشههای فمینیستی که زمانی بخشی از دیدگاهی رادیکال بود در سالهای بعد مدام بیشتر در چارچوبهای فردگرایانه بیان شد. در حالی که فمینیستها زمانی منتقد جامعهای بودند که بلندپروازیهای شغلی را تشویق میکرد، در ادامه، نه همبستگی اجتماعی بلکه بهاصطلاح «کارآفرینان» زن را ستایش کردند و مشوق بهاصطلاح پیشرفت و شایستهسالاری شدند.
مقالهی حاضر بهرغم کوتاهی بهعنوان یکی از تأثیرگذارترین متنهای فمینیستی سالهای اخیر و در تجدیدحیات جنبش رادیکال فمینیستی مؤثر بوده است.
@Marxismstudies
Forwarded from نقد
▫️ تاملاتی دربارهی تقاطعگرایی
نوشتهی: مارتا ای. خیمهنس
ترجمهی: فرزانه راجی
26 ژوئیه 2022
🔸 اصطلاح «تقاطعگرایی» به تلاقی ستمهای ناشی از هویتهای پیچیده و تجارب منحصربهفرد اشاره دارد. گزارشهای فمینیستی ریشههای آن را تا تجربهی زنان سیاهپوست ایالات متحده و سایر زنان رنگینپوست، و اندیشهی فمینیست سیاه، بهویژه بیانیهی Combahee River Collective ردیابی میکنند: «ما معتقدیم سیاستهای جنسی در دوران پدرسالاری در زندگی زنان سیاهپوست به همان اندازهی سیاستهای طبقاتی و نژادی فراگیر است. همچنین برای ما جدا کردن ستم نژادی از ستم طبقاتی و ستم جنسی دشوار است زیرا در زندگیمان اغلب بهطور همزمان تجربه میشوند.» این همچنین نوعی تعمیمدهی استعارهای است که پژوهشگرِ حقوقی، کیمبرله کرنشاو (که حسن شهرتش بهواسطهی ابداع این اصطلاح است)، برای به تصویر کشیدن وضعیت کارگران زن سیاهپوست استفاده کرد؛ زنانی که نمیتوانستند از کارفرمای خود برای تبعیض، بهعنوان کارگران زن سیاهپوست شکایت کنند زیرا دادگاهها تبعیض را یا بر اساس جنسیت به رسمیت میشناختند یا نژاد و نه براساس هردو. کرنشاو استدلال کرد که نه جنسیت و نه نژاد به تنهایی نمیتوانست مسئول تجربهی آنها از ستم باشد زیرا آنها در «تقاطع» جنسیت و نژاد قرار داشتند.
🔸 بهرغم مرتبهی ممتاز آن همچون «مهمترین رهاورد نظریِ تاریخِ فمینیسم»، تا آن جا که من میدانم، هیچ نظریهی دقیق و پذیرفتهشدهای دربارهی تقاطع وجود ندارد. دربارهی ایدههای کلیدی تقاطعگرایی توافق وجود دارد، اما فمینیستها در چگونگی مفهومسازی روابط بین محورهای نابرابری در سطح کلانِ تحلیل، و روشهایی که این محورها هویتها و تجارب افراد را شکل میدهند، با هم تفاوت دارند. معنی اصطلاحاتی همچون «درهمتنیده»، «تقابل»، «همساخت»، «همسازمان»، «تشکیل متقابل»، و غیره خودپیدا نیست. این روابط فرضی در چه سطحی از تحلیل مرتبط هستند؟ آیا طبقه، جنسیت، نژاد، توانایی و غیره در سطوح خرد، کلان یا فردیِ تحلیل «بهطور متقابل همساخت»، «همساز» و غیره هستند؟ اگر چنین است، این امر بهطور انضمامی چگونه کار میکند؟ آیا هویتهای پیچیده در درجهی اول تأثیرات مشارکت آگاهانهی افراد در «محورهای سرکوب»ِ ظاهراً متقاطع است، یا تأثیرات گفتمان، یا تعامل بین این دو؟ و منظور از اینکه میگوییم محورهای نابرابری متقاطع هستند چیست؟ آیا محورها تلاقی میکنند و افراد در تقاطعها شکل میگیرند، یا تقاطع فقط استعارهای برای این واقعیت است که در هر جامعهای همه دارای ویژگیهای خاصی، همچون جنسیت و سن هستند، و اینکه همهی ما در نهادهای اجتماعی مختلفی شرکت داریم ــ بنابراین نقشهای اجتماعی و شغلی متعدد و متفاوتی را ایفا میکنیم ــ و در جایی از ترتیبِ رتبهبندی که محورهای اصلی نابرابری را تقسیم میکند قرار گرفتهایم؟ اگر چنین است، تقاطعگرایی در نهایت در چه جنبههایی مبتنی بر نوعی بدیهیگوییِ جامعهشناختی نیست؟ هویتها چه تفاوتی با نقشهای اجتماعی دارند؟
🔸 مانند همهی نظریهها، تقاطعگرایی نیز محصول زمان خود است. اثرات جهانی شدن ــ آواره کردن میلیونها کارگر، آغاز مهاجرت مردان، زنان و کودکان از کشورهای جنگزده و مستعمرات سابق به کشورهای سابقاً استعمارگر ــ در حال تغییر شرایط مادی و اجتماعی زندگی، همچنین آگاهی پژوهشگران و کنشگران است. چنین تغییراتی در نهایت باعث رشد نظریههایی خواهد شد که هدفشان فراتر رفتن از محدودیتهای تقاطعگرایی است. نظریههایی که پیوندهای سازگانی بین «محورهای شاخص سرکوب» را به روشهایی که ممکن است ماتریالیسم تاریخی را دربربگیرد یا نگیرد، نظریهپردازی خواهند کرد. نظریهی بازتولید اجتماعی احتمالاً چنین نظریهای است. گزینهی دیگر این است که تشدید بهرهکشی ــ بازنمودیافته در تمرکز ثروت و درآمد در رأس و رشد ارتش ذخیره کارِ ملی و فراملی ــ که در حال حاضر در ایالات متحده طبقهی کارگر را وارد گفتمان سیاسی و رسانههای جمعی کرده است ــ ممکن است در نهایت علاقهی گسترده به مارکسیسم در دهههای ١٩٦٠ و ١٩٧٠ در میان کنشگران، دانشجویان و دانشگاهیان را بازگرداند. در حال حاضر تجدید علاقهای به مارکسیسم و فمینیسم وجود دارد؛ اینکه این تجدید علاقه مستلزم از بین رفتن تقاطعگرایی، ادغام آن با نسخهای ایدهآلی از مارکسیسم، با تأکید بر ستمهای نژادی، جنسیتی وسایر ستمها، و در عین حال بهحداقل رساندن اثرات تعیینکنندهی قدرت طبقاتی و مناسبات طبقاتی، یا بازگشتی به ماتریالیسم تاریخی است، برعهدهی نسلهای جوان است که تصمیم بگیرند.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-346
#مارتا_ای_خیمهنس #فرزانه_راجی
#تقاطعگرایی #فمینیسم #مارکسیسم
👇🏽
🖋@naghd_com
نوشتهی: مارتا ای. خیمهنس
ترجمهی: فرزانه راجی
26 ژوئیه 2022
🔸 اصطلاح «تقاطعگرایی» به تلاقی ستمهای ناشی از هویتهای پیچیده و تجارب منحصربهفرد اشاره دارد. گزارشهای فمینیستی ریشههای آن را تا تجربهی زنان سیاهپوست ایالات متحده و سایر زنان رنگینپوست، و اندیشهی فمینیست سیاه، بهویژه بیانیهی Combahee River Collective ردیابی میکنند: «ما معتقدیم سیاستهای جنسی در دوران پدرسالاری در زندگی زنان سیاهپوست به همان اندازهی سیاستهای طبقاتی و نژادی فراگیر است. همچنین برای ما جدا کردن ستم نژادی از ستم طبقاتی و ستم جنسی دشوار است زیرا در زندگیمان اغلب بهطور همزمان تجربه میشوند.» این همچنین نوعی تعمیمدهی استعارهای است که پژوهشگرِ حقوقی، کیمبرله کرنشاو (که حسن شهرتش بهواسطهی ابداع این اصطلاح است)، برای به تصویر کشیدن وضعیت کارگران زن سیاهپوست استفاده کرد؛ زنانی که نمیتوانستند از کارفرمای خود برای تبعیض، بهعنوان کارگران زن سیاهپوست شکایت کنند زیرا دادگاهها تبعیض را یا بر اساس جنسیت به رسمیت میشناختند یا نژاد و نه براساس هردو. کرنشاو استدلال کرد که نه جنسیت و نه نژاد به تنهایی نمیتوانست مسئول تجربهی آنها از ستم باشد زیرا آنها در «تقاطع» جنسیت و نژاد قرار داشتند.
🔸 بهرغم مرتبهی ممتاز آن همچون «مهمترین رهاورد نظریِ تاریخِ فمینیسم»، تا آن جا که من میدانم، هیچ نظریهی دقیق و پذیرفتهشدهای دربارهی تقاطع وجود ندارد. دربارهی ایدههای کلیدی تقاطعگرایی توافق وجود دارد، اما فمینیستها در چگونگی مفهومسازی روابط بین محورهای نابرابری در سطح کلانِ تحلیل، و روشهایی که این محورها هویتها و تجارب افراد را شکل میدهند، با هم تفاوت دارند. معنی اصطلاحاتی همچون «درهمتنیده»، «تقابل»، «همساخت»، «همسازمان»، «تشکیل متقابل»، و غیره خودپیدا نیست. این روابط فرضی در چه سطحی از تحلیل مرتبط هستند؟ آیا طبقه، جنسیت، نژاد، توانایی و غیره در سطوح خرد، کلان یا فردیِ تحلیل «بهطور متقابل همساخت»، «همساز» و غیره هستند؟ اگر چنین است، این امر بهطور انضمامی چگونه کار میکند؟ آیا هویتهای پیچیده در درجهی اول تأثیرات مشارکت آگاهانهی افراد در «محورهای سرکوب»ِ ظاهراً متقاطع است، یا تأثیرات گفتمان، یا تعامل بین این دو؟ و منظور از اینکه میگوییم محورهای نابرابری متقاطع هستند چیست؟ آیا محورها تلاقی میکنند و افراد در تقاطعها شکل میگیرند، یا تقاطع فقط استعارهای برای این واقعیت است که در هر جامعهای همه دارای ویژگیهای خاصی، همچون جنسیت و سن هستند، و اینکه همهی ما در نهادهای اجتماعی مختلفی شرکت داریم ــ بنابراین نقشهای اجتماعی و شغلی متعدد و متفاوتی را ایفا میکنیم ــ و در جایی از ترتیبِ رتبهبندی که محورهای اصلی نابرابری را تقسیم میکند قرار گرفتهایم؟ اگر چنین است، تقاطعگرایی در نهایت در چه جنبههایی مبتنی بر نوعی بدیهیگوییِ جامعهشناختی نیست؟ هویتها چه تفاوتی با نقشهای اجتماعی دارند؟
🔸 مانند همهی نظریهها، تقاطعگرایی نیز محصول زمان خود است. اثرات جهانی شدن ــ آواره کردن میلیونها کارگر، آغاز مهاجرت مردان، زنان و کودکان از کشورهای جنگزده و مستعمرات سابق به کشورهای سابقاً استعمارگر ــ در حال تغییر شرایط مادی و اجتماعی زندگی، همچنین آگاهی پژوهشگران و کنشگران است. چنین تغییراتی در نهایت باعث رشد نظریههایی خواهد شد که هدفشان فراتر رفتن از محدودیتهای تقاطعگرایی است. نظریههایی که پیوندهای سازگانی بین «محورهای شاخص سرکوب» را به روشهایی که ممکن است ماتریالیسم تاریخی را دربربگیرد یا نگیرد، نظریهپردازی خواهند کرد. نظریهی بازتولید اجتماعی احتمالاً چنین نظریهای است. گزینهی دیگر این است که تشدید بهرهکشی ــ بازنمودیافته در تمرکز ثروت و درآمد در رأس و رشد ارتش ذخیره کارِ ملی و فراملی ــ که در حال حاضر در ایالات متحده طبقهی کارگر را وارد گفتمان سیاسی و رسانههای جمعی کرده است ــ ممکن است در نهایت علاقهی گسترده به مارکسیسم در دهههای ١٩٦٠ و ١٩٧٠ در میان کنشگران، دانشجویان و دانشگاهیان را بازگرداند. در حال حاضر تجدید علاقهای به مارکسیسم و فمینیسم وجود دارد؛ اینکه این تجدید علاقه مستلزم از بین رفتن تقاطعگرایی، ادغام آن با نسخهای ایدهآلی از مارکسیسم، با تأکید بر ستمهای نژادی، جنسیتی وسایر ستمها، و در عین حال بهحداقل رساندن اثرات تعیینکنندهی قدرت طبقاتی و مناسبات طبقاتی، یا بازگشتی به ماتریالیسم تاریخی است، برعهدهی نسلهای جوان است که تصمیم بگیرند.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-346
#مارتا_ای_خیمهنس #فرزانه_راجی
#تقاطعگرایی #فمینیسم #مارکسیسم
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
تاملاتی دربارهی تقاطعگرایی
نوشتهی: مارتا ای. خیمهنس ترجمهی: فرزانه راجی از نظر سیاسی، تقاطعگرایی را میتوان در هر بافتار سیاسی بهکار گرفت؛ بهعنوان مثال مبارزات ضد نژادپرستی، ضد جنسیتگرایی و مبارزات برای حقوق مهاجران؛ …
Forwarded from نقد
🔹نوشتههای دریافتی 🔹
▫️ چرا فمینیستها باید مخالف مجازات اعدام باشند
نوشتهی: سیلویا فدریچی
ترجمهی: کامران معتمدی ـ گلشن فیال
15 ژانویه 2023
🔸 در میان مسائل دنیای معاصر کماند مسائلی که فمینیستها به آن نپرداخته باشند؛ فقر، تبعیض نژادی، تخریب محیطزیست و جنگ تنها چند نمونه از مسائلیست که در مجموعهی آثار فمینیستی جای خود را دارند. در مقابل، اما اگر همین آثار را مرور کنیم حتی یک مقاله در مورد مجازات اعدام نمیتوان یافت. برای مثال، در یکی از شمارههای ویژه و اخیر هیپاتیا (که یک مجلهی مهم فلسفی فمینیستی است) با موضوع «زنان و خشونت» چندین مقاله به مسئلهی جنگ اختصاص دارد. اما تنها اشارهای گذرا به مجازات اعدام شده است آن هم در مقالهای از کلودیا کارت که نویسنده به نحوی دوپهلو امکان وضع حکم اعدام را بهعنوان مجازات تجاوز جنسی در جنگ متصور میشود و سپس نتیجهگیری میکند (بدون آنکه متاسفانه به استدلالها و پیامدهای آن پرداخته باشد) که زنان احتمالاً از چنین ایدهای حمایت نخواهند کرد.
🔸 در این نوشته نمیخواهم به این مسئله بپردازم که چرا فمینیستها در برابر مجازات اعدام ساکت بودهاند. قصد من در اینجا در واقع شکستن این سکوت است. هدفم مشخصاً این است که استدلال کنم دلایل متعددی وجود دارد که بر مبنای آن فمینیستها باید با مجازات اعدام مخالفت کنند. و برخی از این دلایل از نظام ارزشی نهفته در شیوهی کاربرد فمینیسم سرچشمه میگیرند. اشارهی من به آن تعهدی است که فمینیستها باید برای ارتقای ارزش زندگی انسانها در آن سهیم بشوند، درد دیگران را منبع رضایت خود قرار ندهند و تعهد متقابل خود و دیگری را به رسمیت بشناسند، تعهد به اینکه هر آسیب و تحقیر اعمالشده به دیگری به زخم واردشده به خود آدمی بدل میشود. همچنین به کارکرد سیاست فمینیستی به عنوان فعالیتی اشاره میکنم که وظیفهی آن زیر سؤال بردن همهی اشکال سلطه است و بنابراین باید نظام آپارتاید هستیشناختیای را که مجازات اعدام نهادینه میسازد، محکوم کند. منظورم از «آپارتاید هستیشناختی» این واقعیت است که مجازات اعدام به لحاظ هستیشناسی وجود دو نوع انسانیت متفاوت را مبنای خود قرار میدهد: از یک سو، شهروندان «معقول» که گویا اعدامها در راستای منفعت آنها انجام میشود و از دیگر سو، جنایتکاران وحشی که با آنها هر کاری میتوان کرد، چرا که آنها با رفتارشان ــ آنطور که همیشه به ما گفتهاند ــ خود را بیرون از مرزهای انسانیت ما قرار دادهاند.
🔸 با این حال، دلایل دیگری هم هست که چرا فمینیستها باید در حمایت از جامعهای عاری از طناب دار، صندلیهای برقی و تزریقات کشنده صحبت کنند. اول اینکه فمینیسم در پی تبیین نظام ارزشی نوینی است که زادهی تجربیات تاریخی زنان و متعهد به اعتراض به آن ارزشزدایی از زندگی است که مشخصهی سنت پدرسالارانهی ماست. از اینرو فمینیسم ناگزیر باید با مجازات اعدام مخالفت کند، چرا که در نهایت اعدام، همچون جنگ، یک آیین دولتی است که در آن زندگی و فعالیتهای زندگیبخش بیارزش و ارزشهای مردسالارانه ماندگار شدهاند. در واقع، اگر به فعالیتهای بازتولیدیِ مربوط به فرآیند تربیت کودک و نیز پیوندهای بین فرزندان و والدین کوچکترین توجهی شود، هرگز نمیتوان مجازات اعدام را حتی از دیدگاه ناپختهی قصاصگرایانه قابلقبول دانست. زیرا در این صورت، براساس نظام عدالت کیفری مجاز نخواهد بود زنانی نادیده گرفته شوند که زندگی بخشیده و کسانی را پرورش دادهاند که امروز محکوم به اعدامند؛ و هر بار که مرد یا زنی در صف اعدام جان میدهد، مادرش هم با او جان میسپارد. اگر قبول کنیم که فرزند ثمرهی زندگی مادرش، بدن او و کاری است که او برای فرزندش کرده، با اعدام فرزند مادر هم فنا میشود. با این حال، عواقب ویرانگر مجازات اعدام برای مادرانِ محکومان به چشم نمیآید. از درد آنها هرگز در دادگاه یا رسانهها حرفی به میان نمیآید و این در حالیست که این درد قاعدتاً فراتر از هر شکنجهایست که به ذهن بیاید، چرا که آنها نهفقط مجبورند با تصور مرگ قریبالوقوع فرزندشان با خود کلنجار بروند، بلکه مجبورند وحشت خود را روزها و گاه سالها در سینهی خود نگاه دارند و بعد از آن، با این اعدام به «زندگی» خود ادامه دهند و تا پایان عمر وحشت این تجربه را تاب بیاورند...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3mZ
#سیلویا_فدریچی #فمینیسم
#کامران_معتمدی #گلشن_فیال #اعدام
👇🏼
🖋@naghd_com
▫️ چرا فمینیستها باید مخالف مجازات اعدام باشند
نوشتهی: سیلویا فدریچی
ترجمهی: کامران معتمدی ـ گلشن فیال
15 ژانویه 2023
🔸 در میان مسائل دنیای معاصر کماند مسائلی که فمینیستها به آن نپرداخته باشند؛ فقر، تبعیض نژادی، تخریب محیطزیست و جنگ تنها چند نمونه از مسائلیست که در مجموعهی آثار فمینیستی جای خود را دارند. در مقابل، اما اگر همین آثار را مرور کنیم حتی یک مقاله در مورد مجازات اعدام نمیتوان یافت. برای مثال، در یکی از شمارههای ویژه و اخیر هیپاتیا (که یک مجلهی مهم فلسفی فمینیستی است) با موضوع «زنان و خشونت» چندین مقاله به مسئلهی جنگ اختصاص دارد. اما تنها اشارهای گذرا به مجازات اعدام شده است آن هم در مقالهای از کلودیا کارت که نویسنده به نحوی دوپهلو امکان وضع حکم اعدام را بهعنوان مجازات تجاوز جنسی در جنگ متصور میشود و سپس نتیجهگیری میکند (بدون آنکه متاسفانه به استدلالها و پیامدهای آن پرداخته باشد) که زنان احتمالاً از چنین ایدهای حمایت نخواهند کرد.
🔸 در این نوشته نمیخواهم به این مسئله بپردازم که چرا فمینیستها در برابر مجازات اعدام ساکت بودهاند. قصد من در اینجا در واقع شکستن این سکوت است. هدفم مشخصاً این است که استدلال کنم دلایل متعددی وجود دارد که بر مبنای آن فمینیستها باید با مجازات اعدام مخالفت کنند. و برخی از این دلایل از نظام ارزشی نهفته در شیوهی کاربرد فمینیسم سرچشمه میگیرند. اشارهی من به آن تعهدی است که فمینیستها باید برای ارتقای ارزش زندگی انسانها در آن سهیم بشوند، درد دیگران را منبع رضایت خود قرار ندهند و تعهد متقابل خود و دیگری را به رسمیت بشناسند، تعهد به اینکه هر آسیب و تحقیر اعمالشده به دیگری به زخم واردشده به خود آدمی بدل میشود. همچنین به کارکرد سیاست فمینیستی به عنوان فعالیتی اشاره میکنم که وظیفهی آن زیر سؤال بردن همهی اشکال سلطه است و بنابراین باید نظام آپارتاید هستیشناختیای را که مجازات اعدام نهادینه میسازد، محکوم کند. منظورم از «آپارتاید هستیشناختی» این واقعیت است که مجازات اعدام به لحاظ هستیشناسی وجود دو نوع انسانیت متفاوت را مبنای خود قرار میدهد: از یک سو، شهروندان «معقول» که گویا اعدامها در راستای منفعت آنها انجام میشود و از دیگر سو، جنایتکاران وحشی که با آنها هر کاری میتوان کرد، چرا که آنها با رفتارشان ــ آنطور که همیشه به ما گفتهاند ــ خود را بیرون از مرزهای انسانیت ما قرار دادهاند.
🔸 با این حال، دلایل دیگری هم هست که چرا فمینیستها باید در حمایت از جامعهای عاری از طناب دار، صندلیهای برقی و تزریقات کشنده صحبت کنند. اول اینکه فمینیسم در پی تبیین نظام ارزشی نوینی است که زادهی تجربیات تاریخی زنان و متعهد به اعتراض به آن ارزشزدایی از زندگی است که مشخصهی سنت پدرسالارانهی ماست. از اینرو فمینیسم ناگزیر باید با مجازات اعدام مخالفت کند، چرا که در نهایت اعدام، همچون جنگ، یک آیین دولتی است که در آن زندگی و فعالیتهای زندگیبخش بیارزش و ارزشهای مردسالارانه ماندگار شدهاند. در واقع، اگر به فعالیتهای بازتولیدیِ مربوط به فرآیند تربیت کودک و نیز پیوندهای بین فرزندان و والدین کوچکترین توجهی شود، هرگز نمیتوان مجازات اعدام را حتی از دیدگاه ناپختهی قصاصگرایانه قابلقبول دانست. زیرا در این صورت، براساس نظام عدالت کیفری مجاز نخواهد بود زنانی نادیده گرفته شوند که زندگی بخشیده و کسانی را پرورش دادهاند که امروز محکوم به اعدامند؛ و هر بار که مرد یا زنی در صف اعدام جان میدهد، مادرش هم با او جان میسپارد. اگر قبول کنیم که فرزند ثمرهی زندگی مادرش، بدن او و کاری است که او برای فرزندش کرده، با اعدام فرزند مادر هم فنا میشود. با این حال، عواقب ویرانگر مجازات اعدام برای مادرانِ محکومان به چشم نمیآید. از درد آنها هرگز در دادگاه یا رسانهها حرفی به میان نمیآید و این در حالیست که این درد قاعدتاً فراتر از هر شکنجهایست که به ذهن بیاید، چرا که آنها نهفقط مجبورند با تصور مرگ قریبالوقوع فرزندشان با خود کلنجار بروند، بلکه مجبورند وحشت خود را روزها و گاه سالها در سینهی خود نگاه دارند و بعد از آن، با این اعدام به «زندگی» خود ادامه دهند و تا پایان عمر وحشت این تجربه را تاب بیاورند...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3mZ
#سیلویا_فدریچی #فمینیسم
#کامران_معتمدی #گلشن_فیال #اعدام
👇🏼
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
چرا فمینیستها باید مخالف مجازات اعدام باشند
نوشتهی: سیلویا فدریچی ترجمهی: کامران معتمدی ـ گلشن فیال آنچه این بیانیه از ما میخواهد فراموش نکنیم این است که وقتی این مردان و زنانی که دولت قصد کشتنشان را دارد، فرزندان زنانی مثل ما هستند، مس…