.
عشقت آمیخت به دل درد فراوانی را
ریخت در پیرهنم، خار بیابانی را
نام پروانه مکن یاد که نسبت نبود
با من سوخته دل، سوخته دامانی را
هرچه خواهی بکن، از دوری دیدار مگو
وحشت آباد مکن خاطر ویرانی را
عشق در دل چه خیال است که پنهان گردد؟
پرده پوشی نتوان، آتش سوزانی را
هرکه آسودهٔ خاک است برآید چو سپند
آه اگر شرح دهم گرمی جولانی را
نازم آشفتگی عشق که خوش می سازد
بخت شوریده سرم، طرّه پریشانی را
دستم از دامن دلدار جدا ماند حزین
چه کنم گر نکنم پاره، گریبانی را؟
#حزین_لاهیجی
عشقت آمیخت به دل درد فراوانی را
ریخت در پیرهنم، خار بیابانی را
نام پروانه مکن یاد که نسبت نبود
با من سوخته دل، سوخته دامانی را
هرچه خواهی بکن، از دوری دیدار مگو
وحشت آباد مکن خاطر ویرانی را
عشق در دل چه خیال است که پنهان گردد؟
پرده پوشی نتوان، آتش سوزانی را
هرکه آسودهٔ خاک است برآید چو سپند
آه اگر شرح دهم گرمی جولانی را
نازم آشفتگی عشق که خوش می سازد
بخت شوریده سرم، طرّه پریشانی را
دستم از دامن دلدار جدا ماند حزین
چه کنم گر نکنم پاره، گریبانی را؟
#حزین_لاهیجی
شب که در خلوت اندیشه تمنای تو بود
گل داغ دلِ من، انجمن آرای تو بود
جلوه در آینهام پرتو رخسار تو داشت
سینه آتشکدهی حسن دلارای تو بود
کفر و دین را به کسی فتنهی چشمت نگذشت
در سواد حرم و بتکده غوغای تو بود
مژه بر هم نزدم آینهسان در همه عمر
بسکه در دیدهی من ذوقِ تماشای تو بود
باده در ساغر دل نرگس مخمور تو ریخت
مستی ما همه از جامِ مصفای تو بود
دلِ شیدا شدهام داغِ تولای تو داشت
سر سودا زده ام خاک کف پای تو بود
گل باغِ نظرم، غنچهی سیراب تو شد
سرو و بستان دلم قامت رعنای تو بود
گوهر عاشق سرگشته و معشوق یکیست
در حقیقت من و ما، موجهی دریای تو بود
نشأهها داشت حزین، سجدهی مستانهی تو
درد میخانه مگر، خاکِ مصلای تو بود
#حزین_لاهیجی
گل داغ دلِ من، انجمن آرای تو بود
جلوه در آینهام پرتو رخسار تو داشت
سینه آتشکدهی حسن دلارای تو بود
کفر و دین را به کسی فتنهی چشمت نگذشت
در سواد حرم و بتکده غوغای تو بود
مژه بر هم نزدم آینهسان در همه عمر
بسکه در دیدهی من ذوقِ تماشای تو بود
باده در ساغر دل نرگس مخمور تو ریخت
مستی ما همه از جامِ مصفای تو بود
دلِ شیدا شدهام داغِ تولای تو داشت
سر سودا زده ام خاک کف پای تو بود
گل باغِ نظرم، غنچهی سیراب تو شد
سرو و بستان دلم قامت رعنای تو بود
گوهر عاشق سرگشته و معشوق یکیست
در حقیقت من و ما، موجهی دریای تو بود
نشأهها داشت حزین، سجدهی مستانهی تو
درد میخانه مگر، خاکِ مصلای تو بود
#حزین_لاهیجی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
عشقت آمیخت به دل درد فراوانی را
ریخت در پیرهنم، خار بیابانی را
نام پروانه مکن یاد که نسبت نبود
با من سوخته دل، سوخته دامانی را
هرچه خواهی بکن، از دوری دیدار مگو
وحشت آباد مکن خاطر ویرانی را
عشق در دل چه خیال است که پنهان گردد؟
پرده پوشی نتوان، آتش سوزانی را
هرکه آسودهٔ خاک است برآید چو سپند
آه اگر شرح دهم گرمی جولانی را
نازم آشفتگی عشق که خوش می سازد
بخت شوریده سرم، طرّه پریشانی را
دستم از دامن دلدار جدا ماند حزین
چه کنم گر نکنم پاره، گریبانی را؟
#حزین_لاهیجی
ریخت در پیرهنم، خار بیابانی را
نام پروانه مکن یاد که نسبت نبود
با من سوخته دل، سوخته دامانی را
هرچه خواهی بکن، از دوری دیدار مگو
وحشت آباد مکن خاطر ویرانی را
عشق در دل چه خیال است که پنهان گردد؟
پرده پوشی نتوان، آتش سوزانی را
هرکه آسودهٔ خاک است برآید چو سپند
آه اگر شرح دهم گرمی جولانی را
نازم آشفتگی عشق که خوش می سازد
بخت شوریده سرم، طرّه پریشانی را
دستم از دامن دلدار جدا ماند حزین
چه کنم گر نکنم پاره، گریبانی را؟
#حزین_لاهیجی
مژه بر هم نزدم
آینه سان در همه عمر
بس که در دیده ی
من شوق تماشای تو بود ...
#حزین_لاهیجی
#شبت_بخیر_جانااا
آینه سان در همه عمر
بس که در دیده ی
من شوق تماشای تو بود ...
#حزین_لاهیجی
#شبت_بخیر_جانااا
حق را بطلب مسجد و میخانه کدام است؟
از باده بگو، شیشه و پیمانه کدام است؟
محراب دل آن جلوهی آغوش فریب است
نشناختهام کعبه و بتخانه کدام است؟
بند از مژه برداشت خیال رخ ساقی
ای ابر ببین، گریهی مستانه کدام است؟
از صحبت صوفیمنشان سوخت دماغم
ای بادهپرستان، ره میخانه کدام است؟
سرتاسر این دشت، پر از جلوهی لیلیست
امّا نتوان گفت که جانانه کدام است؟
با هر سر خاری کششی هست، ندانم
کآشوبفزای دل دیوانه کدام است؟
در بزم، حریفان همگی واقف رازند
از یار ندانیم که بیگانه کدام است؟
آن جلوه برد ره به سوای دل ما
با برق مگویید سیهخانه کدام است؟
چون شمع #حزین، از مژهات دود برآید
بنمایم اگر گرمی افسانه کدام است؟
#حزین_لاهیجی
از باده بگو، شیشه و پیمانه کدام است؟
محراب دل آن جلوهی آغوش فریب است
نشناختهام کعبه و بتخانه کدام است؟
بند از مژه برداشت خیال رخ ساقی
ای ابر ببین، گریهی مستانه کدام است؟
از صحبت صوفیمنشان سوخت دماغم
ای بادهپرستان، ره میخانه کدام است؟
سرتاسر این دشت، پر از جلوهی لیلیست
امّا نتوان گفت که جانانه کدام است؟
با هر سر خاری کششی هست، ندانم
کآشوبفزای دل دیوانه کدام است؟
در بزم، حریفان همگی واقف رازند
از یار ندانیم که بیگانه کدام است؟
آن جلوه برد ره به سوای دل ما
با برق مگویید سیهخانه کدام است؟
چون شمع #حزین، از مژهات دود برآید
بنمایم اگر گرمی افسانه کدام است؟
#حزین_لاهیجی
در بیعگاه عشق به نرخ هزار جان
ما میخریم ناز خریدار خویش را
مرهم چه احتیاج؟ که عاشق ز سوز عشق
خواباند در نمک، دل افگار خویش را
#حزین_لاهیجی
ما میخریم ناز خریدار خویش را
مرهم چه احتیاج؟ که عاشق ز سوز عشق
خواباند در نمک، دل افگار خویش را
#حزین_لاهیجی
لب می مکم از چاشنی درد، ببینید
خون در دلم از لعل لب یار نباشد
از وادی غم می شنوم آه ضعیفی
ای اشک سراغی، دل بیمار نباشد؟
#حزین_لاهیجی
خون در دلم از لعل لب یار نباشد
از وادی غم می شنوم آه ضعیفی
ای اشک سراغی، دل بیمار نباشد؟
#حزین_لاهیجی