وقتی ازتون میپرسه "دوستم داری؟!"
نگید آره و این حرفا...
مثل سعدی بهش بگید :
ندانمت که چه گویم تو هر دو چشم منی
که بیوجود شریفت جهان نمی بینم...
اینجوری خیلی بیشتر دلشو میبرید :)
نگید آره و این حرفا...
مثل سعدی بهش بگید :
ندانمت که چه گویم تو هر دو چشم منی
که بیوجود شریفت جهان نمی بینم...
اینجوری خیلی بیشتر دلشو میبرید :)
" لبهایت "
شراب از ڪدامین
جام نوشیدهاند..؟!
هربار میسرایمت.....
واژههایم چنان مست میشوند،
ڪه تمام حافظه شان
درڪَیر بوسیدن تو میشود..!!
#معصومه_قنبرے
شراب از ڪدامین
جام نوشیدهاند..؟!
هربار میسرایمت.....
واژههایم چنان مست میشوند،
ڪه تمام حافظه شان
درڪَیر بوسیدن تو میشود..!!
#معصومه_قنبرے
شرح این آتشِ جان سوز نگفتن تا کی؟
سوختم، سوختم این راز نهفتَن تا کی؟
وحشی بافقی
سوختم، سوختم این راز نهفتَن تا کی؟
وحشی بافقی
گویند که: در سینه غم عشق نهان کن
در پنبه چهسان آتش سوزنده بپوشم…
#فروغی_بسطامی
در پنبه چهسان آتش سوزنده بپوشم…
#فروغی_بسطامی
ای عشق که پایان تو پایان زلالی ست
روءیای تو سرمنشاء آشفته خیالی ست
هم دردی و هم عین دوایی ، ودرآتش
سرگشته که مقصود فقط ، بی پرو بالی ست
یک درد چو درمان بکند رنج دگر را
زاید ، که علاجش لب مینای سفالی ست
محبوبه به فریادسکوتم نرسیدی
لعنت به زمانی که درآن یاد توخالی ست
هرشب به خیالت قدمی می زند این دل
دیدار مهیّا کن و بنگر به چه حالی ست
سوگند به عهدی که شکستی وبریدی
جز عهدشکستن ، همه کردار توعالی ست
#محمدرضا_خدابند_لو
روءیای تو سرمنشاء آشفته خیالی ست
هم دردی و هم عین دوایی ، ودرآتش
سرگشته که مقصود فقط ، بی پرو بالی ست
یک درد چو درمان بکند رنج دگر را
زاید ، که علاجش لب مینای سفالی ست
محبوبه به فریادسکوتم نرسیدی
لعنت به زمانی که درآن یاد توخالی ست
هرشب به خیالت قدمی می زند این دل
دیدار مهیّا کن و بنگر به چه حالی ست
سوگند به عهدی که شکستی وبریدی
جز عهدشکستن ، همه کردار توعالی ست
#محمدرضا_خدابند_لو
آرزو می کردم
که تو از آن من بودی
در روزگاری که بر گل ستم نبود
بر شعر
بر نی
و بر لطافت زنان
اما افسوس
دیر رسیده ایم
ما گل عشق را می کاویم
در روزگاری
که عشق را نمی شناسد!
#نزار_قبانی
که تو از آن من بودی
در روزگاری که بر گل ستم نبود
بر شعر
بر نی
و بر لطافت زنان
اما افسوس
دیر رسیده ایم
ما گل عشق را می کاویم
در روزگاری
که عشق را نمی شناسد!
#نزار_قبانی
نگاهی نامسلمان ناگهان انداختی رفتی
ندیدی سوختم... آتش به جان انداختی رفتی
به شك افتاده بین پنج و شش ركعت شمار ما
تو باز اهل یقین را در گمان انداختی رفتی
نماندی تا ببینی شهر را در خون و خاكستر
عصایت را میان ساحران انداختی رفتی!
شبیه چای خود را پیشكش كردم، تو با سردی
مرا در انتظارت از دهان انداختی رفتی
اگر خیری رساندی بیگمان نشناختی، گویا
گلی بر سنگ قبری بینشان انداختی رفتی
برایت ارزش كشتن ندارم، دیدهام هرجا
كه رویارو شدم با تو، كمان انداختی رفتی
حسین زحمتکش
ندیدی سوختم... آتش به جان انداختی رفتی
به شك افتاده بین پنج و شش ركعت شمار ما
تو باز اهل یقین را در گمان انداختی رفتی
نماندی تا ببینی شهر را در خون و خاكستر
عصایت را میان ساحران انداختی رفتی!
شبیه چای خود را پیشكش كردم، تو با سردی
مرا در انتظارت از دهان انداختی رفتی
اگر خیری رساندی بیگمان نشناختی، گویا
گلی بر سنگ قبری بینشان انداختی رفتی
برایت ارزش كشتن ندارم، دیدهام هرجا
كه رویارو شدم با تو، كمان انداختی رفتی
حسین زحمتکش
من که با هر نفسی یاد تو افتادم و بس
این نشد کار که باشی و مرا غم ببرد
هاشمی
این نشد کار که باشی و مرا غم ببرد
هاشمی
طلوع میکند آن آفتاب پنهانی
ز سمت مشرق جغرافیای عرفانی
دوباره پلک دلم میپرد نشانهی چیست؟
شنیدهام که میآید کسی به مهمانی
کسی که سبزترست از هزار بار بهار
کسی شگفت، کسی آنچنان که میدانی
کسی که نقطهی آغاز هر چه پروازست
تویی که در سفر عشق، خط پایانی
تویی بهانهی آن ابرها که میگریند
بیا که صاف شود این هوای بارانی
تو از حوالی اقلیم هرکجاآباد
بیا که میرود این شهر، رو به ویرانی
کنار نام تو لنگر گرفت کشتی عشق
بیا که یاد تو آرامشیست طوفانی
#قیصر_امین_پور
طلوع میکند آن آفتاب پنهانی
ز سمت مشرق جغرافیای عرفانی
دوباره پلک دلم میپرد نشانهی چیست؟
شنیدهام که میآید کسی به مهمانی
کسی که سبزترست از هزار بار بهار
کسی شگفت، کسی آنچنان که میدانی
کسی که نقطهی آغاز هر چه پروازست
تویی که در سفر عشق، خط پایانی
تویی بهانهی آن ابرها که میگریند
بیا که صاف شود این هوای بارانی
تو از حوالی اقلیم هرکجاآباد
بیا که میرود این شهر، رو به ویرانی
کنار نام تو لنگر گرفت کشتی عشق
بیا که یاد تو آرامشیست طوفانی
#قیصر_امین_پور
به تو گفتم که در این دور شدن ناچاری؟
سر به تایید تکان دادی و گفتی آری!
عین مرگ است اگر بی تو بخواهد برود
او که از جان خودت دوستتَرَش میداری...
سیدہ تکتم حسینی
سر به تایید تکان دادی و گفتی آری!
عین مرگ است اگر بی تو بخواهد برود
او که از جان خودت دوستتَرَش میداری...
سیدہ تکتم حسینی
شیطنت آمیزترین تهدید دنیا هم میرسه
به مولانا اونجا ڪه میگه :
امشب منم مهمانِ تو ، دستِ من و دامانِ تو
یا قفلِ در وا میڪنی یا تا سحر دف میزَنم ...
به مولانا اونجا ڪه میگه :
امشب منم مهمانِ تو ، دستِ من و دامانِ تو
یا قفلِ در وا میڪنی یا تا سحر دف میزَنم ...
من تنی دارم برای انتظار کشیدنات
تنی برای دنبال کردنات
از دروازهٔ سحر تا مَدخلِ شب
تنی برای صرفِ عمرم به مهر ورزیدنات
و قلبی برای به خویش فراخواندنات، به وقتِ بیداریات
#پل_الوار
تنی برای دنبال کردنات
از دروازهٔ سحر تا مَدخلِ شب
تنی برای صرفِ عمرم به مهر ورزیدنات
و قلبی برای به خویش فراخواندنات، به وقتِ بیداریات
#پل_الوار