شکنجهدیده اسیرم، مپرس حال مرا
شکستخورده دلیرم، مپرس حال مرا
شبیه یڪ گلِ از گلبنش جدا، چیزی
نماندهاست بمیرم، مپرس حال مرا
به قصد صید کمین کردهاند دور و برم
غزالِ بسته به تیرم، مپرس حال مرا
زمانه روی خوشش را نشان نداده به من
که سیرم از خود سیرم، مپرس حال مرا
توان پنجهزدن نیست ماهپارهی من
پلنگ زخمیِ پیرم، مپرس حال مرا...
#امیر_نقیلو
شکستخورده دلیرم، مپرس حال مرا
شبیه یڪ گلِ از گلبنش جدا، چیزی
نماندهاست بمیرم، مپرس حال مرا
به قصد صید کمین کردهاند دور و برم
غزالِ بسته به تیرم، مپرس حال مرا
زمانه روی خوشش را نشان نداده به من
که سیرم از خود سیرم، مپرس حال مرا
توان پنجهزدن نیست ماهپارهی من
پلنگ زخمیِ پیرم، مپرس حال مرا...
#امیر_نقیلو
خدایاشکرت..!
برای هرچیزی که اولش گِلِه کردم
ولی بعدش فهمیدم که قشنگتر از این نمیتونستی بچینی واسم..
برای هر شبی که فکر میکردم امکان نداره صبح بشه، ولی شد..
برای هر مشکلی که فکر نمیکردم حل بشه، ولی حل شد..
برای هر روزی که فکر میکردم ادامه دادن غیرممکنه، ولی ممکن شد..
شُکر!
برای هرچیزی که اولش گِلِه کردم
ولی بعدش فهمیدم که قشنگتر از این نمیتونستی بچینی واسم..
برای هر شبی که فکر میکردم امکان نداره صبح بشه، ولی شد..
برای هر مشکلی که فکر نمیکردم حل بشه، ولی حل شد..
برای هر روزی که فکر میکردم ادامه دادن غیرممکنه، ولی ممکن شد..
شُکر!
این قشنگترین نوشتهی شمس تبریزی بود که خوندم:
«ما باور کردهایم که خدا ما را از بالا میبیند، امّا او در واقع از درون مینگرد.»
به درونت بیشتر اهمیت بده
«ما باور کردهایم که خدا ما را از بالا میبیند، امّا او در واقع از درون مینگرد.»
به درونت بیشتر اهمیت بده
یک شهر مرا زیر لبش زمزمه میکرد
جانا تو بگو با من دیوانه چه کردی
پروانه دلش سوخت نگاهش به من افتاد
ای عهد شکن با دل پروانه چه کردی
محرم زمانی
جانا تو بگو با من دیوانه چه کردی
پروانه دلش سوخت نگاهش به من افتاد
ای عهد شکن با دل پروانه چه کردی
محرم زمانی
از می عشق تو مست افتادهام
بر درت چون خاک پست افتادهام
بی خودم کن ساقیا بگشای دست
زانکه در خود پای بست افتادهام
#عطار
بر درت چون خاک پست افتادهام
بی خودم کن ساقیا بگشای دست
زانکه در خود پای بست افتادهام
#عطار
یک روز
بلکه پنجاه سالِ دیگر
ترانهی من را از رادیو خواهی شنید
در برنامهی مروری بر ترانههای کهن شاید
و بار دیگر به یاد خواهی آورد
سطرهایی را
که به صله ی یک لبخند تو نوشته شدند
تو مرا به یاد خواهی آورد بدون شک
و این شعر در آن روز
تازهترین شعرم برای تو خواهد بود …
#یغما_گلرویی
بلکه پنجاه سالِ دیگر
ترانهی من را از رادیو خواهی شنید
در برنامهی مروری بر ترانههای کهن شاید
و بار دیگر به یاد خواهی آورد
سطرهایی را
که به صله ی یک لبخند تو نوشته شدند
تو مرا به یاد خواهی آورد بدون شک
و این شعر در آن روز
تازهترین شعرم برای تو خواهد بود …
#یغما_گلرویی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آرزو میکنم اگه مبتلا به رنج و غم شدی؛
پناهی داشته باشی...
پناهی داشته باشی...
«كم هو جميل أن تجد من يؤمن بك وبمستقبلك»
چقدر زيباست
كسى را بيابى كه به تو و آينده ات ايمان دارد…
چقدر زيباست
كسى را بيابى كه به تو و آينده ات ايمان دارد…
میخواهمت دیوانه! میفهمی
باید در آغوشت رها باشم...
میخواهمت دیوانه! کاری کن
سهمِ توأم من هرکجا باشم...
نرگس صرافیان طوفان
باید در آغوشت رها باشم...
میخواهمت دیوانه! کاری کن
سهمِ توأم من هرکجا باشم...
نرگس صرافیان طوفان
از حصارت پر زن و در گیسوانم لانه کن
غنچه های نغمه خوان را با دلم هم خانه کن
شاخه هایم خوشه ی تصنیف و هر برگم غزل
با نوایت راز اشعار مرا افسانه کن
شوکت بال و پرت را سایه کن بر لانه ام
رامش بال و پرم را با قفس بیگانه کن
شعر شو با موج چشمت سینه ام را شعله زن
واژگان دفترم را با غزل دیوانه کن
با بهارت غنچه کن بر شاخسار آرزو
پیله های عشق را با بوسه ات پروانه کن
پر بزن از قصه ات تا مرزهای عاشقی
لانه ی پاییز را با کوچ خود ویرانه کن
#زیبا_حسینی_جیرندهی
غنچه های نغمه خوان را با دلم هم خانه کن
شاخه هایم خوشه ی تصنیف و هر برگم غزل
با نوایت راز اشعار مرا افسانه کن
شوکت بال و پرت را سایه کن بر لانه ام
رامش بال و پرم را با قفس بیگانه کن
شعر شو با موج چشمت سینه ام را شعله زن
واژگان دفترم را با غزل دیوانه کن
با بهارت غنچه کن بر شاخسار آرزو
پیله های عشق را با بوسه ات پروانه کن
پر بزن از قصه ات تا مرزهای عاشقی
لانه ی پاییز را با کوچ خود ویرانه کن
#زیبا_حسینی_جیرندهی
خویش را گم کردهام بعد از تو در آوار خویش
رحم کن! میترسم از تنهایی بسیار خویش
شمع جانم را مسوزان بیش ازاین دیگر مگو
اشک میریزد برای گرمی بازار خویش
بس که من سرگرم رویای تو بودم بارها
دیدهام خواب تو را با دیده بیدار خویش
چهرهای دارم که پنهان در نقابی کهنه است
خیره در آیینهام با حسرت دیدار خویش
باشد ای خورشید پنهان! در حجاب خویش باش
باز هم خو میکنم با سایه دیوار خویش
#حسین_دهلوی
رحم کن! میترسم از تنهایی بسیار خویش
شمع جانم را مسوزان بیش ازاین دیگر مگو
اشک میریزد برای گرمی بازار خویش
بس که من سرگرم رویای تو بودم بارها
دیدهام خواب تو را با دیده بیدار خویش
چهرهای دارم که پنهان در نقابی کهنه است
خیره در آیینهام با حسرت دیدار خویش
باشد ای خورشید پنهان! در حجاب خویش باش
باز هم خو میکنم با سایه دیوار خویش
#حسین_دهلوی
ای نقاب از روی ماه آویخته
صبح را با ماهتاب آمیخته
در خیال عاشقان از زلف و رخ
صورت حال و محال انگیخته
#سنایی
صبح را با ماهتاب آمیخته
در خیال عاشقان از زلف و رخ
صورت حال و محال انگیخته
#سنایی
تو زیباترین حزن من بودی.
عزیزترین زخمم بودی. و این که با افعال گذشته از تو یاد میکنم، غمانگیزترین شکل انقراض است که برگزیدهام...
حمید سلیمی
عزیزترین زخمم بودی. و این که با افعال گذشته از تو یاد میکنم، غمانگیزترین شکل انقراض است که برگزیدهام...
حمید سلیمی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مرا به بزمِ شبی شاعرانه دعوت کن..
بیا به بوسهی داغت شبانه دعوت کن..
به آن قلمرو امن و پناهِ آغوشت..
بگیر دست مرا سمتِ خانه دعوت کن..
بپرس حال پریشانی و خرابِ مرا..
به حالِ مستوخوشِ بیبهانه دعوت کن..
ببار بر تنِ صحرایِ خشک و پر عطشم..
مرا به ابرِ دلت، دانه دانه دعوت کن..
دلم گرفته و لبریزِ اشک و بغض و غمم..
فقط به شادی و شعروترانه دعوت کن..
تویی که مطلعِ شعری به سطرسطر دلم..
به خواندنِ غزلی، عاشقانه دعوت کن..
من از تبار زمستانم ای هوایِ بهار..
مرا به خندهی سبزِ جوانه دعوت کن..
همیشه بر لب بامِ تو میپرد قلبم..
بیا کبوترِ دل را، به لانه دعوت کن..
عزیزِ هم نفسم، ای بهانهی بودن..
مرا به کنجِ دلت جاودانه دعوت کن..
#نگار_حسینی
بیا به بوسهی داغت شبانه دعوت کن..
به آن قلمرو امن و پناهِ آغوشت..
بگیر دست مرا سمتِ خانه دعوت کن..
بپرس حال پریشانی و خرابِ مرا..
به حالِ مستوخوشِ بیبهانه دعوت کن..
ببار بر تنِ صحرایِ خشک و پر عطشم..
مرا به ابرِ دلت، دانه دانه دعوت کن..
دلم گرفته و لبریزِ اشک و بغض و غمم..
فقط به شادی و شعروترانه دعوت کن..
تویی که مطلعِ شعری به سطرسطر دلم..
به خواندنِ غزلی، عاشقانه دعوت کن..
من از تبار زمستانم ای هوایِ بهار..
مرا به خندهی سبزِ جوانه دعوت کن..
همیشه بر لب بامِ تو میپرد قلبم..
بیا کبوترِ دل را، به لانه دعوت کن..
عزیزِ هم نفسم، ای بهانهی بودن..
مرا به کنجِ دلت جاودانه دعوت کن..
#نگار_حسینی
عمری به هر کوی و گذر، گشتم که پیدایت کنم
اکنون که پیدا کردهام، بنشین تماشایت کنم
الماسِ اشک شوق را، تاجی بـه گیسویت نَهم
گلهای باغ شعر را، زیبِ سراپایت کنم
فریدون مشیری
اکنون که پیدا کردهام، بنشین تماشایت کنم
الماسِ اشک شوق را، تاجی بـه گیسویت نَهم
گلهای باغ شعر را، زیبِ سراپایت کنم
فریدون مشیری
در سال ۱۸۰۹ بتینا برای گوته نوشت:
تمایل شدیدی دارم
که شما را برای همیشه دوست بدارم.
این جملهی بهظاهر پیش پا افتاده را به دقت بخوانید.
از کلمهی عشق مهمتر،
کلمههای همیشه و تمایل است!
آنچه بین آن دو جریان داشت،
عشق نبود، جاودانگی بود...
- میلان کوندرا / جاودانگی
تمایل شدیدی دارم
که شما را برای همیشه دوست بدارم.
این جملهی بهظاهر پیش پا افتاده را به دقت بخوانید.
از کلمهی عشق مهمتر،
کلمههای همیشه و تمایل است!
آنچه بین آن دو جریان داشت،
عشق نبود، جاودانگی بود...
- میلان کوندرا / جاودانگی