عاشقانه♡عارفانه
811 subscribers
8.66K photos
2.73K videos
8 files
33 links
می دانم
که درمان این همه درد
شعر نیست
تویی
#تو...✓


زیباترین ها در اختیار شماست
اشعار 📖
کلیپ 📺
گیف 🎬
موسیقی 🎵🎧
💞...🕊
Download Telegram
ای که در کشتن ما هیچ مدارا نکنی
سود و سرمایه بسوزی و محابا نکنی...

حافظ
وقتی
به خود بازگشتم
دیدم
چیزی از من باقی
نمانده است
تمام من
او شده بود
...



هاشمی🕊️
کم سو شده چشمانِ من از گریه‌یِ بسیار
من مانده‌ام و یادِ تو و حسرت دیدار...

محرم زمانی
📕 داستان

نوجوانی که احساس ناامیدی شدیدی می کرد به یک کارگردان سینما مراجعه کردو گفت:من می خواهم بازیگر شوم.
کارگردان از او پرسید:چه نقشی را می توانی اجرا کنی؟

نوجوان گفت:نقش یک آدم بدبخت و فلاکت زده را.

کارگردان گفت:متاسفم .من در فیلم خودم به یک نوجوان خوشبخت و با نشاط نیاز دارم . اگر تمایل داشته باشی می توانی آن نقش را بازی کنی .اما یک شرط دارد.

نوجوان پرسید:شرطش چیست؟

کارگردان گفت:شرطش این است که به مدت یک ماه نقش آدم های خوش بخت را تمرین کنی.

نوجوان یک ماه نقش خوش بخت ها را به خود گرفت . مثل آن ها فکر کرد ، مثل آن ها راه رفت ، مثل آن ها زندگی کرد. در آخر ماه او به کارگردان مراجعه کرد و گفت:من دیگر برای بازیگری در سینما   علاقه ای ندارم.یک ماه تمرین برای من کافی بود که بدانم زندگی خود نیز بازی است و من بازیگر ،  می خواهم در بقیه عمرم نقش خوش بخت ها را بازی کنم.

فقط به موفقیت فکر کن
   نی قصهٔ آن شمع چگل بتوان گفت
   نی حال دل سوخته‌دل بتوان گفت

غم در دل تنگ من از آن است که نیست
یک دوست، که با او غم دل بتوان گفت

#حافظ
گاهی میانِ دیده و دل جنگ می‌شود
گاهی غزل، برای تو دلتنگ می‌شود
گاهی دو کوچه فاصله‌ی خانه‌های ماست
اما همین دو کوچه، دو فرسنگ می‌شود
گاهی برای رفتن تو، گریه میکنم
هق هق، ترانه و نفس آهنگ می‌شود
گاهی تمامِ هر چه که اسمش غرور بود
می‌ریزد و نتیجه‌ی آن، ننگ می‌شود
گاهی میانِ خلوتِ افکارِ خسته‌ام
شیطان به دست تیره‌ی تو رنگ می‌شود
از اینکه عاشقانه تو را می‌پرستم و...
از اینکه ظالمانه، دلت سنگ می‌شود
از اینکه باز هم دل من را ربوده‌ای
گاهی دلم برای خودم تنگ می‌شود...!

محمد علی بهمنی
هزار سال پس از مرگ من چو بازآیی
ز خاک نعره برآرم که "مرحبا ای دوست"

سعدی
خواب بودم، خواب دیدم مرده ام
خواب بودم، خواب دیدم مرده ام
بی نهایت خسته و افسرده ام
تا میان گور رفتم دل گرفت
قبر کن سنگ لحد را گل گرفت
روی من خروارها از خاک بود
وای، قبر من چه وحشتناک بود!
بالش زیر سرم از سنگ بود
غرق ظلمت، سوت و کور تنگ بود
هر که آمد پیش، حرفی راند و رفت
سوره ی حمدی برایم خواند و رفت
خسته بودم هیچ کس یارم نشد
زان میان یک تن خریدارم نشد
نه رفیقی، نه شفیقی، نه کسی
ترس بود و وحشت و دلواپسی
ناله می کردم ولیکن بی جواب
تشنه بودم، در پی یک جرعه آب
آمدند از راه نزدم دو ملک
تیره شد در پیش چشمانم فلک
یک ملک گفتا: بگو دین تو چیست؟
دیگری فریاد زد: رب تو کیست؟
گر چه پرسش ها به ظاهر ساده بود
لرزه بر اندام من افتاده بود!
هر چه کردم سعی تا گویم جواب
سدّ نطقم شد هراس و اضطراب
از سکوتم آن دو گشته خشمگین
رفت بالا گرزهای آتشین
قبر من پر گشته بود از نار و دود
بار دیگر با غضب پرسش نمود:
ای گنه کار سیه دل، بسته پر
نام اربابان خود یک یک ببر
گوئیا لب ها به هم چسبیده بود
گوش گویا نامشان نشنیده بود
نامهای خوبشان از یاد رفت
وای، سعی و زحمتم بر باد رفت
چهره ام از شرم میشد سرخ و زرد
بار دیگر بر سرم فریاد کرد:
در میان عمر خود کن جستجو
کارهای نیک و زشتت را بگو
هر چه می کردم به اعمالم نگاه
کوله بارم بود مملو از گناه
کارهای زشت من بسیار بود
بر زبان آوردنش دشوار بود
چاره ای جز لب فرو بستن نبود
گرز آتش بر سرم آمد فرود
عمق جانم از حرارت آب شد
روحم از فرط الم بی تاب شد
چون ملائک نا امید از من شدند
حرف آخر را چنین با من زدند:
عمر خود را ای جوان کردی تباه
نامه اعمال تو باشد سیاه
ما که ماموران حق داوریم
پس تو را سوی جهنم می بریم
دیگر آنجا عذر خواهی دیر بود
دست و پایم بسته در زنجیر بود
نا امید از هرکجا و دل فکار
می کشیدندم به خِفّت سوی نار
ناگهان الطاف حق آغاز شد
از جنان درهای رحمت باز شد
مردی آمد از تبار آسمان
دیگران چون نجم و او چون کهکشان
صورتش خورشید بود و غرق نور
جام چشمانش پر از خمر طهور
لب که نه، سرچشمه ی آب حیات
بین دستش کائنات و ممکنات
چشمهایش زندگانی می سرود
درد را از قلب انسان می زدود
بر سر خود شال سبزی بسته بود
بر دلم مهرش عجب بنشسته بود
کِی به زیبائی او گل می رسید
پیش او یوسف خجالت می کشید
دو ملک سر را به زیر انداختند
بال خود را فرش راهش ساختند
غرق حیرت داشتند این زمزمه
آمده اینجا حسین فاطمه؟!
صاحب روز قیامت آمده
گوئیا بهر شفاعت آمده
سوی من آمد مرا شرمنده کرد
مهربانانه به رویم خنده کرد
گشتم از خود بی خود از بوی حسین (ع)
من کجا و دیدن روی حسین (ع)
گفت: آزادش کنید این بنده را
خانه آبادش کنید این بنده را
اینکه این جا این چنین تنها شده
کام او با تربت من وا شده
مادرش او را به عشقم زاده است
گریه کرده بعد شیرش داده است
خویش را در سوز عشقم آب کرد
عکس من را بر دل خود قاب کرد
بارها بر من محبت کرده است
سینه اش را وقف هیئت کرده است
سینه چاک آل زهرا بوده است
چای ریز مجلس ما بوده است
اسم من راز و نیازش بوده است
تربتم مهر نمازش بوده است
پرچم من را به دوشش می کشید
پا برهنه در عزایم می دوید
بهر عباسم به تن کرده کفن
روز تاسوعا شده سقای من
اقتدا بر خواهرم زینب نمود
گاه میشد صورتش بهرم کبود
تا به دنیا بود از من دم زده
او غذای روضه ام را هم زده
قلب او از حب ما لبریز بود
پیش چشمش غیر ما ناچیز بود
با ادب در مجلس ما می نشست
قلب او با روضه ی من می شکست
حرمت ما را به دنیا پاس داشت
ارتباطی تنگ با عباس داشت
اشک او با نام من می شد روان
گریه در روضه نمی دادش امان
بارها لعن امیه کرده است
خویش را نذر رقیه کرده است
گریه کرده چون برای اکبرم
با خود او را نزد زهرا (س) می برم
هرچه باشد او برایم بنده است
او بسوزد، صاحبش شرمنده است
در مرامم نیست او تنها شود
باعث خوشحالی اعدا شود
کشته اشکم، شفیع امتم
شیعیان را مُنجِیَم از درد و غم
گرچه در ظاهر گنه کار است و بد
قلب او بوی محبت میدهد
سختی جان کندن و هول جواب
بس بود بهرش به عنوان عقاب
در قیامت عطر و بویش می دهم
پیش مردم آبرویش می دهم
آری آری، هرکه پا بست من است
نامه ی اعمال او دست من است
ناگهان بیدار گردیدم زخواب
از خجالت گشته بودم خیس آب
دارم اربابی به این خوبی ولی
می کنم در طاعت او تنبلی؟!
من که قلبم جایگاه عشق اوست
پس چرا با معصیت گردیده دوست؟
من که گِریَم بهر او شام و پگاه
پس به نامحرم چرا کردم نگاه؟
من که گوشم روضه ی او را شنید
پس چرا شد طالب ساز پلید؟
چشم و گوش و دست و پا و قلب و دل
جملگی از روی مولایم خجل
شیعه بودن کی شود با ادعا؟
ادعا بس کن اگر مردی بیا
پا بنه در وادی عشق و جنون
حبّ دنیا را ز قلبت کن برون
حبّ دنیا معصیت افزون کند
معصیت قلب ولیّ را خون کند
باش در شادی و غم عبد خدا
کن حسابت را ز بی دینان جدا
قلب مولا را مرنجان ای جوان
تا شوی محبوب رب مهربان

التماس دعا 🙏
دلم تا عشقباز آمد در او جز غم نمی‌بینم
دلی بی‌غم کجا جویم که در عالم نمی‌بینم

#سعدی
همه‌ی شهر به دلدادگی‌ام می‌خندند
که فلانی شده از چشم کسی مست، که نیست!

فریدون مشیری
یک جهان بر هم زدم کز جمله بگزیدم تو را
من چه می‌کردم به عالم گر نمی‌دیدم تو را

با همه مشکل پسندی‌های طبع نازکم
حیرتی دارم که چون آسان پسندیدم تو را

یک بساط دهر شد زیر و زبر در انتخاب
زین جواهر تا به طبع خویش برچیدم تو را

من ز خود گم می‌شدم چون می‌شنیدم نام تو
خویش را گم‌کرده‌تر می‌خواستم، دیدم تو را

کی قبول من شدی فیاض در رد و قبول
تا به میزان رهی صدره نسنجیدم تو را


~ فیاض لاهیجی
#توئیت 🖇♥️

نمیدونم چند سالگیه
ولی از یه سنی به بعد همین میشه
که جناب #سعدی میگه:

" ببین و بگذر و
  خاطر به هیچکس مسپار... "
فقر فرهنگی یعنی اینکه فکر کنی زنی که مادر می‌شود باید خودش را فراموش کند و تمام زندگیش را صرف فرزندش کند.


تو را به جاي همه کساني که نشناخته ام دوست مي دارم

تو را به جاي همه کساني که نشناخته ام دوست مي دارم

 

تو را به خاطر عطر نان گرم

براي برفي که آب مي شود دوست مي دارم

تو را براي دوست داشتن دوست مي دارم

تو را به جاي همه کساني که دوست نداشته ام دوست مي دارم

تو را به خاطر دوست داشتن دوست مي دارم

براي اشکي که خشک شد و هيچ وقت نريخت

لبخندي که محو شد و هيچ گاه نشکفت دوست مي دارم

تو را به خاطر خاطره ها دوست مي دارم

براي پشت کردن به آرزوهاي محال

به خاطر نابودي توهم و خيال دوست مي دارم

تو را براي دوست داشتن دوست مي دارم

تو را به خاطربوي لاله هاي وحشي

به خاطر گونه ي زرين آفتاب گردان

براي بنفشیِ بنفشه ها دوست مي دارم

تو را به خاطر دوست داشتن دوست مي دارم

تو را به جاي همه کساني که نديده ام دوست مي دارم

تورا براي لبخند تلخ لحظه ها

پرواز شيرين خاطره ها دوست مي دارم

تورا به اندازه ي همه ي کساني که نخواهم ديد دوست مي دارم

اندازه قطرات باران ، اندازه ي ستاره هاي آسمان دوست مي دارم

تو را به اندازه خودت ، اندازه آن قلب پاکت دوست مي دارم

تو را براي دوست داشتن دوست مي دارم

تو را به جاي همه ي کساني که نمي شناخته ام ... دوست مي دارم

تو را به جاي همه ي روزگاراني که نمي زيسته ام ... دوست مي دارم

براي خاطر عطر نان گرم و برفي که آب مي شود و براي نخستين گناه

تو را به خاطر دوست داشتن ... دوست مي دارم

تو را به جاي تمام کساني که دوست نمي دارم ... دوست مي دارم ...

#پل_الووار
ترجمه #احمد_شاملو
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
با صدات بزرگ شدیم.
باصدات زندگی کردیم.
با صدات اشک ریختیم.
با صدات عاشق شدیم.

مرسی که با صدات به زندگی ما معنا دادی❤️

❤️استاد معین عزیز❤️
معنی بخشیدن یک دل به یک لبخند چیست؟
من پشیمانم بگو تاوان آن سوگند چیست؟

گاه اگر از دوست پیغامی نیاید بهتر است
داستان‌هایی که مردم از تو می‌گویند چیست؟

خود قضاوت کن اگر درمان دردم عشق توست
این سر آشفته و این قلب ناخرسند چیست؟

چند روز از عمر گل‌های بهاری مانده است
ارزش جان کندن گل‌ها در این یک چند چیست؟

از تو هم دل کندم و دیگر نپرسیدم ز خویش
چاره‌ی معشوق اگر عاشق از او دل کند چیست؟

عشق، نفرت، شوق، بیزاری، تمنا یا گریز
حاصل آغوش گرم آتش و اسپند چیست؟

#فاضل_نظری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
  تو را صدا کردم
  در تاریک‌ترینِ شب‌ها دلم صدایت کرد
  و تو با طنینِ صدایم به سویِ من آمدی.
  با دست‌هایت برایِ دست‌هایم آواز خواندی
  برای چشم‌هایم با چشم‌هایت
  برای لب‌هایم با لب‌هایت
  با تنت برای تنم آواز خواندی.

من با چشم‌ها و لب‌هایت
  اُنس گرفتم
با تنت انس گرفتم،
  چیزی در من فروکش کرد
چیزی در من شکفت
  من دوباره در گهواره‌ی کودکیِ خویش
به خواب رفتم
و لبخندِ آن زمانی‌ام را
  بازیافتم.

  #احمد_شاملو
#استادمعین🎼
       
         
از گل فروش، لاله رُخی، لاله می‌خرید
میگفت: بی تبسمِ گل، خانه بی‌صفاست
گفتم: صفای خانه، کفایت نمی‌کند
باید صفای روح یابی، که کیمیاست
خوب است، ای کسی که به گلزارِ زندگی
روی تو همچو لاله، صفابخش و دلرباست
روح تو نیز چون رخِ تو با صفا بُوَد
تابنگری که خانه‌ی تو خانه‌ی خداست

فریدون مشیری
یک آن شد این عاشق شدن،
دنیا همان یک لحظه بود!

افشین یداللهی