عاشقانه♡عارفانه
811 subscribers
8.66K photos
2.73K videos
8 files
34 links
می دانم
که درمان این همه درد
شعر نیست
تویی
#تو...✓


زیباترین ها در اختیار شماست
اشعار 📖
کلیپ 📺
گیف 🎬
موسیقی 🎵🎧
💞...🕊
Download Telegram
مبتلایِ توام
از ابتدایِ صبح تا آغازِ دوباره‌یِ سحر،
آشیانی کوچک در میانِ گیسوانت
بر من عطا دار،
که طنینِ طوفانی ام
در پریشانیِ آن آرام گیرد،
ای آن که در مرمرِ ساق هایت
بی شمار خورشید پنهان،
در پسِ تو گام برداشته
پای در جایِ قدم هایت نهاده
که در راه نلغزم
تا در ظلمتِ بیراه نیفتم،
وقتی شانه به شانه
دوشادوشت می‌ایستم
از بسترِ ثانیه ها می‌گذرم
در رویایِ زمان می‌تنم
و در رگانم
سماعِ خون را درمی‌یابم

#عارف_اخوان 🖤♥️
چه دوستت دارم ها
از آنسویِ نجابت
فراسویِ همه پاکی ها
از پسِ شرمی سرخ
ناگفته بر لبانمان خشکید
و با چَشمانمان گفتیم
ما عاشقانِ خاموشیم




#عارف_اخوان
محبوب‌ترین طناز
که در لمسِ سینه‌ات
با تذکره‌یِ سرانگشتانم
صبر برخاست،
آذین می‌دارمت به سیالِ زندگی
از روزمرگی،
و به تحقیرِ مرگ، از حیاتِ لبانت
سبویِ جان به پیاله‌یِ بوسه می‌آرایم
آری که تو مُزینی به اصالتِ اعتماد
و تعمید می‌دهی ریشه‌یِ عصیان
تا چَکادِ تقدیس

برایِ زیستن در صبح،
گذر در خورشید
رقصیدن در ماه
و چیدنِ هر چه ستاره در کهکشان
نیازمندِ تپیدن،
و پناه جُستن در همیم
از تنهایی به درآ
ببین چگونه آغوش گشوده‌ام...تا رسیدن

اینبار که اطلسِ پیکره‌ات
در پرگارِ بازوانم آرامد،
بی‌گمان شعله‌ای خواهیم شد
به سوزاندنِ زمان
به گُر گرفتن از هنگام،
بیش از این مجال را
به درنگ وامَگذار
شتاب میکن شتاب

تا کِی سکوت
بر میانه‌یِ لب‌هات
آشیان دارد؟
و کنایه‌یِ کلمات بر خطوط،
اشارت به سخن،
تا چند هجایِ نازکِ هر سطر،
آیین دارم به رطوبتِ لب
به آراستنِ بوسه؟
و خونی که از شکافِ گلو
خاموشی را می‌تند به واژه

آری، گاهی نگاه کافی نیست
مدارِ علاقه
به شکافتنِ پیله‌یِ تنهایی‌ست
و بی‌هوش شدن در هوشِ تن‌ها
پس، بیش از این مرا به خود وامَگذار
و خویش را به ژرفِ انزوا مسپار
شتاب می‌دار شتاب

ببین چگونه انتظار
بر مژده‌یِ سپیده ذبح نمودم
و تارکِ ظلمت بر صلیب

#عارف_اخوان🖤♥️
از نو سلام می گویم
به وقتِ لبخند
آنگاه که بوسه با اشاره یِ لبانت
پر می گشاید
و در انحنایِ سکوت بی کلام
بر گونه ات جا خوش می دارد

و زیبایی ات تا اوج تا بی کران
فرار را در می نوردد
تا بر بالِ شاپرکی خسته
امید بتاباند

انگشتانت
ده راهِ رسیدن به عشق
که عطرِ بهار
از کفِ دستانت بر هوا می دمد
و برگ هایِ پاییز را
مژده یِ دوباره شکفتن می دهد

بگو با هزار درد
که از پوستِ تنت
بر استخوانم می چکد
هنوز هم دوستم داری ؟

#عارف_اخوان
همچون آینه
تشنه یِ نوشیدنِ تمامِ توام
همسانِ خورشید
که اندامت می بوید
و بسانِ خیابان که سایه ات
بر خویش نقش می زند ،

از فریاد آمدم وُ با دیدنت
در سرایِ سکوت بیتوته جُستم
از نهایتِ بیهودگیِ وارسیدم
و از عطرِ تو
در ژرفِ امید اتراق گزیدم

چونان سماجتِ یک کودک
بر آغوشِ مادر
در عمقِ سینه ات تنیدم
تا تو را دریابم

در رگانت و نور بود وُ
بر لبانت پیدایشِ کلام
تو را بوسیدم وُ
آفتاب شدم

#عارف_اخوان
کاش اناری بودم
که در ستایشِ دستانت
ترک برمی‌داشت،
و از هندسه‌یِ دهانت
دانه‌دانه بر لبانت بوسه می‌کاشت،
تابدآنجا‌که سرخیِ لب‌هایت
در ژرفِ جان کومه می‌گزید،

نا‌فهمیده باد را تازیان
چگونه در گیسوانت می‌وزد
و در هر تار آشیان وُ در هر پود
گور نمی‌جوید!؟
کاش نسیمی بودم، شمیمی رقصان
که در تصادمِ گیسوانت
به ادراکِ جنون می‌رسید،

قسم به سپیدترین پیرهن
که در سایشِ تنت فامِ صبح ربوده،
بلندایِ گردنت هورِ بی‌غروب
که از چکادِ پُرشکوهش
خورشید بی‌شامگاهان طلوع می‌دارد،
کاش ابری بودم
که فروع‌ات سینه‌ام می‌شکافت
به فروپاشیدن از خویش،

دستانت را ببخشای بر من
حتی بی سودن،
همچو خدای
که مسیح بخشایید بر باکره مریم
که مصحف تاباند بر صدرِ خاتم،
عصیانِ مطلقم
تطهیرم دار به سرانگشت
حتی بی‌سایشِ یک لمس،

کاش با نغمه‌یِ نگاه
بر صلیبِ چَشمانت چلیپایم می‌داشتی،
آن‌گاه از مدارِ آشوب
در سراپرده‌یِ حضور
رهایم می‌داشتی،
حتی بی‌تلاقیِ لحظه‌‌‌ای دیدار
حتی بی تلاقیِ لحظه‌‌ای دیدار

#عارف_اخوان🖤♥️
و مـــــــــن،
شعری میشوم عاشقانه،
و کلمات را به آغوش میکشم،
همچون تنِ شریفت،

و حرف به حرف را،
همچون تار به تار زلفت نوازش میکنم،

و هر هجا را غرق در بوسه میکنم،
همچون بند بندِ اندامت،

و تـــــــــــــو،
این شعر را با چشمانت بخوان،
و زمزمه کن مرا ... .

#عارف_اخوان
چند سطری از عشق بِسُرایم ..
تـــــــــــــــو
و دیگر هیچ ..
از این عاشقانه تری نیست ...


#عارف_اخوان
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM

قلبت آشیانِ شاپرکان
که می سوزد شمعِ وجودت از مهر
و بی خستگی بی ذره ای تردید
بی انتها عاشقانه عاشقی ،
معشوقی بسانِ تو
هرگز کسی نخواهد داشت
که لبانش ترنم شعر
چشمانش باران چکامه
و تن پوشش همه از خوبی ها
با تو فنا ناپذیر ام من
مهتابِ پر فروغِ غزل هایم...

#عارف_اخوان
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مبتلایِ توام
از ابتدایِ صبح تا آغازِ دوباره‌یِ سحر،
آشیانی کوچک در میانِ گیسوانت
بر من عطا دار،
که طنینِ طوفانی ام
در پریشانیِ آن آرام گیرد،
ای آن که در مرمرِ ساق هایت
بی شمار خورشید پنهان،
در پسِ تو گام برداشته
پای در جایِ قدم هایت نهاده
که در راه نلغزم
تا در ظلمتِ بیراه نیفتم،
وقتی شانه به شانه
دوشادوشت می‌ایستم
از بسترِ ثانیه ها می‌گذرم
در رویایِ زمان می‌تنم
و در رگانم
سماعِ خون را درمی‌یابم

#عارف_اخوان
‌تنت بلورِ برهنه ،
صدایت مرمرِ عریان
من خواهش عطش، تو عطرِ آب وُ ترانه
ای گلدسته یِ نجابت، عشوه یِ سَحَر
بیمِ سنگ وُ شیشه است در گذرگاهِ زمان،

بیا به کنجِ حوصله، جایِ دنجِ بی گفتگو
تا تن سِپاریم در پرسه هایِ نگاه
بی حیرت وُ هراس وُ همهمه،
بیا تا الفبایی بسازم تهی از دشنام
واژه هایی از اعجازِ لبانت بیآفرینم
که تنها آشنایِ آزادی وُامید وُعشق باشند،
پُر شتاب بیا
که آذین وُ آه وُ اسپند وُ آتش
در دودِ غلیظِ رویا گم شده اند

#عارف_اخوان