ای آفتاب من! که به لطف تو، بی نیاز
از ماه و از ستاره شده آسمان من
یارای بی تو زیستنم نیست بیش ازین
تاب غم تو بیشتر است، از توان من!
#حسین_منزوی
از ماه و از ستاره شده آسمان من
یارای بی تو زیستنم نیست بیش ازین
تاب غم تو بیشتر است، از توان من!
#حسین_منزوی
ابری رسید و آسمانم از تو پر شد
بارانی آمد، آبدانم از تو پر شد
نام تو اوّل بغض بود و بعد از آن اشک
اوّل دلم، پس دیدگانم از تو پر شد
خون نیستی تا در تن میرنده گنجی
جانی تو و من جاودانم از تو پر شد
چون شیشه میگرداند عشق، از روز اوَل
تا روز آخر، استکانم از تو پر شد
در باغِ خواهشهای تن روییدی امّا
آنقدْر بالیدی که جانم از تو پر شد
#حسین_منزوی
بارانی آمد، آبدانم از تو پر شد
نام تو اوّل بغض بود و بعد از آن اشک
اوّل دلم، پس دیدگانم از تو پر شد
خون نیستی تا در تن میرنده گنجی
جانی تو و من جاودانم از تو پر شد
چون شیشه میگرداند عشق، از روز اوَل
تا روز آخر، استکانم از تو پر شد
در باغِ خواهشهای تن روییدی امّا
آنقدْر بالیدی که جانم از تو پر شد
#حسین_منزوی
گوارای من، آه! ای شعر ناب من! سلام ای عشق!
به جام شوکران من، شراب من! سلام ای عشق!
زمین خاکی ام، گردِ سرت می گردم و هستم
سلام ای زندگیبخش، آفتاب من! سلام ای عشق!
#حسین_منزوی
به جام شوکران من، شراب من! سلام ای عشق!
زمین خاکی ام، گردِ سرت می گردم و هستم
سلام ای زندگیبخش، آفتاب من! سلام ای عشق!
#حسین_منزوی
برای کینه؟ آه نه ! برای عشـق من، بمان
برای دوست داشتن، برای خواستن بمان
هرآنچه دوست داشتم، برای من نماند و رفت
امید آخرین اگر تویی، برای من بمان
به سبزه و نسیم و گل، تو درس زیستن بده
بهار باش و باز هم به خاطر چمن بمان
تمامت و کمال را به نام ما رقم زدند
کمال عشق اگر منم، تو هم “تمام زن” بمان
برای آن که تیشه را به فرق خویش نشکند
امید زیستن شو و برای کوهکن بمان
مزن به نقش خود گمان، ز سرگذشت این و آن
برای دیگران چرا؟ برای خویشتن بمان...
#حسین_منزوی
برای دوست داشتن، برای خواستن بمان
هرآنچه دوست داشتم، برای من نماند و رفت
امید آخرین اگر تویی، برای من بمان
به سبزه و نسیم و گل، تو درس زیستن بده
بهار باش و باز هم به خاطر چمن بمان
تمامت و کمال را به نام ما رقم زدند
کمال عشق اگر منم، تو هم “تمام زن” بمان
برای آن که تیشه را به فرق خویش نشکند
امید زیستن شو و برای کوهکن بمان
مزن به نقش خود گمان، ز سرگذشت این و آن
برای دیگران چرا؟ برای خویشتن بمان...
#حسین_منزوی
چیزی بگو بگذار تا هم صحبتت باشم
لختی حریف لحظه های غربتت باشم
ای سهمت از بار امانت هر چه سنگین تر
بگذار تا من هم شریک قسمتت باشم
تاب آوری تا آسمان روی دوشت را
من هم ستونی در کنار قامتت باشم
سنگی شوم در برکه ی آرام اندوهت
با شعله واری در خمود خلوتت باشم
زخم عمیق انزوایت دیر پاییده است
وقت است تا پایان فصل عزلتت باشم
صورتگر چشمان غمگین تو خواهم بود
بگذار همچون آینه در خدمتت باشم
در خوابی و هنگام را از دست خواهی داد
معشوق من ! بگذار زنگ ساعتت باشم
#حسین_منزوی
لختی حریف لحظه های غربتت باشم
ای سهمت از بار امانت هر چه سنگین تر
بگذار تا من هم شریک قسمتت باشم
تاب آوری تا آسمان روی دوشت را
من هم ستونی در کنار قامتت باشم
سنگی شوم در برکه ی آرام اندوهت
با شعله واری در خمود خلوتت باشم
زخم عمیق انزوایت دیر پاییده است
وقت است تا پایان فصل عزلتت باشم
صورتگر چشمان غمگین تو خواهم بود
بگذار همچون آینه در خدمتت باشم
در خوابی و هنگام را از دست خواهی داد
معشوق من ! بگذار زنگ ساعتت باشم
#حسین_منزوی
زلالِ چشمهی جوشيده از دلِ سنگی
الا که آينهی صبحِ بیغبار تویی
دلم هوای تو دارد، هوای زمزمهات
بخوان که جاریِ آوازِ جويبار تویی
برای من، تو زمانی، نه روز و شب، آری
که ديگران گذرانند و ماندگار تویی
#حسین_منزوی
الا که آينهی صبحِ بیغبار تویی
دلم هوای تو دارد، هوای زمزمهات
بخوان که جاریِ آوازِ جويبار تویی
برای من، تو زمانی، نه روز و شب، آری
که ديگران گذرانند و ماندگار تویی
#حسین_منزوی
ای فصل غیر منتظر داستان من!
معشوق ناگهانی دور از گمان من
ای مطلع امید من ای چشم روشنت
زیباترین ستارهی هفت آسمان من
آه ای همیشه گل که به سرخی در این خزان
گل کردهای به باغچهی بازوان من
در فترت ملال و سکوتی که داشتم
عشق تو طُرفه حادثهی ناگهان من
ای در فصول مرثیه و سوگ باز هم
شوقت نهاده قول و غزل بر زبان من
حس کردنیست قصهی عشقم نه گفتنی
ای قاصر از حکایت حسنت بیان من
با من بمان و سایه ی مهر از سرم مگیر
من زندهام به مهر تو ای مهربان من!
کی میرسد زمان عزیز یگانگی
تا من از آن تو شوم و تو از آن من
#حسین_منزوی
ای فصل غیر منتظر داستان من!
معشوق ناگهانی دور از گمان من
ای مطلع امید من ای چشم روشنت
زیباترین ستارهی هفت آسمان من
آه ای همیشه گل که به سرخی در این خزان
گل کردهای به باغچهی بازوان من
در فترت ملال و سکوتی که داشتم
عشق تو طُرفه حادثهی ناگهان من
ای در فصول مرثیه و سوگ باز هم
شوقت نهاده قول و غزل بر زبان من
حس کردنیست قصهی عشقم نه گفتنی
ای قاصر از حکایت حسنت بیان من
با من بمان و سایه ی مهر از سرم مگیر
من زندهام به مهر تو ای مهربان من!
کی میرسد زمان عزیز یگانگی
تا من از آن تو شوم و تو از آن من
#حسین_منزوی
عشقت آموخت به من رمز پریشانی را
چون نسیم از غم تو بی سر و سامانی را
بوی پیراهنی ای باد بیاور ، ور نه
غم یوسف بکشد ، عاشق کنعانی را
دور از چاک گریبان تو آموخت به من
گل من غنچه صفت ، سر به گریبانی را
آه از این درد که زندان قفس خواهد کشت
مرغ خو کرده به پرواز گلستانی را
لیلی من ! غم عشق تو بنازم که کشی
به خیابان جنون ، قیس بیابانی را
اینک آن طرف شقایق ، دل من مرکز سوزش
داغ بر دل بنهد لاله ی نعمانی را
همه ، باغ دلم آثار خزان دارد ، کو ؟
آن که سامان بدهد این همه ویرانی را
#حسین_منزوی
عشقت آموخت به من رمز پریشانی را
چون نسیم از غم تو بی سر و سامانی را
بوی پیراهنی ای باد بیاور ، ور نه
غم یوسف بکشد ، عاشق کنعانی را
دور از چاک گریبان تو آموخت به من
گل من غنچه صفت ، سر به گریبانی را
آه از این درد که زندان قفس خواهد کشت
مرغ خو کرده به پرواز گلستانی را
لیلی من ! غم عشق تو بنازم که کشی
به خیابان جنون ، قیس بیابانی را
اینک آن طرف شقایق ، دل من مرکز سوزش
داغ بر دل بنهد لاله ی نعمانی را
همه ، باغ دلم آثار خزان دارد ، کو ؟
آن که سامان بدهد این همه ویرانی را
#حسین_منزوی
نسیم خوش خبر! از نور چشم من چه خبر؟
همیشه در سفر! از بوی پیرهن چه خبر؟
تو پیکی و همه پیغام عاشقان داری
از آن پری، گل قاصد! برای من چه خبر؟
#حسین_منزوی
همیشه در سفر! از بوی پیرهن چه خبر؟
تو پیکی و همه پیغام عاشقان داری
از آن پری، گل قاصد! برای من چه خبر؟
#حسین_منزوی
چگونه بال زنم تا به ناکجا که تویی
بلندمی پرم اما ، نه آن هوا که تویی
تمام طول خط از نقطه ی که پر شده است
از ابتدا که تویی تا به انتها که تویی
ضمیر ها بدل اسم اعظم اند همه
از او و ما که منم تا من و شما که تویی
تویی جواب سوال قدیم بود و نبود
چنانچه پاسخ هر چون و هر چرا که تویی
به عشق معنی پیچیده داده ای و به زن
قدیم تازه و بی مرز بسته تا که تویی
به رغم خار مغیلان نه مرد نیم رهم
از این سفر همه پایان آن خوشا که تویی
جدا از این من و ما و رها ز چون و چرا
کسی نشسته در آنسوی ماجرا که تویی
نهادم اینه ای پیش روی اینه ات
جهان پر از تو و من شد پر از خدا که تویی
تمام شعر مرا هم ز عشق دم زده ای
نوشته ها که تویی نانوشته ها که تویی
#حسین_منزوی
چگونه بال زنم تا به ناکجا که تویی
بلندمی پرم اما ، نه آن هوا که تویی
تمام طول خط از نقطه ی که پر شده است
از ابتدا که تویی تا به انتها که تویی
ضمیر ها بدل اسم اعظم اند همه
از او و ما که منم تا من و شما که تویی
تویی جواب سوال قدیم بود و نبود
چنانچه پاسخ هر چون و هر چرا که تویی
به عشق معنی پیچیده داده ای و به زن
قدیم تازه و بی مرز بسته تا که تویی
به رغم خار مغیلان نه مرد نیم رهم
از این سفر همه پایان آن خوشا که تویی
جدا از این من و ما و رها ز چون و چرا
کسی نشسته در آنسوی ماجرا که تویی
نهادم اینه ای پیش روی اینه ات
جهان پر از تو و من شد پر از خدا که تویی
تمام شعر مرا هم ز عشق دم زده ای
نوشته ها که تویی نانوشته ها که تویی
#حسین_منزوی
ای بوی دوست ! شب همه شب در بر منی
یاد مدام حافظه ی بستر منی
ای دوست ! ای خیال خوش ! ای خواب خوشترین !
تا زنده ام ٬ تو زنده ترین در سر منی
افلاک را به خاک ٬ تو آموختی زعشق
پرواز من تویی که تو بال و پر منی
#حسین_منزوی
یاد مدام حافظه ی بستر منی
ای دوست ! ای خیال خوش ! ای خواب خوشترین !
تا زنده ام ٬ تو زنده ترین در سر منی
افلاک را به خاک ٬ تو آموختی زعشق
پرواز من تویی که تو بال و پر منی
#حسین_منزوی
ما دل سپردهایم به گریه برای هم
باران به جای من، من و باران به جای هم
ابری گریست در من و در وی گریستم
تا دم زنیم، دم زدنی در هوای هم
ما تاب خوردهایم که ما قد کشیدهایم
گهوارههای چابکمان دستهای هم
باری به پایبندی هم پیر میشویم
تا پیر میشوند درختان به پای هم
غم نیست نیستن که همه در تداومیم
چون ابتدای یکدگر از انتهای هم
تنها صداست آنچه در این راه ماندنی است
خوش باد زنده ماندنمان در صدای هم
#حسین_منزوی
باران به جای من، من و باران به جای هم
ابری گریست در من و در وی گریستم
تا دم زنیم، دم زدنی در هوای هم
ما تاب خوردهایم که ما قد کشیدهایم
گهوارههای چابکمان دستهای هم
باری به پایبندی هم پیر میشویم
تا پیر میشوند درختان به پای هم
غم نیست نیستن که همه در تداومیم
چون ابتدای یکدگر از انتهای هم
تنها صداست آنچه در این راه ماندنی است
خوش باد زنده ماندنمان در صدای هم
#حسین_منزوی
سکوت میکنم و عشق، در دلم جاریست
که این شگفتترین نوع خویشتنداریست
تمام روز، اگر بیتفاوتم؛ اما
شبم قرین شکنجه، دچار بیداریست
رها کن آنچه شنیدی و دیدهای، هرچیز
به جز من و تو و عشقِ من و تو، تکراریست
مرا ببخش! بدی کردهام به تو، گاهی
کمال عشق، جنون است و دیگرآزاریست
مرا ببخش اگر لحظههایم آبی نیست
ببخش اگر نفسم، سرد و زرد و زنگاریست
بهشت من! به نسیم تبسمی دریاب
جهانِ جهنم ما را که غرق بیزاریست
#حسین_منزوی
که این شگفتترین نوع خویشتنداریست
تمام روز، اگر بیتفاوتم؛ اما
شبم قرین شکنجه، دچار بیداریست
رها کن آنچه شنیدی و دیدهای، هرچیز
به جز من و تو و عشقِ من و تو، تکراریست
مرا ببخش! بدی کردهام به تو، گاهی
کمال عشق، جنون است و دیگرآزاریست
مرا ببخش اگر لحظههایم آبی نیست
ببخش اگر نفسم، سرد و زرد و زنگاریست
بهشت من! به نسیم تبسمی دریاب
جهانِ جهنم ما را که غرق بیزاریست
#حسین_منزوی