🌺تذکـــــــرة ﺍﻷﻭﻟﯿﺎﺀ🌺
♻️در تذکرة الاولیاء آمده است، پس از اینکه عارف نامی #ابابکرشبلی تصمیم بر ورود به #طریقت میگیرد، نزد جنید بغدادی آمده، از او میخواهد تا #پیرش شود و آموزشش دهد. پس به جنید میگوید:🌸
🔻اکنون چه کنم؟
🔸جنید گفت: برو یکسال کبریت فروشی کن.
چنان کرد. چون یک سال برآمد،
🔸 جنید گفت: درین کار شهرتی و تجارتی دَر است. برو یکسال دریوزه کن، چنانکه به چیزی دیگر مشغول نگردی. چنان کرد تا سر سال را، که در همه بغداد بگشت و کس او را چیزی نداد. باز آمد و با جنید بگفت.🌸
🔸جنید گفت: اکنون، قیمت خود بدان، که تو مر خلق را به هیچ نیرزی! دل درایشان مبند و ایشان را به هیچ برمگیر. آنگاه گفت: تو روزی چند حاجب بوده ای و روزی چند امیری کرده ای
🔻شبلی قبل از آن از امیران خلیفه بغداد بود و حکم رانی میکرد. بدان #ولایت برو که امیرش بودی و از ایشان بحلی #حلالیت بخواه. بیامد و به یک خانه در رفت تا همه بگردید، یک مظلمه کسی که مورد ستمش قرار گرفته بوده ماندش. 🌸
🔻شبلی او رانیافت، تا گفت: به نیت آن، صدهزار درم باز دادم، اما هنوز دلم قرار نمیگرفت. چهار سال درین روزگار شد، پس به جنید بازآمد. 🌸
🔸جنید گفت: هنوز در تو چیزی از جامانده است؛ برو و یکسال دیگر گدائی کن.
🔻گفت: هر روز گدائی میکردم و بدو میبردم، او آنهمه به درویشان میداد و شب مرا گرسنه همی داشت. چون سالی برآمد، گفت: اکنون ترا به صحبت راه دهم، لیکن به یک شرط که خادم #اصحاب تو باشی! پس یکسال اصحاب را خدمت کردم تا مرا گفت:
🔸یا ابابکر! اکنون حالِ نفسِ تو، به نزدیک تو، چیست؟
🔻گفتم: من، کمترین خلق خدای میبینم خود را.
🔸جنید گفت: اکنون ایمانت درست شد!
✍نقل است که وقتی او را دیدند، پارهٔ آتش بر کف نهاده، میدوید.
🔺گفتند: تاکجا؟
🔹گفت: میدوم، تا آتش در #کعبه_زنم تا خلق با خدای کعبه پردازند!و یک روز چوبی در دست داشت و هر دو سر آتش در گرفته. 🌸
🔻گفتند :چه خواهی کرد؟
🔹 گفت: میروم تا به یک سر این #دوزخ را بسوزم و به یک سر #بهشت را، تا خلق را ترس خدا پدید آید یعنی او را برای او عبادت کنند، نه برای ترس از #جهنم_وعشق_به_بهشت🌸
🌐کــــانــــال عـــرفـــانــــے بـــہ ســــوے حــــق 🌐
https://telegram.me/besoyehaqq
♻️در تذکرة الاولیاء آمده است، پس از اینکه عارف نامی #ابابکرشبلی تصمیم بر ورود به #طریقت میگیرد، نزد جنید بغدادی آمده، از او میخواهد تا #پیرش شود و آموزشش دهد. پس به جنید میگوید:🌸
🔻اکنون چه کنم؟
🔸جنید گفت: برو یکسال کبریت فروشی کن.
چنان کرد. چون یک سال برآمد،
🔸 جنید گفت: درین کار شهرتی و تجارتی دَر است. برو یکسال دریوزه کن، چنانکه به چیزی دیگر مشغول نگردی. چنان کرد تا سر سال را، که در همه بغداد بگشت و کس او را چیزی نداد. باز آمد و با جنید بگفت.🌸
🔸جنید گفت: اکنون، قیمت خود بدان، که تو مر خلق را به هیچ نیرزی! دل درایشان مبند و ایشان را به هیچ برمگیر. آنگاه گفت: تو روزی چند حاجب بوده ای و روزی چند امیری کرده ای
🔻شبلی قبل از آن از امیران خلیفه بغداد بود و حکم رانی میکرد. بدان #ولایت برو که امیرش بودی و از ایشان بحلی #حلالیت بخواه. بیامد و به یک خانه در رفت تا همه بگردید، یک مظلمه کسی که مورد ستمش قرار گرفته بوده ماندش. 🌸
🔻شبلی او رانیافت، تا گفت: به نیت آن، صدهزار درم باز دادم، اما هنوز دلم قرار نمیگرفت. چهار سال درین روزگار شد، پس به جنید بازآمد. 🌸
🔸جنید گفت: هنوز در تو چیزی از جامانده است؛ برو و یکسال دیگر گدائی کن.
🔻گفت: هر روز گدائی میکردم و بدو میبردم، او آنهمه به درویشان میداد و شب مرا گرسنه همی داشت. چون سالی برآمد، گفت: اکنون ترا به صحبت راه دهم، لیکن به یک شرط که خادم #اصحاب تو باشی! پس یکسال اصحاب را خدمت کردم تا مرا گفت:
🔸یا ابابکر! اکنون حالِ نفسِ تو، به نزدیک تو، چیست؟
🔻گفتم: من، کمترین خلق خدای میبینم خود را.
🔸جنید گفت: اکنون ایمانت درست شد!
✍نقل است که وقتی او را دیدند، پارهٔ آتش بر کف نهاده، میدوید.
🔺گفتند: تاکجا؟
🔹گفت: میدوم، تا آتش در #کعبه_زنم تا خلق با خدای کعبه پردازند!و یک روز چوبی در دست داشت و هر دو سر آتش در گرفته. 🌸
🔻گفتند :چه خواهی کرد؟
🔹 گفت: میروم تا به یک سر این #دوزخ را بسوزم و به یک سر #بهشت را، تا خلق را ترس خدا پدید آید یعنی او را برای او عبادت کنند، نه برای ترس از #جهنم_وعشق_به_بهشت🌸
🌐کــــانــــال عـــرفـــانــــے بـــہ ســــوے حــــق 🌐
https://telegram.me/besoyehaqq