Forwarded from 📚مسابقه کتابخوانی ریحانه
#حکایت
#گردنبند
پیر مردی رو به پیامبر اکرم (ص) کرد و گفت: گرسنگی در جگرم اثر گذاشته و برهنهام. به من غذا و لباس بده که سخت تهی دست هستم. حضرت که در آن هنگام چیزی نداشتند، به بلال حبشی فرمودند: «این پیرمرد را به خانه فاطمه (س) برسان». بلال او را به خانه دختر پیامبر آورد و وی جریان تهی دستی خود را عرض کرد. یگانه دختر پیامبر، گردن بند نقره ای خود را- که هدیه دختر عمویشان بود- به وی بخشیدند. پیرمرد با خوشحالی نزد پیامبر آمد و جریان را باز گفت و گردن بند را در معرض فروش قرار داد. عمار یاسر به او گفت: آن را چند میفروشی؟ پیرمرد گفت: به اندازه یک وعده غذا که مرا سیر کند، یک لباس که با آن نماز بخوانم و دیناری که با آن مخارج سفر نزد خانوادهام را تأمین کنم. عمار یاسر بیست دینار و دویست درهم، یک دست لباس، یک وعده غذا و مرکب سواری خود را به وی داد. آن گاه آن گردن بند را با مشک خوشبو کرد، در میان یک لباس پرارزش نهاد و به غلامش، سَهم داد و گفت: نزد فاطمه برو این گردن بند را به ابو بده. تو را نیز به ایشان بخشیدم. حضرت فاطمه (س) گردن بند را گرفت و سهم را آزاد کرد.
سهم که از آغاز تا پایان ماجرا را اطلاع داشت، خندهاش گرفت و گفت: «برکت این گردن بند مرا به خنده آورد؛ چرا که گرسنه ای را سیر کرد، برهنه ای را پوشانید، فقیری را بی نیاز کرد، برده ای را آزاد ساخت و سرانجام نزد صاحبش بازگشت»
#داستان_های_شنیدنی_از_چهارده_معصوم
#محمد_محمدی_اشتهاردی
◾️شهادت حضرت فاطمه زهرا (س) تسلیت باد
👇👇👇
🆔 @reyhanehbook
➡️www.Behnashr.com
#گردنبند
پیر مردی رو به پیامبر اکرم (ص) کرد و گفت: گرسنگی در جگرم اثر گذاشته و برهنهام. به من غذا و لباس بده که سخت تهی دست هستم. حضرت که در آن هنگام چیزی نداشتند، به بلال حبشی فرمودند: «این پیرمرد را به خانه فاطمه (س) برسان». بلال او را به خانه دختر پیامبر آورد و وی جریان تهی دستی خود را عرض کرد. یگانه دختر پیامبر، گردن بند نقره ای خود را- که هدیه دختر عمویشان بود- به وی بخشیدند. پیرمرد با خوشحالی نزد پیامبر آمد و جریان را باز گفت و گردن بند را در معرض فروش قرار داد. عمار یاسر به او گفت: آن را چند میفروشی؟ پیرمرد گفت: به اندازه یک وعده غذا که مرا سیر کند، یک لباس که با آن نماز بخوانم و دیناری که با آن مخارج سفر نزد خانوادهام را تأمین کنم. عمار یاسر بیست دینار و دویست درهم، یک دست لباس، یک وعده غذا و مرکب سواری خود را به وی داد. آن گاه آن گردن بند را با مشک خوشبو کرد، در میان یک لباس پرارزش نهاد و به غلامش، سَهم داد و گفت: نزد فاطمه برو این گردن بند را به ابو بده. تو را نیز به ایشان بخشیدم. حضرت فاطمه (س) گردن بند را گرفت و سهم را آزاد کرد.
سهم که از آغاز تا پایان ماجرا را اطلاع داشت، خندهاش گرفت و گفت: «برکت این گردن بند مرا به خنده آورد؛ چرا که گرسنه ای را سیر کرد، برهنه ای را پوشانید، فقیری را بی نیاز کرد، برده ای را آزاد ساخت و سرانجام نزد صاحبش بازگشت»
#داستان_های_شنیدنی_از_چهارده_معصوم
#محمد_محمدی_اشتهاردی
◾️شهادت حضرت فاطمه زهرا (س) تسلیت باد
👇👇👇
🆔 @reyhanehbook
➡️www.Behnashr.com
📣همزمان باسالروز میلاد #رسول_اکرم (ص) منتشرشد👇
📚مجموعه 10 جلدی #زندگی_پر_افتخار 📚
👈روایت داستانزندگی اصحاب #پیامبر (ص) و #امیرالمؤمنین (ع)👉
🖊نویسنده: #محمد_محمدی_اشتهاردی 🖊
📗ناشر: #به_نشر📗
@behnashr
📚مجموعه 10 جلدی #زندگی_پر_افتخار 📚
👈روایت داستانزندگی اصحاب #پیامبر (ص) و #امیرالمؤمنین (ع)👉
🖊نویسنده: #محمد_محمدی_اشتهاردی 🖊
📗ناشر: #به_نشر📗
@behnashr
#یک_قسمت_از_یک_کتاب
📖پاسی از شب گذشته بود. حضرت علی(ع) همراه کمیل در مسجد کوفه بودند. از آنجا بیرون آمدند و به سوی خانه رهسپار شدند. درمسیر راه در کنار خانهای، صدای دلنشین قرآن شنیدند. معلوم شد در یکی از آن خانهها، مردی در دل شب برخاسته و دل به خدا بسته و آیات قرآن را با قلبی پر اندوه میخواند.
📖کمیل شنید که او این آیه را میخواند: «آیا کسی که در دل شب به اطاعت خدا و سجده و قیام به سر میبرد و از آخرت ترسان و به رحمت خدا امیدوار است، با کسی که با گناه و کفر زندگی میکند، یکسان است؟!»
📖کمیل که سخت تحت تأثیر قرآن و قاری قرآن واقع شده بود، در دل آهی کشید و دگرگون شد ولی به زبان چیزی نگفت. امیرمؤمنان علی(ع) دریافت که کمیل، فریب آن قاری کجفهم را خورده است. پس به او روی کرد و فرمود: «نغمههای این مرد تو را شگفتزده و فریفته نکند چراکه این مرد از دوزخیان است...»
📚 #حبیب_و_کمیل_بن_مظاهر 📚
👈از مجموعه #زندگی_پرافتخار 👉
🖊نویسنده: #محمد_محمدی_اشتهاردی 🖊
📗ناشر: #به_نشر 📗
📘قطع: رقعی📘
📙شمارگان: 1000 نسخه📙
💰قیمت: 125 هزار ریال💰
#داستان_مذهبي
👈این #کتاب را میتوانید از www.Behnashr.com و فروشگاههای #کتاب #به_نشر #انتشارات_آستان_قدس_رضوی تهیه کنید.
🆔 @behnashr
📩30003209
http://uupload.ir/files/9txo_img_20180317_211642_742.jpg
📖پاسی از شب گذشته بود. حضرت علی(ع) همراه کمیل در مسجد کوفه بودند. از آنجا بیرون آمدند و به سوی خانه رهسپار شدند. درمسیر راه در کنار خانهای، صدای دلنشین قرآن شنیدند. معلوم شد در یکی از آن خانهها، مردی در دل شب برخاسته و دل به خدا بسته و آیات قرآن را با قلبی پر اندوه میخواند.
📖کمیل شنید که او این آیه را میخواند: «آیا کسی که در دل شب به اطاعت خدا و سجده و قیام به سر میبرد و از آخرت ترسان و به رحمت خدا امیدوار است، با کسی که با گناه و کفر زندگی میکند، یکسان است؟!»
📖کمیل که سخت تحت تأثیر قرآن و قاری قرآن واقع شده بود، در دل آهی کشید و دگرگون شد ولی به زبان چیزی نگفت. امیرمؤمنان علی(ع) دریافت که کمیل، فریب آن قاری کجفهم را خورده است. پس به او روی کرد و فرمود: «نغمههای این مرد تو را شگفتزده و فریفته نکند چراکه این مرد از دوزخیان است...»
📚 #حبیب_و_کمیل_بن_مظاهر 📚
👈از مجموعه #زندگی_پرافتخار 👉
🖊نویسنده: #محمد_محمدی_اشتهاردی 🖊
📗ناشر: #به_نشر 📗
📘قطع: رقعی📘
📙شمارگان: 1000 نسخه📙
💰قیمت: 125 هزار ریال💰
#داستان_مذهبي
👈این #کتاب را میتوانید از www.Behnashr.com و فروشگاههای #کتاب #به_نشر #انتشارات_آستان_قدس_رضوی تهیه کنید.
🆔 @behnashr
📩30003209
http://uupload.ir/files/9txo_img_20180317_211642_742.jpg
#یک_قسمت_از_یک_کتاب
📖هنگامی که بلال حبشی مسلمان شد، امیّه هنوز اطلاع نداشت. امیّه و فرزندان و همه بستگانش به بتخانه شخصی خود میآمدند و در برابر بتها به سجده میافتادند. در همین بین، امیّه دریافت که بلال در برابر بتها سجده نمیکند بلکه در بتخانه به عبادت خدایی که محمد(ص) آن را معرفی کرده است، اشتغال دارد؛ لذا با خشونت و تندی به بلال گفت: «آیا تو پروردگار محمد(ص) را سجده میکند؟»
📖بلال با قاطعیت در پاسخ گفت: «خداوند بزرگی را که برتر از همه چیز است، سجده میکنم.»
امیّه آنچنان از سخن بلال برآشفت که تصمیم گرفت با شدیدترین مجازاتها و شکنجهها، بلال را بیازارد؛ هنگامی که در مکه خورشید به وسط آسمان میآمد و هوا داغ میشد و زمین همچون تنور شعلهور میشد، بلال را به بیابان سوزان «بطحاء» میآورد، برهنه میکرد، روی ریگهای داغ میخوابانید و سنگهای داغ را که گوشت را بریان میکرد، بر شکم و پهلو و سینه او مینهاد و ریگهای تفتیده و گداخته را روی پیکر او میریخت و در این تنگنای شدید به بلال میگفت: «از دین اسلام برگرد و به دو بت لات و عُزّی ایمان بیاور!»...
📚 #بلال_حبشی 📚
👈از مجموعه #زندگی_پرافتخار
🖊نویسنده: #محمد_محمدی_اشتهاردی 🖊
📗ناشر: #به_نشر 📗
📘قطع: رقعی📘
📙شمارگان: 1000 نسخه📙
💰قیمت: 165 هزار ریال💰
#داستان_مذهبي
👈این #کتاب را میتوانید از www.Behnashr.com و فروشگاههای #کتاب #به_نشر #انتشارات_آستان_قدس_رضوی تهیه کنید.
🆔 @behnashr
📩30003209
http://uupload.ir/files/w4e_1.jpg
📖هنگامی که بلال حبشی مسلمان شد، امیّه هنوز اطلاع نداشت. امیّه و فرزندان و همه بستگانش به بتخانه شخصی خود میآمدند و در برابر بتها به سجده میافتادند. در همین بین، امیّه دریافت که بلال در برابر بتها سجده نمیکند بلکه در بتخانه به عبادت خدایی که محمد(ص) آن را معرفی کرده است، اشتغال دارد؛ لذا با خشونت و تندی به بلال گفت: «آیا تو پروردگار محمد(ص) را سجده میکند؟»
📖بلال با قاطعیت در پاسخ گفت: «خداوند بزرگی را که برتر از همه چیز است، سجده میکنم.»
امیّه آنچنان از سخن بلال برآشفت که تصمیم گرفت با شدیدترین مجازاتها و شکنجهها، بلال را بیازارد؛ هنگامی که در مکه خورشید به وسط آسمان میآمد و هوا داغ میشد و زمین همچون تنور شعلهور میشد، بلال را به بیابان سوزان «بطحاء» میآورد، برهنه میکرد، روی ریگهای داغ میخوابانید و سنگهای داغ را که گوشت را بریان میکرد، بر شکم و پهلو و سینه او مینهاد و ریگهای تفتیده و گداخته را روی پیکر او میریخت و در این تنگنای شدید به بلال میگفت: «از دین اسلام برگرد و به دو بت لات و عُزّی ایمان بیاور!»...
📚 #بلال_حبشی 📚
👈از مجموعه #زندگی_پرافتخار
🖊نویسنده: #محمد_محمدی_اشتهاردی 🖊
📗ناشر: #به_نشر 📗
📘قطع: رقعی📘
📙شمارگان: 1000 نسخه📙
💰قیمت: 165 هزار ریال💰
#داستان_مذهبي
👈این #کتاب را میتوانید از www.Behnashr.com و فروشگاههای #کتاب #به_نشر #انتشارات_آستان_قدس_رضوی تهیه کنید.
🆔 @behnashr
📩30003209
http://uupload.ir/files/w4e_1.jpg
📖روایت داستان زندگی اصحاب #پیامبر (ص) در👈مجموعه 10جلدی #زندگی_پرافتخار
✍️نویسنده: #محمد_محمدی_اشتهاردی
📚ناشر: #به_نشر
#به_نشر_بهترین_های_نشر
@behnashr
✍️نویسنده: #محمد_محمدی_اشتهاردی
📚ناشر: #به_نشر
#به_نشر_بهترین_های_نشر
@behnashr