کانال بابل شهر بهار نارنج
29.7K subscribers
172K photos
36.7K videos
418 files
27.1K links
تازه‌ترین خبرهای بابل، از سواحل دریای کاسپین تا ارتفاعات البرز
کد شامد:
۱-۳-۶۱-۱۳۷۲-۱-۱
ارسال عکس، خبر و ارتباط با ادمین:
@ShahreBaharNarenj

تبلیغات:
@BabolAds

اینستاگرام:
instagram.com/babolshahrebaharnarenj
https://eitaa.com/babolshahrebaharnarenj
Download Telegram
💠💠💠 خداحافظ! (یادی از گذشته)


✍🏻 #داوود_کیاقاسمی *

امروز صبح همین‌طوری از بیکاری ذوقم گرفت کتابخانه‌ی شخصی‌ام را مرتب کنم. جایی در کِشوی نوار کاست‌های قدیمی، در میان انبوه نوارهای رنگارنگ، نواری خاطره‌انگیز پیدا کردم از ترانه‌های #جعفر_دادیان، خواننده‌ی قدیمی مازندرانی. برچسب زرد رنگِ روی نوار چه حرف‌ها که با من می‌زد و نمی‌زد؛ #استریو_سنگام #بابل، #خیابان_یوسف_پور، تلفن ۳۳۱۵.

بی‌اختیار یاد کودکی‌هایم افتادم، وقتی برادرانِ بزرگ‌ترم در #هنرستان_نوشیروانی بابل درس می‌خواندند و در گِلِ محله، کنارِ #بابل_رود، مستأجر یک خانواده‌ی محترم و اصیلِ بابلی بودند؛ خانواده‌ی #عاقب. ما خودمان ساکنِ روستای #کاشی_محله در منطقه‌ی #دابو ی #آمل بودیم، در مسیر جاده‌ی آمل به بابل. کافی بود پای پیاده بیاییم سر جاده و سوار یک مینی‌بوس یا اتوبوسِ بین شهری شویم و خود را به یکی از این دو شهر برسانیم.

آن سال‌های پیش از انقلاب، ما بیش‌تر به سمت بابل گرایش داشتیم. گاه به محله‌ی #موزیرج در طرف دیگر بابل‌رودِ پرآب و آرام، به منزل دخترعموی پدرم، خانواده‌ی #کریمی، می‌رفتیم و از همان طرف، کنار بابل‌رود، با #پنج_ریال، کم‌تر و بیش‌تر، سوار #لاکمه ( #قایق) می‌شدیم و به گِلِ محله در طرف دیگر رود می‌رسیدیم.

برادرانم مستأجر خانواده‌ی عاقب که نه، عضوی از این خانواده بودند. مادر مهربانِ این خانواده مثل تخم چشم‌هایش از آن‌ها مراقبت می‌کرد، درست مثل بچه‌های خودش. برادرانم، چون رفت و آمد به ده در آن وقت‌ها ساده و کم‌هزینه نبود، فقط پایان هفته به ما سر می‌زدند. من که هنوز مدرسه رو نبودم، آن سالِ آخر حضورشان در آن‌جا یعنی سال پنجاه و شش، گاه مهمان منزل آن‌ها می‌شدم و در کوچه‌های تنگِ گِلِ محله بازی می‌کردم و ذره ذره با اسباب و آدابِ زندگی شهری آشنا می‌شدم.

وای یک نوار، یک یادگار قدیمی، آدمی را به چه دنیاهایی می‌کشاند؟! برادرانم با اندک پولِ توجیبی، نوار و روزنامه و مجله می‌خریدند و می‌خواندند و می‌شنیدند و به امانِ خدا وا می‌نهادند. انقلاب که شد، خودشان خیلی از این محصولات فرهنگیِ طاغوتی را دور انداختند، غافل از آن که برادر کوچکِ شیطان‌شان تمام آن‌ها را همچون اسباب بازی‌های کودکی در یک گوشه می‌چیند و مثل تخم چشم‌هایش از آن‌ها مراقبت می‌کند، انگار برای روزی مثل امروز!

بعدها در سال ۱۳۶۲ یکی از برادرانم، حسین، که همان سال‌های پیش از انقلاب رفته بود خلبانی، به #شهادت رسید. صدای بسیار زیبا و تأثیرگذاری داشت. هنوز یک ترانه از این نوارِ جعفر دادیان که او وقت و بی‌وقت زمزمه‌اش می‌کرد، گاه گاه در گوش من طنین می‌اندازد و برایم نوستالژی آن سال‌های رفته را تداعی می‌کند؛ آقاداش حسینم را می‌بینم که وقتِ رانندگی، روی فرمان پیکان دولوکسِ سبزرنگش ضرب گرفته و می‌خواند:


خَطّه ره بوینین چَنِّه درازه!
کنار خطّه مِه یار خوابِ نازه
بُورین و بیارین آبِ هرازه
مه دِلوَر بَخونه صبحِ نِمازه

خداحافظ ای یار مِن!
همون یار غمخوار مِن!

خداحافظ برادرم! خداحافظ سال‌های خوب کودکی! خداحافظ سال‌های مِهر! سال‌های مِهربانی! خداحافظ سال‌های رفته بر باد!


* استادیار حقوق دانشگاه شمال، شاعر و نویسنده
@DavoodKiaghasemi


http://goo.gl/5b09cM


✔️✔️✔️✔️✔️✔️✔️
«کانال اطلاع‌رسانی بابل، شهر بهار نارنج»
@BabolShahreBaharNarenj


"استریو سنگامِ بابل تقدیم می‌کند؛
جعفر دادیان، خواننده‌ی نسل جوان"
یادش به خیر...