خانهای همه از چوب، در این بالای بلند
روستای ییلاقی #تته، #بندپی_شرقی، بابل.
عکس: #عسکری_ادبی
آدینه، 24 اردیبهشت 95.
@BabolShahreBaharNarenj
روستای ییلاقی #تته، #بندپی_شرقی، بابل.
عکس: #عسکری_ادبی
آدینه، 24 اردیبهشت 95.
@BabolShahreBaharNarenj
💠💠💠 گرفتاریهای یک مأمور سرشماری در سال 1355
✍🏻 #جواد_هاشمی_حیدری
🔺 صفحه 2 از 2 🔺
سرشماری را شروع کردم؛ روزانه هشت تا ده ساعت کار میکردم و بعضی روزها برای رفتن از یک نقطه به نقطهای دیگر گاه تا 9 ساعت در راه بودم.
یک شب میهمان کسی در جنگل بودیم و در خانه چوبیاش (تِلار) اتراق کردیم. صبح ما را به نزدیک درخت تنومندی برد. از آن بالا رفت و دست در شکاف تنه درخت کرد و از آن عسل بیرون آورد و با کره و چای هیزمی صبحانهای به ما داد که هنوز هم عطر و طعمش را به یاد دارم.
روستاهای ییلاقی منطقهای که من مأمور #سرشماریاش بودم عمدتاً خالی از سکنه بود. چون در پاییز و زمستان به علت سرمای سخت و نبود امکانات، زندگی دشوار بود و روستائیان به آبادیهای خودشان در روستاهای جلگهای میرفتند. در واقع بهار و تابستان گوسفندان خود را برای چرا به #ییلاق میآوردند و پاییز و زمستان به مناطق جلگهای میرفتند. آن زمان در روستاهای ییلاقی در خانهها را قفل نمیزدند و تنها برای جلوگیری از ورود حیوانات آنها را میبستند. در روستای #نیراسم هم در خانهای را که بدون قفل بود باز کردیم و وارد شدیم.
مش قربان راهنمای من به بام خانه رفت و مقداری هیزم پایین آورد و تعدادی ظرف و قابلمه و کمی نان کلوخی کوهی. شام آبگوشت خوبی خوردیم. صبح قاسم و راهنمایش از ما جدا شدند. او برای سرکشی به نقاط دیگر رفت و من در نراسم کارم را انجام دادم و به #چلیاسر و #شالینگ_چال و جاهای دیگر رفتم.
در روستای #سله_بن هم که خالی از سکنه بود وظیفه سرشماریام را انجام دادم و میخواستم به روستای #ونه_بن بروم که مش قربان مرا از رفتن به آن ده منع کرد. وقتی علت را جویا شدم گفت در ونهبن پاییز و زمستان پلنگ خانه میکند و ممکن است طعمه پلنگان شویم. گفتم من وظیفهای دارم و باید به وظیفهام عمل کنم و تازه مگر در مسیرمان این خطرات نبود؟ اگر تو نیایی خودم تنها میروم. مش قربان با من آمد. ونهبن روستای بسیار کوچکی بود که بیش از ده پانزده تا خانه نداشت. کارم را در آنجا تمام کردم و برگشتم.
اگر اشتباه نکنم شاید در مسیر رفتن به #گریوده بود که شب را در غاری که آغل گوسفندان بود میهمان سه چهار چوپان بودیم. شبی به یادماندنی بود. شام کنار اجاق آتش، گره ماست (مخلوطی از کته پلو، ماست و شیر) خوردیم و بعد از شام به گپ و گفت مشغول شدیم. از چوپانها در مورد کارشان و اینکه این گوسفندان از آن چه کسی است پرسیدم. گفتند این گوسفندان مال #هژبر_یزدانی سرمایهدار و #شاهپور_غلامرضا برادر #شاه است. گفتند اینها یک میلیون گوسفند دارند که چراگاهشان از #چرات و #سنگسر تا #الموت و #قزوین ادامه دارد و ده هزار چوپان دارند و چقدر کارمند و نفرات و چه و چه. هنگام خواب به یکی از چوپانها گفتم آتش اجاق را زیاد کند. خندید و گفت: «ببین تا صبح چی میشه؟» نصفههای شب از نفس گرم هزار رأس گوسفند، چوقای نمدی را که روی خود انداخته بودم به کناری پرت کردم و چوبهای در حال سوختن را از اجاق بیرون آوردم.
مسئول گروه به محض دیدنم در #نشل گفت خوشحالم که زندهای. گفتم مگر فکر میکردی که مردهام. گفت خیلی نگرانت بودیم. برای همین آمدیم از سلامتیات باخبر شویم. گفتم فعلاً که سالم هستم و از همهشان تشکر کردم.
پس از پایان سرشماری در نشل به #امامزاده_حسن در نزدیکی #زیراب #سوادکوه رفتم و در مجتمع #زغال_سنگ اقامت کردم. در سالن غذا خوری یکی از کارکنان، داستان آمدنم را پرسید. گفتم که برای سرشماری آمدهام. جالب بود در آن زمان بودند افراد تحصیلکردهای که نه میدانستند سرشماری چیست و نه ذهنیت درستی نسبت به سرشماری عمومی نفوس و مسکن داشتند. من برایشان توضیح دادم. یکی از کارمندانها گفت این حرفها نیست؛ حکومت عواملش را برای #جاسوسی میفرستد. پس از اتمام سرشماری در امامزاده حسن به سمت گلیا به راه افتادم. در مسیر برگشت به گلیا هم از روستاهای #تته، #مرگنه، #کلاپی، #بزسا، #اسب_خونی و روستاهای دیگر و مناطق جنگلینشین سرشماری کردم تا به #گلیا رسیدم. کار من در شانزده روز تمام شد و قبل از مدت 20 روز سرشماری، به خانه بازگشتم. البته در گلیا از مشدی قربان خداحافظی کردم و با اتوبوس به #بابل آمدم. به منزل که رسیدم مادرم مرا بوسهباران کرد.بعد از حدود یک ماه به من و جلال گفتند که #مرکز_آمار_ایران در #ساری ما را احضار کرده است. آنجا حسابی ما را تحویل گرفتند و به خاطر انجام وظیفه درست قدردانی کردند و نفری چهار هزار تومان هم پاداش گرفتیم. قبلا هم نفری چهار هزار تومان حقوق گرفته بودیم که روی هم 8 هزار تومان حقوق و پاداش شد. کسانی که در مناطق شهری و روستایی مأمور سرشماری بودند فقط سه هزار تومان حقوق دریافت کرده بودند. حالا میتوانستم به تهران بروم و کولهام را پر از کتاب کنم.
#روزنامه_ایران
پنجشنبه، 6 آبان 95
کانال اطلاعرسانی بابل، شهر بهار نارنج»
@BabolShahreBaharNarenj
✍🏻 #جواد_هاشمی_حیدری
🔺 صفحه 2 از 2 🔺
سرشماری را شروع کردم؛ روزانه هشت تا ده ساعت کار میکردم و بعضی روزها برای رفتن از یک نقطه به نقطهای دیگر گاه تا 9 ساعت در راه بودم.
یک شب میهمان کسی در جنگل بودیم و در خانه چوبیاش (تِلار) اتراق کردیم. صبح ما را به نزدیک درخت تنومندی برد. از آن بالا رفت و دست در شکاف تنه درخت کرد و از آن عسل بیرون آورد و با کره و چای هیزمی صبحانهای به ما داد که هنوز هم عطر و طعمش را به یاد دارم.
روستاهای ییلاقی منطقهای که من مأمور #سرشماریاش بودم عمدتاً خالی از سکنه بود. چون در پاییز و زمستان به علت سرمای سخت و نبود امکانات، زندگی دشوار بود و روستائیان به آبادیهای خودشان در روستاهای جلگهای میرفتند. در واقع بهار و تابستان گوسفندان خود را برای چرا به #ییلاق میآوردند و پاییز و زمستان به مناطق جلگهای میرفتند. آن زمان در روستاهای ییلاقی در خانهها را قفل نمیزدند و تنها برای جلوگیری از ورود حیوانات آنها را میبستند. در روستای #نیراسم هم در خانهای را که بدون قفل بود باز کردیم و وارد شدیم.
مش قربان راهنمای من به بام خانه رفت و مقداری هیزم پایین آورد و تعدادی ظرف و قابلمه و کمی نان کلوخی کوهی. شام آبگوشت خوبی خوردیم. صبح قاسم و راهنمایش از ما جدا شدند. او برای سرکشی به نقاط دیگر رفت و من در نراسم کارم را انجام دادم و به #چلیاسر و #شالینگ_چال و جاهای دیگر رفتم.
در روستای #سله_بن هم که خالی از سکنه بود وظیفه سرشماریام را انجام دادم و میخواستم به روستای #ونه_بن بروم که مش قربان مرا از رفتن به آن ده منع کرد. وقتی علت را جویا شدم گفت در ونهبن پاییز و زمستان پلنگ خانه میکند و ممکن است طعمه پلنگان شویم. گفتم من وظیفهای دارم و باید به وظیفهام عمل کنم و تازه مگر در مسیرمان این خطرات نبود؟ اگر تو نیایی خودم تنها میروم. مش قربان با من آمد. ونهبن روستای بسیار کوچکی بود که بیش از ده پانزده تا خانه نداشت. کارم را در آنجا تمام کردم و برگشتم.
اگر اشتباه نکنم شاید در مسیر رفتن به #گریوده بود که شب را در غاری که آغل گوسفندان بود میهمان سه چهار چوپان بودیم. شبی به یادماندنی بود. شام کنار اجاق آتش، گره ماست (مخلوطی از کته پلو، ماست و شیر) خوردیم و بعد از شام به گپ و گفت مشغول شدیم. از چوپانها در مورد کارشان و اینکه این گوسفندان از آن چه کسی است پرسیدم. گفتند این گوسفندان مال #هژبر_یزدانی سرمایهدار و #شاهپور_غلامرضا برادر #شاه است. گفتند اینها یک میلیون گوسفند دارند که چراگاهشان از #چرات و #سنگسر تا #الموت و #قزوین ادامه دارد و ده هزار چوپان دارند و چقدر کارمند و نفرات و چه و چه. هنگام خواب به یکی از چوپانها گفتم آتش اجاق را زیاد کند. خندید و گفت: «ببین تا صبح چی میشه؟» نصفههای شب از نفس گرم هزار رأس گوسفند، چوقای نمدی را که روی خود انداخته بودم به کناری پرت کردم و چوبهای در حال سوختن را از اجاق بیرون آوردم.
مسئول گروه به محض دیدنم در #نشل گفت خوشحالم که زندهای. گفتم مگر فکر میکردی که مردهام. گفت خیلی نگرانت بودیم. برای همین آمدیم از سلامتیات باخبر شویم. گفتم فعلاً که سالم هستم و از همهشان تشکر کردم.
پس از پایان سرشماری در نشل به #امامزاده_حسن در نزدیکی #زیراب #سوادکوه رفتم و در مجتمع #زغال_سنگ اقامت کردم. در سالن غذا خوری یکی از کارکنان، داستان آمدنم را پرسید. گفتم که برای سرشماری آمدهام. جالب بود در آن زمان بودند افراد تحصیلکردهای که نه میدانستند سرشماری چیست و نه ذهنیت درستی نسبت به سرشماری عمومی نفوس و مسکن داشتند. من برایشان توضیح دادم. یکی از کارمندانها گفت این حرفها نیست؛ حکومت عواملش را برای #جاسوسی میفرستد. پس از اتمام سرشماری در امامزاده حسن به سمت گلیا به راه افتادم. در مسیر برگشت به گلیا هم از روستاهای #تته، #مرگنه، #کلاپی، #بزسا، #اسب_خونی و روستاهای دیگر و مناطق جنگلینشین سرشماری کردم تا به #گلیا رسیدم. کار من در شانزده روز تمام شد و قبل از مدت 20 روز سرشماری، به خانه بازگشتم. البته در گلیا از مشدی قربان خداحافظی کردم و با اتوبوس به #بابل آمدم. به منزل که رسیدم مادرم مرا بوسهباران کرد.بعد از حدود یک ماه به من و جلال گفتند که #مرکز_آمار_ایران در #ساری ما را احضار کرده است. آنجا حسابی ما را تحویل گرفتند و به خاطر انجام وظیفه درست قدردانی کردند و نفری چهار هزار تومان هم پاداش گرفتیم. قبلا هم نفری چهار هزار تومان حقوق گرفته بودیم که روی هم 8 هزار تومان حقوق و پاداش شد. کسانی که در مناطق شهری و روستایی مأمور سرشماری بودند فقط سه هزار تومان حقوق دریافت کرده بودند. حالا میتوانستم به تهران بروم و کولهام را پر از کتاب کنم.
#روزنامه_ایران
پنجشنبه، 6 آبان 95
کانال اطلاعرسانی بابل، شهر بهار نارنج»
@BabolShahreBaharNarenj
برف پاییزی کوهستان
ییلاق #تته، #بندپی_شرقی، بابل.
عکس: #ذکریا_آری
دوشنبه، 1 آذر 95.
@BabolShahreBaharNarenj
ییلاق #تته، #بندپی_شرقی، بابل.
عکس: #ذکریا_آری
دوشنبه، 1 آذر 95.
@BabolShahreBaharNarenj
#خبر_فوری
🔺نجات 10 دامدار بابلی گرفتار در برف
به نقل از یک منبع مطلع، روز گذشته عدهای از #دامداران به علت غافلگیری ناشی از بارش زودهنگام #برف پاییزی، در مناطق ییلاقی #گلیران، #تته و #مرگنه بندپی بابل در محاصره برف با ارتفاع بیش از یک متر قرار گرفتند. بلافاصله تيم امداد و نجات #هلال_احمر #بابل و #بندپی برای کمک به این ده دامدار (با خانواده) گرفتار در برف به منطقه اعزام شدند.
با تلاش نیروهای امدادی و با همکاری شرکت #ترک کشف زغال #معدن_گلیران، شب گذشته مواد غذایی به دست افراد رسیده و صبح امروز تیم امداد و نجات کوهستان هلال احمر جاده را برای خروج این افراد باز کردهاند.
شنبه، 6 آذر 95.
@BabolShahreBaharNarenj
🔺نجات 10 دامدار بابلی گرفتار در برف
به نقل از یک منبع مطلع، روز گذشته عدهای از #دامداران به علت غافلگیری ناشی از بارش زودهنگام #برف پاییزی، در مناطق ییلاقی #گلیران، #تته و #مرگنه بندپی بابل در محاصره برف با ارتفاع بیش از یک متر قرار گرفتند. بلافاصله تيم امداد و نجات #هلال_احمر #بابل و #بندپی برای کمک به این ده دامدار (با خانواده) گرفتار در برف به منطقه اعزام شدند.
با تلاش نیروهای امدادی و با همکاری شرکت #ترک کشف زغال #معدن_گلیران، شب گذشته مواد غذایی به دست افراد رسیده و صبح امروز تیم امداد و نجات کوهستان هلال احمر جاده را برای خروج این افراد باز کردهاند.
شنبه، 6 آذر 95.
@BabolShahreBaharNarenj
بازگشایی جاده ارتباطی روستای #تته و #گلیران پس از حدود ۴ ماه
توسط شرکت #معدن_زغال_سنگ گلیران
#بندپی_شرقی، بابل.
عکس: #علی_ثباتی
دوشنبه، ۷ فروردین ۹۶.
@BabolShahreBaharNarenj
توسط شرکت #معدن_زغال_سنگ گلیران
#بندپی_شرقی، بابل.
عکس: #علی_ثباتی
دوشنبه، ۷ فروردین ۹۶.
@BabolShahreBaharNarenj
#رویای_کوه
روستای ییلاقی #تته، #بندپی_شرقی، بابل.
عکس: #احمد_گرگانی_فیروزجاه
پنجشنبه، ۱۰ فروردین ۹۶.
@BabolShahreBaharNarenj
روستای ییلاقی #تته، #بندپی_شرقی، بابل.
عکس: #احمد_گرگانی_فیروزجاه
پنجشنبه، ۱۰ فروردین ۹۶.
@BabolShahreBaharNarenj
#رویای_کوه
روستای ییلاقی #تته، #بندپی_شرقی، بابل.
عکس: #صادق_جانبازی
سهشنبه، ۲۹ فروردین ۹۶.
@BabolShahreBaharNarenj
روستای ییلاقی #تته، #بندپی_شرقی، بابل.
عکس: #صادق_جانبازی
سهشنبه، ۲۹ فروردین ۹۶.
@BabolShahreBaharNarenj
#قرق شکست؛
دامداران به #ییلاق کوچیدند.
مسیر #تته به #گلیران، #بندپی_شرقی، بابل.
عکس: #صادق_جانبازی
پنجشنبه، ۱۸ خرداد ۹۶.
@BabolShahreBaharNarenj
دامداران به #ییلاق کوچیدند.
مسیر #تته به #گلیران، #بندپی_شرقی، بابل.
عکس: #صادق_جانبازی
پنجشنبه، ۱۸ خرداد ۹۶.
@BabolShahreBaharNarenj
اندر تنور سردان آتش زنم چو مردان
و اندر تنور گرمان من پختهتر خمیرم
#مولانا
ساخت #تنور گِلی
ییلاق #تته، #بندپی_شرقی، بابل.
عکس: #صادق_جانبازی
پنجشنبه، ۸ تیر ۹۶.
@BabolShahreBaharNarenj
و اندر تنور گرمان من پختهتر خمیرم
#مولانا
ساخت #تنور گِلی
ییلاق #تته، #بندپی_شرقی، بابل.
عکس: #صادق_جانبازی
پنجشنبه، ۸ تیر ۹۶.
@BabolShahreBaharNarenj
از دل برون شو ای غم دنیا و آخرت
یا خانه جای رخت بود یا مجال دوست
#سعدی
روستای #تته، #بندپیشرقی بابل
عکس: #سید_رسول_هادیپور
دوشنبه، ۲۰ خرداد ٩٨.
@BabolShahreBaharNarenj
یا خانه جای رخت بود یا مجال دوست
#سعدی
روستای #تته، #بندپیشرقی بابل
عکس: #سید_رسول_هادیپور
دوشنبه، ۲۰ خرداد ٩٨.
@BabolShahreBaharNarenj
عملیات رانشبرداری و بازگشایی راه محور کوهستانی بابل توسط راهداران
محور #فیروزجاه #گلیران #تته
سهشنبه، ۹ اردیبهشت ۹۹.
@BabolShahreBaharNarenj
محور #فیروزجاه #گلیران #تته
سهشنبه، ۹ اردیبهشت ۹۹.
@BabolShahreBaharNarenj
بگرفت کار حسنت چون عشق من کمالی
خوش باش زان که نبود این هر دو را زوالی
#حافظ
روستای ییلاقی #تته، بندپیشرقی بابل
چهارشنبه، ۱٠ شهریور ۱۴۰۰.
@BabolShahreBaharNarenj
خوش باش زان که نبود این هر دو را زوالی
#حافظ
روستای ییلاقی #تته، بندپیشرقی بابل
چهارشنبه، ۱٠ شهریور ۱۴۰۰.
@BabolShahreBaharNarenj
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
لحظاتی در کوهستانهای بابل
کوههای #تته و #برون، بندپیشرقی
چهارشنبه، ۱٠ شهریور ۱۴۰۰.
@BabolShahreBaharNarenj
کوههای #تته و #برون، بندپیشرقی
چهارشنبه، ۱٠ شهریور ۱۴۰۰.
@BabolShahreBaharNarenj
هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی
ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی
#سعدی
ییلاق #تته، بندپیشرقی بابل
یکشنبه، ۴ مهر ۱۴۰٠.
@BabolShahreBaharNarenj
ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی
#سعدی
ییلاق #تته، بندپیشرقی بابل
یکشنبه، ۴ مهر ۱۴۰٠.
@BabolShahreBaharNarenj
هر آن دلها که بیتو شاد باشد
چو خاشاکی میان باد باشد
چو مرغ خانگی کز اوج پرد
چو شاگردی که بیاستاد باشد
#مولانا
#تته، بندپیشرقی بابل
شنبه، ۱٠ مهر ۱۴۰٠.
@BabolShahreBaharNarenj
چو خاشاکی میان باد باشد
چو مرغ خانگی کز اوج پرد
چو شاگردی که بیاستاد باشد
#مولانا
#تته، بندپیشرقی بابل
شنبه، ۱٠ مهر ۱۴۰٠.
@BabolShahreBaharNarenj
هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی
ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی
#سعدی
ییلاق #تته، بندپیشرقی بابل
پنجشنبه، ۷ مهر ۱۴۰۱.
@BabolShahreBaharNarenj
ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی
#سعدی
ییلاق #تته، بندپیشرقی بابل
پنجشنبه، ۷ مهر ۱۴۰۱.
@BabolShahreBaharNarenj
هر آن دلها که بیتو شاد باشد
چو خاشاکی میان باد باشد
چو مرغ خانگی کز اوج پرد
چو شاگردی که بیاستاد باشد
#مولانا
#تته، بندپیشرقی بابل
چهارشنبه، ۱۳ مهر ۱۴۰۱.
@BabolShahreBaharNarenj
چو خاشاکی میان باد باشد
چو مرغ خانگی کز اوج پرد
چو شاگردی که بیاستاد باشد
#مولانا
#تته، بندپیشرقی بابل
چهارشنبه، ۱۳ مهر ۱۴۰۱.
@BabolShahreBaharNarenj
هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی
ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی
#سعدی
ییلاق #تته، بندپیشرقی بابل
آدينه، ۷ مهر ۱۴۰۲.
@BabolShahreBaharNarenj
ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی
#سعدی
ییلاق #تته، بندپیشرقی بابل
آدينه، ۷ مهر ۱۴۰۲.
@BabolShahreBaharNarenj
هر آن دلها که بیتو شاد باشد
چو خاشاکی میان باد باشد
چو مرغ خانگی کز اوج پرد
چو شاگردی که بیاستاد باشد
#مولانا
#تته، بندپیشرقی بابل
پنجشنبه، ۱۳ مهر ۱۴۰۲.
@BabolShahreBaharNarenj
چو خاشاکی میان باد باشد
چو مرغ خانگی کز اوج پرد
چو شاگردی که بیاستاد باشد
#مولانا
#تته، بندپیشرقی بابل
پنجشنبه، ۱۳ مهر ۱۴۰۲.
@BabolShahreBaharNarenj