🔴🔴🔴 گنجینهای در قلب بابل؛ تاریخچۀ مختصری از ساختمان تاریخی موزۀ بابل
#جواد_بیژنی
صفحه (1)
در ادامه تحولات عمرانی دهۀ نخست قرن چهاردهم خورشیدی که به دستور #رضاشاه در شهرهای ایران آغاز شده بود، مردم #بارفروش (بابل) هم شاهد دگرگونی اساسی در سیمای شهر خود بودند. این ساخت و سازها از شهریور ماه سال 1307 با احداث خیابان شاهپور (مدرس فعلی) آغاز گردید.
#نیما_یوشیج که مدتی در بارفروش اقامت داشت در یادداشتهای شنبه 25 مهر 1307 اینگونه روایت میکند: "از یک ماه به این طرف خانهها را تراشیدند و #بلدیه #خیابان_شاهپور را تأسیس کرد". در ابتدا برای مردم شهر اقدام رضا شاه در تخریب خانهها بهمنظور ایجاد خیابان غیر قابل درک و با اعتراضاتی همراه بود. به قول یکی از شاهدان عینی مردم به علت این که فکر میکردند عرض زیاد و غیر ضروری خیابان جدید موجب تخریب خانههای زیادی شده غر و لند میکردند و به کنایه میگفتند: "خیابونه انه پهن بیتنه هفت دسته کمل بار ونه جا رد بونه ! (خیابان را آنقدر پهن در نظر گرفتند که باری شامل هفته دسته کاه از آن رد میشود!)" اما از دست مردم ناآشنا با تحولات جدید جز تماشا کاری بر نمیآمد. در همین ایام بود که اولین سنگ بنای #بیمارستان #شاهپور (یحیینژاد فعلی) نیز با حضور رضا شاه و ولیعهد بنیان گذاشته شد.
سیمای جدید بارفروش ساختمانی شایسته برای بلدیۀ آن میطلبید و رضا شاه به دنبال طراح قابلی برای طراحی نقشۀ این بنا بود. #آرتم_سرداراُف مهندسی بود که با گروه پزشکان روسی وارد ایران شده بود. او طراحی و نظارت بر اجرای ساختمان بلدیه شهر #رشت را به عهده گرفت و بعد از دوسال عملیات ساختمانی، در سال 1305 توانست ساختمان بلدیه رشت را که طرح آن از ساختمانهای سنپترزبورگِ آن زمان و سبک معماری نئوکلاسیک اروپای شرقی الهام گرفته بود، تحویل دهد. سرداراف همزمان با شروع به کار ساختمان بلدیه با حقوق ماهی هفتاد تومان به استخدام واحد عمرانی بلدیه رشت در آمد و در طول هفته سه روز در آنجا به انجام وظیفه میپرداخت.
تجربه موفق آرتم سرداراف در ساخت بلدیۀ رشت رضا شاه را بر آن داشت تا طراحی ساختمان جدید بلدیۀ بارفروش را به او محول کند. سرانجام در یک روز بهاری، مصادف با 27 فروردین 1308 نخستین سنگ بنای بلدیۀ بارفروش به دست 3ولیعهد وقت #محمدرضا_پهلوی که در آن زمان 10 ساله بود بنیان گذاشه شد. دکتر #جعفر_نیاکی پژوهشگر و بابل شناس برجسته مقیم آمریکا که در زمان ساخت بنا حدوداً ده سال داشت همراه با پدرش، آرتم سرداراف را که برای نظارت بر اجرای ساخت بلدیه به بارفروش آمده بود ملاقات کرد.
صفحه (1)
✔️✔️✔️✔️✔️✔️✔️
«کانال اطلاعرسانی بابل، شهر بهار نارنج»
@BabolShahreBaharNarenj
#جواد_بیژنی
صفحه (1)
در ادامه تحولات عمرانی دهۀ نخست قرن چهاردهم خورشیدی که به دستور #رضاشاه در شهرهای ایران آغاز شده بود، مردم #بارفروش (بابل) هم شاهد دگرگونی اساسی در سیمای شهر خود بودند. این ساخت و سازها از شهریور ماه سال 1307 با احداث خیابان شاهپور (مدرس فعلی) آغاز گردید.
#نیما_یوشیج که مدتی در بارفروش اقامت داشت در یادداشتهای شنبه 25 مهر 1307 اینگونه روایت میکند: "از یک ماه به این طرف خانهها را تراشیدند و #بلدیه #خیابان_شاهپور را تأسیس کرد". در ابتدا برای مردم شهر اقدام رضا شاه در تخریب خانهها بهمنظور ایجاد خیابان غیر قابل درک و با اعتراضاتی همراه بود. به قول یکی از شاهدان عینی مردم به علت این که فکر میکردند عرض زیاد و غیر ضروری خیابان جدید موجب تخریب خانههای زیادی شده غر و لند میکردند و به کنایه میگفتند: "خیابونه انه پهن بیتنه هفت دسته کمل بار ونه جا رد بونه ! (خیابان را آنقدر پهن در نظر گرفتند که باری شامل هفته دسته کاه از آن رد میشود!)" اما از دست مردم ناآشنا با تحولات جدید جز تماشا کاری بر نمیآمد. در همین ایام بود که اولین سنگ بنای #بیمارستان #شاهپور (یحیینژاد فعلی) نیز با حضور رضا شاه و ولیعهد بنیان گذاشته شد.
سیمای جدید بارفروش ساختمانی شایسته برای بلدیۀ آن میطلبید و رضا شاه به دنبال طراح قابلی برای طراحی نقشۀ این بنا بود. #آرتم_سرداراُف مهندسی بود که با گروه پزشکان روسی وارد ایران شده بود. او طراحی و نظارت بر اجرای ساختمان بلدیه شهر #رشت را به عهده گرفت و بعد از دوسال عملیات ساختمانی، در سال 1305 توانست ساختمان بلدیه رشت را که طرح آن از ساختمانهای سنپترزبورگِ آن زمان و سبک معماری نئوکلاسیک اروپای شرقی الهام گرفته بود، تحویل دهد. سرداراف همزمان با شروع به کار ساختمان بلدیه با حقوق ماهی هفتاد تومان به استخدام واحد عمرانی بلدیه رشت در آمد و در طول هفته سه روز در آنجا به انجام وظیفه میپرداخت.
تجربه موفق آرتم سرداراف در ساخت بلدیۀ رشت رضا شاه را بر آن داشت تا طراحی ساختمان جدید بلدیۀ بارفروش را به او محول کند. سرانجام در یک روز بهاری، مصادف با 27 فروردین 1308 نخستین سنگ بنای بلدیۀ بارفروش به دست 3ولیعهد وقت #محمدرضا_پهلوی که در آن زمان 10 ساله بود بنیان گذاشه شد. دکتر #جعفر_نیاکی پژوهشگر و بابل شناس برجسته مقیم آمریکا که در زمان ساخت بنا حدوداً ده سال داشت همراه با پدرش، آرتم سرداراف را که برای نظارت بر اجرای ساخت بلدیه به بارفروش آمده بود ملاقات کرد.
صفحه (1)
✔️✔️✔️✔️✔️✔️✔️
«کانال اطلاعرسانی بابل، شهر بهار نارنج»
@BabolShahreBaharNarenj
💠💠💠 گرفتاریهای یک مأمور سرشماری در سال 1355
✍🏻 #جواد_هاشمی_حیدری
🔺 صفحه 2 از 2 🔺
سرشماری را شروع کردم؛ روزانه هشت تا ده ساعت کار میکردم و بعضی روزها برای رفتن از یک نقطه به نقطهای دیگر گاه تا 9 ساعت در راه بودم.
یک شب میهمان کسی در جنگل بودیم و در خانه چوبیاش (تِلار) اتراق کردیم. صبح ما را به نزدیک درخت تنومندی برد. از آن بالا رفت و دست در شکاف تنه درخت کرد و از آن عسل بیرون آورد و با کره و چای هیزمی صبحانهای به ما داد که هنوز هم عطر و طعمش را به یاد دارم.
روستاهای ییلاقی منطقهای که من مأمور #سرشماریاش بودم عمدتاً خالی از سکنه بود. چون در پاییز و زمستان به علت سرمای سخت و نبود امکانات، زندگی دشوار بود و روستائیان به آبادیهای خودشان در روستاهای جلگهای میرفتند. در واقع بهار و تابستان گوسفندان خود را برای چرا به #ییلاق میآوردند و پاییز و زمستان به مناطق جلگهای میرفتند. آن زمان در روستاهای ییلاقی در خانهها را قفل نمیزدند و تنها برای جلوگیری از ورود حیوانات آنها را میبستند. در روستای #نیراسم هم در خانهای را که بدون قفل بود باز کردیم و وارد شدیم.
مش قربان راهنمای من به بام خانه رفت و مقداری هیزم پایین آورد و تعدادی ظرف و قابلمه و کمی نان کلوخی کوهی. شام آبگوشت خوبی خوردیم. صبح قاسم و راهنمایش از ما جدا شدند. او برای سرکشی به نقاط دیگر رفت و من در نراسم کارم را انجام دادم و به #چلیاسر و #شالینگ_چال و جاهای دیگر رفتم.
در روستای #سله_بن هم که خالی از سکنه بود وظیفه سرشماریام را انجام دادم و میخواستم به روستای #ونه_بن بروم که مش قربان مرا از رفتن به آن ده منع کرد. وقتی علت را جویا شدم گفت در ونهبن پاییز و زمستان پلنگ خانه میکند و ممکن است طعمه پلنگان شویم. گفتم من وظیفهای دارم و باید به وظیفهام عمل کنم و تازه مگر در مسیرمان این خطرات نبود؟ اگر تو نیایی خودم تنها میروم. مش قربان با من آمد. ونهبن روستای بسیار کوچکی بود که بیش از ده پانزده تا خانه نداشت. کارم را در آنجا تمام کردم و برگشتم.
اگر اشتباه نکنم شاید در مسیر رفتن به #گریوده بود که شب را در غاری که آغل گوسفندان بود میهمان سه چهار چوپان بودیم. شبی به یادماندنی بود. شام کنار اجاق آتش، گره ماست (مخلوطی از کته پلو، ماست و شیر) خوردیم و بعد از شام به گپ و گفت مشغول شدیم. از چوپانها در مورد کارشان و اینکه این گوسفندان از آن چه کسی است پرسیدم. گفتند این گوسفندان مال #هژبر_یزدانی سرمایهدار و #شاهپور_غلامرضا برادر #شاه است. گفتند اینها یک میلیون گوسفند دارند که چراگاهشان از #چرات و #سنگسر تا #الموت و #قزوین ادامه دارد و ده هزار چوپان دارند و چقدر کارمند و نفرات و چه و چه. هنگام خواب به یکی از چوپانها گفتم آتش اجاق را زیاد کند. خندید و گفت: «ببین تا صبح چی میشه؟» نصفههای شب از نفس گرم هزار رأس گوسفند، چوقای نمدی را که روی خود انداخته بودم به کناری پرت کردم و چوبهای در حال سوختن را از اجاق بیرون آوردم.
مسئول گروه به محض دیدنم در #نشل گفت خوشحالم که زندهای. گفتم مگر فکر میکردی که مردهام. گفت خیلی نگرانت بودیم. برای همین آمدیم از سلامتیات باخبر شویم. گفتم فعلاً که سالم هستم و از همهشان تشکر کردم.
پس از پایان سرشماری در نشل به #امامزاده_حسن در نزدیکی #زیراب #سوادکوه رفتم و در مجتمع #زغال_سنگ اقامت کردم. در سالن غذا خوری یکی از کارکنان، داستان آمدنم را پرسید. گفتم که برای سرشماری آمدهام. جالب بود در آن زمان بودند افراد تحصیلکردهای که نه میدانستند سرشماری چیست و نه ذهنیت درستی نسبت به سرشماری عمومی نفوس و مسکن داشتند. من برایشان توضیح دادم. یکی از کارمندانها گفت این حرفها نیست؛ حکومت عواملش را برای #جاسوسی میفرستد. پس از اتمام سرشماری در امامزاده حسن به سمت گلیا به راه افتادم. در مسیر برگشت به گلیا هم از روستاهای #تته، #مرگنه، #کلاپی، #بزسا، #اسب_خونی و روستاهای دیگر و مناطق جنگلینشین سرشماری کردم تا به #گلیا رسیدم. کار من در شانزده روز تمام شد و قبل از مدت 20 روز سرشماری، به خانه بازگشتم. البته در گلیا از مشدی قربان خداحافظی کردم و با اتوبوس به #بابل آمدم. به منزل که رسیدم مادرم مرا بوسهباران کرد.بعد از حدود یک ماه به من و جلال گفتند که #مرکز_آمار_ایران در #ساری ما را احضار کرده است. آنجا حسابی ما را تحویل گرفتند و به خاطر انجام وظیفه درست قدردانی کردند و نفری چهار هزار تومان هم پاداش گرفتیم. قبلا هم نفری چهار هزار تومان حقوق گرفته بودیم که روی هم 8 هزار تومان حقوق و پاداش شد. کسانی که در مناطق شهری و روستایی مأمور سرشماری بودند فقط سه هزار تومان حقوق دریافت کرده بودند. حالا میتوانستم به تهران بروم و کولهام را پر از کتاب کنم.
#روزنامه_ایران
پنجشنبه، 6 آبان 95
کانال اطلاعرسانی بابل، شهر بهار نارنج»
@BabolShahreBaharNarenj
✍🏻 #جواد_هاشمی_حیدری
🔺 صفحه 2 از 2 🔺
سرشماری را شروع کردم؛ روزانه هشت تا ده ساعت کار میکردم و بعضی روزها برای رفتن از یک نقطه به نقطهای دیگر گاه تا 9 ساعت در راه بودم.
یک شب میهمان کسی در جنگل بودیم و در خانه چوبیاش (تِلار) اتراق کردیم. صبح ما را به نزدیک درخت تنومندی برد. از آن بالا رفت و دست در شکاف تنه درخت کرد و از آن عسل بیرون آورد و با کره و چای هیزمی صبحانهای به ما داد که هنوز هم عطر و طعمش را به یاد دارم.
روستاهای ییلاقی منطقهای که من مأمور #سرشماریاش بودم عمدتاً خالی از سکنه بود. چون در پاییز و زمستان به علت سرمای سخت و نبود امکانات، زندگی دشوار بود و روستائیان به آبادیهای خودشان در روستاهای جلگهای میرفتند. در واقع بهار و تابستان گوسفندان خود را برای چرا به #ییلاق میآوردند و پاییز و زمستان به مناطق جلگهای میرفتند. آن زمان در روستاهای ییلاقی در خانهها را قفل نمیزدند و تنها برای جلوگیری از ورود حیوانات آنها را میبستند. در روستای #نیراسم هم در خانهای را که بدون قفل بود باز کردیم و وارد شدیم.
مش قربان راهنمای من به بام خانه رفت و مقداری هیزم پایین آورد و تعدادی ظرف و قابلمه و کمی نان کلوخی کوهی. شام آبگوشت خوبی خوردیم. صبح قاسم و راهنمایش از ما جدا شدند. او برای سرکشی به نقاط دیگر رفت و من در نراسم کارم را انجام دادم و به #چلیاسر و #شالینگ_چال و جاهای دیگر رفتم.
در روستای #سله_بن هم که خالی از سکنه بود وظیفه سرشماریام را انجام دادم و میخواستم به روستای #ونه_بن بروم که مش قربان مرا از رفتن به آن ده منع کرد. وقتی علت را جویا شدم گفت در ونهبن پاییز و زمستان پلنگ خانه میکند و ممکن است طعمه پلنگان شویم. گفتم من وظیفهای دارم و باید به وظیفهام عمل کنم و تازه مگر در مسیرمان این خطرات نبود؟ اگر تو نیایی خودم تنها میروم. مش قربان با من آمد. ونهبن روستای بسیار کوچکی بود که بیش از ده پانزده تا خانه نداشت. کارم را در آنجا تمام کردم و برگشتم.
اگر اشتباه نکنم شاید در مسیر رفتن به #گریوده بود که شب را در غاری که آغل گوسفندان بود میهمان سه چهار چوپان بودیم. شبی به یادماندنی بود. شام کنار اجاق آتش، گره ماست (مخلوطی از کته پلو، ماست و شیر) خوردیم و بعد از شام به گپ و گفت مشغول شدیم. از چوپانها در مورد کارشان و اینکه این گوسفندان از آن چه کسی است پرسیدم. گفتند این گوسفندان مال #هژبر_یزدانی سرمایهدار و #شاهپور_غلامرضا برادر #شاه است. گفتند اینها یک میلیون گوسفند دارند که چراگاهشان از #چرات و #سنگسر تا #الموت و #قزوین ادامه دارد و ده هزار چوپان دارند و چقدر کارمند و نفرات و چه و چه. هنگام خواب به یکی از چوپانها گفتم آتش اجاق را زیاد کند. خندید و گفت: «ببین تا صبح چی میشه؟» نصفههای شب از نفس گرم هزار رأس گوسفند، چوقای نمدی را که روی خود انداخته بودم به کناری پرت کردم و چوبهای در حال سوختن را از اجاق بیرون آوردم.
مسئول گروه به محض دیدنم در #نشل گفت خوشحالم که زندهای. گفتم مگر فکر میکردی که مردهام. گفت خیلی نگرانت بودیم. برای همین آمدیم از سلامتیات باخبر شویم. گفتم فعلاً که سالم هستم و از همهشان تشکر کردم.
پس از پایان سرشماری در نشل به #امامزاده_حسن در نزدیکی #زیراب #سوادکوه رفتم و در مجتمع #زغال_سنگ اقامت کردم. در سالن غذا خوری یکی از کارکنان، داستان آمدنم را پرسید. گفتم که برای سرشماری آمدهام. جالب بود در آن زمان بودند افراد تحصیلکردهای که نه میدانستند سرشماری چیست و نه ذهنیت درستی نسبت به سرشماری عمومی نفوس و مسکن داشتند. من برایشان توضیح دادم. یکی از کارمندانها گفت این حرفها نیست؛ حکومت عواملش را برای #جاسوسی میفرستد. پس از اتمام سرشماری در امامزاده حسن به سمت گلیا به راه افتادم. در مسیر برگشت به گلیا هم از روستاهای #تته، #مرگنه، #کلاپی، #بزسا، #اسب_خونی و روستاهای دیگر و مناطق جنگلینشین سرشماری کردم تا به #گلیا رسیدم. کار من در شانزده روز تمام شد و قبل از مدت 20 روز سرشماری، به خانه بازگشتم. البته در گلیا از مشدی قربان خداحافظی کردم و با اتوبوس به #بابل آمدم. به منزل که رسیدم مادرم مرا بوسهباران کرد.بعد از حدود یک ماه به من و جلال گفتند که #مرکز_آمار_ایران در #ساری ما را احضار کرده است. آنجا حسابی ما را تحویل گرفتند و به خاطر انجام وظیفه درست قدردانی کردند و نفری چهار هزار تومان هم پاداش گرفتیم. قبلا هم نفری چهار هزار تومان حقوق گرفته بودیم که روی هم 8 هزار تومان حقوق و پاداش شد. کسانی که در مناطق شهری و روستایی مأمور سرشماری بودند فقط سه هزار تومان حقوق دریافت کرده بودند. حالا میتوانستم به تهران بروم و کولهام را پر از کتاب کنم.
#روزنامه_ایران
پنجشنبه، 6 آبان 95
کانال اطلاعرسانی بابل، شهر بهار نارنج»
@BabolShahreBaharNarenj
هماکنون؛
#تصادف سمند و نیسانوانت
#ترافیک سنگین از کلوچه #شاهپور تا #گرجی_آباد
عکس: #علی_نتاج
آدینه، ۲ تیر ۹۶.
@BabolShahreBaharNarenj
#تصادف سمند و نیسانوانت
#ترافیک سنگین از کلوچه #شاهپور تا #گرجی_آباد
عکس: #علی_نتاج
آدینه، ۲ تیر ۹۶.
@BabolShahreBaharNarenj
نوسانات اقتصادی و کمبود مواد اولیه در سال جهش تولید
✍ ایرج نیازآذری
روزنامهنگار و فعال فرهنگی و اجتماعی
🔹شهرستان بابل نزدیک به ۵۰۰ واحد تولیدی و صنعتی دارای مجوز هستند که از این تعداد حدود ۳۳۰ واحد پروانه رسمی بهرهبرداری دارند.
🔹عمده واحدهای صنعتی بابل در شهرکهای صنعتی رجه بندپیشرقی، منصورکنده بخش مرکزی، درازکلا و درونکلا بابلکنار، گرمیچ لالهآباد و کاردیکلا بندپیغربی از ۳۰ تا ۱۰۰ ظرفیت اسمی با حدود ۱۲ هزار نیروی کار مشغول فعالیت هستند.
🔹صبح روز شنبه چهارم بهمن ماه با هدف قدرشناسی از خدمات ارزنده یکی از واحدهای تولیدی موفق مازندران به دفتر مدیریت شرکت تولیدی شرکت شهاب شیرین شمال تولیدکننده انواع کیک کلوچه و کوکی با برند تجاری #شاهپور رفتم و با جناب مهندس #امید_فغانی_آهنگر یادگار نفیس کارآفرین نیکنام مازندران زندهیاد شاهپور فغانی موسس فقید شرکت دیدار و گفتوگو کردم.
🔹کیک و کلوچه شاهپور با تولید ۱۶ رقم محصول صادراتی و کسب جوائز چندین دوره واحد نمونه و برتر سازمان استاندارد، صمت، دانشگاه علوم پزشکی و کنترل کیفیت به عنوان یکی از موفقترین شرکتهای صنایع غذایی در کشور شناخته می شود و تولیدات این شرکت برای مردم مازندران و بابل غرورآفرین است!
🔹دیدار کوتاه راقم این سطور با این فعال اقتصادی و تولیدی و کارآفرین موفق مازندران با طرح مشکلات فراروی تولیدگران و خوانش موفقیتهای شرکت سپری شد.
🔹متاسفانه نوسانات اقتصادی، سختی تامین مواد اولیه، افزایش پی در پی قیمت مواد خام، قعطی برق و گاز و مشکلات دوران کرونایی و محدودیتهای تحریمهای ظالمانه مدیریت بنگاههای تولیدی را با چالش مواجه ساخته است.
🔹اما باهمه این مشکلات و گرفتاریها سربازان خط مقدم امنیت غذایی کشور با درک عمیق از شرایط کشور با چنگ و دندان در حال مقاومت و حفظ خط تولید هستند.
🔹به عنوان یک فعال فرهنگی و اجتماعی وظیفه این قلم میدانم تا از همت مضاعف تلاشگران بیادعای عرصه تولید و اشتغال قدرشناسی نمایم.
🔹از طرفی از مسئولین قوای مختلف میخواهیم که اگر کمکی به تولیدگران نمیکنند حداقل با ثبات اقتصادی مانع از فروریزش بنیانهای اشتغال و تولید جامعه شوند.
دوشنبه، ۶ بهمن ۹۹.
@BabolShahreBaharNarenj
✍ ایرج نیازآذری
روزنامهنگار و فعال فرهنگی و اجتماعی
🔹شهرستان بابل نزدیک به ۵۰۰ واحد تولیدی و صنعتی دارای مجوز هستند که از این تعداد حدود ۳۳۰ واحد پروانه رسمی بهرهبرداری دارند.
🔹عمده واحدهای صنعتی بابل در شهرکهای صنعتی رجه بندپیشرقی، منصورکنده بخش مرکزی، درازکلا و درونکلا بابلکنار، گرمیچ لالهآباد و کاردیکلا بندپیغربی از ۳۰ تا ۱۰۰ ظرفیت اسمی با حدود ۱۲ هزار نیروی کار مشغول فعالیت هستند.
🔹صبح روز شنبه چهارم بهمن ماه با هدف قدرشناسی از خدمات ارزنده یکی از واحدهای تولیدی موفق مازندران به دفتر مدیریت شرکت تولیدی شرکت شهاب شیرین شمال تولیدکننده انواع کیک کلوچه و کوکی با برند تجاری #شاهپور رفتم و با جناب مهندس #امید_فغانی_آهنگر یادگار نفیس کارآفرین نیکنام مازندران زندهیاد شاهپور فغانی موسس فقید شرکت دیدار و گفتوگو کردم.
🔹کیک و کلوچه شاهپور با تولید ۱۶ رقم محصول صادراتی و کسب جوائز چندین دوره واحد نمونه و برتر سازمان استاندارد، صمت، دانشگاه علوم پزشکی و کنترل کیفیت به عنوان یکی از موفقترین شرکتهای صنایع غذایی در کشور شناخته می شود و تولیدات این شرکت برای مردم مازندران و بابل غرورآفرین است!
🔹دیدار کوتاه راقم این سطور با این فعال اقتصادی و تولیدی و کارآفرین موفق مازندران با طرح مشکلات فراروی تولیدگران و خوانش موفقیتهای شرکت سپری شد.
🔹متاسفانه نوسانات اقتصادی، سختی تامین مواد اولیه، افزایش پی در پی قیمت مواد خام، قعطی برق و گاز و مشکلات دوران کرونایی و محدودیتهای تحریمهای ظالمانه مدیریت بنگاههای تولیدی را با چالش مواجه ساخته است.
🔹اما باهمه این مشکلات و گرفتاریها سربازان خط مقدم امنیت غذایی کشور با درک عمیق از شرایط کشور با چنگ و دندان در حال مقاومت و حفظ خط تولید هستند.
🔹به عنوان یک فعال فرهنگی و اجتماعی وظیفه این قلم میدانم تا از همت مضاعف تلاشگران بیادعای عرصه تولید و اشتغال قدرشناسی نمایم.
🔹از طرفی از مسئولین قوای مختلف میخواهیم که اگر کمکی به تولیدگران نمیکنند حداقل با ثبات اقتصادی مانع از فروریزش بنیانهای اشتغال و تولید جامعه شوند.
دوشنبه، ۶ بهمن ۹۹.
@BabolShahreBaharNarenj