سهشنبههای ادبی انجمن جوانان سپید پارس؛
#شاهنامه #فردوسی
27 بهمن 94؛ 20:00-18:00.
معلم 14، #خیابان_شریعتی، بابل.
@BabolShahreBaharNarenj
#شاهنامه #فردوسی
27 بهمن 94؛ 20:00-18:00.
معلم 14، #خیابان_شریعتی، بابل.
@BabolShahreBaharNarenj
💠💠💠 سختگیری و تعصب، تا کجا؟!
◀️ به عنوان یک آملی وقتی مطلبِ آن دیگر آملی را خواندم، از شرم سر به زیر انداختم و بسیار تأسف خوردم
◀️ به خاطر تعصبات نخنمای همشهریام از شهروندان فهیم و فرهیخته بابلی پوزش میطلبم
◀️ مازندران در شرایطِ بسیار بدی از چنددلی و واگرایی قرار دارد و سرزمین تاریخیاش دارد به تاراج سودجویان و زمینخوارانِ غریبه میرود و همه در خواب فرو رفتهاند
◀️ به جای تخم تفرقه و نفاق، نهال دوستی بکاریم
* #داوود_کیاقاسمی
صفحه (1)
چند شب پیش برنامهای در #شبکه_مستند سیمای جمهوری اسلامی پخش شد به نامِ #همسفر که به شهر #بابل اختصاص داشت. در این برنامه، #شهردار محترم بابل، جناب #بیژنی، در مقام معرفی شهر بابل نقبی به تاریخ زد و نکاتی را در خصوص پیشینهی تاریخی این شهر گفت. اما به قول ما مازندرانیها انگار این مرد محترم حرف نزد و کور شیطان حرف زد! ناگهان یک شهروند آملی، بیآنکه شهردار بابل جسارتی به #آمل کرده باشد، دست به قلم شد و تا پایان همان شب مطلبی تند و پرخاشگرانه علیه شهردار و شهر بابل نگاشت و در فضای مجازی و شبکههای اجتماعی پراکند و بدین ترتیب به تکلیف شرعی و قانونی خود عمل کرد!
صرف نظر از دقت یا عدم دقت شهردار محترم بابل در بیان آن نکات تاریخی و اغراقآمیز بودن یا نبودن بیاناتش، من به عنوان یک آملی وقتی مطلبِ آن دیگر آملی را خواندم، از شرم سر به زیر انداختم و بسیار تأسف خوردم. به هیچ رو قابل درک نیست که تعصب و تنشِ نویسندهی این مطلب ناشی از چیست. در جزءجزء مطلب ایشان عصبیتی موج میزند که هیچ مبنای منطقی و عقلانی ندارد و صِرفن برآمده از هیجانات آنی و تعصبات شهریگریست، که مثَلَن آمل چنین و چنان است و بابل فلان و فلان.
جای بسی تعجب است که نویسندهی محترم، شهردار بابل و تاریخنگاران بابلی را دچار عصبیت قبیلهای میداند، در حالی که ظاهرن خودش بیشتر گرفتار این عصبیت است! قابل درک نیست که چطور ایشان بلافاصله بعدِ اتمام آن برنامهی تلویزیونی، چند ساعت از وقت عزیزش را گرفت تا چنین چیزهایی بنویسد و آخر کار، به تمام اندیشمندان و پژوهشگرانِ مازندرانی اذنِ جهادِ علمی علیه بابل بدهد! میتوان به سادگی تصور کرد که چطور هنگام نوشتن، دستش از فرط عصبیت و تنِش میلرزید. اما حیف که تمام جد و جهدش در نوشتن این مطلب برای هیچ بود، برای هیچ و هیچ اندر هیچ... میگوید و از قضا به ضِرس قاطع تأکید میکند که در هیچ منبعی، از #مامطیر و #بارفروش نامی به میان نیامده است. روشن نیست ایشان از کدام منبع میگوید! نکند به دنبال منبع آب گشته است!
آدم دلش برای ایشان به خاطر این همه تعصباتِ بیمبنا و استدلالات نادرست میسوزد! میگوید: "به مدد #رضا_شاه_پهلوی، نامش بابل شده است." باز هم قابل درک نیست که تغییر نام یک شهر، از بارفروش به بابل، چه کار سختیست که نیاز به مدد کسی داشته باشد! این نوع استدلالِ تاریخی بیشتر به نگاه همشهری دیگر ما، جناب #خسرو_معتضد، در روایتِ خودخواستهی تاریخ شباهت دارد. شاید این هم نوعی نگرش به موضوعات تاریخیست که افتخارِ ابتکارش را باید به نام ما آملیها رقم زد!
نویسنده حتا پا جای پای حقوقدانها میگذارد و شهردار بابل و صدا و سیما را مستحق پیگرد قانونی می داند. معلوم نیست چنین جرمی را از کدام بساطِ شانسی فروشی کشف کرده است!!
در مورد مازندرانِ #شاهنامه هم اظهار نظری کرده و روی هوا نتیجه گرفته است که چون بابل تاریخ ندارد، یک تاریخدان بابلی خواسته زیرآبِ کل مازندران را بزند تا بابل با آمل و #ساری برابر شود! روشن نیست این دستگاهِ نیتخوان را ایشان از کجا پیدا کرده است؟ اساسن یک نظر جدی مدتهاست در مورد مازندرانِ شاهنامه وجود دارد که صَرف نظر از درستی یا نادرستی آن، از دیدگاه علمی طرفداران خود را پیدا کرده است. البته بنده خود این نظر را بنا به دلایل عینی و واقعی قبول ندارم، اما به خود اجازه نمیدهم با نیتخوانیِ غیرمنطقی، نظریهپردازانش را به انواع اتهامها متصف کنم. در فضای علمی، موضوعات مختلفی مطرح میشود و رشد و توسعهی علمی نیز در اثر همین تبادل و تضارب آرا اتفاق میافتد؛ و اگر قرار باشد به خاطر بیان هر نظری اینگونه به هم بتازیم، دیگر کار علم و عالِم با کرامالکاتبین خواهد بود!
ادامه در صفحه 2 👇
* #استادیار_حقوق #دانشگاه_شمال، #شاعر و #نویسنده
✔️✔️✔️✔️✔️✔️✔️
کانال اطلاعرسانی بابل، شهر بهار نارنج»
@BabolShahreBaharNarenj
◀️ به عنوان یک آملی وقتی مطلبِ آن دیگر آملی را خواندم، از شرم سر به زیر انداختم و بسیار تأسف خوردم
◀️ به خاطر تعصبات نخنمای همشهریام از شهروندان فهیم و فرهیخته بابلی پوزش میطلبم
◀️ مازندران در شرایطِ بسیار بدی از چنددلی و واگرایی قرار دارد و سرزمین تاریخیاش دارد به تاراج سودجویان و زمینخوارانِ غریبه میرود و همه در خواب فرو رفتهاند
◀️ به جای تخم تفرقه و نفاق، نهال دوستی بکاریم
* #داوود_کیاقاسمی
صفحه (1)
چند شب پیش برنامهای در #شبکه_مستند سیمای جمهوری اسلامی پخش شد به نامِ #همسفر که به شهر #بابل اختصاص داشت. در این برنامه، #شهردار محترم بابل، جناب #بیژنی، در مقام معرفی شهر بابل نقبی به تاریخ زد و نکاتی را در خصوص پیشینهی تاریخی این شهر گفت. اما به قول ما مازندرانیها انگار این مرد محترم حرف نزد و کور شیطان حرف زد! ناگهان یک شهروند آملی، بیآنکه شهردار بابل جسارتی به #آمل کرده باشد، دست به قلم شد و تا پایان همان شب مطلبی تند و پرخاشگرانه علیه شهردار و شهر بابل نگاشت و در فضای مجازی و شبکههای اجتماعی پراکند و بدین ترتیب به تکلیف شرعی و قانونی خود عمل کرد!
صرف نظر از دقت یا عدم دقت شهردار محترم بابل در بیان آن نکات تاریخی و اغراقآمیز بودن یا نبودن بیاناتش، من به عنوان یک آملی وقتی مطلبِ آن دیگر آملی را خواندم، از شرم سر به زیر انداختم و بسیار تأسف خوردم. به هیچ رو قابل درک نیست که تعصب و تنشِ نویسندهی این مطلب ناشی از چیست. در جزءجزء مطلب ایشان عصبیتی موج میزند که هیچ مبنای منطقی و عقلانی ندارد و صِرفن برآمده از هیجانات آنی و تعصبات شهریگریست، که مثَلَن آمل چنین و چنان است و بابل فلان و فلان.
جای بسی تعجب است که نویسندهی محترم، شهردار بابل و تاریخنگاران بابلی را دچار عصبیت قبیلهای میداند، در حالی که ظاهرن خودش بیشتر گرفتار این عصبیت است! قابل درک نیست که چطور ایشان بلافاصله بعدِ اتمام آن برنامهی تلویزیونی، چند ساعت از وقت عزیزش را گرفت تا چنین چیزهایی بنویسد و آخر کار، به تمام اندیشمندان و پژوهشگرانِ مازندرانی اذنِ جهادِ علمی علیه بابل بدهد! میتوان به سادگی تصور کرد که چطور هنگام نوشتن، دستش از فرط عصبیت و تنِش میلرزید. اما حیف که تمام جد و جهدش در نوشتن این مطلب برای هیچ بود، برای هیچ و هیچ اندر هیچ... میگوید و از قضا به ضِرس قاطع تأکید میکند که در هیچ منبعی، از #مامطیر و #بارفروش نامی به میان نیامده است. روشن نیست ایشان از کدام منبع میگوید! نکند به دنبال منبع آب گشته است!
آدم دلش برای ایشان به خاطر این همه تعصباتِ بیمبنا و استدلالات نادرست میسوزد! میگوید: "به مدد #رضا_شاه_پهلوی، نامش بابل شده است." باز هم قابل درک نیست که تغییر نام یک شهر، از بارفروش به بابل، چه کار سختیست که نیاز به مدد کسی داشته باشد! این نوع استدلالِ تاریخی بیشتر به نگاه همشهری دیگر ما، جناب #خسرو_معتضد، در روایتِ خودخواستهی تاریخ شباهت دارد. شاید این هم نوعی نگرش به موضوعات تاریخیست که افتخارِ ابتکارش را باید به نام ما آملیها رقم زد!
نویسنده حتا پا جای پای حقوقدانها میگذارد و شهردار بابل و صدا و سیما را مستحق پیگرد قانونی می داند. معلوم نیست چنین جرمی را از کدام بساطِ شانسی فروشی کشف کرده است!!
در مورد مازندرانِ #شاهنامه هم اظهار نظری کرده و روی هوا نتیجه گرفته است که چون بابل تاریخ ندارد، یک تاریخدان بابلی خواسته زیرآبِ کل مازندران را بزند تا بابل با آمل و #ساری برابر شود! روشن نیست این دستگاهِ نیتخوان را ایشان از کجا پیدا کرده است؟ اساسن یک نظر جدی مدتهاست در مورد مازندرانِ شاهنامه وجود دارد که صَرف نظر از درستی یا نادرستی آن، از دیدگاه علمی طرفداران خود را پیدا کرده است. البته بنده خود این نظر را بنا به دلایل عینی و واقعی قبول ندارم، اما به خود اجازه نمیدهم با نیتخوانیِ غیرمنطقی، نظریهپردازانش را به انواع اتهامها متصف کنم. در فضای علمی، موضوعات مختلفی مطرح میشود و رشد و توسعهی علمی نیز در اثر همین تبادل و تضارب آرا اتفاق میافتد؛ و اگر قرار باشد به خاطر بیان هر نظری اینگونه به هم بتازیم، دیگر کار علم و عالِم با کرامالکاتبین خواهد بود!
ادامه در صفحه 2 👇
* #استادیار_حقوق #دانشگاه_شمال، #شاعر و #نویسنده
✔️✔️✔️✔️✔️✔️✔️
کانال اطلاعرسانی بابل، شهر بهار نارنج»
@BabolShahreBaharNarenj
#سه_شنبه_های_ادبی
#شاهنامه_خوانی
نشست دوازدهم
پادشاهی #ضحاک
خوانسرای هوبره، ابتدای #خیابان_ام_آر_آی، #میدان_امام_علی، #امیرکلا، بابل.
سهشنبه، 22 تیر 95؛ ساعت 18:00.
@BabolShahreBaharNarenj
#شاهنامه_خوانی
نشست دوازدهم
پادشاهی #ضحاک
خوانسرای هوبره، ابتدای #خیابان_ام_آر_آی، #میدان_امام_علی، #امیرکلا، بابل.
سهشنبه، 22 تیر 95؛ ساعت 18:00.
@BabolShahreBaharNarenj
💠💠💠 موقعیت مازندران در شاهنامه
✍🏻 #داوود_کیاقاسمی
🔺صفحه ۱🔺
به بربط چو بایست برساخت رود
برآورد مازندرانی سرود:
که مازندران شهر ما یاد باد
همیشه بر و بومش آباد باد...
در مورد مازندرانی که ذِکرش بارها در #شاهنامه آمده، اگرچه همگان و خاصه فردوسیشناسان و شاهنامه خوانانِ خُرد و کلان همواره بر این باور بودهاند که منظور، همین #مازندران کنونی ست، برخی پژوهشگرانِ تازه رسیده چنین نظری ندارند و جالبتر آن که تکلیف شان با خودشان هم چندان روشن نیست و روی یک مکانِ جغرافیاییِ واحد اتفاق نظر ندارند؛ گاه آن را نقطهای در #هندوستان و گاه، جایی در #یمن میدانند و خود نمیدانند در کجای هندوستان یا یمن!
استاد #فریدون_جنیدی، از شاهنامهپژوهانِ برجسته و بنیانگذار #بنیاد_نیشابور، بر همان باور نخست است؛ یعنی او مازندرانِ شاهنامه را همین مازندران کنونی میداند. دیوهای مازندران را نیز موانعی طبیعی چون کوه و جنگل و کوه و دریا می پندارد که خوان به خوان، سرِ راهِ #رستم قرار می گرفتند و او می بایست بر آنها فائق میآمد. به باور ایشان، بزرگترین دیو مازندران، #دیو_سپید، همان #دماوندکوه بود.* چنین نگاهی را دیگر استادان تاریخ و ادبیات پارسی هم دارند، چنانکه #ملک_الشعرا_بهار می گوید:
"ای دیوِ سپید پای در بند!
ای گنبدِ گیتی! ای دماوند!"
واقعیت آن است که اگرچه گاه، بنا به نشانه هایی در شاهنامه، شاید ذهن ما در شناسایی مازندران به سمت جایی دیگر، چون یمن یا هند، هدایت شوند، نشانه های جدی تری هم، چه در متن شاهنامه و چه فراتر از آن متن، هستند که ما را به مازندران کنونی می رسانند:
۱. مازندران نام جدید و برساخته ای نیست. این نام در همان روزگارِ فردوسی نیز به همین مازندرانِ کنونی اطلاق میشد، چنانکه #منوچهری_دامغانی، که هم روزگارِ فردوسی بود، در سرآغاز قصیدهای میگوید:
"برآمد ز کوه ابر مازندران
چو مارِ شِکَنجی و ماز اندر آن"
#دامغان با #ساری، مرکزِ کنونیِ مازندران، کمتر از دو ساعت در مسیر کوهستانی فاصله دارد. فاصله اش با شهر #کیاسرِ ساری هم کمتر از یک ساعت است. تمام روستاهای کوهیِ غرب دامغان و نیز شهر کوهستانی #دیباج، مازندرانی تبار و تبری زبان اند. بنابراین، موقعیت جغرافیایی مازندران در زمان فردوسی به خوبی روشن بود؛ آن سوی دامغان. مگر آن که بگوییم فردوسی می خواست سر به سرِ مردم و تاریخ بگذارد و با وجود این واقعیتِ جغرافیایی، جای دیگری را مازندران بخواند!
۲. نام #تمیشه (جایی حوالی #کردکوی کنونی) و ساری و #آمل هم بارها و بارها به موازات نامِ مازندران در شاهنامه آمده است. اگر مازندرانِ شاهنامه جایی در یمن یا هند است، آمل و ساری و تمیشه ی شاهنامه، جایی در کجایند؟!
۳. برخی از مهمترین داستان های شاهنامه از جمله داستان #ضحاک و #فریدون در اطراف آمل اتفاق می افتند. هنوز در کنار #دماوندکوه جایی به نام #تخت_فریدون هست که مردم محلی بر این باورند فریدونِ گاوسوار در آنجا میزیست و همان جا ضحاک بیدادگر را در چاه کرد. هنوز مردم #نوا در #لاریجان در ۲۶ نوروزماه تبری یا ۲٨ تیرماه جلالی به شکرانهی پیروزی فریدون بر ضحاک، جشنِ آتش زدنِ گَوَن می گیرند.
۴. فردوسی جایی در شاهنامه از زبان یک رامشگرِ بربط نواز، سرودِ مازندرانی میخواند و از اعتدال هوا و سرسبزی همیشگیِ کوه و دشت مازندران میگوید:
"... که در بوستانش همیشه گل است
به کوه اندرون لاله و سنبل است
هوا خوشگوار و زمین پرنگار
نه سرد و نه گرم و همیشه بهار..."
بی گمان چنین جایی هرگز در یمن نبوده و نیست. نیز تا کنون کسی از چنین نامی در هند، نشانی نداده است.
۵. جغرافیای تبرستان دو بخش دارد؛ کوه و دشت، که مردم عادی به این دومی، از گذشته ای بسیار دور، #مازرون (مازندران) میگفتهاند. هنوز هم کوه و مازرون و کوهی و مازرونی اصطلاحی جاافتاده در فرهنگِ تبری زبانان است و حتا به ییلاق-قشلاق می گویند کوه-مازرون. جالب اینجاست که #قارن پسرِ #ونداد_هرمزد، فرمانروای قارنوندِ تبرستان، دو پسر داشت که نام یکی را #کوهیار و نام دیگری را #مازیار نهاد؛ انگار یکی را یاریگرِ کوه میخواست و دیگری را یاریگرِ مازرون.** باری، فردوسی پس از سرایشِ شاهنامه با جفاهایی که میبیند، به #تبرستان سفر میکند تا این اثر سترگ را بر فرمانروای #باوندیِ آن عرضه دارد؛ چراکه بخشهای مهمی از داستان های شاهنامه با نام مازندران و برخی شهرهای کهن آن گره خورده بود و عرضهی این اثر به فرمانروای تبرستان می توانست خوشایندِ مذاق او بیفتد و در نتیجه، دست فردوسی را بگیرد و به شایستگی ناز و نوازش کند.
🔺 ادامه در صفحه ۲ 🔺
_____________________________________
* در مورد ریشه و معنای مازیار، نظراتِ دیگری هم هست که جای طرح در این مقال نیست.
** جنیدی، فریدون. "پایتخت فریدون". http://goo.gl/cL9wPx
✔️✔️✔️✔️✔️✔️✔️
«کانال اطلاعرسانی بابل، شهر بهار نارنج»
@BabolShahreBaharNarenj
✍🏻 #داوود_کیاقاسمی
🔺صفحه ۱🔺
به بربط چو بایست برساخت رود
برآورد مازندرانی سرود:
که مازندران شهر ما یاد باد
همیشه بر و بومش آباد باد...
در مورد مازندرانی که ذِکرش بارها در #شاهنامه آمده، اگرچه همگان و خاصه فردوسیشناسان و شاهنامه خوانانِ خُرد و کلان همواره بر این باور بودهاند که منظور، همین #مازندران کنونی ست، برخی پژوهشگرانِ تازه رسیده چنین نظری ندارند و جالبتر آن که تکلیف شان با خودشان هم چندان روشن نیست و روی یک مکانِ جغرافیاییِ واحد اتفاق نظر ندارند؛ گاه آن را نقطهای در #هندوستان و گاه، جایی در #یمن میدانند و خود نمیدانند در کجای هندوستان یا یمن!
استاد #فریدون_جنیدی، از شاهنامهپژوهانِ برجسته و بنیانگذار #بنیاد_نیشابور، بر همان باور نخست است؛ یعنی او مازندرانِ شاهنامه را همین مازندران کنونی میداند. دیوهای مازندران را نیز موانعی طبیعی چون کوه و جنگل و کوه و دریا می پندارد که خوان به خوان، سرِ راهِ #رستم قرار می گرفتند و او می بایست بر آنها فائق میآمد. به باور ایشان، بزرگترین دیو مازندران، #دیو_سپید، همان #دماوندکوه بود.* چنین نگاهی را دیگر استادان تاریخ و ادبیات پارسی هم دارند، چنانکه #ملک_الشعرا_بهار می گوید:
"ای دیوِ سپید پای در بند!
ای گنبدِ گیتی! ای دماوند!"
واقعیت آن است که اگرچه گاه، بنا به نشانه هایی در شاهنامه، شاید ذهن ما در شناسایی مازندران به سمت جایی دیگر، چون یمن یا هند، هدایت شوند، نشانه های جدی تری هم، چه در متن شاهنامه و چه فراتر از آن متن، هستند که ما را به مازندران کنونی می رسانند:
۱. مازندران نام جدید و برساخته ای نیست. این نام در همان روزگارِ فردوسی نیز به همین مازندرانِ کنونی اطلاق میشد، چنانکه #منوچهری_دامغانی، که هم روزگارِ فردوسی بود، در سرآغاز قصیدهای میگوید:
"برآمد ز کوه ابر مازندران
چو مارِ شِکَنجی و ماز اندر آن"
#دامغان با #ساری، مرکزِ کنونیِ مازندران، کمتر از دو ساعت در مسیر کوهستانی فاصله دارد. فاصله اش با شهر #کیاسرِ ساری هم کمتر از یک ساعت است. تمام روستاهای کوهیِ غرب دامغان و نیز شهر کوهستانی #دیباج، مازندرانی تبار و تبری زبان اند. بنابراین، موقعیت جغرافیایی مازندران در زمان فردوسی به خوبی روشن بود؛ آن سوی دامغان. مگر آن که بگوییم فردوسی می خواست سر به سرِ مردم و تاریخ بگذارد و با وجود این واقعیتِ جغرافیایی، جای دیگری را مازندران بخواند!
۲. نام #تمیشه (جایی حوالی #کردکوی کنونی) و ساری و #آمل هم بارها و بارها به موازات نامِ مازندران در شاهنامه آمده است. اگر مازندرانِ شاهنامه جایی در یمن یا هند است، آمل و ساری و تمیشه ی شاهنامه، جایی در کجایند؟!
۳. برخی از مهمترین داستان های شاهنامه از جمله داستان #ضحاک و #فریدون در اطراف آمل اتفاق می افتند. هنوز در کنار #دماوندکوه جایی به نام #تخت_فریدون هست که مردم محلی بر این باورند فریدونِ گاوسوار در آنجا میزیست و همان جا ضحاک بیدادگر را در چاه کرد. هنوز مردم #نوا در #لاریجان در ۲۶ نوروزماه تبری یا ۲٨ تیرماه جلالی به شکرانهی پیروزی فریدون بر ضحاک، جشنِ آتش زدنِ گَوَن می گیرند.
۴. فردوسی جایی در شاهنامه از زبان یک رامشگرِ بربط نواز، سرودِ مازندرانی میخواند و از اعتدال هوا و سرسبزی همیشگیِ کوه و دشت مازندران میگوید:
"... که در بوستانش همیشه گل است
به کوه اندرون لاله و سنبل است
هوا خوشگوار و زمین پرنگار
نه سرد و نه گرم و همیشه بهار..."
بی گمان چنین جایی هرگز در یمن نبوده و نیست. نیز تا کنون کسی از چنین نامی در هند، نشانی نداده است.
۵. جغرافیای تبرستان دو بخش دارد؛ کوه و دشت، که مردم عادی به این دومی، از گذشته ای بسیار دور، #مازرون (مازندران) میگفتهاند. هنوز هم کوه و مازرون و کوهی و مازرونی اصطلاحی جاافتاده در فرهنگِ تبری زبانان است و حتا به ییلاق-قشلاق می گویند کوه-مازرون. جالب اینجاست که #قارن پسرِ #ونداد_هرمزد، فرمانروای قارنوندِ تبرستان، دو پسر داشت که نام یکی را #کوهیار و نام دیگری را #مازیار نهاد؛ انگار یکی را یاریگرِ کوه میخواست و دیگری را یاریگرِ مازرون.** باری، فردوسی پس از سرایشِ شاهنامه با جفاهایی که میبیند، به #تبرستان سفر میکند تا این اثر سترگ را بر فرمانروای #باوندیِ آن عرضه دارد؛ چراکه بخشهای مهمی از داستان های شاهنامه با نام مازندران و برخی شهرهای کهن آن گره خورده بود و عرضهی این اثر به فرمانروای تبرستان می توانست خوشایندِ مذاق او بیفتد و در نتیجه، دست فردوسی را بگیرد و به شایستگی ناز و نوازش کند.
🔺 ادامه در صفحه ۲ 🔺
_____________________________________
* در مورد ریشه و معنای مازیار، نظراتِ دیگری هم هست که جای طرح در این مقال نیست.
** جنیدی، فریدون. "پایتخت فریدون". http://goo.gl/cL9wPx
✔️✔️✔️✔️✔️✔️✔️
«کانال اطلاعرسانی بابل، شهر بهار نارنج»
@BabolShahreBaharNarenj