#برشی_از_متن_کتاب 📚
نگو حیاط کوچک است، دیوارها بلندند دل میگیرد. اینهمه آجر در دیوارها هست که هر کدام یک دهانند و چهار قرن عمر دارند. هر کدامشان با گِلِ رسِ پختهشدهشان که خاکِ زندهای بوده، برایت حکایتها دارند. نگاه کن به برگهای درخت نارنج! تا بخواهی همهشان را ببینی و بهشان عادت کنی، ریختهاند و برگهای تازهای سبز شدهاند. سرو را هم داریم که شعلهای منجمد است و یادی از قامت بلندبالایت که دیگر بر سنگ و آسفالتِ دوزخی و زبالههای آدمها سایه نمیاندازد.
#شرقبنفشه
#شهریارمندنیپور
#نشرمرکز
ص۳۹
@baamanbekhaan
نگو حیاط کوچک است، دیوارها بلندند دل میگیرد. اینهمه آجر در دیوارها هست که هر کدام یک دهانند و چهار قرن عمر دارند. هر کدامشان با گِلِ رسِ پختهشدهشان که خاکِ زندهای بوده، برایت حکایتها دارند. نگاه کن به برگهای درخت نارنج! تا بخواهی همهشان را ببینی و بهشان عادت کنی، ریختهاند و برگهای تازهای سبز شدهاند. سرو را هم داریم که شعلهای منجمد است و یادی از قامت بلندبالایت که دیگر بر سنگ و آسفالتِ دوزخی و زبالههای آدمها سایه نمیاندازد.
#شرقبنفشه
#شهریارمندنیپور
#نشرمرکز
ص۳۹
@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_کتاب 📚
هیچ مردی بی حسادت نیست. مخصوصاً اگر آن احساس مردانهای که به فریب اسمش را عشق نهادهاند داشته باشد.
#شرقبنفشه
#شهریارمندنیپور
#نشرمرکز
ص۴۸
@baamanbekhaan
هیچ مردی بی حسادت نیست. مخصوصاً اگر آن احساس مردانهای که به فریب اسمش را عشق نهادهاند داشته باشد.
#شرقبنفشه
#شهریارمندنیپور
#نشرمرکز
ص۴۸
@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_کتاب 📚
چه عشقهایی که دیده شدهاند، چه جداییهای تلخی، چه خیانتها، و نجاتهایی در آخرین لحظه... و بدی، همیشه، هیچوقت در آخر، قهقهه نزده... طوفان شن است آیلار، و هرم تیره پشت مهِ شن، سایهای است که عشق را میترساند.
#شرقبنفشه
#شهریارمندنیپور
#نشرمرکز
ص۶۴
@baamanbekhaan
چه عشقهایی که دیده شدهاند، چه جداییهای تلخی، چه خیانتها، و نجاتهایی در آخرین لحظه... و بدی، همیشه، هیچوقت در آخر، قهقهه نزده... طوفان شن است آیلار، و هرم تیره پشت مهِ شن، سایهای است که عشق را میترساند.
#شرقبنفشه
#شهریارمندنیپور
#نشرمرکز
ص۶۴
@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_کتاب 📚
با من حرف بزن بانو. بگو که میفهمی همهی اینها برای توست. بگو که قلبم را میشنوی در وجودم که هستی. بگو که داری خاطراتم را توی سرم میخوانی. بخوان آنهمه انتظار و تنهاییِ آنهمه سال که تو را نمیدیدم. بخوان رنجم را محصور در میان آدمها، بیآنکه خودم باشم، که همیشه مجبور باشم که در جلدی باشم. جلدهای ناهمخوان با روانم، نه چون این جلدم، مهمانپرست. بخوان اندوهم را شامگاههایی که از اینجا میرفتی به خانهات، و من تنها میماندم با بوی تو پراکنده میان برگهای نارنج، خلیده در سایهی سرو، و یاد قدمهایت بر زمین و سنگ. با من حرف بزن بانو...
صدای تو به من قدرت میدهد.
#شرقبنفشه
#شهریارمندنیپور
#نشرمرکز
ص۵۵
@baamanbekhaan
با من حرف بزن بانو. بگو که میفهمی همهی اینها برای توست. بگو که قلبم را میشنوی در وجودم که هستی. بگو که داری خاطراتم را توی سرم میخوانی. بخوان آنهمه انتظار و تنهاییِ آنهمه سال که تو را نمیدیدم. بخوان رنجم را محصور در میان آدمها، بیآنکه خودم باشم، که همیشه مجبور باشم که در جلدی باشم. جلدهای ناهمخوان با روانم، نه چون این جلدم، مهمانپرست. بخوان اندوهم را شامگاههایی که از اینجا میرفتی به خانهات، و من تنها میماندم با بوی تو پراکنده میان برگهای نارنج، خلیده در سایهی سرو، و یاد قدمهایت بر زمین و سنگ. با من حرف بزن بانو...
صدای تو به من قدرت میدهد.
#شرقبنفشه
#شهریارمندنیپور
#نشرمرکز
ص۵۵
@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_کتاب 📚
آدما یه چیزی دور از دسترس خیال کردهان اون بالا، اسمش رو هم گذاشتن عشق. زور میزنن که بهش برسن.
#شرقبنفشه
#شهریارمندنیپور
#نشرمرکز
ص۷۱
@baamanbekhaan
آدما یه چیزی دور از دسترس خیال کردهان اون بالا، اسمش رو هم گذاشتن عشق. زور میزنن که بهش برسن.
#شرقبنفشه
#شهریارمندنیپور
#نشرمرکز
ص۷۱
@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_کتاب 📚
کاش عاشق نان نمیخواست، لباس نمیخواست. اگر نان نمیخواست، اگر اجارهخانه نداشت، غمش خالص میشد غم عشق.
#شرقبنفشه
#شهریارمندنیپور
#نشرمرکز
ص۷۸
@baamanbekhaan
کاش عاشق نان نمیخواست، لباس نمیخواست. اگر نان نمیخواست، اگر اجارهخانه نداشت، غمش خالص میشد غم عشق.
#شرقبنفشه
#شهریارمندنیپور
#نشرمرکز
ص۷۸
@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_کتاب 📚
چه خوب که هروقت گنجشکی ببینی افتاده روی برف مهتابی خانهات، بهیاد من بیفتی. چه خوب که هرگاه به کسی بگویی دوستت دارم، بهیاد ناامیدیِ من بیفتی. نگاه کن! میانهٔ دشت برف گرفته، کلبهٔ سفید را. ببین رد دو جفت پا، نزدیک هم تا درِ کلبه. چرا نمیبینی زاغی سیاه و سفید را که بر جای پای کوچکتر، نوک میزند، ببین چه خوب است یکدفعه سقوط برف از شاخههای سر و پشت کلبه. سبزی پیدا میشود و شاخه کمر صاف میکند. و حالا هوا تاریک شده و پنجرهٔ کلبه روشن است. اسبی سفید، با تلألو مهتاب روی برف، کنار باغچهٔ کوچک کلبه ایستاده، بوتهٔ گل سرخ را بو میکشد. نگاه کن، در جای پاها حالا برف آب شده و سبزههای رخشان قد کشیدهاند. نیمهشب که گرگها و زاغیها بهخواب بروند، من دست دراز میکنم و غنچهٔ گل سرخ را میچینم...
#شرقبنفشه
#شهریارمندنیپور
#نشرمرکز
ص۸۲
@baamanbekhaan
چه خوب که هروقت گنجشکی ببینی افتاده روی برف مهتابی خانهات، بهیاد من بیفتی. چه خوب که هرگاه به کسی بگویی دوستت دارم، بهیاد ناامیدیِ من بیفتی. نگاه کن! میانهٔ دشت برف گرفته، کلبهٔ سفید را. ببین رد دو جفت پا، نزدیک هم تا درِ کلبه. چرا نمیبینی زاغی سیاه و سفید را که بر جای پای کوچکتر، نوک میزند، ببین چه خوب است یکدفعه سقوط برف از شاخههای سر و پشت کلبه. سبزی پیدا میشود و شاخه کمر صاف میکند. و حالا هوا تاریک شده و پنجرهٔ کلبه روشن است. اسبی سفید، با تلألو مهتاب روی برف، کنار باغچهٔ کوچک کلبه ایستاده، بوتهٔ گل سرخ را بو میکشد. نگاه کن، در جای پاها حالا برف آب شده و سبزههای رخشان قد کشیدهاند. نیمهشب که گرگها و زاغیها بهخواب بروند، من دست دراز میکنم و غنچهٔ گل سرخ را میچینم...
#شرقبنفشه
#شهریارمندنیپور
#نشرمرکز
ص۸۲
@baamanbekhaan
#برشیازمتنکتاب📖
«وقتی دنیا رو مسخره کنی، نمیتونه دستت بندازه.»
#شرقبنفشه
#شهریارمندنیپور
#نشرمرکز
ص۸۶
@baamanbekhaan
«وقتی دنیا رو مسخره کنی، نمیتونه دستت بندازه.»
#شرقبنفشه
#شهریارمندنیپور
#نشرمرکز
ص۸۶
@baamanbekhaan
از داستان سوم «آیلار»
(پیشکش به سیمین دانشور)
سرد است آیلار و من میترسم از نوای ویولون مرد دائمالخمر «مسکو»یی که روبهروی سفارت شوروی، چهارشنبهها مینوازد و چشمهای گریختهاش پُر از اشک میشوند، و من میترسم که نکند هدایت راست گفته باشد عشقِ آدمها را، اما اعلامیهها فریاد میزنند و روزنامهها فریاد میزنند و طرفدارهای حزبها فریاد میزنند و هیچکس گوش نمیسپارد که ویولونزن عاشق است، و هیچکس نمیبیند زن قرمزپوشی را که یک سال است گوشهٔ میدان فردوسی، ساعت پنج عصر میایستد، منتظر محبوبی که از پارسال سر قرار نیامده و میترسم، چون معلوم است که زن میخواهد سالها آنجا انتظار بکشد تا چیزی گفته باشد قبل از مرگ، اما میدان «حسنآباد» رد پای ما بر برف، تا فردا هم نمیماند و سی سال دیگر هیچ اثری نمانده از با هم شادی و رنج بودن ما و نگاه امشب ما به آن شیروانیهای قشنگ گنبدی... چه دارد میشود آیلار؟ کجا میرود دنیا و تهران... ترس دارد اینهمه مردهباد و زندهباد و اینهمه کاغذ با نوشتههای تاریک روشان که شاید یک روز همه بسوزند و سوختههاشان به آسمان بروند از پشت دیوارهای خانهها. و آن مرد میداند آیلار. روی خاکستر و برف ایستاده، میگوید زخم بزنند و سر ببُرند تا عشق به تو نگاه نکند و زغال کاغذ و خون به آسمان میرود. آنوقت ما کجا پناه میبریم آیلار، وقتی که بر برف خیابان، روبهروی کاخ «مرمر» قطرههای خون ریخته. سردم است و برف گوشت تازه را میسوزاند.
#شرقبنفشه
#شهریارمندنیپور
#نشرمرکز
ص۹۶
@baamanbekhaan
(پیشکش به سیمین دانشور)
سرد است آیلار و من میترسم از نوای ویولون مرد دائمالخمر «مسکو»یی که روبهروی سفارت شوروی، چهارشنبهها مینوازد و چشمهای گریختهاش پُر از اشک میشوند، و من میترسم که نکند هدایت راست گفته باشد عشقِ آدمها را، اما اعلامیهها فریاد میزنند و روزنامهها فریاد میزنند و طرفدارهای حزبها فریاد میزنند و هیچکس گوش نمیسپارد که ویولونزن عاشق است، و هیچکس نمیبیند زن قرمزپوشی را که یک سال است گوشهٔ میدان فردوسی، ساعت پنج عصر میایستد، منتظر محبوبی که از پارسال سر قرار نیامده و میترسم، چون معلوم است که زن میخواهد سالها آنجا انتظار بکشد تا چیزی گفته باشد قبل از مرگ، اما میدان «حسنآباد» رد پای ما بر برف، تا فردا هم نمیماند و سی سال دیگر هیچ اثری نمانده از با هم شادی و رنج بودن ما و نگاه امشب ما به آن شیروانیهای قشنگ گنبدی... چه دارد میشود آیلار؟ کجا میرود دنیا و تهران... ترس دارد اینهمه مردهباد و زندهباد و اینهمه کاغذ با نوشتههای تاریک روشان که شاید یک روز همه بسوزند و سوختههاشان به آسمان بروند از پشت دیوارهای خانهها. و آن مرد میداند آیلار. روی خاکستر و برف ایستاده، میگوید زخم بزنند و سر ببُرند تا عشق به تو نگاه نکند و زغال کاغذ و خون به آسمان میرود. آنوقت ما کجا پناه میبریم آیلار، وقتی که بر برف خیابان، روبهروی کاخ «مرمر» قطرههای خون ریخته. سردم است و برف گوشت تازه را میسوزاند.
#شرقبنفشه
#شهریارمندنیپور
#نشرمرکز
ص۹۶
@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_کتاب 📚
حالا که این نقطهها را میگذارم، دعا میکنم، از حافظ هم مدد میخواهم که نقطههای زیر حرفهای بوف کور را فهمیده باشی که رمز بهت گفته باشد که این کتاب را بخوانی. نمیدانی چقدر آرزو دارم که یکبار با آن چشمهایت، بهخاطر من به من نگاه کنی. یک گلدان گِلی میشوم که نقش چشمهایت روی آن کشیده شده. میروم زیر خاک که هزار سال دیگر برسم دست آدمی که بدون ترس بتواند بگوید دوستت دارم.
#شرقبنفشه
#شهریارمندنیپور
#نشرمرکز
ص۱۰
@baamanbekhaan
حالا که این نقطهها را میگذارم، دعا میکنم، از حافظ هم مدد میخواهم که نقطههای زیر حرفهای بوف کور را فهمیده باشی که رمز بهت گفته باشد که این کتاب را بخوانی. نمیدانی چقدر آرزو دارم که یکبار با آن چشمهایت، بهخاطر من به من نگاه کنی. یک گلدان گِلی میشوم که نقش چشمهایت روی آن کشیده شده. میروم زیر خاک که هزار سال دیگر برسم دست آدمی که بدون ترس بتواند بگوید دوستت دارم.
#شرقبنفشه
#شهریارمندنیپور
#نشرمرکز
ص۱۰
@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_کتاب 📚
نمیدانی سالومه که پوست مفرغی من با پوست نقرهای تو چه شفقی میسازند. همیشه یکی مثل تو را صدا میزدم. برایم فرقی نداشت کجایی باشد. فقط بشنود... ولی حالا که تو را دیدهام، حس میکنم که دارم نگاه میشوم. به من خیرهاند. صدایی نیست. فقط دیده میشوم و... توی رودخانهٔ خشک دیگر قانع شدم، تو نفهمیدی که سیلِ مردهها تو را نمیبرد... من نباید بگویم بمان خودت باید بخواهی. بخواهی که بفهمی. ترا به خدا، کاری بکن که لایقش باشی که بفهمی.
#شرقبنفشه
#شهریارمندنیپور
#نشرمرکز
ص۱۳۰
@baamanbekhaan
نمیدانی سالومه که پوست مفرغی من با پوست نقرهای تو چه شفقی میسازند. همیشه یکی مثل تو را صدا میزدم. برایم فرقی نداشت کجایی باشد. فقط بشنود... ولی حالا که تو را دیدهام، حس میکنم که دارم نگاه میشوم. به من خیرهاند. صدایی نیست. فقط دیده میشوم و... توی رودخانهٔ خشک دیگر قانع شدم، تو نفهمیدی که سیلِ مردهها تو را نمیبرد... من نباید بگویم بمان خودت باید بخواهی. بخواهی که بفهمی. ترا به خدا، کاری بکن که لایقش باشی که بفهمی.
#شرقبنفشه
#شهریارمندنیپور
#نشرمرکز
ص۱۳۰
@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_کتاب 📚
پدرم همیشه میگفت شکوه و ناله نکن از زندگی. طوری زندگی کن که مرگ بهقصد تو و برای تو بیاید، نه که سر راهش از کنارت بگذرد. چنان برو که از پا افتاده باشد وقتی به تو میرسد.
#شرقبنفشه
#شهریارمندنیپور
#نشرمرکز
ص۱۳۴
@baamanbekhaan
پدرم همیشه میگفت شکوه و ناله نکن از زندگی. طوری زندگی کن که مرگ بهقصد تو و برای تو بیاید، نه که سر راهش از کنارت بگذرد. چنان برو که از پا افتاده باشد وقتی به تو میرسد.
#شرقبنفشه
#شهریارمندنیپور
#نشرمرکز
ص۱۳۴
@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_کتاب 📚
دوروها چقدر خوب با هم کنار میآیند، وقتی که همدیگر را میشناسند... بانو، از زخم کتف و فلجشدن دستم نبود که خراب شدم، وقتی ریختم پایین که توی چشم کسانی که آمده بودند عیادتم، دیدم که آمدهاند رنجم را ببینند، نالهام را بشنوند، چون هیچوقت از من ندیده بودند، نشنیده بودند. خوشحالی دیدم توی چشمهایشان. مگر چی را بهیاد میآورم که اینهمه با من دشمنند. حالا فهمیدهام که رفیقهایم این همه سال ته دل دشمنم بودهاند...
#شرقبنفشه
#شهریارمندنیپور
#نشرمرکز
ص۱۴۸
@baamanbekhaan
دوروها چقدر خوب با هم کنار میآیند، وقتی که همدیگر را میشناسند... بانو، از زخم کتف و فلجشدن دستم نبود که خراب شدم، وقتی ریختم پایین که توی چشم کسانی که آمده بودند عیادتم، دیدم که آمدهاند رنجم را ببینند، نالهام را بشنوند، چون هیچوقت از من ندیده بودند، نشنیده بودند. خوشحالی دیدم توی چشمهایشان. مگر چی را بهیاد میآورم که اینهمه با من دشمنند. حالا فهمیدهام که رفیقهایم این همه سال ته دل دشمنم بودهاند...
#شرقبنفشه
#شهریارمندنیپور
#نشرمرکز
ص۱۴۸
@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_کتاب 📚
ماهان! آدما اونجور که تو میبینیشون نیسنها! چرا به همهکس اینطور اطمینان میکنی؟ نامرد زیاده، چاکریم، مخلصیم میگن، ولی تو دلشون میخوان سر به تنت نباشه. بعد یه چیزی هم طلبکارت میشن تازه. انگار وظیفهات بوده...
#شرقبنفشه
#شهریارمندنیپور
#نشرمرکز
ص۱۹۲
@baamanbekhaan
ماهان! آدما اونجور که تو میبینیشون نیسنها! چرا به همهکس اینطور اطمینان میکنی؟ نامرد زیاده، چاکریم، مخلصیم میگن، ولی تو دلشون میخوان سر به تنت نباشه. بعد یه چیزی هم طلبکارت میشن تازه. انگار وظیفهات بوده...
#شرقبنفشه
#شهریارمندنیپور
#نشرمرکز
ص۱۹۲
@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_کتاب 📚
کلمات چیزی را در وجود من دارند میسوزانند. وقتی در بیتهای حافظ هستند فرق دارند با وقتی که در یک اعلامیهٔ تند دولت نظامی چپانده شدهاند وحشت آورند. وقتی دارم با آدمهای معمولی حرف میزنم میآیند توی دهانم. کلمات گنده و پرطنطنه... بعضیهایشان کودنند، زود خودشان را لو میدهند، بعضیها موذیاند.
#شرقبنفشه
#شهریارمندنیپور
#نشرمرکز
ص۲۱۳
@baamanbekhaan
کلمات چیزی را در وجود من دارند میسوزانند. وقتی در بیتهای حافظ هستند فرق دارند با وقتی که در یک اعلامیهٔ تند دولت نظامی چپانده شدهاند وحشت آورند. وقتی دارم با آدمهای معمولی حرف میزنم میآیند توی دهانم. کلمات گنده و پرطنطنه... بعضیهایشان کودنند، زود خودشان را لو میدهند، بعضیها موذیاند.
#شرقبنفشه
#شهریارمندنیپور
#نشرمرکز
ص۲۱۳
@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_کتاب 📚
زیاد دلت شور نزند. مردم فراموشکارند. همیشه همینطور بوده، خبرهای چند روز قبل از یادشان میرود و سرگرم خبرهای تازه می شوند. مرا هم چند ماهی که بگذرد فراموش میکنند.
#شرقبنفشه (داستان هزار و یک شب)
#شهریارمندنیپور
#نشرمرکز
ص۲۱۵
@baamanbekhaan
زیاد دلت شور نزند. مردم فراموشکارند. همیشه همینطور بوده، خبرهای چند روز قبل از یادشان میرود و سرگرم خبرهای تازه می شوند. مرا هم چند ماهی که بگذرد فراموش میکنند.
#شرقبنفشه (داستان هزار و یک شب)
#شهریارمندنیپور
#نشرمرکز
ص۲۱۵
@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_کتاب 📚
کلمهها اول کلمه میشوند لامصبها، حفظ میشوند، بیمعنی میشوند، بیخاصیت... میگویی یعنی هیچ، یعنی باد هوا از تو سوراخ دهن... میفهمی؟ میفهمید؟ بعد یکدفعه میفهمی که خیلی موذیاند. موذیتر از روحهای هزارساله... شرور... شرور...
#شرقبنفشه (داستان هزار و یک شب)
#شهریارمندنیپور
#نشرمرکز
ص۲۱۹
@baamanbekhaan
کلمهها اول کلمه میشوند لامصبها، حفظ میشوند، بیمعنی میشوند، بیخاصیت... میگویی یعنی هیچ، یعنی باد هوا از تو سوراخ دهن... میفهمی؟ میفهمید؟ بعد یکدفعه میفهمی که خیلی موذیاند. موذیتر از روحهای هزارساله... شرور... شرور...
#شرقبنفشه (داستان هزار و یک شب)
#شهریارمندنیپور
#نشرمرکز
ص۲۱۹
@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_کتاب 📚
میگویند سکوت سیسالهات را بشکن، حالا حقیقت را میتوانی بگویی، نه تشکیلاتی مانده و نه مرامی... میگویم خب تلاش من هم همین است، ولی در این دنیای سایهسار که گذشته و آینده مثل تصاویر نقش شده بر دو آینهٔ روبهرو، موذیانه در هم طنین یافتهاند، چه میتوانم بگویم یا چه باید بگویم...
#شرقبنفشه
#شهریارمندنیپور
#نشرمرکز
ص۲۳۰
@baamanbekhaan
میگویند سکوت سیسالهات را بشکن، حالا حقیقت را میتوانی بگویی، نه تشکیلاتی مانده و نه مرامی... میگویم خب تلاش من هم همین است، ولی در این دنیای سایهسار که گذشته و آینده مثل تصاویر نقش شده بر دو آینهٔ روبهرو، موذیانه در هم طنین یافتهاند، چه میتوانم بگویم یا چه باید بگویم...
#شرقبنفشه
#شهریارمندنیپور
#نشرمرکز
ص۲۳۰
@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_کتاب 📚
آب مثل کابوس است خانم، اگر از آن بترسی تسخیرت میکند، وگرنه میرساندت به قصر فرعون...
#شرقبنفشه
#شهریارمندنیپور
#نشرمرکز
ص۲۳۷
@baamanbekhaan
آب مثل کابوس است خانم، اگر از آن بترسی تسخیرت میکند، وگرنه میرساندت به قصر فرعون...
#شرقبنفشه
#شهریارمندنیپور
#نشرمرکز
ص۲۳۷
@baamanbekhaan
#آخرین_برش_از_متن_کتاب📖
گفت «آخرین نوشتهام همین مقاله خواهد بود.»
گفتم «هیچ نوشتهای آخرین نیست، ادامه دارد کلماتش، مثل رود که بی ما جریان دارد، فریاد زدم «کلمات... کلمات... کلمات... پیرمردها کمطاقتند، غرید «بازی تمام شده، حالا میتوانی حرف بزنی، مرا هم به شک انداختهای. بگو کنار آن رود لعنتشده چه اتفاقی افتاد. پرسیدم «حقیقت را میخواهید یا واقعیت را...»
این آخرین حرف بود. زل زدیم به یکدیگر... برای همین است که میگویم سادهلوح نباشید، خبر روزنامه را باور نکنید، قلب استاد هیچ عیب و علتی نداشت... اصلاً قلبی بزرگ هرگز سکته نمیکند... به من بگویید حقیقت را میخواهید یا واقعیت را، تا بگویم...
#شرقبنفشه
#شهریارمندنیپور
#نشرمرکز
ص۲۴۴
@baamanbekhaan
گفت «آخرین نوشتهام همین مقاله خواهد بود.»
گفتم «هیچ نوشتهای آخرین نیست، ادامه دارد کلماتش، مثل رود که بی ما جریان دارد، فریاد زدم «کلمات... کلمات... کلمات... پیرمردها کمطاقتند، غرید «بازی تمام شده، حالا میتوانی حرف بزنی، مرا هم به شک انداختهای. بگو کنار آن رود لعنتشده چه اتفاقی افتاد. پرسیدم «حقیقت را میخواهید یا واقعیت را...»
این آخرین حرف بود. زل زدیم به یکدیگر... برای همین است که میگویم سادهلوح نباشید، خبر روزنامه را باور نکنید، قلب استاد هیچ عیب و علتی نداشت... اصلاً قلبی بزرگ هرگز سکته نمیکند... به من بگویید حقیقت را میخواهید یا واقعیت را، تا بگویم...
#شرقبنفشه
#شهریارمندنیپور
#نشرمرکز
ص۲۴۴
@baamanbekhaan