با من بخوان📚
186 subscribers
196 photos
1 video
1 file
130 links
🖊معرفی و برش‌هایی از متن کتاب
📚مطالعات شخصی
🎧موسیقی


📓با من در لذت خواندن کتاب‌ همراه شوید

https://t.me/baamanbekhaan

🆔 @baamanbekhaan

ارتباط با ادمین:
👩🏻‍💼 @Azi_Ram
Download Telegram
#برشی_از_متن_کتاب 📚
مردِ بيابانی تنها ثروتش سايه‌ی اوست. می‌نشيند، با او می‌نشيند. می‌ايستد، با او می‌ايستد. صبح كه می‌شود، عظمتِ او را امتداد می‌دهد تا مغربِ جهان. عصر كه می‌شود غروبِ او را امتداد می‌دهد تا مشرقِ جهان.
چه كسی اين همه وفادار است؟


#همنوايی_شبانه‌ی_اركستر_چوب‌ها
#رضا_قاسمی
#نشر_نيلوفر
ص۲۰

@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_کتاب 📚
هر آدمی كم و بيش رازهای كوچكی دارد كه با خود به گور خواهد برد. رازهايی هم هست كه می‌كوشيم تا آنجا كه ممكن است از چشمِ ديگران پنهان بماند. مثل آدمِ شش‌انگشتی كه دائم انگشت شستش را پنهان می‌كند.


#همنوايي_شبانه_اركستر_چوبها
#رضا_قاسمي
#نشر_نيلوفر
ص۶۲

@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_کتاب 📚
رفتار و گفتارِ آدم‌ها چيزی نيست جز پوششی برای پنهان‌كردنِ آنچه در خيالشان می‌گذرد.

#همنوايی_شبانه‌ی_اركستر_چوب‌ها
#رضا_قاسمی
#نشر_نيلوفر
ص۶۵

@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_کتاب 📚
در نظام، هرچه درجه پايين‌تر، آدمی به مرگ نزديک‌تر.
يک سرباز در خطِ مقدمِ جبهه می‌جنگد، درست چهره به چهره با مرگ. و يک فرمانده، بسته به درجه‌اش، در مسافتی دورتر.
یک كلنل آن‌قدر با مرگ فاصله گرفته است (البته اگر هنوز نمرده باشد) كه از بالا به آن نگاه كند.
از آن پس، هرچه مراتبِ فردِ نظامی بالاتر برود، به همان ميزان كه از مرگِ رويارو فاصله می‌گيرد، به مرگِ ديگر - مرگِ ناغافل - نزديک‌تر می‌شود.

یک كلنل در فاصله‌ای تقريباً مساوی از هر دو مرگ ايستاده است.

#همنوايی_شبانه‌ی_اركستر_چوب‌ها
#رضا_قاسمی
#نشر_نيلوفر
ص۴۹

@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_کتاب 📚
هيچ صيادی، به‌وقتِ شكار، حضورِ خود را اعلام نمی‌كند. آن‌قدر به مرگ‌های متوالی، در فواصلِ منظمِ دم و بازدم، تن می‌دهد تا قربانی در ذره ذره‌ی هوای اطرافش بوی نيستیِ او را استشمام كند. خوب كه رگ‌هايش از لذت آسودگی كرخت شد وقتِ فرود آوردن ضربه است.
و من كه شكاری بودم كه از بدِ حادثه به قوانين تخطی‌ناپذيرِ صيد آگاه است، حالا، سكوت و نيستیِ شكارچی فقط می‌توانست مضطربم كند. می‌مُردم بی‌آنكه، دستِ‌كم، دمِ پيش از مرگ، رگ‌هايم از لذتِ آسودگی كرخت شود. چه زورِ سهمگينی! و چه شبی از آن سهماگين تر!


#همنوايی_شبانه‌ی_اركستر_چوب‌ها
#رضا_قاسمی
#نشر_نيلوفر
ص۱۱۶

@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_کتاب 📚
بيخود نيست بعضی‌ها راديو را به تلويزيون ترجيح می‌دهند. وقتی آدم فقط صدا را بشنود تخيلش حد و مرز نمی‌شناسد.

#همنوايی_شبانه‌ی_اركستر_چوب‌ها
#رضا_قاسمی
#نشر_نيلوفر
ص۱۴۷

@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_کتاب 📚
می‌گويند فراموشی دفاع طبيعیِ بدن است دربرابر رنج.
می‌گويند دردی كه نوزاد، هنگام عبور از آن دريچه‌ی تنگ، متحمل می‌شود چنان شديد است كه كودک ترجيح می‌دهد رنجِ زاده‌شدن را برای هميشه از ياد ببرد.

#همنوايی_شبانه‌ی_اركستر_چوب‌ها
#رضا_قاسمی
#نشر_نيلوفر
ص۱۵۰

@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_کتاب 📚
خدايا تو مرا از شرِ دوستانم حفظ كن خودم از پسِ دشمنانم بر می‌آيم.

#همنوايی_شبانه‌ی_اركستر_چوب‌ها
#رضا_قاسمی
#نشر_نيلوفر
ص۱۵۵

@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_کتاب 📚
يک شب زنم، درحالی‌كه تمام تنش به رعشه افتاده بود، جيغ كشيد: «در اين دنيا من همين يک مادر را دارم، تو چشم ديدنش را نداری؟»
چه می‌توانستم بگويم؟ در اين دنيا همه‌ی مردم یک مادر بيشتر ندارند، تازه من همان يكی را هم نداشتم. چه می‌توانستم بگويم؟


#همنوايی_شبانه‌ی_اركستر_چوب‌ها
#رضا_قاسمی
#نشر_نيلوفر
ص۱۴۰

@baamanbekhaan
‌#برشی_از_متن_کتاب📚
طاهر آوازش را در حمام تمام کرد و به صدای آب گوش داد. آب را نگاه کرد که از پوست آویزان بازوهای لاغرش با دانه‌های تند پایین می‌رفت. بوی صابون از موهایش می‌ریخت. هوای مه‌شده‌ای دور سر پیرمرد می‌پیچید. آب طاهر را بغل کرده بود. وقتی که حوله را روی شانه‌هایش انداخت احساس کرد کمی از پیری تنش به آن حولهٔ بلند و سرخ چسبیده است و واریس پاهایش اصلاً درد نمی‌کند. صورتش را هم در حوله فروبرد و آن‌قدر کنار درِ حمام ایستاد تا بالاخره سردش شد. خودش را به آینه اتاق رساند و دید که بله، واقعاً پیر شده است.

#یوزپلنگانی_که_با_من_دویده‌اند
#بیژن_نجدی
#نشر_مرکز
ص۷

@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_کتاب 📚
چراغ سقف، وارونه در فنجان چای بود. قند حتی بعد از آب شدن توی دهان مرتضی، باز هم سفیدیش را داشت. همین‌طور که چای پایین می‌رفت مرتضی گلوی خودش را، قفسه سینه‌اش را، بعد یک مشت از معده‌اش را روی رد داغ چای پیدا می‌کرد. چای تمام شده نشده، مرتضی به‌خاطر سیگارش کبریت کشید و روی اولین پک، چشمهایش را بست.

#یوزپلنگانی_که_با_من_دویده‌اند
#بیژن_نجدی
#نشر_مرکز
ص۱۸

@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_کتاب📚

هر آدمی بالاخره یک وقتی و به یک شکلی می‌میرد که ممکن است مرگش درست باشد یا غلط. مثلاً اگر به‌دلیل کهن‌سالی بمیرد، مرگش کاملاً درست است، یا مثلاً برود از ناموس مردم یا وطن دفاع کند و حالا گلوله بخورد یا چاقو؛ اما اگر در جوانی مثلاً بر اساس بی‌احتیاطی برود زیر ماشین، مرگش غلط است، چون علاوه بر خودش چهار نفر دیگر را هم بدبخت کرده است.

#پراگ_در_تبعید
#هادی_خورشاهیان
#نشر_کوله‌پشتی
ص۱۳
@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_کتاب 📚

فقط در چیزهایی که در حد خودتان است دخالت کنید. از من به شما نصیحت. من خودم هر بار که در چیزهایی دخالت کرده‌ام که در حد و اندازهٔ خودم نبوده است، به‌شدت پشیمان شده‌ام. یادتان باشد در هر مسئله‌ای حدنگه‌دار باشید، یک چیزی مثل خط‌نگه‌دار.

#پراگ_در_تبعید
#هادی_خورشاهیان
#نشر_کوله‌پشتی
ص۱۷

@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_کتاب 📚

یک‌وقت‌هایی نمی‌شود کبوتر را اهلی کرد. حتی گاهی زور آدم به اهلی‌کردن یک گربه هم نمی‌رسد. در این وقت‌ها باید دنبال کار ساده‌تر رفت. مثلاً همیشه دست خود آدم نیست که شاد باشد. این‌طور وقت‌ها به‌راحتی می‌توانی ناراحت باشی. دو تا آهنگ غمگین که گوش کنی، تا بیست‌وچهار ساعت غم ناشناخته‌ای داری. شادی اهلی نمی‌شود، ولی غم زود اهلی می‌شود. وقتی نمی‌توانی یک موجود جاندار را اهلی کنی، بهتر است برای اینکه دلت نشکند، بروی و مثلاً یک گُل را اهلی کنی. مثلاً یک گُل سرخ در سیاره‌ای دور را. یا حتی می‌شود کار ساده‌تری انجام داد و مثلاً یک کتاب را اهلی کرد. ممکن است یک دختر، یک گربه، یک کبوتر، یا حتی یک گل برایت ناز کند، ولی یک کتاب هرگز برایت ناز نمی‌کند.

#پراگ_در_تبعید
#هادی_خورشاهیان
#نشر_کوله‌پشتی
ص۲۱

@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_کتاب 📚
ما همگی آن آدم‌هایی که وانمود می‌کنیم نیستیم، چون اصلاً بین واقعیت و وانمودکردن مرزی وجود ندارد و خود واقعی اصلاً مفهومی ندارد. ما هروقت هر کاری می‌کنیم، هم‌زمان هم داریم وانمود می‌کنیم، هم خود واقعی خودمان هستیم.


#پراگ_در_تبعید
#هادی_خورشاهیان
#نشر_کوله‌پشتی
ص۶۶

@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_کتاب 📚

در زبان نه‌تنها شکل و تلفظ کلمات قراردادی است، که حتی معنای کلمات هم قراردادی است. این مسئلهٔ زبان را به هر چیز دیگری هم می‌شود تعمیم داد. به‌اندازهٔ زبان‌های مختلفی که روی زمین وجود دارد، جهان‌بینی‌های مختلفی هم روی زمین وجود دارد.

#پراگ_در_تبعید
#هادی_خورشاهیان
#نشر_کوله‌پشتی
ص۹۷

@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_کتاب 📚

یک جایی خواندم یک بار پیرزنی پا می‌شود می‌رود پیش ابوعلی‌ سینا و می‌گوید مثلاً دلم درد می‌کند. ابوعلی‌ سینا هم به او داروی گیاهی می‌دهد و پیرزن دلش خوب می‌شود. چهار تا تخم‌مرغ را که همهٔ مال و منالش از دار دنیا بوده است گوشهٔ بالَش می‌گذارد و می‌برد برای ابوعلی‌ سینا. در پانوشت نوشته بود قدیم‌ها در خراسان بزرگ به گوشهٔ مثلاً دامن می‌گفته‌اند گوشهٔ بال. حالا اصلاً خوب یادم نیست، ولی تقریباً دارم درست می‌گویم. ابوعلی سینا به پیرزن می‌گوید: « اینها چیست مادر؟»
پیرزن می‌گوید: «روزی امروزت.»
ابوعلی سینا می‌گوید: «روزی مرا دیگری می‌دهد مادر.»
پیرزن می‌پرسد: «چه کسی مادر جان؟»
ابوعلی سینا می‌گوید: «خدا!»
پیرزن با ناراحتی می‌گوید: «تو با این عِلمت چطور نفهمیدی این تخم‌مرغ‌ها را هم خدا فرستاده است و من فقط وسیله‌ام؟»


#پراگ_در_تبعید
#هادی_خورشاهیان
#نشر_کوله‌پشتی
ص۱۱۲

@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_کتاب 📚
شغل به آدم کلی چیز برای فکر کردن می‌دهد وزندگی آدم را سرشارتر می‌کند، مخصوصاً وقتی شغل آدم با ادبیات گره خورده باشد.

#سوفیا_پتروونا
#لیدیا_چوکوفسکایا
#خشایار_دیهیمی
ص۲۳


@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_کتاب 📚
#سوفیا_پتروونا
#لیدیا_چوکوفسکایا
#خشایار_دیهیمی
#نشر_ماهی

وقتی خبر نخستین نجات‌ها اعلام شد، پشت ماشین‌تحریرش به گریه افتاد، اشک خوشحالی از گونه‌اش بر کاغذ ریخت و دو صفحه خراب شد. چشم‌هایش را پاک می‌کرد و مدام می‌گفت: «نه، نمی‌گذارند آدم‌ها تلف شوند، نه، نمی‌گذارند!»

ص۴۳


@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_کتاب 📚

هر عضو وفادار حزب را یک زن خوشگل می‌تواند از راه به در ببرد.

#سوفیا_پتروونا
#لیدیا_چوکوفسکایا
#خشایار_دیهیمی
#نشر_ماهی
ص۶۹

@baamanbekhaan