با من بخوان📚
181 subscribers
196 photos
1 video
1 file
130 links
🖊معرفی و برش‌هایی از متن کتاب
📚مطالعات شخصی
🎧موسیقی


📓با من در لذت خواندن کتاب‌ همراه شوید

https://t.me/baamanbekhaan

🆔 @baamanbekhaan

ارتباط با ادمین:
👩🏻‍💼 @Azi_Ram
Download Telegram
و چگونه است که گذشته‌ی دور انباشته از شخصیت‌هاست، درحالی‌که زمان این‌قدر متزلزل و بی‌روح است؟ این گفته متعلق به فاکنر نبود که «گذشته نمرده، و حتی نگذشته است»؟ زمان حال چیز خنده‌داری است؛ اصولاً نمی‌تواند وجود داشته باشد. به مجرد اینکه از آن آگاه می‌شویم، سپری می‌شود و دیگر حال نیست. این‌طوری ما مدام در گذشته به‌سر می‌بریم، حتی هنگامی که در حال رؤیاپردازی درباره‌ی آینده هستیم. مطمئناً این یکی از مضامین غزل‌های شکسپیر یا از شخص دیگری است، هرچند به‌سختی آنها را به‌خاطر می‌آورم: امواجی که رو به ساحل می‌آیند، دقایق شتابان عمرمان، رنج پنهان‌مان.



#دیدن_از_سیزده_منظر
#کالم_مک‌کان
#ابراهیم_فتوت
#کوله‌پشتی


@baamanbekhaan
ما از لبه‌ی صخره‌ای به لبه‌ی صخره‌ای دیگر می‌پریم. گاهی هم زمین می‌خوریم؛ بعضی وقت‌ها با یک تصادم شدید، اما این بخشی از معامله با عمر است. خاطرات هنوز به اندازه‌ی کافی چابک‌اند.

#دیدن_از_سیزده_منظر
#کالم_مک‌کان
#ابراهیم_فتوت
#کوله‌پشتی


@baamanbekhaan
آخرین باری که با یک نفر دعوا کردم کنار کانالِ رویال بود، که بعد از سیلی‌خوردن از یک پسر کولی کله‌هویجی، زمین خوردم. یکی از دندان‌های پشتی فکم لق شد. مدام زبانم را رویش می‌کشیدم و دردش را چک می‌کردم. مثل عیال‌وارشدن، که آدم سعی می‌کند دردهای کوچکی را که هر روز پدیدار می‌شوند، سطحی بگیرد. نوید آرامش بیشتر از مکافات زندگی دوام می‌آورد.


#دیدن_از_سیزده_منظر
#کالم_مک‌کان
#ابراهیم_فتوت
#کوله‌پشتی


@baamanbekhaan
هرچه نسبت به زمان آگاه‌تر می‌شویم، کمتر از آن بهره می‌بریم. هرچه بیشتر در مضیقه‌ی زمان قرار می‌گیریم، وقت بیشتری طلب می‌کنیم. این هم از شاخص‌های عدالت است، البته اگر چنین کلمه‌ای اصلاً وجود داشته باشد.


#دیدن_از_سیزده_منظر
#کالم_مک‌کان
#ابراهیم_فتوت
#کوله‌پشتی


@baamanbekhaan
#معرفی_آهنگ 🎧

فلورانس ولش در آهنگ ” Wish That You Were Here ” با انتظاراتش روبرو می شود و مشتاقانه تقاضای یاری می کند. آهنگ برای فیلم ” Miss Peregrine’s Home for Peculiar Children ” ساخته شده و تم موجود در آن با خانواده ای که در فیلم می بینید مطابقت دارد.

فلورانس ولش خود درباره این کار می گوید: ایده زمان، اشتیاق، از دست دادن و از خود گذشتگی تم هایی هستند که زیاد در این کار مورد استفاده قرار دادم. اصل آهنگ درباره عشق و از دست دادن دیگران است. برای عشق چکار می کنید؟ از چه چیزهایی می گذرید؟ چه چیزهایی را پشت سر می گذارید؟ به حال خود بودن راحت تر نیست؟

گفته می شود فلورانس ولش برای نوشتن لیریک این آهنگ از تیم بورتون کارگردان فیلم نیز کمک گرفت.
#حسام_حداد


@baamanbekhaan
وقتی کتابش به دستش رسید بلافاصله ترجمه را آغاز کرد. داستانی از زوجی میان‌سال که دو فرزندشان را از دست داده بودند و او به لغت Sh’khol برخورده بود. مدت‌ها به دنبال مابه‌ازای مناسبی برای این لغت در انگلیسی بود. قطعاً موارد مشابهی در انگلیسی وجود داشت: بیوه یا حتی یتیم، اما اسم یا صفتی وجود نداشت که پدر و مادری را توصیف کند که فرزندشان را از دست داده‌اند. هیچ مابه‌ازایی در زبان ایرلندی، روسی، فرانسوی یا آلمانی وجود نداشت. در زبان سانسکریت معادل Vilomah، در عربی ثکل یا ثاکله موجود بود، اما باز هم معادلی در انگلیسی نیافت. نبودِ معادل مناسب در انگلیسی برای مدت‌ها روحش را عذاب می‌داد. می‌خواست به متن وفادار بماند، معادل‌های زیادی به ذهنش رسید و آنها را در متن گذاشت تا در نهایت داغ‌دار را انتخاب کرد؛ داغ‌دیدن باز هم آن‌چنان دقیق نبود. حکایتی نداشت، آهنگی درونش نبود، Bereaved.


#دیدن_از_سیزده_منظر
#کالم_مک‌کان
#ابراهیم_فتوت
#کوله‌پشتی


@baamanbekhaan
#آخرین_برش_از_متن_کتاب 📖

با ضعفی مفرط پا به سن می‌گذارد. چیزی که اکنون آزارش می‌دهد کندیِ برخاستن از خواب صبحگاهی، تحلیل‌رفتن بینایی‌اش، یا دردهای سینه‌اش که روزبه‌روز بیشتر می‌شوند نیست؛ بلکه نقصان حافظه است - اینکه چطور گذشته به این راحتی فراموشش می‌شود، یا اکنون که چگونه سپری می‌شود، یا اینکه چطور گاهی این دو با هم برخورد می‌کنند - طوری که وقتی شکنجه‌گرش را در تلویزیون می‌بیند مطمئن نیست که آیا قوه‌ی تخیلش دارد فریبش می‌دهد یا اینکه آن مرد از صافی حافظه‌اش عبور کرده و از گذرگاهی به درازای سی‌وهفت سال گذشته است تا با اشتباهی فاحش دستش بیندازد، یا اینکه واقعاً خودش است که اینک با آسودگی و‌خویشتن‌داری و ظاهری آراسته د اخبار شبانگاهی ظاهر شده است.


#دیدن_از_سیزده_منظر
#کالم_مک‌کان
#ابراهیم_فتوت
#کوله‌پشتی



@baamanbekhaan
#معرفی_کتاب


#جایی_دیگر
#گلی_ترقی
#نشر_نیلوفر

#نظر_شخصی 📝
مجموعه‌ای از شش داستان مجزا و درعین‌حال مرتبط به‌هم است که هر یک روایتی‌ست از شرح حال اشخاص در زمان‌ها و‌مکان‌هایی متفاوت.

در داستان اول «بازی ناتمام» راوی داستان اول‌شخص است که از ایران به پاریس مهاجرت کرده است و در فرودگاه تصادفاً یکی از همکلاسی‌هایش را ملاقات می‌کند که روزگاری آرزو داشت مانند او باشد.
داستان بسیار ساده و نثری روان دارد و مدام در خاطرات گذشته و حال پرسه می‌زند.
کمی به تغییرات پس از انقلاب در ایران اشاره دارد و بازرسی‌های بی‌مورد در فرودگاه که گویی نویسنده سعی دارد به‌طور غیر مستقیم به آشفتگی‌های موجود در ایران اشاره کند و بی‌عدالتی‌ها را زیر سؤال ببرد.

داستان دوم «اناربانو و پسرهایش» نیز مانند داستان اول از فرودگاه شروع می‌شود، اما این‌بار داستان زنی فرتوت به نام اناربانو را روایت می‌کند که در پیِ پسرانش، تک‌وتنها عازم
کشور سوئد است و حین پرواز از تهران به پاریس، با راوی داستان آشنا می‌شود و رشته‌ی ‌ داستان اول به دوم این‌گونه وصل می‌شود.
پیرزنی بی‌سواد و اهل یزد که سرگردان است و به کمک راوی داستان کمی از آن وضعیت درمی‌آید، اما ناگهان اشتباهی ناخواسته از جانب راوی سر می‌زند و اناربانو را درگیر می‌کند.

داستان سوم «سفر بزرگ امینه» سرگذشت تلخ یک خدمتکار بنگالی است که به اجبار همسرش به کشورهای مختلف، ازجمله ایران سفر می‌کند و حقوقش را در اختیار همسرش می‌گذارد که زنان متعددی دارد.
این داستان هم روایتی ساده دارد و نسبت به دو داستان هم پُرکشش‌تر است.

داستان چهارم «درخت گلابی» بهترین داستان این کتاب است.
راوی داستان مردی نویسنده است که به باغ کودکی‌اش بازگشته و می‌خواهد بنویسد. با گذشت زمان خستگی و پوچی بر او غلبه کرده و غباری از اندوه جسم و روحش را فراگرفته است.
توصیفات بسیار زیبایی در این داستان گنجانده شده که خواننده را مجذوب می‌کند.

داستان پنجم «بزرگ‌بانوی روح من» کوتاه‌ترین داستان این کتاب است و روایتی‌ست از یک شخصیت خسته و غرق‌شده در دنیای اطرافش و همه‌چیز را تاریک و بی‌هدف می‌بیند، اما همچنان به راهش ادامه می‌دهد به امید آنکه روزنه‌ای از امید را در پسِ آن ظلمت فراگرفته در تارو‌پودش بیابد.

و داستان آخر «جایی دیگر» روایت زندگی زن و شوهری به نام ملک‌آذر و امیرعلی است.
زندگی پر از عشقی که ناگهان از هم می‌پاشد.
زنی که همواره سعی دارد یک شخصیت نمایشی داشته باشد و زندگی را به همین روش ظاهراً خوب می‌گرداند و در مقابل او مردی درون‌گرا که به‌ناچار و علی‌رغم میلش پشت نقابی که نیست، سکوت کرده و یک‌آن حس می‌کند در شصت‌سالگی، دیگر نمی‌تواند بیش از این تظاهر به خوشبختی کند. از زندگی‌اش دور می‌شود و آن‌هنگام است که طعم خوشبختی را به‌شکل نقطه‌ای شناور در فضا می‌چشد.

نویسنده‌ی این کتاب سعی دارد نشان دهد که تمام اتفاقات عالم به‌هم مربوط است. داستان‌ها خیالی‌ هستند، اما حکایت واقعی زندگی بسیاری از ما انسان‌هاست و شرایطی که خواسته یا ناخواسته در مسیرش قرار گرفته‌ایم و گریزناپذیر هستند.

یکی از نقاط قوت این کتاب، نثر ساده اما پرمعنای آن است، در جایی از کتاب عشق این‌گونه توصیف شده است:
«ﻋﺸﻖ ﭼﯿﺴﺖ؟ ﺟﺰ ﺁﻧﮑﻪ ﺯﻥ ﻫﻤﺪﻣﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺮﺩ ﻭ ﻣﺮﺩ ﺗﮑﯿﻪ ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺯﻥ؟ ﯾﻌﻨﯽ ﻓﻬﻢ ﻭ ﺍﺟﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﻧﯿﻢ‌ﺧﻂ ﺁن‌قدر سخت است ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺗﻨﻬﺎﯾﻨﺪ!»




@baamanbekhaan
چشم‌های عجیب غمگین. دست‌های مضطربِ خسته، کارکرده، با رگ‌های برجسته‌ی آبی. نیمه‌خواب است. کتابش از روی زانویش می‌سُرد. سرش را به لبه‌ی پنجره تکیه می‌دهد و آه می‌کشد، آهی بلند از ته دل، آمیخته به خمیازه‌ای ناتمام که قورت می‌دهد و حرفی نامفهوم میان لب‌ها که فرو می‌بلعد. روسری ابریشمی‌اش را بر می‌دارد - همان موهای براقِ کوتاه، با تک‌توک تارهای خاکستری در حاشیه‌ی شقیقه‌ها - و دوباره سرش می‌کند. گره‌اش را محکم می‌بندد. صورت آن وقت‌هایش تروتازه و شفاف، از عمق چهره‌ی شکسته‌اش، یک آن بیرون می‌آید و بعد، مثل نگاهی غمگین، خودش را پس می‌کشد و زیر نقابی نازک پنهان می‌شود.


#جایی_دیگر
#گلی_ترقی
#نشر_نیلوفر


@baamanbekhaan
آزاده درخشان، نیمه‌هشیار و دور، غرق در فکرهای خودش است.
من - فلانی - دبیرستان انوشیروان دادگر - مسابقه‌ی پینگ‌پونگ - اتوبوس شمیران - بانوخانم سختگیر، با آن ترکه‌ی دراز و قلب مهربان - معلم‌ها - امتحان‌ها - تقلب‌ها - جوانی - آن روزها - نه. چیزی به یاد ندارد. نگاهش بی‌تفاوت و مسطح، از روی صورتم می‌گذرد و من را نمی‌شناسد. با خودم می‌گویم «پس من هم به اندازه ی او - شاید هم بیشتر از او - عوض شده‌ام.» خودم را در نگاه مات و غریبه‌ی او‌ می‌بینم و وزنه‌ای سنگین روی قفسه‌ی سینه‌ام می‌نشیند. دلم می‌خواهد نقاب زمان را از روی چهره‌ام بردارم و صورتِ آن‌وقت‌هایم را نشانش دهم. خبر نداشتم که زمان از درون من نیز عبور کرده است.


#جایی_دیگر
#گلی_ترقی
#نشر_نیلوفر



@baamanbekhaan
خداحافظی. بدون حرف، بدون نگاه، سرد و سریع، با بغضی پنهانی و خشمی بی‌دلیل که نباید نشان داد و حسی تلخ که باید فرو بلعید و زد به چاک.


#جایی_دیگر
#گلی_ترقی
#نشر_نیلوفر


@baamanbekhaan
تمام درختان باغ دماوند بار داده‌اند جز درخت گلابی - درخت طناز و خودنمای گلابی - و این حقیقت رسواکننده را باغبان پیر سمج، هر صبح، هنگام آب‌دادن درختان باغ، با اندوه و خشم، به گوش من می‌رساند. چشمم را که باز می‌کنم پشت پنجره‌ی اتاقم منتظر ایستاده و نمی‌فهمد که سرنوشت مغموم ِگیاهان ابله و‌ خوشی یا ناخوشی سبزه و چمن و علوفه ربطی به من ندارد و متوجه نیست که حواس من «جایی دیگر» است، جایی ماوراء اتفاق‌های کوچک زمینی و‌ حادثه‌های حقیر روزانه.



#جایی_دیگر
#گلی_ترقی
#نشر_نیلوفر


@baamanbekhaan
میز قراضه و لق‌لقی است. اهمیت ندارد. مقصود نوشتن است و آفرینش اثر هنری می‌تواند روی زمین، سرِ درخت، دمَرو، طاق‌باز، ایستاده روی یک پا، کله‌معلق، در هرجا و هر وضعیتی صورت گیرد. اثری راستین را می‌گویم که از ته دل و روده می‌آید، از مرکز روح.


#جایی_دیگر
#گلی_ترقی
#نشر_نیلوفر


@baamanbekhaan
باغبان پیر با سلامی مردّد وخنده‌ای محتاط، به شیشه‌ی پنجره می‌زند. سرش زیر است. شرمنده است. دست‌هایش را به‌هم می‌مالد. نگاهی کنجکاو به داخل اتاق می‌اندازد. می‌بیند که ارباب بی‌تفاوت، بدون ذره‌ای ذوق و شوق و‌ هیجان، با نگاهی خالی از هر نوع اندیشه و تخیل - حتی شعور - رو به دیوار نشسته و به نقطه‌ای نامعلوم در فضا خیره مانده است.

می‌گوید «ببخشید. حال شما خوب است؟ خیلی ببخشید. اگر ممکن است نگاهی به این درخت گلابی بیاندازید.»

با خودم حساب می‌کنم که اگر ساعتی یک صفحه بنویسم و روزی ده ساعت کار کنم می‌شود روزی ده صفحه. هفته‌ای هفتاد صفحه. یک ماه آخر تابستان و سه ماه پاییز - اگر مثل آدم کار کنم - تا اول زمستان نزدیک به هزار صفحه نوشته‌ام و دو جلدِ مقوایی زرکوب آماده دارم. جلدی دو‌کیلو. اگر تا سال آینده کار کنم هزار صفحه‌ی دیگر هم نوشته‌ام.
باید حرفی تازه برای گفتن پیدا کنم. حرفی که به آن اعتقاد دارم. مثل آن‌وقت‌ها، مثل زمانی که می‌خواستم دنیا را عوض کنم. شهرم، کوچه‌ام، خودم را عوض کنم.

«آق... جا...» - زیر لب، مقطع، با ترس و شرم.

نخیر. تا جواب این باغبان را ندهم، آسایش نخواهم داشت. چطور می‌شود با حضور یک دیگریِ مزاحم فکرهای بزرگ کرد؟ از همان‌جا که نشسته‌ام، بلند می‌گویم:
«پدرجان. بله. جناب مشد‌حسن.»

سرفه می‌کند. می‌گوید: «مشد‌حسین. کوچک شما.»

«جناب مشد‌حسین (مشد‌اکبر. مشدعلی. مشد‌غلام. هرکه هستی)، گور پدر درخت گلابی و هرچه نبات و‌ گیاه است (و هرچه باغبان پیرِ مزاحم) و با غیظ و تشر ته‌مانده‌ی سیگارم را خاموش می‌کنم. عصبانی شده‌ام و عصبانیت، کارم را عقب می‌اندازد. کدام کار؟ نوشتن. مثل نفس‌کشیدن، نگاه‌کردن، خواستن، مثل بودن. به همین سادگی. اتفاقی ضروری، طبیعی، ممکن. کاری که از درونم می‌جوشد یا می‌جوشید. یک‌جور نیاز حیاتی، یک‌جور ویار، مرض، اعتیاد.


#جایی_دیگر
#گلی_ترقی
#نشر_نیلوفر


@baamanbekhaan
گذشته‌ام را مرور می‌کنم. می‌بینم که ده‌ها کتاب نوشته‌ام و صدها مقاله‌ی سیاسی و اجتماعی و فلسفی. یک عمر حرف زده‌ام. از عقایدم - درست یا نادرست - با صمیمیت و سادگی (ساده در حد بلاهت) دفاع کرده‌ام - سخنرانی پشت سخنرانی - شاید هم زیادی. روی صحنه بوده‌ام، وسط گود، در صفحه‌ی ادبی روزنامه‌ها، رادیو‌ها، سمینارها حضور داشته‌ام و نوشتن و گفتن بخشی اساسی از حیاتِ فکریم بوده و حالا؟ این خاموشی و فراموشی را چگونه تعبیر و تفسیر کنم؟ این ملال آرام و رخوت مداوم، این تنبلیِ سنگین وبی‌تفاوتیِ خواب‌آور، این میل به سکوت و انزوا از کجا آمده و چگونه در جانم رسوب کرده است؟ و لوله‌های جسمانی و تپش‌های عاشقانه، آرزوهای بزرگِ بشردوستانه، آرمان‌های سیاسی، تعهدها، باورها، جاه‌طلبی‌های اجتماعی و علمی و فرهنگی، توهم‌های فریبنده درباره‌ی خودم و دیگران و میل به خودنمایی و اثبات وجود، در جان و مغزم فروکش کرده و نیاز به حضور در صدرِ حادثه‌ها از یادم رفته است. روحی سرد و خاموش در من حلول کرده و‌ نگاهم از اتفاق‌های روزانه فاصله گرفته است. شاید پیری‌ست و نیاز به تنفس و‌ مکث. شاید خستگی‌ست و افول. شاید یأس.



#جایی_دیگر
#گلی_ترقی
#نشر_نیلوفر


@baamanbekhaan
صدای حرف می‌آید. صدای پا روی سنگ‌ریزه‌ها. نگاه می‌کنم. باغ، پشت این پنجره‌ی کوچکِ نیمه‌باز، پر از ولوله و‌ جنبش و جوشش است. پر از هیاهو و تپش، پر از منم‌منم‌های نباتی. درخت حرام‌زاده‌ی گیلاس، سرخ و سبز و ترگل‌ورگل، با قروفر همیشگی‌اش، لبریز از خودستاییِ جوانی (به‌خصوص جوانی) با شاخه‌های گشوده‌‌ی مغرور، رودرروی من ایستاده و به دلیلی نامعقول، حرصم می‌دهد. درخت ابله از‌خودراضی! لجم می‌گیرد. حسادت؟ شاید. مسخره است. می‌دانم. هرچه هست، چیزی آزار دهنده در عشوه‌گریِ موذیانه و شکوفاییِ دلربایش است که کلافه‌ام می‌کند.


#جایی_دیگر
#گلی_ترقی
#نشر_نیلوفر


@baamanbekhaan
کاش می‌شد از این بیماری علاج‌ناپذیرِ «کسی‌بودن» شفا یافت و برای زمانی کوتاه به چشم نیامد. یا نیاز به این رؤیت نداشت، نیاز به انعکاس - به تکثیر - به انتشار - انتشار خود.


#جایی_دیگر
#گلی_ترقی
#نشر_نیلوفر
#معرفی_کتاب


@baamanbekhaan
Forwarded from با من بخوان📚
🖊معرفی و برش‌هایی از متن کتاب
📚مطالعات شخصی

📓با من در لذت خواندن کتاب همراه شوید

https://t.me/baamanbekhaan

:ارتباط با ادمین
🆔 @Azi_Ram