#برشی_از_متن_کتاب 📖
در تاریکیِ زندانِ متحرکم میتوانستم یکبهیک ، انگار از ته فرسودگیام، همهی صداهای آشنای شهری را که دوستش داشتم و آن ساعتی از روز را که معمولا خوش بودم، بیرون بکشم.
فریاد روزنامه فروشها در هوایی که بیرمق شده بود ، صدای آن چند پرندهی آخرِ مانده در میدان، فریاد ساندویچفروشها ، قیژ قیژ ترامواها در پیچهای تند در بالای شهر ، و آن همهمه در آسمان ، پیش ار آنکه شب بریزد روی بندر. همهی اینها مسیری را برایم مشخص میکرد که پیش از رفتنم به زندان آنقدر خوب میشناختم ، و حالا کور از این مسیر میگذشتم .
بله، همان ساعتی بود که مدتها پیش ، ساعت رضایت خاطر کاملم بود. آنوقتها چیزی که همیشه منتظرم بود شبی بود با خوابی آسوده و بی کابوس. و حالا اما چیزی عوض شده بود، چون جایی که باید برمیگشتم سلولم بود و چیزی که باید منتظرش میشدم روز بعد. انگار زیر آسمان تابستان آن گذر آشنا، به همان راحتی که به خواب معصومانه ختم میشد، میتوانست به زندان هم ختم شود.
#بیگانه
#آلبر_کامو
#خشایار_دیهیمی
#نشر_ماهی
@baamanbekhaan
در تاریکیِ زندانِ متحرکم میتوانستم یکبهیک ، انگار از ته فرسودگیام، همهی صداهای آشنای شهری را که دوستش داشتم و آن ساعتی از روز را که معمولا خوش بودم، بیرون بکشم.
فریاد روزنامه فروشها در هوایی که بیرمق شده بود ، صدای آن چند پرندهی آخرِ مانده در میدان، فریاد ساندویچفروشها ، قیژ قیژ ترامواها در پیچهای تند در بالای شهر ، و آن همهمه در آسمان ، پیش ار آنکه شب بریزد روی بندر. همهی اینها مسیری را برایم مشخص میکرد که پیش از رفتنم به زندان آنقدر خوب میشناختم ، و حالا کور از این مسیر میگذشتم .
بله، همان ساعتی بود که مدتها پیش ، ساعت رضایت خاطر کاملم بود. آنوقتها چیزی که همیشه منتظرم بود شبی بود با خوابی آسوده و بی کابوس. و حالا اما چیزی عوض شده بود، چون جایی که باید برمیگشتم سلولم بود و چیزی که باید منتظرش میشدم روز بعد. انگار زیر آسمان تابستان آن گذر آشنا، به همان راحتی که به خواب معصومانه ختم میشد، میتوانست به زندان هم ختم شود.
#بیگانه
#آلبر_کامو
#خشایار_دیهیمی
#نشر_ماهی
@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_کتاب 📖
هیچ چیز بدتر از محاکمه کردن یک آدم به جای آدم دیگر نیست.
#بیگانه
#آلبر_کامو
#خشایار_دیهیمی
#نشر_ماهی
@baamanbekhaan
هیچ چیز بدتر از محاکمه کردن یک آدم به جای آدم دیگر نیست.
#بیگانه
#آلبر_کامو
#خشایار_دیهیمی
#نشر_ماهی
@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_کتاب 📖
جایی خوانده بودم که آدم در زندان بالاخره زمان را گم میکند. اما وقتی این را خوانده بودم خیلی معنایش را نفهمیده بودم . نفهمیده بودم چهطور روزها میتوانند در آنِ واحد هم کوتاه باشند هم طولانی . بیتردید طولانی برای گذراندن، اما آنقدر کشدار که دستآخر با هم قاطی میشوند. دیگر اسم ندارند تنها کلمههایی که برایم معنایی داشتند دیروز و فردا بودند.
#بیگانه
#آلبر_کامو
#خشایار_دیهیمی
#نشر_ماهی
@baamanbekhaan
جایی خوانده بودم که آدم در زندان بالاخره زمان را گم میکند. اما وقتی این را خوانده بودم خیلی معنایش را نفهمیده بودم . نفهمیده بودم چهطور روزها میتوانند در آنِ واحد هم کوتاه باشند هم طولانی . بیتردید طولانی برای گذراندن، اما آنقدر کشدار که دستآخر با هم قاطی میشوند. دیگر اسم ندارند تنها کلمههایی که برایم معنایی داشتند دیروز و فردا بودند.
#بیگانه
#آلبر_کامو
#خشایار_دیهیمی
#نشر_ماهی
@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_کتاب 📖
«به عمرم آدم به سرسختی تو ندیدهام. همهی جانیهایی که پیش از تو پیش من آوردند همهشان با دیدن این صلیب که نشانهی رنج است به گریه افتادهاند.»
میخواستم جواب بدهم که دلیلش دقیقا این بوده که آنها واقعا جانی بودهاند. اما متوجه شدم که من هم مثل آنها هستم. مسئله فقط این بود که نمیتوانستم به این فکر عادت کنم.
#بیگانه
#آلبر_کامو
#خشایار_دیهیمی
#نشر_ماهی
@baamanbekhaan
«به عمرم آدم به سرسختی تو ندیدهام. همهی جانیهایی که پیش از تو پیش من آوردند همهشان با دیدن این صلیب که نشانهی رنج است به گریه افتادهاند.»
میخواستم جواب بدهم که دلیلش دقیقا این بوده که آنها واقعا جانی بودهاند. اما متوجه شدم که من هم مثل آنها هستم. مسئله فقط این بود که نمیتوانستم به این فکر عادت کنم.
#بیگانه
#آلبر_کامو
#خشایار_دیهیمی
#نشر_ماهی
@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_کتاب 📖
حتی وقتی در جایگاه متهم هستی، باز برایت جالب است که دیگران راجع به تو حرف بزنند.
#بیگانه
#آلبر_کامو
#خشایار_دیهیمی
#نشر_ماهی
@baamanbekhaan
حتی وقتی در جایگاه متهم هستی، باز برایت جالب است که دیگران راجع به تو حرف بزنند.
#بیگانه
#آلبر_کامو
#خشایار_دیهیمی
#نشر_ماهی
@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_کتاب 📖
لذت واداشتن آدمها که به حرفت گوش کنن خیلی دوام ندارد.
#بیگانه
#آلبر_کامو
#خشایار_دیهیمی
#نشر_ماهی
@baamanbekhaan
لذت واداشتن آدمها که به حرفت گوش کنن خیلی دوام ندارد.
#بیگانه
#آلبر_کامو
#خشایار_دیهیمی
#نشر_ماهی
@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_کتاب 📖
گوش میدادم و میشنیدم که میگویند من باهوش هستم . اما درست نمیفهمیدم چهطور صفاتی که برای یک آدم عادی صفت خوب است میتواند برای یک مجرم تبدیل به اتهامی وحشتناک بشود.
#بیگانه
#آلبر_کامو
#خشایار_دیهیمی
#نشر_ماهی
@baamanbekhaan
گوش میدادم و میشنیدم که میگویند من باهوش هستم . اما درست نمیفهمیدم چهطور صفاتی که برای یک آدم عادی صفت خوب است میتواند برای یک مجرم تبدیل به اتهامی وحشتناک بشود.
#بیگانه
#آلبر_کامو
#خشایار_دیهیمی
#نشر_ماهی
@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_کتاب 📖
پرسید چرا مامان را به خانهی سالمندان فرستادهام. جواب دادم چون پولش را نداشتم برایش پرستار بگیرم.
پرسید یعنی پس شما این وسط از حق خودتان گذشتید، و من جواب دادم مامان و من دیگر هیچ توقعی از هم ، یا از هر کس دیگر نداشتیم ؛ و هر دومان به زندگیهای تازهمان عادت کرده بودیم.
#بیگانه
#آلبر_کامو
#خشایار_دیهیمی
#نشر_ماهی
@baamanbekhaan
پرسید چرا مامان را به خانهی سالمندان فرستادهام. جواب دادم چون پولش را نداشتم برایش پرستار بگیرم.
پرسید یعنی پس شما این وسط از حق خودتان گذشتید، و من جواب دادم مامان و من دیگر هیچ توقعی از هم ، یا از هر کس دیگر نداشتیم ؛ و هر دومان به زندگیهای تازهمان عادت کرده بودیم.
#بیگانه
#آلبر_کامو
#خشایار_دیهیمی
#نشر_ماهی
@baamanbekhaan
#آخرین_برش_از_متن_کتاب 📖
گفت:« تو جوانی و فکر کنم از اینجور زندگی بدت نیاید.»
گفتم بله اما راستش فرقی ندارد، همین است که هست. بعد پرسید واقعا نمیخواهم تغییری در زندگیام بدهم؟
گفتم آدمها هیچ وقت نمیتوانند زندگیشان را عوض کنند، هر زندگی حُسن خودش را دارد و من از زندگيام ، اینجا، بههیچ وجه ناراضی نیستم .
#بیگانه
#آلبر_کامو
#خشایار_دیهیمی
#نشر_ماهی
@baamanbekhaan
گفت:« تو جوانی و فکر کنم از اینجور زندگی بدت نیاید.»
گفتم بله اما راستش فرقی ندارد، همین است که هست. بعد پرسید واقعا نمیخواهم تغییری در زندگیام بدهم؟
گفتم آدمها هیچ وقت نمیتوانند زندگیشان را عوض کنند، هر زندگی حُسن خودش را دارد و من از زندگيام ، اینجا، بههیچ وجه ناراضی نیستم .
#بیگانه
#آلبر_کامو
#خشایار_دیهیمی
#نشر_ماهی
@baamanbekhaan
#معرفی_کتاب
#سوءتفاهم
#آلبر_کامو
#خشایار_دیهیمی
#نشر_ماهی
۹۴ صفحه
#درباره_نویسنده
آلبر کامو، متولد ۱۹۱۳ در روستایی در الجزایر، نویسنده، فیلسوف و روزنامهنگار معروف فرانسوی است که خالق آثاری چون #بیگانه ، #سوءتفاهم، #تسخیرشدگان، #سقوط، #طاعون، #کالیگولا، # مرگ_خوش و #یادداشتها است.
وی در سال ۱۹۶۰ بر اثر سانحهٔ تصادف درگذشت.
#درباره_داستان
این داستان بهصورت یک نمایشنامه است که محوریت آن چهار شخصیت هستند. داستان در یک هتل اتفاق میافتد که یک مادر و دختر آن را اداره میکنند و برای رسیدن به آرزوهایشان که رفتن به افریقا و زندگی در وضعیت بهتر است، دست به کارهای عجیب و غیرانسانی میزنند. در این میان پسر این خانواده که از کودکی از آنها جدا شده، تصمیم میگیرد خودش را به آنها بشناساند، اما بهشیوهای غیر مستقیم؛ چرا که فکر میکند خوشبختی او در گروِ زندگی با مادر و خواهر و تأمین نیازهای آندو است. گرچه همسر او با این کار مخالف است و اصرار دارد که شوهرش از همان ابتدا باصراحت اعلام کند که او پسر خانواده است. و از اینجا به بعد وارد قسمت اصلی داستان میشیم که ترجیح میدم توضیح ندم.
#شخصیتهای_داستان
شخصیتهای نمایشنامه دقیقاً مانند دیگر داستانهای کامو از همان ابتدا و بهتدریج به خواننده معرفی میشن. مادر، مارتا که دختر خانواده است، یان(ژان) که پسر خانواده است و ماریا که همسر یان است.
ناگفته نماند که پیرمرد خدمتکاری هم نقش کوتاه اما تقریباً تأثیرگذاری را ایفا میکند.
#نظر_شخصی
این نمایشنامه هم مانند دیگر آثار کامو بسیار ساده و پرکشش هست و دیالوگها کوتاه و مفید هستند و برای من که از متنهای طولانی و پرحاشیه بیزارم، کتاب خوبی بود.
سرتاسر داستان پر است از سوءتفاهم، فریب، خشم و نفرت. نفرتی که به فجیعترین شکل ممکن بروز داده میشه.
یکی از بهترین شخصیتها، شخصیت مادر خانواده است که خسته و پشیمان از کارهایی که کرده، به دنبال فرصتی برای پایان دادن به زندگیاش است. و با آخرین اتفاق، این احساس به اوج میرسد.
جملهای در کتاب هست که بهنظرم مرگ را جالب و متفکرانه توصیف کرده: «مرگ برای مردی که زندگیشو کرده، خیلی چیز مهمی نیست.»
شخصیت خشک و بیاحساس و خشمگین مارتا بهگونهای توصیف شده که در من حس نفرت رو ایجاد نکرد، چون در عین حال بسیار وفادار به مادرش بود و این نشاندهندهٔ کمی احساس در وجودش و دستکم به مادرش بود.
در نهایت، بهعنوان یک خواننده هنوز هم نمیدانم که آیا لازم بود از همان اول یان خانوادهاش را با حقیقت روبرو میکرد یا نه.
شاید اگر من هم بودم، مانند او عمل میکردم.
@baamanbekhaan
#سوءتفاهم
#آلبر_کامو
#خشایار_دیهیمی
#نشر_ماهی
۹۴ صفحه
#درباره_نویسنده
آلبر کامو، متولد ۱۹۱۳ در روستایی در الجزایر، نویسنده، فیلسوف و روزنامهنگار معروف فرانسوی است که خالق آثاری چون #بیگانه ، #سوءتفاهم، #تسخیرشدگان، #سقوط، #طاعون، #کالیگولا، # مرگ_خوش و #یادداشتها است.
وی در سال ۱۹۶۰ بر اثر سانحهٔ تصادف درگذشت.
#درباره_داستان
این داستان بهصورت یک نمایشنامه است که محوریت آن چهار شخصیت هستند. داستان در یک هتل اتفاق میافتد که یک مادر و دختر آن را اداره میکنند و برای رسیدن به آرزوهایشان که رفتن به افریقا و زندگی در وضعیت بهتر است، دست به کارهای عجیب و غیرانسانی میزنند. در این میان پسر این خانواده که از کودکی از آنها جدا شده، تصمیم میگیرد خودش را به آنها بشناساند، اما بهشیوهای غیر مستقیم؛ چرا که فکر میکند خوشبختی او در گروِ زندگی با مادر و خواهر و تأمین نیازهای آندو است. گرچه همسر او با این کار مخالف است و اصرار دارد که شوهرش از همان ابتدا باصراحت اعلام کند که او پسر خانواده است. و از اینجا به بعد وارد قسمت اصلی داستان میشیم که ترجیح میدم توضیح ندم.
#شخصیتهای_داستان
شخصیتهای نمایشنامه دقیقاً مانند دیگر داستانهای کامو از همان ابتدا و بهتدریج به خواننده معرفی میشن. مادر، مارتا که دختر خانواده است، یان(ژان) که پسر خانواده است و ماریا که همسر یان است.
ناگفته نماند که پیرمرد خدمتکاری هم نقش کوتاه اما تقریباً تأثیرگذاری را ایفا میکند.
#نظر_شخصی
این نمایشنامه هم مانند دیگر آثار کامو بسیار ساده و پرکشش هست و دیالوگها کوتاه و مفید هستند و برای من که از متنهای طولانی و پرحاشیه بیزارم، کتاب خوبی بود.
سرتاسر داستان پر است از سوءتفاهم، فریب، خشم و نفرت. نفرتی که به فجیعترین شکل ممکن بروز داده میشه.
یکی از بهترین شخصیتها، شخصیت مادر خانواده است که خسته و پشیمان از کارهایی که کرده، به دنبال فرصتی برای پایان دادن به زندگیاش است. و با آخرین اتفاق، این احساس به اوج میرسد.
جملهای در کتاب هست که بهنظرم مرگ را جالب و متفکرانه توصیف کرده: «مرگ برای مردی که زندگیشو کرده، خیلی چیز مهمی نیست.»
شخصیت خشک و بیاحساس و خشمگین مارتا بهگونهای توصیف شده که در من حس نفرت رو ایجاد نکرد، چون در عین حال بسیار وفادار به مادرش بود و این نشاندهندهٔ کمی احساس در وجودش و دستکم به مادرش بود.
در نهایت، بهعنوان یک خواننده هنوز هم نمیدانم که آیا لازم بود از همان اول یان خانوادهاش را با حقیقت روبرو میکرد یا نه.
شاید اگر من هم بودم، مانند او عمل میکردم.
@baamanbekhaan
#فهرست_کتابهای_معرفیشده📚
کتابهایی که تا امروز خواندم و در کانال معرفی کردم:
۱- #نامهای_به_کودکی_که_هرگز_زاده_نشد
۲- #فرمین_موش_کتابخوان
۳- #جاي_خالي_سلوچ
۴- #انسانیت_تاریخ_اخلاقی_سده_بیستم
۵- #خداحافظ_گاری_کوپر
۶-#حقارت
۷-#بیگانه
۸-#کاروان_امید
۹-#در_برابر_استبداد
۱۰-#مانيفست_يك_فمينيست
۱۱-#نوروز_و_فلسفه_هفتسین
۱۲-#سوختندرآب_غرقشدندرآتش
۱۳-#سوءتفاهم
۱۴-#خاطرات_سوگواری
۱۵-#دیدن_از_سیزده_منظر
۱۶-#جایی_دیگر
۱۷-#در_باب_حکمت_زندگی
۱۸-#به_سبکی_پر_به_سنگینی_آه
۱۹-#شازده_احتجاب
۲۰-#زوربای_یونانی
۲۱-#شاه_خاکستری_چشم
۲۲-#اتحادیه_ابلهان
۲۳-#چهار_صندوق
۲۴-#نون_نوشتن
۲۵-#کنستانسیا
۲۶-#بیچارگان
۲۷-#ستوان_گوستل
۲۸-#مردهها_سکوت_میکنند
۲۹-#تابوتهای_دستساز
۳۰-#جنگ_چهرهی_زنانه_ندارد
۳۱-#موشها_و_آدمها
۳۲-#مرگ_وزیرمختار
۳۳-#بار_دیگر_شهری_که_دوست_میداشتم
۳۴-#شهر_فرنگ_اروپا
۳۵-#بازار_خودفروشی
۳۶-#دفترچه_ممنوع
۳۷-#عامهپسند (پالپ)
۳۸-#بالکان_اکسپرس
۳۹-#آویزان_از_نخ
۴۰-#شرق_بنفشه
۴۱-#رنجهای_ورتر_جوان
۴۲-#درمان_شوپنهاور
۴۳-#گزینهی_اشعار (احمد شاملو)
۴۴-#همنوایی_شبانهی_ارکستر_چوبها
۴۵-#یوزپلنگانی_که_با_من_دویدهاند
۴۶-#پراگ_در_تبعید
۴۷-#دریا
۴۸-#در_میان_کاغذپارهها
۴۹- #از_چشم_نابینایان
۵۰-#وقت_رفتن
۵۱-#بهار_زندگی_در_زمستان_تهران
۵۲-#تاریخ_مدفوع
۵۳-#دون_ژوان_در_جهنم
۵۴-#هیچکس_مثل_تو_مال_اینجا_نیست
۵۵-#سوفیا_پتروونا
۵۶-#مرگی_بسیار_آرام
۵۷-#فقط_یک_طاعون_ساده
۵۸-#مرگ_ایوان_ایلیچ
🔍با زدن روی هر یک از هشتگها، میتوانید کتاب مورد نظر را در کانال پیدا کنید و بخوانید.
@baamanbekhaan
کتابهایی که تا امروز خواندم و در کانال معرفی کردم:
۱- #نامهای_به_کودکی_که_هرگز_زاده_نشد
۲- #فرمین_موش_کتابخوان
۳- #جاي_خالي_سلوچ
۴- #انسانیت_تاریخ_اخلاقی_سده_بیستم
۵- #خداحافظ_گاری_کوپر
۶-#حقارت
۷-#بیگانه
۸-#کاروان_امید
۹-#در_برابر_استبداد
۱۰-#مانيفست_يك_فمينيست
۱۱-#نوروز_و_فلسفه_هفتسین
۱۲-#سوختندرآب_غرقشدندرآتش
۱۳-#سوءتفاهم
۱۴-#خاطرات_سوگواری
۱۵-#دیدن_از_سیزده_منظر
۱۶-#جایی_دیگر
۱۷-#در_باب_حکمت_زندگی
۱۸-#به_سبکی_پر_به_سنگینی_آه
۱۹-#شازده_احتجاب
۲۰-#زوربای_یونانی
۲۱-#شاه_خاکستری_چشم
۲۲-#اتحادیه_ابلهان
۲۳-#چهار_صندوق
۲۴-#نون_نوشتن
۲۵-#کنستانسیا
۲۶-#بیچارگان
۲۷-#ستوان_گوستل
۲۸-#مردهها_سکوت_میکنند
۲۹-#تابوتهای_دستساز
۳۰-#جنگ_چهرهی_زنانه_ندارد
۳۱-#موشها_و_آدمها
۳۲-#مرگ_وزیرمختار
۳۳-#بار_دیگر_شهری_که_دوست_میداشتم
۳۴-#شهر_فرنگ_اروپا
۳۵-#بازار_خودفروشی
۳۶-#دفترچه_ممنوع
۳۷-#عامهپسند (پالپ)
۳۸-#بالکان_اکسپرس
۳۹-#آویزان_از_نخ
۴۰-#شرق_بنفشه
۴۱-#رنجهای_ورتر_جوان
۴۲-#درمان_شوپنهاور
۴۳-#گزینهی_اشعار (احمد شاملو)
۴۴-#همنوایی_شبانهی_ارکستر_چوبها
۴۵-#یوزپلنگانی_که_با_من_دویدهاند
۴۶-#پراگ_در_تبعید
۴۷-#دریا
۴۸-#در_میان_کاغذپارهها
۴۹- #از_چشم_نابینایان
۵۰-#وقت_رفتن
۵۱-#بهار_زندگی_در_زمستان_تهران
۵۲-#تاریخ_مدفوع
۵۳-#دون_ژوان_در_جهنم
۵۴-#هیچکس_مثل_تو_مال_اینجا_نیست
۵۵-#سوفیا_پتروونا
۵۶-#مرگی_بسیار_آرام
۵۷-#فقط_یک_طاعون_ساده
۵۸-#مرگ_ایوان_ایلیچ
🔍با زدن روی هر یک از هشتگها، میتوانید کتاب مورد نظر را در کانال پیدا کنید و بخوانید.
@baamanbekhaan