#تیم_ادبیات 📕
#نرگس_فتان 🥀
من عاشق آن دیدهی آلوده به سرمه
آن نرگس فتّان پر از ناز و کرشمه
باید که تو را سیر نگاهت بکنم من!
فردا که پر از غمزه روی جانبِ چشمه
آشوب به پا کرده غزلهای نگاهت!
هر چشمک خاموش تو سرشار ز نغمه
من ساده چو طراحی کم نقشِ چفیه
تو روسریِ خوشگلِ ابریشمِ ترمه
با جعد کمندت دل یک شهر ربودی
معدود کسی هست نخورده ز تو لطمه...
لبخند بزن! خندهی چشمان تو زیباست...
ای شعلهی بیدارِ سیه چادر و خیمه
تا اخم کنی، غم برسد بر دل و جانم...
بگشای تو از شیشهی رخسار سِگِرمه
✍ علی کاظمی
📌 پردیس آیت الله طالقانی قم
📍 ویراستار: زهرا میرزایی
📌 پردیس امیرکبیر البرز
💫 مجله «آوای خبری» | ava news
🆔 @avanewsmagz
#نرگس_فتان 🥀
من عاشق آن دیدهی آلوده به سرمه
آن نرگس فتّان پر از ناز و کرشمه
باید که تو را سیر نگاهت بکنم من!
فردا که پر از غمزه روی جانبِ چشمه
آشوب به پا کرده غزلهای نگاهت!
هر چشمک خاموش تو سرشار ز نغمه
من ساده چو طراحی کم نقشِ چفیه
تو روسریِ خوشگلِ ابریشمِ ترمه
با جعد کمندت دل یک شهر ربودی
معدود کسی هست نخورده ز تو لطمه...
لبخند بزن! خندهی چشمان تو زیباست...
ای شعلهی بیدارِ سیه چادر و خیمه
تا اخم کنی، غم برسد بر دل و جانم...
بگشای تو از شیشهی رخسار سِگِرمه
✍ علی کاظمی
📌 پردیس آیت الله طالقانی قم
📍 ویراستار: زهرا میرزایی
📌 پردیس امیرکبیر البرز
💫 مجله «آوای خبری» | ava news
🆔 @avanewsmagz
#تیم_ادبیات
#کمی_بی_خیالی_شیرین 😇
بیا و یکم بیخیالِ این دنیا و دردهاش شو 😇 و فکرتو آزاد کن 🤗؛ اونقدر آزاد که حتی صدای خودتم نشنوی؛ حتی اگه فریاد زنان اسم معشوق رو به زبون بیاری.
بیا و یکم دغدغههات رو رها کن 🙃؛ اونقدر رها که دیگه طعم درد و نداشتن رو حس نکنی 🥺.
بیا کنار شومینه بنشین 🕯 و در حالی که یه موزیک بیکلام ولی در عین حال پر از حرف و آرامبخش رو پلی کردی 🎶 و استکان قهوهات را سر میکشی ☕️، کمی به دلبر فکر کن.
به روزهای خوبِ با هم بودنتان 👫، به گرمی دستاش، به شرم توی چشماش 👀، به عطر تنش؛ عطری که توی هیچ عطر فروشیای پیدا نمیشه.
به قول قیصر امینپور: «خیال غرق شدن
در نگاه ژرف تو بود که دل زدیم به دریای 🌊بیخیالیها 😇.»
دیدی که با همین چندتا چیز کوچیک تموم فکر و خیال و غمِ 😢 این دنیا رو از یاد بردی 😊!
که حتی یادت رفت قهوهات رو شیرین کنی ☕️.
فکر کردن به دلبر ❤️، اونقدر شیرینِ که حتی تلخی قهوه رو هم حس نمیکنی!
چه برسه به غمِ جهان 🥰.
همین قدر بیخیال 😇.
همین قدر شیرین 😍.
تک تک لحظههاتون پر از بیخیالیهای شیرین 😉.
✍ 📸 زهرا میرزایی
📍پردیس امیرکبیر البرز
💫 مجله «آوای خبری» | ava news
🆔 @avanewsmagz
#کمی_بی_خیالی_شیرین 😇
بیا و یکم بیخیالِ این دنیا و دردهاش شو 😇 و فکرتو آزاد کن 🤗؛ اونقدر آزاد که حتی صدای خودتم نشنوی؛ حتی اگه فریاد زنان اسم معشوق رو به زبون بیاری.
بیا و یکم دغدغههات رو رها کن 🙃؛ اونقدر رها که دیگه طعم درد و نداشتن رو حس نکنی 🥺.
بیا کنار شومینه بنشین 🕯 و در حالی که یه موزیک بیکلام ولی در عین حال پر از حرف و آرامبخش رو پلی کردی 🎶 و استکان قهوهات را سر میکشی ☕️، کمی به دلبر فکر کن.
به روزهای خوبِ با هم بودنتان 👫، به گرمی دستاش، به شرم توی چشماش 👀، به عطر تنش؛ عطری که توی هیچ عطر فروشیای پیدا نمیشه.
به قول قیصر امینپور: «خیال غرق شدن
در نگاه ژرف تو بود که دل زدیم به دریای 🌊بیخیالیها 😇.»
دیدی که با همین چندتا چیز کوچیک تموم فکر و خیال و غمِ 😢 این دنیا رو از یاد بردی 😊!
که حتی یادت رفت قهوهات رو شیرین کنی ☕️.
فکر کردن به دلبر ❤️، اونقدر شیرینِ که حتی تلخی قهوه رو هم حس نمیکنی!
چه برسه به غمِ جهان 🥰.
همین قدر بیخیال 😇.
همین قدر شیرین 😍.
تک تک لحظههاتون پر از بیخیالیهای شیرین 😉.
✍ 📸 زهرا میرزایی
📍پردیس امیرکبیر البرز
💫 مجله «آوای خبری» | ava news
🆔 @avanewsmagz
#تیم_ادبیات 📚
#جای_یک_نفر_خالیست
🌱 گاهی میان مویههایت یک شانه میخواهی اما
✨جای یک نفر خالیست✨
🌱 گاهی میخواهی دلتنگیهایت را در آغوش کسی رها کنی اما
✨جای یک نفر خالیست✨
🌱 گاهی میخواهی رویاهایت را با کسی محقق کنی اما
✨جای یک نفر خالیست✨
🌱 گاهی میخواهی شادی هایت را با کسی جشن بگیری اما
✨جای یک نفر خالیست✨
🌱 گاهی میخواهی هیچوقت این جای خالیها نبود اما
✨جای یک نفر واقعا خالیست...
✍ فرزانه مجاور
📌 پردیس فاطمهالزهرا(س) یزد
💫 مجله «آوای خبری» | ava news
🆔 @avanewsmagz
#جای_یک_نفر_خالیست
🌱 گاهی میان مویههایت یک شانه میخواهی اما
✨جای یک نفر خالیست✨
🌱 گاهی میخواهی دلتنگیهایت را در آغوش کسی رها کنی اما
✨جای یک نفر خالیست✨
🌱 گاهی میخواهی رویاهایت را با کسی محقق کنی اما
✨جای یک نفر خالیست✨
🌱 گاهی میخواهی شادی هایت را با کسی جشن بگیری اما
✨جای یک نفر خالیست✨
🌱 گاهی میخواهی هیچوقت این جای خالیها نبود اما
✨جای یک نفر واقعا خالیست...
✍ فرزانه مجاور
📌 پردیس فاطمهالزهرا(س) یزد
💫 مجله «آوای خبری» | ava news
🆔 @avanewsmagz
#تیم_ادبیات
#شرح_آرزومندی
🍃 تو مثل ماه بر امواج اروندی
🍃 که شبها بر خیالم نقش میبندی
🔹 فدای خندههایت شد هزاران بیت
🔹 ادیبان منتظر هستند، میخندی؟!
🍂 تو نقطه ضعف من را خوب میدانی
🍂 چه آوردی به روز ما به لبخندی
🔸 گمان کردند وصف حوری است این شعر
🔸 که آفت دارد این حجم از همانندی
🔻 تو هم گر جای این صحرا نشین بودی
🔻 از آن لعل گوارا دل نمیکندی
▪️ به چشمانت قسم خوردم، تمام عمر
▪️ ندیدم خوشتر از این لفظ سوگندی
▫️ در این دیوار پر از موش با هرکس
▫️ نباید گفت شرح آرزومندی...
✍ علی کاظمی
📌 پردیس آیتالله طالقانی قم
📍 ویراستار: فاطمه آهنگی
📌 پردیس امیرکبیر البرز
💫 مجله «آوای خبری» | ava news
🆔 @avanewsmagz
#شرح_آرزومندی
🍃 تو مثل ماه بر امواج اروندی
🍃 که شبها بر خیالم نقش میبندی
🔹 فدای خندههایت شد هزاران بیت
🔹 ادیبان منتظر هستند، میخندی؟!
🍂 تو نقطه ضعف من را خوب میدانی
🍂 چه آوردی به روز ما به لبخندی
🔸 گمان کردند وصف حوری است این شعر
🔸 که آفت دارد این حجم از همانندی
🔻 تو هم گر جای این صحرا نشین بودی
🔻 از آن لعل گوارا دل نمیکندی
▪️ به چشمانت قسم خوردم، تمام عمر
▪️ ندیدم خوشتر از این لفظ سوگندی
▫️ در این دیوار پر از موش با هرکس
▫️ نباید گفت شرح آرزومندی...
✍ علی کاظمی
📌 پردیس آیتالله طالقانی قم
📍 ویراستار: فاطمه آهنگی
📌 پردیس امیرکبیر البرز
💫 مجله «آوای خبری» | ava news
🆔 @avanewsmagz
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#تیم_ادبیات 📚
پاییز یه سمبُله... 🍂🍁
سمبُله فراق!! یه نمادِ جداییه از یه فضا به فضای دیگه...
سمبُله بریدنه و رها کردن...خیلی فصل زیباییه...خیلی درس توشه!!
بریدن از چیا؟ از همهی اونایی که گرم بودن ولی در اصل تظاهر میکردن به این دوستی و صمیمیت!! اونا ازت استفاده میکردن...حالا روی اصلیشونو نشونت دادن!! نه؟!!؟
اونا بهت زخمی زدن بزرگتر از زخم جراحت!زخمشون روحی بود نه جسمی...
زخمشون عمیقه نه سطحی !
زخمشون از نوعِ درده!!
حالا...
قطعه رو بخونید دیگه بسه حرافیه من😅
🎙 گوینده: حدیث؛ر
🗣 شاعر: فواد محمدی
⚙ تدوینگر: خاطره فخر محمدی
💫 مجله «آوای خبری» | ava news
🆔 @avanewsmagz
پاییز یه سمبُله... 🍂🍁
سمبُله فراق!! یه نمادِ جداییه از یه فضا به فضای دیگه...
سمبُله بریدنه و رها کردن...خیلی فصل زیباییه...خیلی درس توشه!!
بریدن از چیا؟ از همهی اونایی که گرم بودن ولی در اصل تظاهر میکردن به این دوستی و صمیمیت!! اونا ازت استفاده میکردن...حالا روی اصلیشونو نشونت دادن!! نه؟!!؟
اونا بهت زخمی زدن بزرگتر از زخم جراحت!زخمشون روحی بود نه جسمی...
زخمشون عمیقه نه سطحی !
زخمشون از نوعِ درده!!
حالا...
قطعه رو بخونید دیگه بسه حرافیه من😅
🎙 گوینده: حدیث؛ر
🗣 شاعر: فواد محمدی
⚙ تدوینگر: خاطره فخر محمدی
💫 مجله «آوای خبری» | ava news
🆔 @avanewsmagz
#تیم_ادبیات
#انتظار 🍂
در این کلبه احزان زنگار نشانی نیست
به این وقت جوانیم مرا توانی نیست
دلم را چه غوغایی است کنج سینهام یا رب
که اینگونه خموش گشتم مرا زبانی نیست...
✍ مریم آقایاری
📌 پردیس امیرکبیر البرز
💫 مجله «آوای خبری» | ava news
🆔 @avanewsmagz
#انتظار 🍂
در این کلبه احزان زنگار نشانی نیست
به این وقت جوانیم مرا توانی نیست
دلم را چه غوغایی است کنج سینهام یا رب
که اینگونه خموش گشتم مرا زبانی نیست...
✍ مریم آقایاری
📌 پردیس امیرکبیر البرز
💫 مجله «آوای خبری» | ava news
🆔 @avanewsmagz
#تیم_ادبیات 📚
💌 نامهای به دوست
سلام. شاید مرا هیچ نشناسید و اگر نام و نشانم را هم بدانید باز به خاطر نیاورید.
این که الان دست به قلم شدهام و دل را به دریا زدهام، همه اصرار دل است... ❣
این شبها بسیار دلتنگ شماییم و از فرط دلتنگی، به تصویرتان چشم دوختهایم. با چشمان معصومتان گپوگفت میکنم.
دستم را روی غبار عکس میکشم، لبخندت روشنتر از همیشه، به من انگیزهی زندگی میبخشد.
نمیدانم اگر این عکس را نداشتم چه کار میکردم... شاید زانوی غم در بغل میگرفتم و کنجی مینشستم. یا شاید به سرم میزد از همین طبقه سوم به خیابان بپرم.
یا شاید ديوانهتر از این میشدم... 🖤
خلاصه؛ شکر خدا که همین عکس نصیبمان شد.
قابی که تمام آرزوهای من را در خود جای داده، زنگار گرفته است و دارد کمکم میپوسد.
فکر کنم وقت آن رسیده که بیایی تا من این قاب را دور بیندازم.
حتی غم تو، این قاب فلزی را هم فرسوده کرده!
چه برسد به دل نازک ما... 💔
بیشتر از این تعلل نمودن، زخمی است جانکاه که از شمشیر عشق شما به جای مانده و با گذر زمان، بیشتر عفونت میکند و جای جای بدنم را به خود آلوده میکند.
من ولی مرهمی مناسبتر از بوسههای شما سراغ ندارم.✨
دل من در همان ديدار اول از باطنم جست و روی بام دستان شما نشست. 💝
هرچه صبر کردم که شاید دلم را پس بدهی، نشد؛ یعنی نمیدانم! شاید چون تکلیفم را مشخص نکردید، نمیدانم! شاید هم اصلاً دل ما را نپسندیدهاید! این را هم نمیدانم...
خیال من پر است از این قبیل«نمیدانمها»
«نمیدانمهایی» از جنس شکست!
از جنس بغض و اندوه!
به تلخی زهر...
نمیدانم!
خودت میدانی و این دل
خودت بُردهای
خودت هم قانعش کن... 💘
✍ علی کاظمی
📌 پردیس آیتالله طالقانی قم
💫 مجله «آوای خبری» | ava news
🆔 @avanewsmagz
💌 نامهای به دوست
سلام. شاید مرا هیچ نشناسید و اگر نام و نشانم را هم بدانید باز به خاطر نیاورید.
این که الان دست به قلم شدهام و دل را به دریا زدهام، همه اصرار دل است... ❣
این شبها بسیار دلتنگ شماییم و از فرط دلتنگی، به تصویرتان چشم دوختهایم. با چشمان معصومتان گپوگفت میکنم.
دستم را روی غبار عکس میکشم، لبخندت روشنتر از همیشه، به من انگیزهی زندگی میبخشد.
نمیدانم اگر این عکس را نداشتم چه کار میکردم... شاید زانوی غم در بغل میگرفتم و کنجی مینشستم. یا شاید به سرم میزد از همین طبقه سوم به خیابان بپرم.
یا شاید ديوانهتر از این میشدم... 🖤
خلاصه؛ شکر خدا که همین عکس نصیبمان شد.
قابی که تمام آرزوهای من را در خود جای داده، زنگار گرفته است و دارد کمکم میپوسد.
فکر کنم وقت آن رسیده که بیایی تا من این قاب را دور بیندازم.
حتی غم تو، این قاب فلزی را هم فرسوده کرده!
چه برسد به دل نازک ما... 💔
بیشتر از این تعلل نمودن، زخمی است جانکاه که از شمشیر عشق شما به جای مانده و با گذر زمان، بیشتر عفونت میکند و جای جای بدنم را به خود آلوده میکند.
من ولی مرهمی مناسبتر از بوسههای شما سراغ ندارم.✨
دل من در همان ديدار اول از باطنم جست و روی بام دستان شما نشست. 💝
هرچه صبر کردم که شاید دلم را پس بدهی، نشد؛ یعنی نمیدانم! شاید چون تکلیفم را مشخص نکردید، نمیدانم! شاید هم اصلاً دل ما را نپسندیدهاید! این را هم نمیدانم...
خیال من پر است از این قبیل«نمیدانمها»
«نمیدانمهایی» از جنس شکست!
از جنس بغض و اندوه!
به تلخی زهر...
نمیدانم!
خودت میدانی و این دل
خودت بُردهای
خودت هم قانعش کن... 💘
✍ علی کاظمی
📌 پردیس آیتالله طالقانی قم
💫 مجله «آوای خبری» | ava news
🆔 @avanewsmagz
#تیم_ادبیات ✨
#برادر... 👤🥀
💫 فکر کنم دو ماه و هشت روز از من کوچکتر باشی.
این یعنی من ۶۸ روز را بدون تو در دنیا سر کردهام؛ تباهترین لحظات زندگی من!
کودکی را پس و پیش به یاد میآورم؛ ولی از همان موقع که بودی، بودم.
دست در دست هم کودکی را رقم زدیم و انگار همین دیروز بود که همراه مادرم، راهی مهدکودک میشدیم.
✨ من این شانس را داشتم که تا کلاس پنجم، با تو در مدرسه قدیمی و متروکهی «کاظمیه» درس بخوانم.
هنوز یادم هست، وقتی پسر قلدر و قدبلند کلاس پنجم آن زمان مدادم را گرفت، چطور پشت من در آمدی و با مشت کوچک کودکانهات به سینهاش میکوبیدی و در پی حمایت از من، گریه میکردی.
یا وقتی که از دکهی کوچک مدرسه چیزی میخریدی، با من تقسیم میکردی.
اما سهم من را هیچوقت به اندازه ادا نکردی.
نه! منظورم آن تکه کیکهای نامساوی نیست.
من از زخمی سخن میگویم که تو دانهاش را در وجودم کاشتی. زخمی که شمال تا جنوب مملکت غرور مرا درنوردید. زخمی که تا یاد دارم با من بوده و هست...
💫 کلاس ششم، نقطهی آغازین جدایی ما بود...
داشتم ديوانه میشدم اما برای هیچکس اهمیت نداشت؛ حتی خودت!
تو به من به چشم برادرِ نداشتهات نگاه میکردی و من از تو بتی تراشیده بودم برای سجدههای آمیخته به گریهام.
✨ وقتی کلاس هفتم، مدرسه تیزهوشان را قبول شدم، با مادرت به خانه ما آمدی و با لبخند مخصوصت، تبریک گفتی. هنوز هم آن لحظه در خاطرم هست.
💫 سرت را درد نیاورم...
در دوران متوسطه اول بهترین انشاهای مدرسه را به عشق تو مینوشتم و همیشه نمره ۲۰ میگرفتم.
جای پای تو در تک تک جملات احساسیام دیده میشد.
✨ وقتی وارد کلاس دهم شدم، از فرط اندیشیدن به شما، سه تا درس را تجدید شدم؛ کتک مفصلی از پدر خوردم و نزدیک بود که ترک تحصیل کنم.
سودایی شده بودم!
خیالاتی شدم از بس که به تو اندیشیدم.
آخر مناسبتر از گیسوی شما، سوژهای برای خیالبافی نیست.
💫 کلاس دهم به بعد، کسوتم شده بود شاعری.
شاعری که چه عرض کنم! قافیه سازی و نوشتن اشعاری که از شدت احساسی بودن، در خشت وزن نمیگنجیدند و گاها اصلا وزن نداشتند؛ اما جویبار احساس در لابهلای درختان خشکیده «فاعلاتن»، «مفاعیلن» و... جاری بود.
✨ شب که میشد هیزم اجاق را بیشتر میکردم و تشکم را نزدیک آتش میآوردم و سرم را در آخور دفتر و کتاب میکردم.
ضبطی قدیمی داشتیم که با آن «افتخاری» گوش میکردم.
اغلب آهنگ «صیادش» را...
چشمانم با نُت به نت «صیاد» خیس میشد.
گره بغض انگار بر گلویم دست گذاشته بود و یاد تو هر لحظه عرصه را بر من سختتر میکرد.
💫 وقتی برای اولین بار درباره مضمون شعرهایم پرسیدی، گفتم: «تو»!
شروع کردی به بد و بیراه گفتن و اخم و...
آن شب جوری قلبم شکست که هنوز هم ترکشهایش دلم را نشانه میگیرد.
دلم شکست و رفتم...
رفتم پی حیات رو به موت...
زندگیای که ۱۷ سالش با تو و یادت بود، آن شب به پایان رسید؛ همان شب آهسته مردم.
✨ حالا تقریبا دو سالی میشود که از من غافلی!
این حرفها را زدم که بدانی دلم در بند توست.
بدان!
بدان و بیتفاوت بگذر و راه کج کن.
کما فی السابق...! 💔
✍ علی کاظمی
📌 پردیس آیتالله طالقانی قم
📍 ویراستار: زهرا مرادی
📌 پردیس امیرکبیر البرز
💫 مجله «آوای خبری» | ava news
🆔 @avanewsmagz
#برادر... 👤🥀
💫 فکر کنم دو ماه و هشت روز از من کوچکتر باشی.
این یعنی من ۶۸ روز را بدون تو در دنیا سر کردهام؛ تباهترین لحظات زندگی من!
کودکی را پس و پیش به یاد میآورم؛ ولی از همان موقع که بودی، بودم.
دست در دست هم کودکی را رقم زدیم و انگار همین دیروز بود که همراه مادرم، راهی مهدکودک میشدیم.
✨ من این شانس را داشتم که تا کلاس پنجم، با تو در مدرسه قدیمی و متروکهی «کاظمیه» درس بخوانم.
هنوز یادم هست، وقتی پسر قلدر و قدبلند کلاس پنجم آن زمان مدادم را گرفت، چطور پشت من در آمدی و با مشت کوچک کودکانهات به سینهاش میکوبیدی و در پی حمایت از من، گریه میکردی.
یا وقتی که از دکهی کوچک مدرسه چیزی میخریدی، با من تقسیم میکردی.
اما سهم من را هیچوقت به اندازه ادا نکردی.
نه! منظورم آن تکه کیکهای نامساوی نیست.
من از زخمی سخن میگویم که تو دانهاش را در وجودم کاشتی. زخمی که شمال تا جنوب مملکت غرور مرا درنوردید. زخمی که تا یاد دارم با من بوده و هست...
💫 کلاس ششم، نقطهی آغازین جدایی ما بود...
داشتم ديوانه میشدم اما برای هیچکس اهمیت نداشت؛ حتی خودت!
تو به من به چشم برادرِ نداشتهات نگاه میکردی و من از تو بتی تراشیده بودم برای سجدههای آمیخته به گریهام.
✨ وقتی کلاس هفتم، مدرسه تیزهوشان را قبول شدم، با مادرت به خانه ما آمدی و با لبخند مخصوصت، تبریک گفتی. هنوز هم آن لحظه در خاطرم هست.
💫 سرت را درد نیاورم...
در دوران متوسطه اول بهترین انشاهای مدرسه را به عشق تو مینوشتم و همیشه نمره ۲۰ میگرفتم.
جای پای تو در تک تک جملات احساسیام دیده میشد.
✨ وقتی وارد کلاس دهم شدم، از فرط اندیشیدن به شما، سه تا درس را تجدید شدم؛ کتک مفصلی از پدر خوردم و نزدیک بود که ترک تحصیل کنم.
سودایی شده بودم!
خیالاتی شدم از بس که به تو اندیشیدم.
آخر مناسبتر از گیسوی شما، سوژهای برای خیالبافی نیست.
💫 کلاس دهم به بعد، کسوتم شده بود شاعری.
شاعری که چه عرض کنم! قافیه سازی و نوشتن اشعاری که از شدت احساسی بودن، در خشت وزن نمیگنجیدند و گاها اصلا وزن نداشتند؛ اما جویبار احساس در لابهلای درختان خشکیده «فاعلاتن»، «مفاعیلن» و... جاری بود.
✨ شب که میشد هیزم اجاق را بیشتر میکردم و تشکم را نزدیک آتش میآوردم و سرم را در آخور دفتر و کتاب میکردم.
ضبطی قدیمی داشتیم که با آن «افتخاری» گوش میکردم.
اغلب آهنگ «صیادش» را...
چشمانم با نُت به نت «صیاد» خیس میشد.
گره بغض انگار بر گلویم دست گذاشته بود و یاد تو هر لحظه عرصه را بر من سختتر میکرد.
💫 وقتی برای اولین بار درباره مضمون شعرهایم پرسیدی، گفتم: «تو»!
شروع کردی به بد و بیراه گفتن و اخم و...
آن شب جوری قلبم شکست که هنوز هم ترکشهایش دلم را نشانه میگیرد.
دلم شکست و رفتم...
رفتم پی حیات رو به موت...
زندگیای که ۱۷ سالش با تو و یادت بود، آن شب به پایان رسید؛ همان شب آهسته مردم.
✨ حالا تقریبا دو سالی میشود که از من غافلی!
این حرفها را زدم که بدانی دلم در بند توست.
بدان!
بدان و بیتفاوت بگذر و راه کج کن.
کما فی السابق...! 💔
✍ علی کاظمی
📌 پردیس آیتالله طالقانی قم
📍 ویراستار: زهرا مرادی
📌 پردیس امیرکبیر البرز
💫 مجله «آوای خبری» | ava news
🆔 @avanewsmagz
#تیم_ادبیات
#سردار_من 🖤
🥀 سردارِ مَنْ دَستانِ عَفیفَت به کُجا رفت
که کَرد زِ آسْمانْ گُذَر و سویِ خدا رفت
🥀 ای قافِلِهْ سالارِ جهانْ، شیرِ ژیانْ تو
که غُرِشِتانْ از یمُ و هامونْ به فَضا رفت
🥀 در وادیِ توحیدِ حَلَب، خون شده جاری
آن خونِ جَبار است، هَراسانْ به فنا رفت
🥀 اَنگُشتَرِ تابانِ تو، خورشیدِ اُمَت هاست
برجَستْ خَرامانْ ، به خراسانِ رضا رفت
🥀 جمهوریِ اسلامیِ ایران، شده بیدار
تیرِ آمِریکا مُتَحَیِر به خطا رفت
🥀 بیچارهْ عَزیزَتْ که دِلَش زارِ غَمِ توست
دُختَتْ ز یتیمیِ خود، دَستَشْ به دعا رفت
🥀 بابک به تهمتنْ صِفَتِ حَمدِ تو گوید
چون با مَسِرَت رفتی و یادَت به ثَنا رفت
🥀 قاسمْ بدانْ زیرا که قریب است، انتقام
مانندِ سیاوَش که به چَنگالِ قَضا رفت
🥀 چونانْ که تو رفتی، کرونا سویِ جهانْ تاخت
واضح شده تستا خَهْ خَهْ، ثروَت به دَوا رفت
🥀 قاسمْ ز فراقَت چه کنم مژدهْ بیاور
که بادهٔ عشق است که جوشانْ به بقا رفت
🥀 چَشمانِ توْ رُخسارِ توْ لبریزِ شهامت
رُخسارِ توْ در مَه شد و رَخشانْ به جَلا رفت
✍ امیرحسین عباسکوهی
📌 پردیس دکتر شریعتی ساری
📍 مهرگان احمدی
📌 پردیس امیرکبیر البرز
💫 مجله «آوای خبر»| ava news
🆔 @avanewsmagz
#سردار_من 🖤
🥀 سردارِ مَنْ دَستانِ عَفیفَت به کُجا رفت
که کَرد زِ آسْمانْ گُذَر و سویِ خدا رفت
🥀 ای قافِلِهْ سالارِ جهانْ، شیرِ ژیانْ تو
که غُرِشِتانْ از یمُ و هامونْ به فَضا رفت
🥀 در وادیِ توحیدِ حَلَب، خون شده جاری
آن خونِ جَبار است، هَراسانْ به فنا رفت
🥀 اَنگُشتَرِ تابانِ تو، خورشیدِ اُمَت هاست
برجَستْ خَرامانْ ، به خراسانِ رضا رفت
🥀 جمهوریِ اسلامیِ ایران، شده بیدار
تیرِ آمِریکا مُتَحَیِر به خطا رفت
🥀 بیچارهْ عَزیزَتْ که دِلَش زارِ غَمِ توست
دُختَتْ ز یتیمیِ خود، دَستَشْ به دعا رفت
🥀 بابک به تهمتنْ صِفَتِ حَمدِ تو گوید
چون با مَسِرَت رفتی و یادَت به ثَنا رفت
🥀 قاسمْ بدانْ زیرا که قریب است، انتقام
مانندِ سیاوَش که به چَنگالِ قَضا رفت
🥀 چونانْ که تو رفتی، کرونا سویِ جهانْ تاخت
واضح شده تستا خَهْ خَهْ، ثروَت به دَوا رفت
🥀 قاسمْ ز فراقَت چه کنم مژدهْ بیاور
که بادهٔ عشق است که جوشانْ به بقا رفت
🥀 چَشمانِ توْ رُخسارِ توْ لبریزِ شهامت
رُخسارِ توْ در مَه شد و رَخشانْ به جَلا رفت
✍ امیرحسین عباسکوهی
📌 پردیس دکتر شریعتی ساری
📍 مهرگان احمدی
📌 پردیس امیرکبیر البرز
💫 مجله «آوای خبر»| ava news
🆔 @avanewsmagz