مجله «آوای خبر»| ava news
117 subscribers
291 photos
52 videos
157 files
446 links
🔸مجله علمی_خبری «آوای خبری»
🔹نخستین مجله علمی_خبری در دانشگاه های فرهنگیان

🔸صفحه اینستاگرام:

https://www.instagram.com/avanews_magz?r=nametag

📍 آپارات:

https://www.aparat.com/avanewsmagz/

💢برای ارتباط با ما به آیدی زیر پیام دهید.

@cfuavanews
Download Telegram
#تیم_ادبیات
#برادر... 👤🥀


💫 فکر کنم دو ماه و هشت روز از من کوچک‌تر باشی.
این یعنی من ۶۸ روز را بدون تو در دنیا سر‌ کرده‌ام؛ تباه‌ترین لحظات زندگی من!
کودکی را پس و پیش به یاد می‌آورم؛ ولی از همان موقع که بودی، بودم.
دست در دست هم کودکی را رقم زدیم و انگار همین دیروز بود که همراه مادرم، راهی مهدکودک می‌شدیم.

من این شانس را داشتم که تا کلاس پنجم، با تو در مدرسه قدیمی و متروکه‌ی «کاظمیه» درس بخوانم.
هنوز ‌یادم هست، وقتی پسر قلدر و قدبلند کلاس پنجم آن زمان مدادم را گرفت، چطور پشت من در آمدی و با مشت کوچک کودکانه‌ات به سینه‌اش‌ می‌کوبیدی و در پی حمایت از من، گریه می‌کردی.
یا وقتی که از دکه‌ی کوچک مدرسه چیزی می‌خریدی، با من تقسیم می‌کردی.
اما سهم من را هیچوقت به اندازه ادا نکردی.
نه! منظورم آن تکه کیک‌های نامساوی نیست.
من از زخمی سخن می‌گویم که تو دانه‌اش را در وجودم کاشتی. زخمی که شمال تا جنوب مملکت غرور مرا درنوردید. زخمی که تا یاد دارم با من بوده و هست...

💫 کلاس ششم، نقطه‌ی آغازین جدایی ما بود...
داشتم ديوانه می‌شدم اما برای هیچکس اهمیت نداشت؛ حتی خودت!
تو به من به چشم برادرِ نداشته‌ات نگاه می‌کردی و من از تو بتی تراشیده بودم برای سجده‌های آمیخته به گریه‌ام.

وقتی کلاس هفتم، مدرسه تیزهوشان را قبول شدم، با مادرت به خانه ما آمدی و با لبخند مخصوصت، تبریک گفتی. هنوز هم آن لحظه در خاطرم هست.

💫 سرت را درد نیاورم...
در دوران متوسطه اول بهترین انشاهای مدرسه را به عشق تو می‌نوشتم و همیشه نمره ۲۰ می‌گرفتم.
جای پای تو در تک تک جملات احساسی‌ام دیده می‌شد.

وقتی وارد کلاس دهم شدم، از فرط اندیشیدن به شما، سه تا درس را تجدید شدم؛ کتک مفصلی از پدر خوردم و نزدیک بود که ترک تحصیل کنم.
سودایی شده بودم!
خیالاتی شدم از بس که به تو اندیشیدم.
آخر مناسب‌تر از گیسوی شما، سوژه‌ای برای خیال‌بافی نیست.

💫 کلاس دهم به بعد، کسوتم شده بود شاعری.
شاعری‌ که چه عرض کنم! قافیه سازی و نوشتن اشعاری که از شدت احساسی بودن، در خشت وزن نمی‌گنجیدند و گاها اصلا وزن نداشتند؛ اما جویبار احساس در لابه‌لای درختان خشکیده «فاعلاتن»، «مفاعیلن» و... جاری بود.

شب که می‌شد هیزم اجاق را بیشتر می‌کردم و تشکم را نزدیک آتش می‌آوردم و سرم را در آخور دفتر و کتاب می‌کردم.
ضبطی قدیمی داشتیم که با آن «افتخاری» گوش می‌کردم.
اغلب آهنگ «صیادش» را...
چشمانم با نُت به نت «صیاد» خیس می‌شد.
گره بغض انگار بر گلویم دست گذاشته بود و یاد تو هر لحظه عرصه را بر من سخت‌تر می‌کرد.

💫 وقتی برای اولین بار درباره مضمون شعرهایم پرسیدی، گفتم: «تو»!
شروع کردی به بد و بیراه گفتن و اخم و..‌.
آن شب جوری قلبم شکست که هنوز هم ترکش‌هایش دلم را نشانه می‌گیرد.
دلم شکست و رفتم...
رفتم پی حیات رو به موت...
زندگی‌ای که ۱۷ سالش با تو و یادت بود، آن شب به پایان رسید؛ همان شب آهسته مردم.

حالا تقریبا دو سالی می‌شود که از من غافلی!
این حرف‌ها را زدم که بدانی دلم در بند توست.
بدان!
بدان و بی‌تفاوت بگذر و راه کج کن.
کما فی السابق...! 💔


علی کاظمی
📌 پردیس آیت‌الله طالقانی قم

📍 ویراستار: زهرا مرادی
📌 پردیس امیرکبیر البرز


💫 مجله «آوای خبری» | ava news
🆔 @avanewsmagz